روزی شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید: آیا عیسی علیه السلام کسی را زنده کرد که او بعد از زنده شدن، مدتی عمر کند و از خوراکی ها بخورد و دارای فرزند شود؟
امام صادق علیه السلام فرمود: آری، حضرت عیسی علیه السلام برادر دینی و دوست مخلص و درست کرداری داشت و هر وقت عیسی علیه السلام از کنار منزل او عبروش می افتاد، به خانه او وارد می شد و از او احوالپرسی می کرد.
تا این که عیسی علیه السلام مدتی مسافرت کرد و در بازگشت به یاد این برادر دینی خود افتاد، به در خانه او رفت تا با او ملاقات کند و احوال او را بپرسد.
مادر او از منزل بیرون آمد، عیسی علیه السلام از او پرسید: فلانی کجاست؟
مادر گفت: ای فرستاده خدا، فرزندم از دنیا رفت.
عیسی علیه السلام به مادر فرمود: آیا دوست داری پسرت را زنده ببینی؟
مادر عرض کرد: آری.
عیسی علیه السلام فرمود: وقتی فردا شد، نزد تو می آیم و فرزندت را به اذن خدا زنده می کنم.
فردا فرا رسید. عیسی علیه السلام نزد مادر دوستش آمد و به او فرمود: بیا با هم کنار قبر پسرت برویم. مادر همراه عیسی علیه السلام کنار قبر آمدند، عیسی علیه السلام کنار قبر ایستاد و دعا کرد. قبر شکافته شد و پسر آن زن، زنده از قبر بیرون آمد، وقتی مادر او را دید و او مادرش را دید، با هم گریه کردند. عیسی علیه السلام دلش به حال این مادر و فرزند سوخت و به آن پسر فرمود: آیا دوست داری با مادرت در دنیا باقی بمانی؟
او عرض کرد: یعنی غذا بخورم و کسب روزی کنم و مدتی زنده بمانم؟!
عیسی علیه السلام فرمود: آری، آیا می خواهی بیست سال غذا بخوری و روزی کسب کنی و ازدواج نمایی و دارای فرزند شوی؟
او عرض کرد: آری، راضی هستم.
عیسی علیه السلام او را به مادرش سپرد و او بیست سال زندگی کرد و دارای زن و فرزند شد.(795)
795) روضه الکافی،ص 337