عايشه فرمانده جنگ جمل
يكى ديگر از برگهاى تأمل برانگيز كتاب زندگى عايشه، شركت او در جنگ جمل و فرماندهى آن عليه امام زمانش أمير المؤمنين عليهالسلام مىباشد. آيا او نمىدانست كه جنگ با آن حضرت به منزله جنگ با رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد؟ مگر نشنيده بود كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله به على و فاطمه و حسن و حسين عليهمالسلام
فرمود: «أنا سلم لمن سالمتم وحرب لمن حاربتم» مگر نمىدانست كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «يا على! من فارقنى فقد فارق اللّه ومن فارقك يا على فقد فارقنى» يا آنكه: «من أطاعنى فقد أطاع اللّه ومن عصانى فقد عصى اللّه ومن أطاع عليا فقد أطاعنى ومن عصى عليا فقد عصانى»
و نيز: «على مع القرآن و القرآن مع على؛ لن يتفرقا حتى يردا علىّ الحوض»
آيا باور كردنى است كه عايشه هيچكدام از اينها را نمىدانست؟ مگر خود يكى از راويان نزول آيه تطهير نيست؟ آيا اين هم از يادش رفت؟ آيا او نمىدانست كه مأمور به نشستن در خانه بوده و حق خروج از آن را ندارد؟ «عن أم سلمة قالت: ذكر النبى صلىاللهعليهوسلم خروج بعض أمهات المؤمنين فضحكت عايشه فقال: أنظرى يا حميراء أن لا تكونى أنت، ثمّ التفت إلى على فقال: إن وليت من امرها شيئا فارفق بها»
آيا فراموش كرد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله به او فرمود بنگر كه تو آن زنى نباشى كه گفتم؟
مىگويند نزد عايشه علومى بود كه أصحاب، جهت يادگيرى به او رجوع مىكردند (و چنانچه گذشت حتى براى ياد گرفتن كيفيت غسل پيامبر صلىاللهعليهوآله !). آيا نوبت به جنگ با على عليهالسلام رسيد همه آنچه را كه از قرآن و سنت آموخته بود به فراموشى سپرد؟ ببينيد كه چگونه ام سلمه حق را شناخت و از آن پيروى كرد ولى عايشه به باطل گراييد و با حق به جنگ برخاست:
«عن عمرة بنت عبد الرحمن قالت: لما سار علىٌّ إلى البصرة دخل على ام سلمة زوج النبى يودعها فقالت: سر في حفظ اللّه وفي كنفه. فواللّه انك لعلى الحق و الحق معك ولولا انى اكره أن أعصى اللّه ورسوله -فانه امرنا أن نقرّ في بيوتنا- لسرت معك ولكن واللّه لارسلن معك من هو افضل عندى وأعز على من نفسى ابنى عمر»
عمرة دختر عبد الرحمن مىگويد: وقتى على مىخواست به بصره برود، جهت خداحافظى نزد ام سلمه رفت. ام
سلمه به آن حضرت گفت: برو به امان خدا و در پناه او. به خدا قسم تو با حق بوده و حق با تو است و اگر نبود كه من نمىخواهم نافرمانى خدا و رسولش را نمايم - چه آنكه پيامبر صلىاللهعليهوآله ما را امر به ماندن در خانه نمود - حتما با تو مىآمدم و لكن به خدا قسم كسى را با تو همراه مىكنم كه او نزد من از من برتر و عزيزتر از جانم مىباشد، پسرم، عمر.
آرى ام سلمة پسرش عمر را همراه على عليهالسلام به جنگ با اصحاب جمل مىفرستد و عذر همراهى خود را نافرمانى خدا و رسول مىخواند. اما نافرمانى خدا، چه آنكه خداوند در آيه 33 از سوره احزاب به همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله دستور مىدهد كه در خانه بمانيد: «وَقَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ...» و اما نافرمانى رسول خدا، چه آنكه آن حضرت در حجة الوداع به همسرانش فرمود: «هذه ثمّ ظهور الحصر» يعنى همين و بس، ديگر حق خروج از منزل را نداريد. آيا عايشه همه اينها را از ياد برد يا آنكه در اين موارد خود را به فراموشى زد؟!
ابوبكرة مىگويد: «لقد نفعنى اللّه بكلمة سمعتها من رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ايام الجمل بعدما كدت أن الحق باصحاب الجمل فاقاتل معهم. قال: لما بلغ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم أنّ اهل فارس قد ملكوا عليهم بنت كسرى قال: لن يفلح قوم ولو امرهم امرأة»
يعنى در ايام جمل مىخواستم همراهان عايشه را يارى كنم ولى روايتى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله به يادم آمد كه در آنجا از اين حديث سود بردم. وقتى به آن حضرت خبر دادند كه دختر كسرى در ايران زمام امور را به دست گرفت فرمود: گروهى كه فرمانده آنها زنى باشد هرگز رستگار نمىشوند.
