دکتری برای خواستگاری دختری رفت ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول می کنم که مادرت به عروسی نیاید
آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:
در سن یک سالگی پدرم مرد ومادرم برای این که خرج زندگیمان را تامین کند در خونه های مردم رخت و لباس می شست
حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است
نه فقط این بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است
به نظرتان چکار کنم
استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم
به منزل برو و دست مادرت را بشوی ، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی
و جوان به منزل رفت و این کار را کرد ولی با حوصله دست های مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد
زیرا اولین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباس های مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش می ریخت از درد به لرز می افتاد.
پس از شستن دستان مادرش نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:
ممنونم که راه درست را به من نشان دادی
من مادرم را به امروزم نمی فروشم
چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد
ارسالی توسط 1403---0917
دکتری برای خواستگاری دختری رفت
- بازدید: 567