عمار گوید: نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفتم و گفتم: یا امیرالمؤمنین، سه روز است که روزه می گیرم و چیزی برای خوردن ندارم، و امروز، روز چهارم است!
حضرت فرمود: ای عمار، دنبال من بیا، حضرت کم کم رفت تا به صحرا رسید، مکانی را حفر نمود و کوزه ای پر از پول نقره ای پیدا شد، دو درهم برداشت و یک درهم را به من داد و یکی را خود نگه داشت.
عمار گوید: عرض کردم: یا امیرالمؤمنین اگر به تعدادی که شما را بی نیاز کند برمی داشتی و صدقه می دادی، اشکالی نداشت؟!
حضرت فرمود: همین قدر برای امروز کافیست، سپس آن را پوشاند و خاک بر روی آن کوزه ریخت و با هم بر گشتیم.
عمار که دغدغه آن پول ها او را وسوسه می کرد، در یک فرصت، از حضرت جدا شد و پس از مدتی نزدیک حضرت آمد، حضرت فرمود: ای عمار، گویا دنبال آن گنج رفته بودی؟ عمار گفت: به خدا سوگند رفتم ولی هیچ اثری از آن نیافتم، حضرت فرمود: ای عمار: لما علم الله سبحانه و تعالی أن لا رغبة لنا فی الدنیا أظهرها لنا ولما علم جل جلاله ان لکم الیها رغبة أبعدها عنکم
چون خداوند سبحان دانست که ما به دنیا رقبتی نداریم، آن را برای ما نمایان ساخت و چون دانست که شما متمایل به دنیا هستید از شما دور کرد(1).
**************************************
1) بحار الانوار: ج 61، ص 269.
گویا دنبال گنج رفته بودی؟
- بازدید: 418