معجزات وکرامات حضرت مهدي

(زمان خواندن: 20 - 40 دقیقه)

 (بحار ج 51 ص 81؛ وعقد الدرر ص 135):
قال رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم: (يخرج المهدي على رأسه عمامة فيها ملک ينادي: هذا المهدي خليفة الله فاتَّبعوه).
رسول اکرم صلَّى الله عليه وآله وسلَّم فرمود: مهدي عليه السلام خروج مي کند بالاي سرش ابري باشد در آن فرشته اي که فرياد مي کند: اين مهدي عليه السلام خليفه خدا است متابعت از او کنيد.
(عقد الدرر ص 136):
عن حذيفة بن اليمان رضي الله عنه عن النبيّ صلَّى الله عليه وآله وسلَّم في قصَّة المهدي عليه السلام ومبايعته بين الرکن والمقام وخروجه متوجّهاً إلى الشام، قال: (وجبريل على مقدمته وميکائيل عليه السلام على ساقته يفرح به أهل السماء وأهل الأرض والطير والوحوش، والحيتان في البحر).
بنقل از حذيفه بن اليمان رضي الله عنه از رسول خدا صلَّى الله عليه وآله وسلَّم در داستان مهدي عليه السلام وبيعت کردن با او در ميان رکن ومقام وخروجش براي رفتن بشام فرمود: وجبرئيل عليه السلام بر مقدمه سپاهش وميکائيل عليه السلام در دنباله سپاهش خواهند بود ساکنان آسمان وزمين وپرندگان ووحوش وماهيان دريا با وجود او خشنود باشند.
(عقد الدرر ص 137):
عن عبد الله بن عبّاس رضي الله عنه في قصَّة المهدي عليه السلام قال: أمَّا المهدي الذي يملأ الأرض عدلاً کما ملئت جوراً وتأمن البهائم السباع وتلقي الأرض أفلاذ کبدها، قلت: وما أفلاذ کبدها؟ قال: أمثال الأسطوانة من الذهب والفضَّة.
بنقل از عبد الله بن عباس رضي الله عنه در داستان مهدي عليه السلام گفت: اما مهدي عليه السلام که زمين را پر از عدل کند چنانکه پر از جور شده باشد وچهارپايان از درندگان ايمن گردند وزمين جگر گوشه هايش را بيرون مي افکند. من عرض کردم: جگر گوشه هاي زمين چيست؟ فرمود: امثال ستونهاي از طلا ونقره.
(عقد الدرر ص 137):
عن أبي جعفر عليه السلام قال: (ينادي منادٍ من السماء باسم المهدي فيسمع من بالمشرق ومن بالمغرب حتَّى لا يبقى راقد إلاَّ استيقظ).
امام باقر عليه السلام فرمود: منادي از آسمان فرياد مي کشد بنام مهدي عليه السلام که آنرا به گوش کساني که در مشرق ومغرب بسر مي برند مي رساند وهر کس که در خواب هم باشد بيدار مي گردد.
(عقد الدرر ص 139):
عن علي عليه السلام قال: (يومي المهدي عليه السلام إلى الطير فيسقظ على يده ويغرس قضيباً في بقعة من الأرض فيخضرّ ويورق).
امير المؤمنين عليه السلام فرمود: مهدي عليه السلام اشاره به پرنده مي کند پس از هوا مي افتد بدستش وشاخه اي را به صورت نهال در جائي مي کارد سبز مي شود وبرگ مي دهد.
(عقد الدرر ص 139):
عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام في قصَّة المهدي وفتوحاته قال: (ثمّ يسير ومن معه من المسلمين، لا يمرّون على حصن من بلد الروم إلاَّ قالوا عليه: لا إله إلاَّ الله فتتساقط حيطانه، ثمّ ينزل من القسطنطنية فيکبّرون تکبيرات فينشف خليجها ويسقط سورها، ثمّ يسير إلى رومية فإذا نزل عليه کبَّر المسلمون ثلاث تکبيرات فتکون کالرملة على نشر...) الحديث.
امير المومنين عليه السلام در داستان مهدي عليه السلام وفتوحات حضرت فرمود: سپس با مسلمانان همراه خود حرکت کند وبر هيچ قلعه اي از سرزمين روم نگذريد جز آنکه با گفتن: (لا اله الا الله) آن قلعه سقوط نمايد پس از آن در کنار قسطنطنيه فرود آيند وبا گفتن تکبيرها خليجش خشک شود وحصار وديوارش فرو ريزد وبروميه بزرگ رو نهند وچون به آن رسند مسلمانان سه تکبير گويند که آن شهر مانند ريگها پراکنده گردد.
(عقد الدرر ص 137):
عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام قال: (تختلف ثلاث رايات، راية بالمغرب وراية بالجزيرة وراية بالشام تدوم الفتنة بينهم سنة...) ثمّ ذکر خروج السفياني وما يفعله من الظلم والفجور، ثمّ ذکر خروج المهدي ومبايعة الناس له بين الرکن والمقام، (ثمّ يسير بالجيوش حتَّى يصير بوادي القري في هدوء ورفق ويلحقه هنالک ابن عمّه الحسني في اثنا عشر ألف فارس فيقول له: يا ابن عمّ أنا أحقُّ بهذا، فيقول له الحسني: هل لک من آية فاُبايعک؟ فيومي المهدي عليه السلام إلى الطير فيسقط على يده ويغرس قضيباً في بقعة من الأرض فيخضرّ ويورق، فيقول له الحسني: يا بن عمّ هي لک).
امير المؤمنين عليه السلام فرمود: سه پرچم از پي هم خواهد برافراشته شد: پرچمي در مغرب وپرچمي در جزيره وپرچمي در شام، تا يکسال فتنه در ميان صاحبان پرچمها خواهد بود امام عليه السلام خروج سفياني وظلم وبيدادگري وفجوري را که مرتکب شود ذکر کرد وسپس خروج مهدي عليه السلام وبيعت مردم با او را که در ميان رکن ومقام انجام شود بيان نمود وفرمود: لشکريان را حرکت دهد وبا آرامش ونرمي به وادي القري رسد در همانجا پسرعمويش حسني با دوازده هزار مرد جنگي به او ملحق شود وعرض کند اي پسر عم من به اين سپاه از تو سزاوارتر مي باشم من فرزند امام حسن عليه السلام هستم ومهدي عليه السلام مي باشم مهدي عليه السلام به وي فرمايد بلکه مهدي عليه السلام من هستم حسني عرض کند آيا علامتي داري تا من با تو بيعت کنم؟ مهدي عليه السلام اشاره به پرنده کند وبدستش افتد وشاخه اي را بصورت نهالي حضرت در زمين غرس کند وسبز شود وبرگ دهد حسني عرض کند اي پسر عم اين سپاه از آن تست.
(أخرجه أبو نعيم في الفتن؛ وعقد الدرر ص 147):
عن سليمان بن عيسى، قال: بلغتني أنَّه على يدي المهدي يظهر تابوت السکينة من بحيرة طبرية حتَّى يحمل فيوضع بين يديه ببيت المقدس فإذا نظرت إليه اليهود أسلمت إلاَّ قليلاً منهم).
بنقل از سليمان بن عيسى گفت: به من رسيده که تابوت سکينه از درياچه ي طبريه بدست مهدي عليه السلام ظاهر مي شود تا آنجا که آنرا در بيت المقدس بنزدش گذارند وچون يهود آنرا بينند جز اندکي همه به او ايمان آورند.
