متوفاى 1205 ق.
ولادت
فقيه گران پايه حضرت علامه محمد باقر بن محمد اكمل وحيد بهبهانى ،در حدود 1118 ق. در اصفهان به سراى خاكى گام نهاد.[1] پدر ارجمندش محمد اكمل از نوادگان شيخ مفيد بود و مادر پرهيزگارش از نوادگان ملا صالح مازندرانى – داماد علامه محمد تقى مجلسى – شمرده ميشد[2]. آن گوهر يگانه درياى علوم اهل بيت (عليهمالسلام) در چنين خانوادهاى باليد و از آموزشهاى پدر وارستهاش بهره گرفت.
تحصيل
در سالهاى آغازين بلوغ آموزگار بزرگ پرهيزگارى و معارف الهى اش را از دست داد. محمد اكمل گيتى را وداع گفت و فرزند پاكدلش را در سختترين شرايط اجتماعى تنها نهاد، شرايط دشوارى كه با سقوط پايتخت صفويان و پيروزى افغانها به اوج رسيد.
هرج و مرج اصفهان و دشوارى تحصيل دانش پژوه جوان خاندان محمد اكمل را در انديشه مهاجرت فرو برد، پس بار سفر بست و در حدود 1135 ق. رهسپار نجف شد[3]. او در حريم پاك اميرمؤمنان على (عليهالسلام) از محضر پر فيض دانشوران برجستهاى چون حضرت سيد محمد طباطبايى بروجردى و حضرت سيد صدرالدين قمى بهره برد و اندوختههاى علمياش را كمال بخشيد[4]. دانشمند گران پايه حضرت سيد محمد طباطبايى بروجردى با ديدگان نافذ خويش آثار بزرگى را در چهره در يتيم سپاهان ديد. او را در حريم خويش جاى داد و به شرف دامادى خويش مفتخر ساخت.[5]
دانشجوى نستوه اصفهانى در تابش آفتاب وجود بزرگان ياد شده رشد كرد و اندك اندك در شمار فقيهان و صاحب نظران جاى گرفت. او در آغاز راه اخباريان را پسنديد و مدتى بر آن طريق راه سپرد ولى در پژوهشهاى خويش دليلهاى بر نادرستى اين روش يافته، از آن عدول كرد[6]. بنابراين وقتى در درس سيد صدرالدين همدانى حضور مييافت با استدلالهاى روشن و متين گفتار استاد را در بوته نقد قرار ميداد و آن سرور فقيهان را از پيمودن راه اخباريان باز ميداشت.
اين كردار آن محقق فرزانه سبب شد كه كتاب گران سنگ شرح وافيه سيد صدرالدين به مشرب مجتهدان نزديك شود ولى حضور سرور دانشوران سپاهان در نجف ديرى نپاييد و آن بزرگمرد پيش از پايان كتاب شرح وافيه درس سيد صدرالدين را ترك كرد[7].
هجرت
محقق خستگى ناپذير اصفهانى در اين سالها راه خويش را از نجف نشينان جدا ساخت و براى انجام دادن وظيفه الهياش رهسپار بهبهان شد. بهبهان در آن روزگار يكى از مراكز رشد اخباريگرى بود. كوچه وسيعى به نام خط دو محله عمده اين آبادى را از يكديگر جدا ميكرد، محلههايى كه بهبهان و قنوات خوانده ميشدند و مردمش از دير باز با هم اختلاف داشتند. سيد فقيهان اصفهانى تبار نخست به قنوت گام نهاد و در آن بخش به اقامه نماز و ارشاد پرداخت. مردم محله بهبهان براى نماز و بهرهگيرى از محضر آن مجتهد پارسا به قنوات ميرفتند ولى در دل از اين كار ناخشنود بودند.آنها چنان ميانديشيدند كه بايد آفتاب هدايت در محله بهبهان بدرخشد و از آنجا نور و گرما در منطقه پراكنده سازد. يكى از بازرگانان بهبهان با اين هدف محقق وارسته اصفهانى را همراه گروهى از دانشوران و مؤمنان قنوات به خانه خويش دعوت كرد.
