فقیری به در خانه بخیلی آمد،
گفت:شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده
بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام.
فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.
ارسالی توسط آقای احمد