(کشف الغمّة ج 2 ص 499):
وعن أبي نصر الخادم قال: دخلت على صاحب الزمان وهو في المهد، فقال لي: (عليَّ بالصندل الأحمر) فأتيته به، فقال: (أتعرفني؟)، قلت: نعم أنت سيّدي وبن سيّدي، فقال: (ليس عن هذا سألتک)، فقلت: فسّر لي، فقال: (أنا خاتم الأوصياء وبي يرفع الله البلاء من أهلي وشيعتي).
بنقل از ابي نصر خادم گفت: بخدمت حضرت صاحب الزمان صلوات الله وسلامه عليه حالي که در ميان گهواره بود رسيدم به من فرمود: صندل سرخ را براي من بياور، من آوردم، به من فرمود: آيا مرا مي شناسي؟ عرض کردم: تو سيد من وپسر سيد من مي باشي، فرمود: از اين نپرسيدم. عرض کردم: خود تفسير فرمائيد. فرمود: من خاتم اوصياء مي باشم وخدا بوسيله من بلاء را از کسان وشيعيانم برمي دارد.
(کشف الغمّة ج 2 ص 500):
ومن معجزاته عليه السلام: أنَّ علي بن زياد الصيمري کتب يلتمس کفناً فکتب إليه: (إنَّک تحتاج إليه في سنة ثمانين) فمات في سنة ثمانين وبعث إليه بالکفن قبل موته.
واز معجزات آن حضرت است: که علي بن زياد صيمري بخدمتش نوشت والتماس کفني کرد حضرت در جواب نوشت: تو در سال هشتاد بدان محتاج مي شوي، وصيمري در سال هشتاد از دنيا رفت وحضرت پيش از مرگش از براي او کفن فرستاد.
(کشف الغمّة ج 2 ص 500):
ومنها ما روي عن نسيم خادم أبي محمّد صلوات الله عليه قال: دخلت على صاحب الزمان عليه السلام بعد مولده بعشرة أيّام فعطست عنده فقال: (يرحمک الله)، قال: ففرحت بذلک، فقال لي: (ألا اُبشّرک في العطاس، هو أمان من الموت ثلاثة أيّام).
واز معجزات حضرت است: آنچه از نسيم خدمتگزار حضرت امام حسن عسکري صلوات الله وسلامه عليه روايت شده گفت: بخدمت صاحب الزمان عليه السلام ده روز پس از ولادتش رسيدم ودر نزد او عطسه زدم به من فرمود: (يرحمک الله) من خوشحال شدم به من فرمود: من به تو مژده وبشارت بدهم در عطسه زدن که آن تا سه روز امان از مرگ است.
(کشف الغمّة ج 2 ص 500):
منها ما روي عن حکيمة قالت: دخلت على أبي محمّد بعد أربعين يوماً من ولادة نرجس فإذا مولانا الصاحب يمشي في الدار، فلم أرَ لغة أفصح من لغته فتبسَّم أبو محمّد وقال: (إنّا معاشر الأئمّة ننشأ في کلّ يوم کما ينشأ غيرنا في الشهر وننشأ في الشهر کما ينشأ غيرنا في السنة)، قالت: ثمّ کنت بعد ذلک أسأل أبا محمّد عنه، فقال: (استودعناه الذي استودعت اُمّ موسى ولدها).
از معجزات حضرت چيزي است که از جناب حکيمه عمه حضرت امام حسن عسکري عليه السلام روايت شده فرمود: چهل روز پس از ولادت نرجس عليه السلام بخدمت امام عسکري عليه السلام رسيدم حضرت صاحب عليه السلام را ديدم در خانه راه مي رود وفصيحتر از لغت او نديدم امام عسکري عليه السلام تبسم کنان فرمود: ما گروه ائمه عليه السلام هر روز نشو ونماي چهل روز ديگران را داريم ونشئت يک ماه باندازه نشئت گرفتن يکسال ديگران است. حکيمه خاتون گفت پس از آن روز از امام عسکري عليه السلام خبر صاحب عليه السلام را گرفتم فرمود: او را به کسي سپردم که مادر موسى عليه السلام پسرش را بدو سپرد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 657):
عن أحمد بن راشد عن رجل من أهل المدائن قال: کنت حاجّاً مع رفيق لي فوافينا... إلى أن قال: فدنا منّا سائل فرددناه، فدنا من الشاب فسأله فحمل شيئاً من الأرض وناوله، فدعا له السائل فقلنا له: ما أعطاک؟ فأرانا حصاة من ذهب مضرسة قدَّرناها عشرين مثقالاً، فقلت لصاحبي: مولانا عندنا ونحن لا ندري؟ ثمّ ذهبنا في طلبه فدرنا الموقف فلم نقدر عليه.
بنقل از احمد بن راشد از مردي از اهل مدائن گفت: من با رفيقم بقصد حج حرکت کرديم چون به موقوف (شايد عرفات باشد) رسيديم جواني را ديديم که ازار وروائي بر تن دارد... مستمندي بنزديک ما آمد وچيزي خواست ما او را رد کرديم او بنزد آن جوان رفت واز او چيزي خواست جوان از زمين چيزي برداشت وبه او داد مستمند در حق او دعاء کرد ما به مستمند گفتيم او چه به تو داد؟ به ما نشان داد ريزه هاي طلاي دندانه دار بود که ما آنرا بيست مثقال فرض کرديم من به رفيقم گفتم: مولاي ما در کنار ما بود وما نمي دانستيم. در طلبش بهر سوي موقف دور زديم نتوانستيم او را بيابيم.
(إثبات الهداة ج 3 ص 657):
عن أبي سعيد غانم الهندي في حديث طويل أنَّه خرج لطلب الناحية ومعرفة خبر المهدي عليه السلام قال: (وخرجت حتَّى صرت إلى العبّاسية أتهيَّأ للصلوة واُصلّي، وإني لواقف متفکّر فيما قصدت لطلبه إذا أنا بآتٍ قد أتاني فقال: أنت فلان؟ اسمه بالهند، فقلت: نعم، فقال: أجب مولاک، فمضيت معه فلم يزل يتخلَّل بي الطرق حتَّى أتى داراً وبستاناً، فإذا أنا به عليه السلام جالس فقال: (مرحباً يا فلان _ بکلام الهندي _ کيف حالک وکيف خلَّفت فلاناً وفلاناً) حتَّى عدَّ الأربعين کلّهم؟ فسألني عنهم واحداً واحداً ثمّ أخبرني بما تجاريناه کلّ ذلک بکلام الهند، ثمّ قال: (أردت أن تحجّ مع أهل قم)، قلت: نعم يا سيّدي، قال: (لا تحجّ معهم وانصرف سنتک هذه وحجّ من قابل)، ثمّ ألقى إليَّ صرّة کانت بين يديه، فقال لي: (اجعلها نفقتک ولا تدخل إلى بغداد إلى فلان سماء، ولا تطلعه على شيء) وانصرف إلينا إلى البلد، ثمّ وافانا بعد الفتوح، فأعلمونا أنَّ أصحاباً انصرفوا من العقبة ومضي نحو خراسان فلماَّ کان في قابل حجّ.