چون آقا به بهبهان گام نهاد و در ميهمانى شركت جست، ميزبان، كه انديشه ماندگارى وى در آن محله را در سر ميپروراند، از آقا خواست در مسجد محل نماز جماعت برپا كند و براى تبرك چند روزى به تدريس علوم اهل بيت (عليهمالسلام) بپردازد. فقيه وارسته سپاهان تبار، كه به چيزى جز هدايت مردم و پديد آوردن برادرى و دوستى نميانديشيد، خواسته بازرگان را اجابت كرد. بهبهانيان اندك اندك مقدمات زندگى آن دانشور پارسا را آماده ساختند و بدين ترتيب بهبهان منزلگاه مجتهد پاك رأى آقا محمد باقر اصفهانى شد[8] و مسجد «امير ابراهيم» پايگاه علمى وى گشت.
آن بزرگمرد منطقهاى گسترده را زير پوشش انوار هدايت خويش قرار داد. با دانشوران اخبارى بسيار مناظره كرده، حوزه درسى پيشرفتهاى پديد آورد و شاگردان بزرگى تربيت كرد. در سايه تلاشهاى شبانه روزى افتاب فقاهت يخهاى روابط قنواتيان و بهبهان نشينان آب شد، اخباريگرى براى هميشه از منطقه رخت بربست و اعتقادات و كردار مردم در مسير درست قرار گرفت. ولى اين نتايج آسان به دست نيامد. گوهر يگانه درياى تحقيق سى سال ازبهترين سالهاى عمر پربركت خود را در آن ديار به سر برد؛ با گروهى كه خود را از فقيهان بينياز ميپنداشتند مبارزه كرد[9]. و سرانجام وقتى مأموريت الهياش را پيروزمندانه به انجام رساند با شنيدن اخبار نگران كننده پيشرفت اخباريان در كربلا و نجف عزم سفر به آن نواحى كرد تا با منطق روشن خويش شبهههاى خبرگرايان را از حريم دين دور سازد.
ديار نور
مجتهد گران پايه بهبهان در مهاجرت خويش نخست به حريم آسمانى اميرمؤمنان على (عليهالسلام) گام نهاد. چند روزى در درس بزرگان آن ديار حضور يافت و چون پژوهشهاى آن استادان را براى خويش سودمند نيافت به كربلا، كه مركز آمد و شد اخباريان شمرده ميشد، شتافت.
حريم پاك سالار شهيدان در آن روزگار موقعيتى شگفت داشت. شدت پيشرفت اخبارگرايى در ميان استادان و دانشجويان آن سامان چنان بود كه خواندن اصول را حرام ميشمردند و كتابهاى مجتهدان را با پارچه ميگرفتند تا دستشان نجس نشود[10]. سرور دانشمندان شيعه ناگزير در زير زمين و دور از چشم اخباريان بساط تدريس گسترد و شاگردانى چند را از درياى بيپايان اندوختهها و پژوهشهاى خويش برخوردار ساخت.[11]
ناگفته پيداست كه آن آفتاب هدايت هرگز تنها به قاضى نميرفت و خود را برتر از ديگران نميديد بنابراين براى آگاهى از انديشههاى اخباريان كربلا و نقد و بررسى آن در درس استاد بزرگ دانشوران شهر حضرت شيخ يوسف بحرانى حضور يافت. ولى بزودى دريافت كه او سخنى متينتر و قويتر ازديگر دانشمندان اخبارى بر زبان نميراند. پس تصميم گرفت ديار خردستيزان را ترك گويد و در سرزمينى ديگر آزادانه به تدريس و تحقيق پردازد اما يك رؤياى صادق وى را از اين كردار بازداشت. آن فقيه فرزانه سرور شهيدان را در خواب ديد. امام حسين (عليهالسلام) به او فرمود: راضى نيستم از شهرم برون روي.[12]
با اين رؤيا انديشه هجرت از ذهن استاد مجتهدان حوزههاى علمى تشيع بيرون رفت و بر آن شد پيوسته درآن شهر اسمانى اقامت كند. فقيه بزرگ بهبهان به پيشنهاد جمعى از دين باوران محله زندگى خويش اداره مسجدى را به عهده گرفت و به اقامه نماز و ارشاد مردم پرداخت.
