به خوابم حضرت زهرا چه غمگین
پس از یک انتظار دور و دیرین
قدم رنجه نمود و جان گرفتم
من رنجور و بیمار و به بالین
سلامی خدمتش تقدیم کردم
جوابی داد اما سرد و سنگین
از این سردی سؤالی عرضه کردم:
«که ای آرامش طه و یاسین،
خطایی از من بی مایه دیدید
که روی خود به من در هم کشیدید؟
من عمری نوکر کوی شمایم
هوایی حسین و کربلایم
برای زینبت جان می دهم من
دخیل گنبد و کوی رضایم
نشد پا در حسینیه گذارم،
نشد یک بار در روضه بیایم،
و از شاه کرم چیزی نگویم
که من هم روضه خوان مجتبایم
چرا از نوکر خود دل غمینید؟
در اعمالم شما دیگر چه بینید؟»
جوابی داد بانو آتشم زد
همان لحظه به لب ها جانم آمد
بفرمود: «ای که از ما اذن داری
که بر هر ذکر ما یک اذن باید
تو که مجنون فرزندم حسینی
که بی نام خوشش روزت نشاید
تو که محزون رنج مجتبایی
غمش از عمر شیرینت بکاهد
تو که شوریده و مرثیه خوانی
چرا از محسنم روضه نخوانی؟»
نگویی او که تنها یک جنین است
شفیع کل اصحاب یمین است
صدور حکم او نزد خداوند
به صحرای قیامت اولین است
اگر شاهد به کوچه مجتبی بود
گواه پشت در تنها همین است
همه اهل ولا پشت سر او
که او اول فدایی در زمین است
خدا داند مقام حضرتش را
به دل دارم همیشه حسرتش را
چه زود او همره مادر سفر کرد
خودش را اولین یار پدر کرد
ولایت را ز یارانش شناسید
درون بطن اُم، سینه سپر کرد
سپاه حیدر کرار زهراست
علمداری این لشگر پسر کرد
از آن گاهی که پر زد سوی بالا
دگر زهرا نشد قائم، کمر کرد
لباسی را که بهر محسنش دوخت
به سینه می فشرد و سخت می سوخت
ببین سنگینی قلب اجانب
ببین بی رحمی دستان غاصب
ببین مردانگی مادری که
اسیر حمله گشته از جوانب
ببین مادر میان گله گرگ
نشد باشد که محسن را مواظب
ببین تنها زده تنها فدایی
به دشمن بی مهابا از عواقب
عجب یاران حیدر پر خروشند
رخ مولا خرند و جان فروشند
اگر بر در لگد آن پا نمی زد
اگر در پهلوی زهرا نمی زد
اگر قنفذ نبود هرگز نمی شد
به دنیا نامده عمرش سرآید
اگر دشمن کمی مردانگی داشت
که از او انتظار این نشاید
اگر بیت رسالت امن می ماند
اگر می شد که محسن هم بیاید
به دشت کربلا یار حسین بود
و شاید او علمدار حسین بود
شما در کربلا بودی چه می شد
گمانم تَر دو لعل تشنه می شد
شما یاری سقا می نمودی
رجوع او به خیمه ساده می شد
شما گر می کشیدی تیغ، آن روز
نبرد محسنی افسانه می شد
شما بودی و رأست روی نیزه
چراغ دیگر پروانه می شد
خدا را شکر آن روزت نیامد
که بوسه بر سرت سنگی بساید
ولی شاید که بهتر شد نبودی
و شاید فکر زینب را نمودی
دگر طاقت برای او نمی ماند
اگر می دید بر نی لب گشودی
عجب بی تاب می شد چون که می دید
که با سر در تنور و خاک و دودی
فدایت که به دنیا نامدی و
غمی از قلب خواهر را زدودی
نبودی کربلا همراه زینب
ببینی سوگ و سوز و آه زینب
ارسالی توسط آقای علی رحیمیان