رضى الدين بن طاووس مىنويسد: اين صحنه هنگامى اتفاق افتاد كه منصور، امام را براى بار دوم پس از به قتل رساندن محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن 22 به بغداد جلب كرد.
صفوان بن مهران جمال اين ماجرا را چنين نقل كرده است: مردى از قرشيان مدينه از تيره بنى مخزوم، پس ازقتل محمد وابراهيم نزد ابوجعفر منصور درباره امام جعفر صادق (ع) سعايت و سخن چينى كرد و گفت: جعفر صادق (ع) ،معلى بن خنيس را براى جمع آورى پول از شيعيانش مىفرستاده و با اين پولها محمد بن عبدالله را مدد مىرسانده است .
منصور كه پس از شنيدن اين گزارش از شدت خشم انگشتانش را مىخورد، به عمويش داود بن على 23 - والى مدينه - نوشت كه هر چه زودتر و بدون معطلى امام را به نزد او اعزام كند.
داود نامه منصور را خدمت امام صادق (ع) فرستاد و پيغام داد كه فردا بدون كوچكترين تأخير به سوى بغداد حركت كند.
صفوان گويد: من در اين موقع در مدينه بودم و امام كسى را به سراغم فرستاد و مرا خواست و من حضور امام شرفياب شدم فرمود: مركبى براى ما فراهم كن كه ان شاء الله مىخواهيم فردا به سوى عراق عزيمت كنيم. و همانوقت به پا خاست و من نيز به همراه آن حضرت به طرف مسجد النبى راه افتادم.
وقتى امام وارد مسجد شد، وقت ميان نماز ظهر و عصر بود. امام چند ركعت نماز خواند و دست به دعا و نيايش برداشت و به ياد دارم اين دعا را مىخواند: «يا من ليس له ابتداء ولا انتهاء و يا من ليس له امد و نهايه...»24
فرداى آن روز ناقهاى جهت مسافرت امام فراهم كردم و آن حضرت به سوى عراق عزيمت نمود و پس از ورود به شهر ابوجعفر 25 به طرف خانه منصور به راه افتاد و اجازه ورود خواست. پس اجازه داده شد.
صفوان مىگويد: بعضى از اشخاصى كه امام را نزد ابوجعفر ديده بودند، به من خبر دادند كه وقتى امام جعفر صادق (ع) وارد مجلس شد، منصور او را نزديك خود و در كنارش نشانيد و سپس گزارشى را كه آن مرد قرشى درباره امام داده بود، مطرح كرد و آن را به دست امام داد تا بخواند و امام آن را از اول تا آخر خواند.
منصور: اى جعفر بن محمد! اين چه پولى است كه معلى بن خنيس براى شما جمع آورى مىكند؟
امام: پناه به خدا، چنين چيزى صحت ندارد، اى امير!
منصور: آيا مىتوانيد براى تبرئه خود قسم طلاق و عتق بخوريد؟26
امام: بلى، به خداوند سوگند ياد مىكنم كه چنين چيزى حقيقت ندارد.
منصور: نه، بلكه بايد به طلاق و عتاق قسم بخوريد.
امام: آيا قسم به خداوند كه جز او معبودى نيست شما را خشنود نمىكند؟!
منصور: فقه و دانشتان را به رخ من نكشيد!
امام: پس دانش و فقاهتا من كجا رفته است، اى امير!
منصور: اين سخنها را رها كنيد! من هم اكنون شما را با آن مردى كه اين گزارش را آورده است، روبرو مىكنم.
مرد قرشى را حاضر مىكنند و دوباره در حضور امام گزارش مزبور خوانده مىشود و آن مرد گزارش خود را تأييد مىكند و مىگويد: آرى ،همين جعفر بن محمد كه اينجا حاضر است اين كار را انجام داده است .