بنقل از ابي سعيد غانم هندي که در ضمن حديثي طولاني گفت: که براي رسيدن به ناحيه مقدسه وخبر گرفتن از حضرت مهدي عليه السلام بيرون رفتم تا به عباسيه رسيدم وآماده نماز خواندن شدم وايستاده ودر فکر وانديشه مقصود ومطلوب خود بودم کسي وآمد وگفت: تو فلان کس هستي؟ - نام هندي مرا برد - گفتم: آري فرمود مولاي خود را اجابت کن وبا او رفتم وپيوسته مرا از راهي به راهي مي برد تا به خانه وبوستاني رسيد. حضرت مهدي عليه السلام را ديدم نشسته به لغت هندي فرمود: خوش آمدي اي فلاني حالت چگونه است؟ وحال فلان وفلان وفلان تا چهل نفر را نام برد چگونه بود؟ واز حال يکايک پرسيد وآنچه جريان کار ما بود همه را با زبان هندي پرسيد وفرمود: مي خواهي با اهل قم حج کني؟ عرض کردم: آري اي سيد ومولاي من فرمود: با آنان حج مرو وامسال برگرد وسال آينده حج بجاي آور. سپس کيسه اي که در خدمتش بود بسوي من افکند وفرمود: آنرا خرج کن ودر بغداد بنزد کسي که نام برد فرمود: مرو وچيزي به اطلاع او مرسان وبنزد ما برگرد که اصحاب ما از گردنه برگشته اند ورفت بسوي خراسان وچون سال آينده شد حج بجاي آورد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 59):
عن محمّد بن إبراهيم بن مهزيار قال: شککت عن مضي أبي محمّد صلوات الله عليه واجتمع عند أبي مال جليل، فحمله ورکب السفينة وخرجت معه مشيّعاً فوعک وعکاً شديداً فقال: يا بني ردني فهو الموت، وقال لي: اتَّق الله في هذا المال وأوصى إليَّ فمات، فقلت في نفسي: ولم يکن أبي ليوصي إليَّ بشيء غير صحيح، أحمل هذا المال إلى العراق وأکتري داراً على الشطّ ولا أخبر أحداً بشيء وإن وضح لي شيء کوضوحه أيّام أبي محمّد أنفذته وإلاَّ قصفت به، فقدمت العراق واکتريت داراً على الشطّ وبقيت أيّاماً، لا يرفع لي رأس واغتممت، فخرج إليَّ: (قد أقمناک مقام أبيک فاحمد الله).
بنقل از محمد بن ابراهيم مهزيار گفت: پس از رحلت امام حسن عسکري عليه السلام من در شک وترديد افتادم ودر نزد پدرم مال بسياري جمع شده بود آنرا پدرم برداشت وبه کشتي نشس من براي تشييع با او رفتم. پدرم سخت بيمار شد به من گفت: پسر مرا برگردان که من آثار مرگ در خود مي بينم وبه من گفت: از خدا درباره ي اين مال بترس وبه من وصيت کرد واز دنيا رفت. من بخود گفتم پدرم وصيت نادرست بمن نمي کرد من اين مال را به عراق مي برم وخانه اي در کنار شط کرايه مي کنم وبه کسي خبر نمي دهم واگر چيزي بر من واضح شود مانند واضح شدن در زمان امام عسکري عليه السلام آن مال را تسليم مي کنم وگرنه، پس به عراق رفتم وخانه اي در کنار شط کرايه نمودم وچند روزي گذشت بناگاه رقعه اي با فرستاده اي که آورده بود به من رسيد در آن نوشته بود اي محمد با تو فلان مقدار مال است که در درون چه وچه گذارده شده تا آنجا که هر چه همراه من بود بيان شده بود به گونه اي که من علم وآگاهي نداشتم من آن مال را به فرستاده تسليم کردم وچند روز گذشت وسري براي من بلند نشد وغمگين بودم پس نامه اي بمن رسيد که ترا قائم مقام پدرت ساختم پس ستايش خدا کن.
(إثبات الهداة ج 3 ص 659):
عن الفضل الخزّار قال: إنَّ قوماً من أهل المدينة من الطالبيين کانوا يقولون بالحقّ وکانت الوظائف تردُّ عليهم في وقت معلوم، فلمَّا مضى أبو محمّد عليه السلام رجع قوم منهم عن القول بالولد، فوردت الوظايف على من ثبت منهم على القول بالولد، وقطع عن الباقين فلا يذکرون في الذاکرين والحمد لله ربّ العالمين).
بنقل از فضل خز فروش گفت: گروهي ناز اولاد ابوطالب عليه السلام در مدينه منوره قائل به حق بودند ووظيفه هاي آنان در موقع معلوم به آنها مي رسيد پس از رحلت امام حسن عسکري عليه السلام جمعي از آن گروه که قائل بودند امام عليه السلام فرزندي ندارد از عقيده خود برگشتند وظيفه آن عده که معتقد بوجود فرزند امام عليه السلام بودند رسيد واز باقي قطع شد ونرسيد وآنها جز معتقدان بشمار گرفته نشدند وحمد وستايش خداي را که پروردگار جهانيان است.
(إثبات الهداة ج 3 ص 663):
عن الحسن بن عيسى العريضي أبي محمّد قال: لمَّا مضى أبو محمّد عليه السلام ورد رجل من أهل مصر بمال إلى مکّة للناحية، فاختلف عليه فقال بعض الناس: إنَّ أبا محمّد مضى من غير خلف والخلف جعفر، وقال بعضهم: من أبو محمّد عن خلف فبعث رجلاً يکنّى بأبي طالب، فورد العسکر وصار إلى جعفر وسألة عن برهان فقال: لا يتهيَّأ في هذا الوقت، فصار إلى الباب وأنفذ الکتاب إلى أصحابنا فخرج إليه: (آجرک الله في صاحبک فقد مات، وأوصى بالمال الذي کان معه إلى ثقة ليعمل فيه بما يجب)، واُجيب عن کتابه.
بنقل از ابو محمد حسن بن عيسى عريضي گفت: پس از رحلت حضرت امام حسن عسکري عليه السلام مردي از مصر همراه خود مالي که براي ناحيه مقدسه آورده بود وارد مکه مشرفه شد مردم مختلف با او سخن مي گفتند. برخي گفتند امام حسن عليه السلام بدون فرزند رحلت کرده بعضي گفتند: جانشين او جعفر (برادر او است) وپاره اي گفتند: امام عليه السلام خلف وفرزند دارد. آن مرد کسي را که کنيه اش ابو طالب فرستاد او وارد سامراء شد وبنزد جعفر رفت ودليل وبرهان از او پرسيد جعفر گفت اکنون آماده پاسخ گفتن نيستم ابو طالب به در خانه ي مبارک آمد ونامه را به اصحاب ما داد جواب بيرون آمد: خداي اجرت دهاد در مرگ رفيقت که از دنيا رفت ووصيت کرد درباره ي مالي که با او بود آنرا به مورد وثوق بسپاري تا در مصارف واجبه اش بکار برد وجواب نامه داده شد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 666):
عن أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعري عن أبي محمّد الحسن بن علي عليه السلام في حديث أنَّه أراه ابنه القائم عليه السلام وهو ابن ثلاث سنين، وذکر النصّ عليه... إلى أن قال أحمد بن إسحاق: فقلت له: هل من علامة يطمئن بها قلبي؟ فنطق الغلام بلسان عربي فصيح فقال: (أنا بقية الله في أرضه والمنتقم من أعدائه فلا تطلب أثراً بعد عين يا أحمد بن إسحاق).