بيترديد محقق بزرگى چون وى هرگز نميتوانست در برابر انحرافهاى رايج ديده بر هم نهد و آسوده بنشيند. ولى از كجا و چگونه بايد آغاز ميكرد؟
آنچه وحيد روزگار برگزيد بهترين پاسخ اين پرسش به شمار ميآمد. او چنان ميانديشيد كه يايد كار را از بالا آغاز كند و به مناظره و گفتگو با استاد بزرگ شيخ يوسف بحرانى روى آورد. اين عزم با يك رؤياى صادق تقويت شد و بدين ترتيب زمان رويارويى انديشهها فرا رسيد. نبرد علمى سرنوشت ساز با مراجعه سيد به خانه استاد حوزه كربلا آغاز شد. هنگامى كه آن بزرگمرد به خانه شيخ وارسته حضرت يوسف بحرانى رسيد، گفت: امشب حضرت سيدالشهداء را در خواب ديد. آن جناب به من فرمود: ناخن خود را بگير!
از خواب برخاستم و چنان تعبير كردم كه مراد از ميان برداشتن اخباريان و بحث و مناظره با آنهاست. اكنون آمدهام كه باشما در اين باره بحث كنم.[13]
استاد گروه اخباريان مردى پرهيزگار و روشن بود. او كه به نوشته برخى از تاريخ نگاران مسلك خبرگرايى انتقادهايى داشت و از ابراز باور خويش در برابر ناآگاهان هراسناك بود. رأى سرور فقيهان شيعه را پذيرفت و با قلبى مهربان و رويى گشاده به استقبال انديشه مجتهد تازه وارد كربلا شتافت. آن بزرگان روزها و شبهاى بسيار با يكديگر بحث كردند.
حجت خداوند
منابع موجود چنان مينمايد كه دو فقيه بزرگ كربلا به توافقى اصولى دست يافتند. شيخ بحرانى كه خبرگرايى را مسلكى نادرست ميانگاشت، گفتار گوهر يگانه درياى دانش را پذيرفت و براى از ميان بردن انديشه خبر گرايى با وى يار شد.
در پى اين توافق دانشجويان و زائران حريم پاك سالار شهيدان با پديدهاى شگفت رو به رو شدند. روزى استاد فقيهان شيعه در صحن شريف حسينى ايستاد و با صداى بلند فرياد برآورد: اى مردم، من حجت خدا بر شمايم.
دانشجويان و محققان از هر سو پيرامونش گرد آمده، پرسيدند: چه ميخواهي؟
آفتاب رخشان آسمان فقاهت فرمود: مى خواهم استاد شيخ يوسف بحرانى منبرش را به من سپرده، شاگردانش را به حضور در درس من فرمان دهد.
شاگردان خبر ظهور دانشور دلاور بهبهان و خواستهاش با شيخ بحرانى در ميان نهادند. شيخ، كه بر درستى راه فقيه بهبهانى ايمان داشت، منبر تدريس را به وى سپرد. گوهر يگانه حوزههاى علمي شيعه سه روز بر جايگاه استاد بحرانى تكيه زد، به درس و بحث پرداخت. او در اين مدت اكثر دانشجويان را خشنود ساخت[14].آن بزرگوار در راستاى فروپاشى انديشه خبرگرايى نماز جماعت شيخ يوسف را تحريم كرد. فقيه بحراني، كه در دل با اهداف بلند وحيد بهبهانى موافق بود، در پاسخ گروهى از مردم نماز آن مجتهد گران پايه را درست شمرد و چون با اعتراض جمعى از طرفدارانش رو به رو شد گفت: تكليف شرعى او همان است كه ميگويد و تكليف شرعى من اين است؛ هر يك از ما به وظيفه الهى خود عمل مى كنيم.[15]
تلاشهاى پيدا و پنهان وحيد در كنار همكارى همه جانبه فقيه بحرانى به از ميان رفتن كامل اخباريان انجاميد. در سال 1186 ق. دانشمند بزرگ بحرينى زندگى را وداع گفت[16] و وصيتنامهاى از خود بر جاى نهاد كه مى تواند از سند روشن دوستى و پيوند آن پاكان شمرده شود؛ او وصيت كرده بود كه وحيد بهبهانى بر وى نماز گزارد.[17]
راز سرفرازى
فقيه فرزانه كربلا با همه گستردگى انديشه و ژرفناى دانشى كه داشت بسيار گشاده رو، شيرين گفتار[18] و فروتن بود. روزى گروهى از مؤمنان ضمن نامهاى از وى پرسيدند: چگونه به چنين جايگاه بلندى در داشن، سرفرازي، شرافت و مقبوليت دو سرا دست يافتهايد؟
آن بزرگوار در پاسخ نوشت: من هرگز خود را چيزى نميدانم و در شمار افراد موجود جاى نميدهم. آنچه ممكن است مرا به اين وضع رسانده باشد اين است كه همواره دانشوران را به نيكى ياد كرده، يادشان را گرامى داشتم، هرگز اشتغال به تحصيل را رها نكردم و آن را بر هر كارى مقدم ميدارم. [19]
درس يقين
آن فقيه وارسته در روزگار كهنسالى درس حوزه كربلا را به سيد على طباطبايى و ديگر شاگردانش وانهاد. سيد مهدى بحرالعلوم را براى اداره حوزه نجف بدان سرزمين نورانى گسيل داشت و خود به تدريس شرح لمعه بسنده كرد.
