متن ادبی «بانوی آفتاب»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

شعب ابی‏طالب را به زانو درآوردی و در طول زجرآور آن سه سال، چونان کوه نور، بر جای ماندی تا تکیه‏گاه مرد تنهای رسالت باشی.
ای بانوی بزرگ مکه! در آن نقطه دردآلود، چه بود که شما را از آن کبرا، به ورطه تنگ خویش کشید؟
در پی کدام تجارت می‏رفتید؟
این‏بار چه کالای گران‏بهایی را برای مکه به ارمغان می‏آوردید؟
هر چند جای سؤال نیست، حال آنکه بانوی آفتاب را سکه‏های زر، مسخّر نکرده بودند و روح حقیقت‏بین او، نشر اسلام را ارزشمندتر از حصر اموال در چند روز معلق دنیای فانی می‏دانست.
یکی از چهار زن
آسمان، با تمام شکوهش به استقبال تو می‏آید و روزهای اشکبار محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای تو، در راهند.
خاک جزیرة العرب، بر پیراهن تاریخی خود، وزن گام‏های بلندت را تا همیشه احساس می‏کند. مگر نه اینکه با یاری دست‏های نورانی تو بود که تقویم‏ها هوشمندانه به نفع سرزمینت و تمام جهان ورق خوردند؟!
تو ای بنت خویلد! سهم نخستین حجاز بودی از چهار زن به کمال رسیده.
تو بودی که در شب معراج، جبرئیل از جانب خود و خداوند، به واسطه شوی گرامی‏ات، بر تو سلام فرستاد.
اما ای کاش می‏ماندی تا شاهد فتح مکه باشی و صدای رسای اذان بلال را که بر بام بلند کعبه آوای رسالت شویت را سر داده است، بشنوی و هبل، این شوم پوشالی را تکه تکه شده، افتاده بر قدم‏های محمد ببینی.
چه غریبانه می‏روی ای بانوی آفتاب!
محمدعلی کعبی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page