مى گريم و مى گريم و باران نمى گيرد جز نامتان چيزى درونم جان نمى گيرد
در ذهن من روياى ديدار شما ماناست داغ دلم جز با شما درمان نمى گيرد
وقتى بيايى ذهن پوياى قلم ها را طوفان وهم انگيز نام و نان نمى گيرد
تاريكى محضى كه در من رو به افزونى ست جز با حضور روشنت پايان نمى گيرد
آقا چرا طعم تمام جمعه ها تلخ است؟ آقا چرا آدينه را عرفان نمى گيرد؟
آقا فضاى سينه چشم انتظاران را عطر شميم روضه رضوان نمى گيرد؟
از دورى ات بى طاقتم، آنسان كه حتى اشك از ديده مشتاق من فرمان نمى گيرد؟
تبعيدى فصل فراقم، رو به پاييزم مى گريم و مى گريم و باران نمىگيرد.
سعيده خليل نژاد
مقاله ها
شعر «وقتى بيايى»
- بازدید: 7822