ای پدر از سفر ماریه باز آمده ای
یا ذبیحی تو و از راه حجاز آمده ای
تو به دیدار خدا رفتی و من در عجبم
با سر غرق به خون بهر چه باز آمده ای
لطف کردی که در این گوشه ی ویرانۀ شام
بهر دیدار من از راه دراز آمده ای
ناز کن ناز تو را می خرم ای دوست به جان
که به دلجویی ارباب نیاز آمده ای
آب از بهر وضوی تو به مژگان دارم
گر در این نیمۀ شب بهر نماز آمده ای
هم چو پروانه به گرد تو بسوزم پرخویش
که تو ای شمع به خلوت گه راز آمده ای
آتش از داغ فراق تو به دل بود مرا
تو به خاموشی این سوز و گداز آمده ای
یا مرو یا که مرا نیز به همراه ببر
نگذارم بروی حال که باز آمده ای
ارسالی توسط آقای حمید کریمی