بنقل از احمد بن اسحاق بن سعد اشعري از حضرت امام حسن عسکري عليه السلام در ضمن حديثي گفت: امام عليه السلام فرزندش قائم عليه السلام را به او نشان داد در حالي که سه ساله بود ونص فرمود که او فرزند وجانشينش مي باشد. احمد بن اسحاق گفت: من عرض کردم: آيا علامتي وجود دارد که قلبم مطمئن گردد؟ طفل عزيز بزبان عربي فصيح بسخن درآمد وفرمود: من بقية الله در زمينم وانتقام گيرنده از دشمنان خدايم پس بعد از ديدن عيني اي احمد بن اسحاق دنبال اثر ديگر مرو.
(إثبات الهداة ج 3 ص 670):
حدَّثنا محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني رضي الله عنه قال: حدَّثنا علي بن أحمد الکوفي المعروف بأبي القاسم الحذيجي قال: حدَّثنا سليمان بن إبراهيم الرقي قال: حدَّثنا أبو محمّد الحسن بن وخباء النصيبي قال: کنت ساجداً تحت الميزاب في رابع أربع وخمسين حجة بعد العتمة وأنا أتضرَّع في الدعاء إذ حرَّکني محرّک فقال: قم يا حسين بن وجناء، قال: فقمت فإذا جارية صفراء نحيفة البدن أقول: إنَّها من أبناء أربعين فما فوقها فمشت بين يدي وأنا لا أسألها عن شيء حتَّى أتت بي إلى دار خديجة عليها السلام وفيها بنت بابه في وسط الحائط وله درجة ساج يرتقى إليه، فصعدت الجارية وجاء في النداء: (اصعد يا حسن)، فصعدت فوقفت بالباب فقال لي صاحب الزمان عليه السلام: (يا حسن أتراک خفيت عليَّ، والله ما من وقت کنت في حجّک إلاَّ وأنا معک فيه)، ثمّ جعل يعد عليَّ أوقاتي فوقعت على وجهي فأحسست بيد قد وقعت عليَّ، فقمت على، فقال لي: (يا حسن الزم بالمدينة دار جعفر بن محمّد عليه السلام، ولا يهمنَّک طعامک وشرابک ولا ما يستر عورتک)، ثمّ دفع إليَّ دفتراً فيه دعاء الفرج وصلوات عليه، فقال: (فادع وهکذا صلّ عليَّ ولا تعطه إلاَّ من أوليائي فإن الله عزَّ وجلَّ موفّقک)، فقلت: يا مولاي لا أريک بعدها؟ فقال: (يا حسن إذا شاء الله)، قال: فانصرفت من حجَّتي ولزمت دار جعفر بن محمّد عليه السلام فأنا أخرج منها فلا أعود إليها إلاَّ لثلاث خصال لتجديد وضوء أو لنوم أو لوقت الإفطار فأدخل بيتي فأصيب رباعياً مملواً ماءً ورغيفاً على رأسه عليه ما تشتهي نفسي بالنهار، فآکل ذلک فهو کفاية لي وکسوة الشتاء في وقت الشتاء وکسوة الصيف في وقت الصيف، وإنّي لأدخل الماء بالنهار فأرش البيت وأدع الکوز فارغ واُوتي بالطعام ولا حاجة لي إليه فأتصدَّق به لئلاَّ يعلم بي من معي.
محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني رضي الله عنه ما را حديث کرد گفت: خبر داد ما را علي بن احمد کوفي معروف به ابو القاسم خديجي گفت: به ما خبر داد سليمان بن ابراهيم وقي گفت: ما را خبر داد ابو محمد حسن بن وجناء نصيبي گفت: من در زير ناودان در پنجاه وچهارمين حج خود پس از نماز عشا بودم وبحال دعاء تضرع مي کردم بناگاه محرکي مرا حرکت داد وگفت: اي حسن بن وجناء برخيز من برخاستم ديدم کنيزي است زردگونه ولاغر بنظرم چهل سال وبيشتر داشت او از پيش روي من مي رفت ومن از او چيزي نمي پرسيدم تا مرا به خانه حضرت خديجه سلام الله عليها رسانيد ودر آنجا اطاقي بود در وسط حياط وپلکاني از چوب ساج داشت که از آن بالا مي رفتند کنيز از آن بالا رفت نداء از درون اطاق رسيد: اي حسن بالا بيا من ببالا رفتم ودر کنار در ايستادم حضرت صاحب الزمان صلوات الله وسلامه عليه بر من فرمود: اي حسن آيا تصور مي کني که کارهايت بر من پنهان مانده بخدا قسم هيچ در وقت حجت نبود جز آنکه من در آن وقت با تو بودم سپس امام عليه السلام تعداد اوقات را بر من شمرد من برو در افتادم احساس کردم که دستي بر من گذارده شد برخاستم به من فرمود: اي حسن در مدينه منوره در خانه ي امام جعفر بن محمد عليه السلام بمان ودرباره ي خوراک ونوشيدني وپوشيدني نگران مباش سپس دفتري به من داد که در آن دعاي فرج وصلوات بر خودش بود وفرمود: اين دعاء را بخوان واينگونه بر من صلوات بفرست وآنرا تنها به دوستانم بده زيرا خداي عزَّ وجلَّ ترا توفيق مي دهد عرض کردم: اي مولاي من پس از اين شما را نمي بينم؟ فرمود: اي حسن هر وقت خدا بخواهد من از حج برگشتم ودر خانه ي امام جعفر بن محمد عليه السلام اقامت نمودم واز آن خارج مي شدم وبانجا برنمي گشتم مگر براي سه چيز. براي تجديد وضوء يا براي خوابيدن يا موقع افطار کردن. پس داخل خانه مي شوم ظرف چهار گوشه اي مي بينم که پر از آب است وقرص نان مي بينم که بر روي آن خورشتي که نفسم در روز اشتهاي آنرا دارد مي بينم وآنرا مي خورم وآن مرا کفايت مي کند ولباس زمستاني را در فصل زمستان ولباس تابستاني را در فصل تابستان به من مي رسد وآب را در روز در خانه مي باشم وکوزه را خالي مي گذارم وخوراک براي من آورده مي شود ومن احتياجي بدان ندارم من آنرا صدقه مي دهم تا کساني که با من هستند آگاه نشوند.
(إثبات الهداة ج 3 ص 671):
حدَّثنا محمّد بن إبراهيم الطالقاني رحمه الله قال: حدَّثنا أبو القاسم علي بن أحمد الخديجي الکوفي قال: حدَّثنا الأزدي قال: بينا أنا في الطواف قد طفت ستّاً وأنا أريد أن أطوف السابع، فإذا بحلقة عن يمين الکعبة وشاب حسن الوجه طيّب الرائحة هيوب مع هيبته، يتقرَّب إلى الناس يتکلمَّ فلم أرَ أحسن من کلامه ولا أعذب من منطقه وحسن جلوسه، فذهبت اُکلّمه فزبرني الناس فسألت بعضهم: من هذا؟ فقالوا: هذا ابن رسول الله صلَّى الله عليه وآله وسلَّم يظهر في کلّ سنة يوماً لخواصّه يحدّثهم، فقلت: يا سيّدي مسترشداً أتيتک فأرشدني هداک الله، فناولني عليه السلام حصاة فحوَّلت وجهي فقال لي بعض جلسائه: ما الذي دفع إليک؟ فقلت: حصاة، وکشفت عنها فإذا أنا بسبيکة ذهب، فذهبت فإذا أنا به عليه السلام قد لحق بي قال لي: (ثبتت عليک الحجّة وظهر لک الحقّ وذهب عنک العمى، أتعرفني؟)، فقلت: لا، فقال: (أنا المهدي أنا قائم الزمان أنا الذي أملؤها عدلاً کما ملئت جوراً وظلماً، إنَّ الأرض لا تخلو من حجّة ولا يبقى الناس في فترة، وهذه أمانة لا تحدّث بها إلاَّ إخوانک من أهل الحقّ).