آرى ابوبكرة وقتى ديد كه رياست لشگر با عايشه است از تصميمش برگشت ولى طلحه و زبير، كه همسران خود را در خانه نگه داشته و بى آنكه احترام رسول خدا صلىاللهعليهوآله را در نظر بگيرند، همسر او را سوار شتر كرده و با همراهى و رياست او به جنگ وصى رسول خدا صلىاللهعليهوآله رفتند، با آنكه قبل از آن، هر دو آنها با حضرتش بيعت كرده بودند، چه شد كه بيعت را شكستند؟ آيا از آن حضرت ستمى ديده بودند؟ او كه هميشه همراه قرآن بود. آيا جز اين است كه طالب رياست بودند و آن حضرت با شناختى كه از آن دو داشت تسليم خواسته بيموردشان نشد؟
حكيم بن افلح نيز عايشه را از اين مسير نهى كرده بود ولى او گوش نداد و لذا با او قهر بود و شايد ابن عباس نيز به همين خاطر و يا به علت كينهاى كه عايشه از على عليهالسلام در دل داشت حاضر به روبرو شدن با او نشد
عايشه نه تنها على عليهالسلام را دوست نداشت بلكه در مواردى حتى حاضر نبود اسم آن حضرت را ببرد، و شايد علت به جنگ آن حضرت رفتن نيز همين كينه شديد به آن حضرت بود. به اين روايت توجه كنيد: عايشه بيرون رفتن رسول خدا صلىاللهعليهوآله را هنگام مريضى جهت نماز چنين وصف مىكند: «... فخرج النبى صلىاللهعليهوسلم بين رجلين تخط رجلاه في الارض بين عباس و رجل آخر...». يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله در حاليكه پاهايش روى زمين كشيده مىشد و دو نفر او را مىبردند.
عباس و مردى ديگر خارج شد، و چون راوى، آن را براى ابن عباس نقل كرد گفت: آيا مىدانى آن مردى كه عايشه اسم او را نبرد كه بود؟ راوى گفت: نه، گفت: او على بن أبي طالب بود
اين دشمنى و كينه از هر كجا ناشى شده باشد خلاف قرآن و سنت است. آيا مؤمن مىتواند با كسى كه خدا و رسولش او را دوست دارند دشمن باشد؟ آيا عايشه حديث رايت را نشنيده بود مگر در قرآن نيامده كه خداوند كسانى را كه در راه او جهاد مىكنند دوست دارد؟ آيا بيشتر و بهتر از على عليهالسلام كسى جهاد كرده است؟ خدمات او در جنگ بدر بر كسى پوشيده نيست. در احد كه همه فرار كردند او بود كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله حمايت كرد. فاتح غزوه خيبر او بود و آنان كه قبل از او رفتند فرار كردند. در غزوه احزاب (خندق)، او بود كه دهان عمرو بن عبدود را بست و بقيه از ترس، سرها را پايين انداخته بودند و جرأت مقابله با او را نداشتند. در غزوه حنين، او بود كه ايستاد و چند تن از دليران «هوازن» را كشت وبقيه، جز تنى چند از بنى هاشم، فرار كردند. او فاتح جنگ ذات السلاسل بود و آنان كه قبل از او رفتند فرار كردند. بنابراين بايد گفت كه طبق آيه مزبور، از آنجا كه جهاد آن حضرت از همه روشنتر بود، دوستى خدا نسبت به او نيز از همه فزونتر خواهد بود. مگر رسول خدا صلىاللهعليهوآله در غدير خم نفرمود: خدايا! دوستدار على را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش؟ آيا مىپنداريد كه دعاى آن حضرت به اجابت نرسيد؟ مگر عايشه در حجة الوداع و در غدير خم حضور نداشت؟ آيا به جنگ آن حضرت رفتن علامت دشمنى نيست؟ مگر صاحبان صحاح روايت نكردهاند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله به على عليهالسلام فرمود: «لا يحبك إلاّ مؤمن ولا يبغضك إلاّ منافق» پس چه شد كه بغض آن حضرت آنچنان در دل عايشه ريشه دوانده بود كه جز با ريخته شدن خون آن بزرگوار آرامش نمىيافت؟ مگر نمىدانست كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله به على عليهالسلام فرمود: «... وعدوك عدوى وعدوى عدو اللّه، والويل لمن أبغضك بعدى» آيا سفارش رسول خدا صلىاللهعليهوآله درباره اهل بيت - چه آنجا كه به دوستى آنها دستور داده و چه آنجا كه به تمسك به آنان و چه آنچه كه مسلم در صحيحش نقل كرده كه در غدير خم (كه عايشه در آنجا حاضر بود) پيامبر سه بار فرمود: «أذكر كم اللّه في أهل بيتى» بايد نتيجهاش اين باشد كه عايشه فرماندهى جنگى را عليه رئيس اهل
بيت يعنى أمير المؤمنين عليهالسلام به دست بگيرد و امثال طلحه و زبير نيز او را همراهى كرده و عده زيادى از مسلمانان كشته شوند؟ چرااهل سنت -مخصوصا علماى قوم- اندكى نمىانديشند؟ آيا اگر در قيامت رسول خدا صلىاللهعليهوآله از آنان بپرسد كه با اهل بيت من چه كرديد، مىتوانند بگويند كه ما آنها را (و نيز دشمنانشان را) دوست داشتيم؟ و اگر بپرسد كه چرا از كسانى دفاع كرديد و مدح و ثناى آنان را گفتيد و دوستى آنها را برگزيديد كه با اهل بيتم دشمنى كرده و به جنگشان رفتند چه جوابى مىدهند؟
«عجب از گمشدگان نيست، عجب راه را ديدن و نشناختن است»