البته درس استاد با همه دروس ديگر تفاوتى آشكار داشت. محفل او پيش از آنكه جايگاه دانش اندوزى باشد مجلس معنويت و عرفان بود. دانشجوى شرح لمعه وى با نگاه در چهره ملكوتى آن عارف پاكدل و گوش سپردن به كلام نورانياش درس يقين ميآموخت و با راههاى روشن كمال آشنا ميشد. دانشور پرهيزگار حضرت سيد زين العابدين لاهيجى از آن درس خاطرهاى ارزنده باز گفته است:
ما در عتبات عاليات تحصيل علم ميكرديم. آقا به سبب كهنسالى ضعيف شده، تدريس را ترك كرده بود و تنها شرح لمعهاى ميگفت. ما چند نفر بوديم كه به خاطر تبرك و تيمن به درس آن بزرگمرد ميشتافتيم.
روزى دير از خواب برخاستم، نماز صبح قضا شده، وقت درس آقا نيز رسيده بود. با خود گفتم: اول در درس حضور مييابم و بعد به گرمابه رفته و غسل ميكنم.
پس به درس رفتم. اقا هنوز نيامده بود. اندكى بعد استاد تشريف آورد با شادى و بهجت تمام به اطراف نگريست ولى يكباره آثاراندوه در چهرهاش آشكار شد. سپس فرمود: امروز درس نيست، برويد!
شاگردان برخاستند و رفتند. چون خواستم برخيزم به من فرمود: بنشين!
من نشستم، چون مجلس خلوت شد آقا فرمود: زير بساطى كه بر آن نشستهاى اندكى پول هست . آن را بردار، برو غسل كن و از اين پس با بدن ناپاك در چنين محفلى حاضر مشو.
من شگفت زده پول را گرفتم و به حمام رفتم. [20]
عروج
عمر پر بار استاد يگانه حوزههاى علميه شيعه از نود سال فراتر رفت. سرانجام شوال رسيد و همراه آن فرشتگان ويژه براى استقبال از روان آسمانى وحيد دوران به كربلا گام نهادند و در انتظار عروج آن ستاره خاك نشين به لحظه شمارى پرداختند. ولى انتظار آنها ديرى نپاييد. سرانجام بيمارى بر پيكر استاد چيره شد، ناتوانى اش فزونى يافت و در روزى كه شيون مؤمنان همه شهر را پر كرده بود و آثار اندوه در همه چيز آشكار بود، روان آسمانياش سمت ابديت پر كشيد و با انبوه فرشتگانى كه به استقبالش شتافته بودند رهسپار ديار جاودانگى شد. 1205 ق. را براى دين باوران سالى تلخ و دشوار ساخت.[21]
مؤمنان از هر سو پيرامون خانه افتاب بى غروب سپاهان گرد آمدند. پيكر پاكش را تا حريم مقدس سالار آزادگان همراهى كردند و در رواق شرقى ان آستان نورنشان، كنار آرامگاه شهيدان، به خاك سپردند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - فوائد الرضويه: شيخ عباس قمي، ص 404.
[2] - قصص العلماء:ص 157.
[3] - وحيد بهبهاني: على دواني، ص 112-151.
[4] - همان.
[5] - همان.
[6] - همان، ص 151-155.
[7] - همان.
[8] همان، ص 120-121.
[9]- همان.
[10] - قصص العلماء: ص 157-158.
[11] - همان.
[12] - همان.
[13] - همان، ص 159.
[14] - وحيد بهبهاني: ص 123-124.
[15] - همان.
[16] - فوائد الرضويه: ص 715.
[17] - همان: ص 407.
[18] - وحيد بهبهاني: ص 136.
[19] - فوائد الرضويه: ص 405.
[20] - دارالسلام: ص 561-562.
[21] - وحيد بهبهاني: ص 254.