محمد بن ابراهيم طالقاني به ما خبر داد وگفت: به ما خبر داد ابو القاسم علي بن احمد خديجي کوفي گفت: به ما خبر داد ازدي گفت: در اثناي طواف کعبه معظمه شش شوط را تمام کرده بودم ومي خواستم شوط هفتم را شروع کنم در طرف راست کعبه مشرفه جمعي را ديدم وجواني زيباروي وخوشبو وبا هيبت را مشاهده کردم با اينکه با مهابت بود به مردم نزديک مي شد وبا آنان سخن مي گفت ومن خوش سخن تر وخوش محضرتر از او نديده بودم رفتم که با او سخن بگويم مردم مرا دور مي کردند از بعضي پرسيدم: اين جوان کيست؟ گفتند: او فرزند حضرت رسول اکرم صلَّى الله عليه وآله وسلَّم است هر سالي يک روز براي خواص خود ظاهر مي شود وبا آنان سخن مي گويد. من عرض کردم: اي سيد من. براي طلب ارشاد بخدمتت آمده ام مرا ارشاد فرما که خداي هاديت حضرت سنگ ريزه اي به من داد من صورتم را برگرداندم برخي از مجلسيان حضرت به من گفت چه چيزي به تو داده؟ گفتم: سنگريزه چون آنرا گشودم ديدم شمش طلا است من راه افتادم. حضرت به من ملحق شد وبه من فرمود: حجت بر تو ثابت شد وحق بر تو ظاهر گشت؟ کوردلي از تو برطرف گرديد؟ آيا مرا مي شناسي؟ عرض کردم: نه. فرمود: من مهدي عليه السلام هستم من قائم زمان عليه السلام مي باشم منم آنکس که زمين را پر از عدل مي کنم چنانکه پر از ظلم وجور شده باشد همانا زمين ناگريز از داشتن حجت است ومردم در فترت وبي تکليفي باقي نمي مانند واين امانتي است که به کسي نبايد خبر دهي مگر به برادرانت که حق طلب باشند.
(إثبات الهداة ج 3 ص 671):
عن أحمد بن فارس الأديب عن رجل من بني أسد من أهل همدان في حديث طويل أنَّه لمَّا صدر من الحجّ وساد منازل في البارية نام في أواخر القافلة فانتبه ولم يرَ أحداً ولا أثراً، فمشى غير طويل فرأى قصراً فأتاه فأدخله الخادم القصر فرأى المهدي عليه السلام قال: فقال لي: (أتدري من أنا؟)، قلت: لا والله، فقال: (أنا القائم من آل محمّد صلَّى الله عليه وآله وسلَّم أنا الذي أخرج في آخر الزمان فأملأ الأرض عدلاً کما ملئت جوراً)، فسقطت على وجهي، فقال: (لا تفعل ارفع رأسک أنت فلان من مدينة بالجبل يقال لها: همدان)، قلت: صدقت يا سيّدي، قال: (فتحبّ أن تؤب إلى أهلک؟)، قلت: نعم، فأومى إلى الخادم فأخذ بيدي وناولني صرّة ومشي معي خطوات فنظرت إلى ظلال وأشجار ومنارة مسجد، وقال: أتعرف هذا البلد؟ قلت: إنَّ بقرب بلدنا بلدة تعرف بأسدآباد وهي تشبهها قال: فقال: هذه أسدآباد امض راشداً، فالتفتُّ فلم أرَه، ودخلت أسدآباد فإذا في الصرّة أربعون أو خمسون ديناراً، فوردت همدان ولم نزل بخير ما بقي معنا من تلک الدنانير.
بنقل از احمد بن فارس اديب از مردي از بني اسد از مردم همدان در ضمن حديث طولاني که او چون از حج برگشت ومنزلها در بيابان طي کرد در اواخر قافله خوابيد چون از خواب برخاست کسي واثري از چيزي نديد اندکي رفت قصري ديد بجانب قصر رفت خادمي او را به قصر درآورده حضرت مهدي عليه السلام را ديد گويد: حضرت به من فرمود: آيا مي داني که من کيستم؟ عرض کردم: بخدا قسم نمي دانم. فرمود: من قائم آل محمد عليه السلام مي باشم من آنکس هستم که در آخر الزمان خروج مي کنم وزمين را پر از عدل مي سازم چنانکه پر از ظلم شده باشد من برو در افتادم فرمود: اين کار مکن سرت را بردار تو فلاني هستي واز شهر کوهستاني بنام همدان مي باشي عرض کردم: آري اي سيد من فرمود: دوست مي داري که بسوي کسانت برگردي؟ عرض کردم: آري. حضرت به خادم اشاره فرمود او دستم را گرفت وصره اي به من داد وچند گام با من راه آمد من نظر به سايه هاي درختها ومناره مسجد نمودم. گفت: آيا اين شهر را مي شناسي؟ گفتم: در نزديکي شهر ما شهري است معروف به اسدآباد واين شهر شباهت بدان دارد اين اسدآباد است برو وکامياب باش من توجه کردم وکسي را نديدم ووارد اسدآباد شدم در صره چهل يا پنجاه دينار بود پس به همدان وارد شدم وهميشه ما به خير بوديم تا وقتي که از آن دينارها با ما بود.
(إثبات الهداة ج 3 ص 671):
عن أحمد بن مسرور عن سعد بن عبد الله القمي في حديث طويل أنَّه دخل مع أحمد بن إسحاق على أبي محمّد الحسن بن علي عليه السلام وعنده غلام فأخرج أحمد بن إسحاق جراباً من طيّ کسائه فوضعه بين يديه فنظر عليه السلام إلى الغلام وقال له: (يا بني قم ففص الخاتم عن هدايا شيعتک ومواليک)، فقال: (يا مولاي أيجوز أن أمدّ يداً طاهرة إلى هدايا نجسة وأموال رجسة قد شيب أحلها بأحرمها؟)، فقال مولاي: (يا بن إسحاق استخرج ما في الجراب ليميّز الحلال من الحرام منها، فأوّل صرّة بدأ أحمد بإخراجها قال الغلام عليه السلام: (هذه لفلان بن فلان من محلّة کذا بقم تشتمل على اثنين وستّين ديناراً)، ثمّ وصف جميع ما فيها وحلالها وحرامها ونقشها وعلّة التحريم، فلمَّا فتحها وجدها کما قال عليه السلام وکذا فعل عليه السلام في ساير ما في ما في الجراب وذکر أنَّه أخبر سعد بن عبد الله عن مسائل کان يريد أن يسأل عنها ابتداء قبل أن يسأله ثمّ أجابة عنها بأحسن جواب.
