پای غمی بزرگ دلم را نشانده ام
دل را به صد امید بر این در کشانده ام
ازدست غصه های تو شعرم شروع شد
عمریست از تو و در و دیوار خوانده ام
عمریست با نگاه شما روضه خوان شدم
عمریست در مصیبت یک کوچه مانده ام
سخت است کوچه گفتن و کاری بزرگ بود
این شعر را همین که به اینجا رسانده ام
آن کوچه ای که دست شما را حسن گرفت
بی اختیار تاب و توان هم ز من گرفت
مادر بلند شو کمرت درد می کند
می دانم اینکه چشم ترت درد می کند
یک ضربه زد به صورتت مادر نگاه کن
دیوار خونی است، سرت درد می کند
جای تو عرش بود نه فرشی که خاکی است
حوریه ای که بال و پرت درد می کند
اصلا نشد که قامت خود را سپر کنم
سر تا به پای این پسرت درد می کند
چادر تکاندم و دل من پاره شد، هوار
دیدم که اوفتاده ز گوش تو گوشوار
ارسالی توسط آقای علی بهزاد