امام: اى مرد، مىتوانى سوگند ياد كنى كه اين گزارش تو درست است؟
مرد قرشى: آرى، قسم به خداوندى كه جز او معبودى نيست و اوست طالب، غالب، حى و قيوم...
امام: در قسم خوردنت شتاب نكن و اينگونه كه من مىگويم، سوگند ياد كن!
منصور: مگر سوگند و قسم او چه عيب داشت؟
امام: خداوند حى و كريم است و شرم دارد از اينكه بندهاش را كه او را ثنا مىگويد، عذاب كند؛ امّا - اى مرد - آنگونه كه من تلقين مىكنم قسم بخور: از حول و قوه الهى برائت مىجويم و به حول و قوه خويشتن پناهندهام كه من در اين سخن خود صادقم و خيرخواه و نيكوكار.
منصور به مرد قرشى: اى مرد! آنگونه كه ابوعبدالله مىفرمايند قسم بخور!
آنگاه مرد قرشى همانگونه كه امام صادق (ع) تلقين فرموده بود، سوگند ياد كرد و هنوز جملهاش به پايان نرسيده بود كه درجا به بيمارى پيسى و جذام سخت دچار شد و افتاد و مرد.
منصور كه از مشاهده اين صحنه بشدت دچار ترس و وحشت شده و تنش به لزره افتاده بود، خطاب به امام صادق (ع) گفت: بفرمائيد اگر مايليد، به حرم جدتان رسول الله برگرديد و اگر بخواهيد، نزد ما بمانيد كه در احترام و خدمت شما خواهيم كوشيد. به خدا قسم بعد از اين ،گزارش و سخن احدى را درباره شما نخواهيم پذيرفت. 27
- پاورقی -
22- قتل اين دو امامزاده بزرگوار به سال 145 ق. رخ داد وما درپانويسى صحنه پنجم يادآور شديم كه اين صحنه نمىتوانسته است در بغداد روى دهد مگر آنكه پس از شهادت آنان اتفاق افتاده باشد. امام صادق (ع) پس از انتقال منصور به بغداد فقط دو سال زنده ماند و بعيد است كه منصور در عرض دو سال امام را بيش از يكبار به بغداد خواسته باشد.
23- و او همان است كه معلى بن خنيس را به شهادت رساند و اموال او را گرفت و نسبت به امام نيز سوء قصد داشت؛ ليكن در اثر نفرين امام به هلاكت فورى دچار گشت و مرد. اين مطلب در بخش دعاهاى مستجاب امام خواهد آمد.
24- مهجالدعوات، ص 199.
25- منظور شهر بغداد است كه ابوجعفر منصور آن را بنياد نهاد ولذا بدو منسوب است و به سال 146 ق. پايتخت عباسيان به اين شهر منتقل شد وشايد در همين سال، منصور امام را جلب كرد، نه در سال 145 ق. كه در متن كتاب آمده است .
26- در اين نوع قسم، شخص سوگند مى خورد كه زنش مطلقه و بردگانش آزاد باشند اگر چنين و چنان باشد . منصور خوب مى دانسته است كه در فقه اهل بيت اين نوع قسم اعتبار شرعى ندارد و قسم خوردنده هر چند بدروغ قسم ياد كند، نه زنش مطلقه مى شود و نه بردگانش آزاد مىگردند؛ مع ذلك مى خواسته است به امام اهانت كند مقام او را پائين بياورد و عملاً فقه امام صادق (ع) را به رسميت نشاند و اين معنى كاملاً از گفتگوى فى مابين واضح است.
27- اين كرامت امام جعفر صادق (ع) را جمعى از علماى اهل سنت از آن جمله : شبلنجى در «نورالابصار» سبط بن جوزى در «تذكره»، ابن طلحه در «مطالب السؤول» ابن صباغ مالكى در «الفصول المهمه» ، ابن حجر در «الصواعق المحرقه» و ديگران در مقام ترجمه و شرح حال آن امام والا مقام آوردهاند.
صحنه ششم:
- بازدید: 803