بنقل از احمد بن مسرور از سعد بن عبد الله قمي در ضمن حديث طولاني که با احمد بن اسحاق بخدمت حضرت امام حسن عسکري عليه السلام رسيديم ودر نزد امام عليه السلام پسري بود احمد بن اسحاق انباني از لابلاي روپوش خود بيرون آورد ودر نزد امام عليه السلام نهاد حضرت به آن پسر نظر کرد وفرمود: اي پسر چانم برخيز مهر از هداياي شيعيان ودوستانت بردرار پس عرض کرد: اي مولاي من آيا جائز است که دست پاک به هديه هاي نجس ومالهاي پليد که حلالش با حرام مشوب شده برسد. امام عليه السلام فرمود: اي پسر اسحاق آنچه در انبان است بيرون آور تا حلال از حرام اين اموال بازشناخته شود اولين کيسه اي که احمد با بيرون آوردنش آشکار ساخت پسر عليه السلام فرمود: اين مال فلان پسر فلان است از فلان محله قم که مشتمل بر شصت ودو دينار است سپس هر چه در انبان بود وصف فرمود: از حلال وحرام ونقش وعلت حرام بودنش وچون احمد آنها را گشود اوصاف را آنگونه که فرموده بود ديد واين عمل را در سائر اموالي که در انبان بود انجام داد وبه سعد بن عبد الله مسائلي را که وي مي خواست بپرس بدوا وبدون پرسش به بهترين وجه پاسخ داد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 673):
عن إسحاق بن يعقوب قال: سمعت الشيخ العمري يقول: صحبت رجلاً من أهل السواد ومعه مال للغريم عليه السلام فأنفذه فردَّ عليه وقيل له: (أخرج حقّ ولد عمّک منه وهو أربعمائة درهم) فبقي الرجل باهتاً متعجّباً ونظر في حساب المال وکانت في ديه ضيعة لولد عمّه، وکان قد ردّ عليهم بعضها وزوي عنهم بعضها، فإذا الذي نصّ لهم من ذلک المال أربعمائة درهم کما قال  عليه السلام، فأخرجه وأنفذ الباقي فقبل).
بنقل از اسحاق بن يعقوب گفت: از شيخ عمري رحمه الله شنيدم مي گفت: با مردي از اهل سواد که مالي از حضرت مهدي ارواحنا فداه با او بود همراه شدم آن مال را تقديم امام عليه السلام کرد وامام عليه السلام آنرا برگردانيد وبه وي گفته شد حقوق پسر عموهاي خود را که چهارصد درهم است بده آن مرد مبهوت وشگفت زده ماند وحسابرسي مال را کرد ودر دستش دهي از پسر عموهايش بود که بخشي از حقوق آنها را داده وحقوق بخشي دگر را نداده بد وآن مقداري که امام عليه السلام تصريح از آن مال فرموده بود همان چهارصد درهم بوده است پس آن حقوق را کنا گذاشت وباقي را فرستاد وقبول شد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 672):
حدَّثنا أبو الأديان عن الحسن بن علي عليه السلام في حديث أنَّه لمَّا توفي خرج صبي فصلّى عليه ثمّ دفن قال: فنحن جلوس إذ قدم نفر من قم فسألوا عن الحسن بن علي فعرفوا موته، فقالوا: من نعزّي؟ فأشار الناس إلى جعفر بن علي فسلَّموا عليه وعزّوه وهنّوه وقالوا: إنَّ معنا کتباً ومالاً فتقول ممَّن الکتب وکم المال؟ فقام ينفض أثوابه وقال: تريدون منّا أن نعلم الغيب؟ قال: فخرج الخادم فقال: معکم کتب فلان وفلان وهميان فيه ألف دينار عشرة دنانير منها مطلية فدفعوا إليه الکتب والمال وقالوا: الذي وجَّه بک لأجل ذلک هو الإمام.
ابو الاديان به ما خبر داد ودر ضمن حديثي گفت که چون حضرت امام حسن عسکري عليه السلام رحلت فرمود: پسري بيرون آمد بر بدن حضرت نماز گذارد وحضرت دفن شد. گفت: ما نشسته بوديم که گروهي از قم آمدند واز امام عليه السلام پرسيدند چون دانستند رحلت فرموده گفتند: به چه کسي تعزيت بگوييم؟ مردم اشاره به جعفر بن علي کردند. آنان به او سلام کردند وتعزيت رحلت امام عليه السلام وتبريک جانشيني او گفتند وگفتند با ما نامه ها ومالي است بايد بگويي که نامه ها از کيست وچه مقدار مال همراه داريم جعفر از جا برخاست. وجامه ي خود را تکانيد وگفت: شما از ما علم غيب طلب مي کنيد؟ ابو الاديان گفت: خادمي بيرون آمد وگفت: نامه هاي فلاني وفلاني وهمياني که در آن هزار دينار است که ده دينار از آن مطلا است با شما مي باشد قوم نامه ها ومال را به خادم دادند وگفتند: آنکس که تو را براي اين کار فرستاده او امام است.
(إثبات الهداة ج 3 ص 673):
عن علي بن سنان الموصلي عن أبيه في حديث أنَّ جماعة وفدوا من قم والجبال بأموال فلمَّا دخلوا سامراء سألوا عن الحسن بن علي عليه السلام فقالوا: قد مات فلمَّا خرجوا من البلد خرج عليهم غلام من أحسن الناس وجهاً کأنَّه خادم فنادى: يا فلان بن فلان بن فلان أجيبوا مولاکم، قالوا: فسرنا معه حتَّى دخلنا دار مولانا الحسن بن علي عليه السلام فإذا ولده القائم عليه السلام قاعد على سريره کأنَّه فلقة القمر، عليه ثياب خضر، فسلَّمنا فردَّ علينا السلام ثمّ قال: (جملة المال کذا وکذا دينار حمل فلان کذا وفلان کذا) ولم يزل يصف حتَّى وصف الجميع ثمّ وصف ثيابنا ورحالنا وما کان معنا من الدواب فخررنا سجّداً لله شکراً لما عرفنا، وقبَّلنا الأرض بين يديه، ثمّ سألنا عمَّا أردنا فأجاب فحملنا الأموال إليه.
به نقل از علي بن سنان موصلي از پدرش در ضمن حديث طولاني گفت: جمعي از قم وکوهستان با مالهاي زيادي آمدند وچون به سامرا درآمدند از امام حسن عسکري عليه السلام پرسيدند مردم گفتند: او رحلت فرموده. چون از شهر بيرون رفتند غلامي زيبا روي گوئيا خادم بود به سوي آنان رفت وگفت: اي فلان پسر فلان واي فلان پسر فلان مولاي خودتان را اجابت کنيد. قوم گفتند: ما با او رفتيم ووارد خانه مولاي ما امام حسن بن علي عسکري صلوات الله وسلامه عليها شديم بناگاه فرزندش حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف را ديديم که بر سرير نشسته گوئي پاره ي ما بود ولباس سبز در تن داشت به او سلام عرض کرديم وجواب سلام ما را داد وفرمود: همه مال فلان دينار است فلان اين قدر وفلان اين مقدار داده وپيوسته اوصاف مال را بيان مي فرمود: سپس اوصاف جامه ها واسبابي که با ما بود وچارپاياني که همراه داشتيم همه را فرمود. ما براي سجده شکر در پيشگاه خدا بخاک افتاديم زيرا حق را شناختيم ودر پيشگاه حضرت بوسه بر زمين زديم سپس آنچه در دل داشتيم پرسيدم وجواب شنيديم واموال تسليم حضرت نموديم.
