لب تشنه بود ، تشنه یك جرعه آب بود
مردی كه درد های دلش بی حساب بود
پا می كشید گوشه حجره به روی خاك
پروانه وار غرق تب و التهاب بود
از بسكه شعله ور شده بود آتش دلش
حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود
در ازدحام و هلهله های كنیزكان
فریاد استغاثه او بی جواب بود
یك جرعه آب نذر امامش كسی نكرد
هر چند آب دادن تشنه ثواب بود
آخر شبیه جد غریبش شهید شد
آری دعای خسته دلان مستجاب بود
غربت برای آل علی تازگی نداشت
در آن دیار كشتن مظلوم باب بود
تا سایه بان پیكر نورانیش شوند
بال كبوتران حرم را شتاب بود
اما فدای بی كفن دشت كربلا
آلاله ای كه زخم تنش بی حساب بود
هم تیغ و نیزه خون تنش را مكیده بود
هم داغدیده شرر آفتاب بود
ارسالی توسط آقای ابوعلی