بوی غربت حنجره ات، جهانی را غریبانه به گریه می اندازد.
نفس های غریبانه ات، گریبانت را آغشته غریب ترین پیراهن ها کرده است.
در پیراهنت، غریب ترین یوسف ها گریه میکنند ستاره های آسمان، از چشم هایت لبریز شده اند. جهانی اندوه، خانه ات را لبریز کرده است. سقف خانهات گریه میکند. فرداهای تنهایی اش را؛ شبهایی را که باید بی تو به خواب های سراسر کابوس برود، بی آنکه چشمهایت را در روشنایی کم سوی چراغ، بر پهنایش بچرخانی.
ذکر «أَمَّنْ یُجیبُ»، دیوارهای خانه را در تکان گریه میلرزاند.
ستاره های آسمان، یکی یکی از دهانت در کاسه ای از خون میافتند.
ماه، در صورتت خوابیده است. ماه، روشن و روشن تر میشود.
قطره های خون، صورت ماه را رنگ میکنند. ماه، سرخ تر و سرخ تر میشود؛ سرختر از گونه های بی رنگت، گونه های رنگ پریده آغشته به خونت.
نسیم در پیراهنت، زخم سینه ات را مویه میکند.
جهان از سرما میلرزد. بسترت در آتش تب میسوزد. گره گره به آخر جهان نزدیکتر میشوی. نفس های نیمه کارهات، آغشته بهشتند؛ آغشته بوی خداوند، آغشته باران، آغشته ابرهایی که بهارها را گریه میکنند؛ بهارهایی که با بغضهای تلخ تو شکوفه خواهند داد.
در خاک بقیع، در بقیع بیبقعه، زیر گرمای سوزانی که عرق پرواز را بر بالهای غربت کبوتران شعله میکشد.
عباس محمدی
اشارات :: فروردین 1385، شماره 83
» گالري تصاوير : قبرستان بقيع / ولادت / شهادت » کتابخانه صوتي : مولودي / مداحي / روايت هاي شنيدني |