(إثبات الهداة ج 3 ص 680):
عن أحمد بن روح قال: سمعت محمّد بن الحسن الصيرفي المقيم بأرض بلخ يقول: أردت الخروج إلى الحجّ وکان معي مال بعضه ذهب وبعضه فضّة، فجعلت ما کان معي من ذهب سبايک وما کان من فضّة نقراً، وکان قد دفع ذلک المال إليَّ لاُسلّمه إلى الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح قدَّس الله روحه قال: فلمَّا نزلت سرخس ضربت خيمتي على موضع فيه رمل، فجعلت أميّز تلک السبايک منّي وغاصت في الرمل وأنا لأ اعلم، قال: فلمَّا دخلت همدان ميَّزت تلک السبايک والنقر مرّة أخرى اهتماماً منّي بها ففقدت سبيکة وزنها مائة مثقال وثلاث مثاقيل _ أو قال: ثلاثة وتسعون مثقالاً _ فسبکت مکانها من مالي بوزنها سبيکة وجعلتها بين السبايک فلمَّا وردت مدينة السلام قصدت الشيخ أبا القاسم الحسين بن روح قدَّس الله روحه، فسلَّمت إليه ما کان معي من السبايک والنقر، فمدَّ يده من بين السيايک إلى السبيکة التي سبکتها من مالي بدلاً ممَّا ضاع منّي، فرمى بها إليَّ وقال: ليست هذه السبيکة لنا وسبيکتنا ضيَّعتها بسرخس حيث ضربت خيمتک في الرمل، فارجع إلى مکانک وانزل حيث نزلت واطلب السبيکة هناک تحت الرمل، فإنَّک ستجدها وتعود إلى هيهنا فلا تراني... الحديث.  وفيه أنَّ ما أخبر به وقع کما ذکر.
به نقل از احمد بن روح گفت: از محمد بن حسن صيرفي مقيم بلخ شنيدم که مي گفت: قصد حج کردم وهمراه من مالي بود که پاره اي از آن طلا وبخشي ديگر نقره بود آنچه طلا داشتم شمش وآنچه نقره داشتم کنده کاري شده بود واين مال را به من داده بودند که تسليم شيخ ابو القاسم حسين بن روح خداي روحش را مقدس کناد نمايم چون به سرخس رسيدم خيمه ام در جايي که ريگزار بودم نصب کردم ودر خيمه آن شمش ها را از هم جدا مي کردم شمشي از آن شمشها از دستم افتاد ودر ميان ريگها پنهان شد ومن نمي دانستم وچون وارد همدان شدم بار دگر آن شمس ها را بررسي کردم چون اهتمام در حفظ آن داشتم شمش را که به وزن صد مثقال ويک سوم مثقال بود نيافتم يا گفت به وزن نود وسه مثقال بود ناچار از مال خود شمشي را به همان وزن در ميان شمش ها گذاشتم وقتي که به بغداد رسدم وبه خانه شيخ ابوالقاسم حسين بن روح قدس الله روحه رفتم شمش هايي که با من بود به خدمتش تسليم نمودم دست دراز کرد ودر ميان شمش ها شمشي را که من آن را به عوض شمش مفقود گذاشته بودم آن را برداشت وبه سوي من افکند وفرمود: اين شما نيست شمش ما را در سرخس از دست داده اي زماني که خيمه ات را در ريگزار زده بودي به جاي خود برگرد وهر کجا که فرود آمده بودي فرمود آي وآن شمش را بجوي که در زير ريگها موجود است وبرگرد به اينجا ومرا نمي بيني... الحديث. ودر اين حديث آمده آنچه آن جناب خبر داده بود به همان گونه واقع شد.
(إثبات الهداة ج 3 ص 682):
حدَّثنا أبو علي بن أبي الحسين الأسدي عن أبيه قال: ورد عليَّ توقيع من الشيخ أبي جعفر محمّد بن عثمان العمري قدَّس الله روحه ابتداءً لم يتقدَّمه سؤال: (بسم الله الرحمن الرحيم لعنة الله والملائکة والناس أجمعين على من استحلَّ من مالنا درهماً). قال أبو الحسين الأسدي رضي الله عنه: فوقع في نفسي أنَّ ذلک فيمن استحلَّ من مال الناحية درهماً دون من أکل منه غير مستحلّ له وقلت في نفسي: إنَّ ذلک عام في جميع من استحلَّ محرَّماً فأيّ فضل في ذلک للحجّة عليه السلام على غيره؟ قال: فوَالذي بعث محمّداً بالحقّ بشيراً لقد نظرت بعد ذلک في التوقيع فوجدته قد انقلب إلى ما وقع في نفسي: (بسم الله الرحمن الرحيم لعنة الله والملائکة والناس أجمعين على من أکل من مالنا درهماً حراماً)، قال: وأخرج إلينا هذا التوقيع حتَّى نظرنا وقرأنا.
ابو علي بن ابي الحسين اسدي از پدرش به ما خبر داد که توقيعي از شيخ ابو جعفر محمد بن عثمان عمري قدس الله روحه به من رسيد که بدون مسئوول در آن نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم لعنت خدا وفرشتگان وهمه ي مردم بر کسي باد که درهمي از مال ما را حلال بداند ابو الحسين گويد: به خود انديشيدم که اين حکم درباره ي کسي است که درهمي از مال ناحيه مقدسه را حلال بداند نه آن کسي که از آن بخورد وآن را حلال نداند وفکر کردم که اين حکم عام است در همه کساني حرامي را حلال بدانند واز براي مال حجت صلَّى الله عليه وآله وسلَّم چه فضيلتي بر مال ديگران است؟ گفت قسم به آنکس که محمد صلَّى الله عليه وآله وسلَّم را بحق بشير مبعوث فرمود: پس از آن به آن توقيع نظر کردم ديدم در پشت آن هر چه انديشيده بودم نوشته: بسم الله الرحمن الرحيم لعنت خدا وفرشتگان وهمه ي مردم بر کسي که درهمي از مال ما را از روي حرام بخورد گويد آن توقيع را ابو الحسين بيرون آورد وما ديديم وخوانديم.
(بحار ج 51 ص 293):
جماعة، عن الحسين بن علي بن بابويه قال: حدَّثني جماعة من أهل بلدنا المقيمين کانوا ببغداد في السنة التي خرجت القرامطة على الحاجّ وهي سنة تناثر الکواکب أنَّ والدي رضي الله عنه کتب إلى الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح قدَّس الله روحه يستأذن في الخروج إلى الحجّ فخرج في الجواب: (لا تخرج في هذه السنة)، فأعاد وقال: هو نذر وواجب أفيجوز لي القعود عنه؟ فخرج في الجواب: (إن کان لا بدَّ فکن في القافلة الأخيرة) وکان في القافلة الأخيرة فسلم بنفسه وقتل من تقدَّمه في القوافل الأخر.
جمعي از حسين بن علي بن بابويه قدس سره روايت کرده اند که جمعي از همشهريهاي قمي ما که مقيم بغداد بودند خبر دادند در سالي که قرامطه بر حاجيان خروج کردند وهمانسال تناثر وپراکنده شدن ستارگان بود که پدر بزرگوارم رضي الله عنه به شيخ ابوالقاسم حسين بن روح قدس الله روحه نوشت وبراي رفتن به حج استنيدان نمود جواب رسيد که امسال از رفتن به حج خودداري کن دوباره نوشت که اين حج به نذر واجب شده آيا جائز است که نروم؟ جواب آمد اگر ناگزير از رفتن باي همراه قافله آخرين حرکت کن پدرم با آخرين قافله رفت وسالم رفت وبرگشت وکساني که با قافله هاي پيشين رفته بودند به قتل رسيدند.
(بحار ج 51 ص 293):
أبو جعفر المروزي قال: خرج جعفر بن محمّد بن عمر وجماعة إلى العسکر ورأوا أيّام أبي محمّد عليه السلام في الحياة وفيهم علي بن أحمد بن طنين فکتب جعفر بن محمّد بن عمر يستأذن في الدخول إلى القبر فقال له علي بن أحمد: لا تکتب اسمي فإنّي لا أستأذن فلم يکتب اسمه فخرج إلى جعفر: (اُدخل أنت ومن لم يستأذن).
