آن پري را آهن هندي زديبا خيزدا
شمش يک نوروز يلدا دارد از گشت بروج
زير وبالا گر شود مژگان او بر گرد چشم
اي که گفتي مردگان را داد جان نطق شيخ
چون خرامان آن مه خورشيد منظر بگذرد
گر به آتش متصل هر دود باشد پس چرا
مهدي غائب ابو القاسم که گاه بذل او
حجت قائم قوام ملت احمد که چرخ
با تولاي نياکانش خدا بخشد گناه
با تبري از بد انديشش دهد يزدان بهشت
در دل اسلاميان مهروي واجداد او است
کنيت ونام شه بطحا بدو بخشيد حق
اي خداوند خداوندان ترا شبه ومثل
آهن از ديبا اگر خيزد چه زيبا خيزدا
وز دو زلف او بنوزوري دو يلدا خيزدا
راست گوئي اهواز مشک مطرا خيزدا
جان از آن شيرين دهان روح بخشا خيزدا
ديده بگشا کز نظر بازان چه غوغا خيزدا
آتش است آن چهره ودود از دل ما خيزدا
در سخا بنهفته گنج کان ودريا خيزدا
از پي تعظيم نامش بي مهابا خيزدا
هر گنه را بخشش آري زين تولا خيزدا
هر که را در خلد جاي از اين تبري خيزدا
گرز ترسا مهر شماس وبحيرا خيزدا
زان نخستين نعره ي کوسش زبطحا خيزدا
کي زبطن امهات وصلب آبا خيزدا
قصائد واشعار حسينقلي سلطاني کرمانشاهي
- بازدید: 681