ابو جعفر مروزي گفت: جعفر بن محمد بن عمرو جمعي به سامرا رفتند وروزگار حيات حضرت امام حسن عسکري عليه السلام را ديدند ودر جمع آنان علي بن احمد بن طنين بود جعفر بن محمد بن نوشت واجازه خواست که داخل قبر شود علي بن احمد به وي گفت نام مرا در نامه ياد مکن که من اجازه نمي خواهم او هم اسمش را ننوشت جواب به جعفر بن محمد رسيد: تو با کسي که اجازه نخواسته داخل شويد.
(بحار ج 51 ص 294):
روى محمّد بن الحسين أنَّ التميمي، حدَّثني عن رجل من أهل أسترآباد قال: صرت إلى العسکر ومعي ثلاثون ديناراً في خرقة منها دينار شامي فوافيت الباب وإنّي لقاعد إذ خرج إليَّ جارية أو غلام _ الشکُّ منّي _ قال: هات ما معک. قلت: ما معي شيء فدخل ثمّ خرج وقال: معک ثلاثون ديناراً في خرقة خضراء منها دينار شامي وخاتم _ کنت نسيته _ فأوصلته إليه وأخذت الخاتم.
محمد بن حسين روايت کرده که تميمي از مردي استرابادي به من خبر داد که به سامرا رفتم وبا من سي دينار بود که آنرا در پارچه اي گذارده بودم ويک دينار آن شامي بود به در خانه (امام عصر عليه السلام) رسيدم ونشستم دختر يا پسري - ترديد از من است - آمد وگفت: آنچه با خود داري بده گفتم: چيزي با من نيست او داخل خانه شد وبيرون آمد وگفت: با تو سي دينار است که در پارچه ي سبزي گذارده ويک دينار آن شامي است وانگشتري نيز با تست - که من آنرا فراموش کرده بودم - من آنرا به وي دادم وانگشتري را گرفتم.
(بحار ج 51 ص 295):
عن محمّد بن شاذان قال: اجتمع عندي خمسمائة درهم ناقصة عشرين فأتممتها من عندي وبعثت بها إلى محمّد بن أحمد القمي ولم أکتب کم لي منها فأنفذ إليَّ کتابه: (وصلت خمس مائة درهم لک فيها عشرون درهماً).
بنقل از محمد بن شاذان گفت: در نزدم پانصد درهم بکسر بيست درهم جمع شد من از خودم بيست درهم را به آن افزودم وتمام کردم وآنرا بنزد محمد بن احمد قمي فرستادم ولي به او ننوشتم که چه مقدار از من است نامه اش به من رسيد که: پانصد درهم رسيد که از تو در آن بيست درهم بود.
(بحار ج 51 ص 295):
روي عن أبي سليمان المحمودي قال: ولينا دينور مع جعفر بن عبد الغفّار فجاءني الشيخ قبل خروجنا فقال: إذا أردت الري فافعل کذا فلمَّا وافينا دينور، وردت عليه ولاية الري بعد شهر، فخرجت إلى الري فعملت ما قال لي.
روايت شده که سليمان محمودي گفت: با جعفر بن عبد الغفار دينور را پشت سر گذاشتيم شيخ پيش از بيرون رفتن ما بنزد من آمد وگفت: اگر قصد ري داري اينگونه کار کن وقتي که به دينور رسيديم حکومت ري پس از يک ماه به او رسيد من بسوي ري خارج شدم وآنچنان که گفته بود عمل کردم.
(بحار ج 51 ص 297):
عن أبي عبد الله بن صالح قال: خرجت سنة من السنين إلى بغداد واستأذنت في الخروج فلم يؤذن لي فأقمت اثنين وعشرين يوماً بعد خروج القافلة إلى النهروان ثمّ أذن لي بالخروج يوم الأربعاء وقيل لي: اُخرج فيه، فخرجت وأنا آيس من القافلة أن ألحقها، فوافيت النهروان والقافلة مقيمة فما کان إلاَّ أن علفت جملي حتَّى رحلت القافلة ورحلت، وقد دعا لي بالسلامة فلم ألقَ سوءً والحمد لله.
بنقل از ابي عبد الله بن صالح گفت: سالي به بغداد رفتم واجازه بيرون آمدن خواستم اجازه به من داده نشد. پس از رفتن قافله بسوي نهروان بيست ودور روز ماندم در روز چهارشنبه اجازه صادر شد وبه من گفتند: بيرون برو ومن نوميد ومأيوس از ملحق شدن به قافله بودم تا به نهروان رسيدم وقافله هنوز در نهروان اقامت داشت باندازه اي که شترم را علف بدهم ماندم وقافله حرکت کرد ومن نيز کوچ کردم در حالي که دعاي سلامت در حق من فرموده بود وبدي به من نرسيد وحمد وستايش خداي را.
(بحار ج 51 ص 306):
عن الحسين بن روح القمي أنَّ أحمد بن إسحاق کتب إليه يستأذنه في الحجّ فأذن له وبعث إليه بثوب فقال أحمد بن إسحاق: نعي إليَّ نفسي فانصرف من الحجّ فمات بحلوان.
بنقل از حسن بن روح قمي احمد بن اسحق بخدمت حضرت مهدي عليه السلام نوشت واجازه سفر حج خواست. اذن فرمود: پارچه اي هم براي او فرستاد. احمد بن اسحاق گفت: من احساس کردم که در اين سفر مي ميرم. احمد از حج برگشت ودر حلوان از دنيا رفت.
(بحار ج 51 ص 306):
اجتمع علي بن الحسين بن بابويه رضي الله عنه مع أبي القاسم الحسين بن روح رضي الله عنه وسأله مسائل ثمّ کاتبه بعد ذلک على يد علي بن جعفر بن الأسود يسأله أن يوصل له رقعة إلى الصاحب عليه السلام ويسأله فيها الولد فکتب الله: (قد دعونا الله لک بذلک وسترزق ولدين ذکرين خيّرين). فولد له أبو جعفر وأبو عبد الله من اُمّ ولد وکان أبو عبد الله الحسين بن عبيد الله يقول: سمعت أبا جعفر يقول: أنا ولدت بدعوة صاحب الأمر عليه السلام ويفتخر بذلک.
علي بن الحسين بن بابويه ابوالقاسم حسين بن روح رضوان الله تعالى عليهما در يکجا جمع شدند وعلي بن الحسين مسائلي از او پرسيد وپس از آن با او مکاتبه کرد بدست علي بن جعفر اسود واز شيخ ابو القاسم خواست که عريضه اش را بخدمت حضرت صاحب عليه السلام برساند ودر آن عريضه تقاضا کرده بود که دعاء فرمايد تا خدا فرزندي به او کرامت فرمايد. حضرت در جواب نوشت: ما درباره ي تقاضاي تو خدا را خوانديم وبزودي دو فرزند ذکور ونيکوکار روزي تو مي شود پس براي ابن بابويه ابو جعفر محمد وابوعبد الله حسين از ام ولد متولد گرديد. ابو عبد الله حسين بن عبيدالله مي گفت من از ابو جعفر (صدوق رضوان الله عليه) شنيدم مي فرمود: من به دعاي حضرت صاحب الأمر عليه السلام متولد شده ام وبدين موهبت افتخار مي کرد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page