دعاى ندبه وعلم پيغمبر وامام

(زمان خواندن: 14 - 28 دقیقه)

ايراد ديگرى که شده است اين است که در دعاى ندبه مى گويد: (وأودعته علم ما کان وما يکون الى انقضاء خلقک = علم آنچه بوده وخواهد بود تا انقراض عالم به او سپردى) در حالى که چند جاى قرآن ضد اين جمله است; در يک جا قرآن فرموده: (يسألونک عن الساعة أيّان مرسيها قل انما علمها عند ربى)(13) = (من که پيغمبرم، علمى به وقت قيامت ندارم). ودر آخر سوره لقمان مى فرمايد: (ان الله عنده علم الساعة، وينزّل الغيث، ويعلم ما فى الارحام، وما تدرى نفس ماذا تکسب غداً، وما تدرى نفس بأى أرض تموت) = (همانا علم به ساعت (قيامت) نزد خدا است، واو باران را فرو بارد واو آنچه در رحمهاى آبستن (نر وماده وزشت وزيبا) است مى داند وهيچ کس نمى داند که فردا چه خواهد کرد وهيچ کس نمى داند که در کدام سرزمين مرگش فرا مى رسد پس خدا به همه چيز خلايق عالم وآگاه است). که علم اين پنج چيز را خدا منحصر به خود قرار داده وحضرت امير عليه السلام در نهج البلاغه، خطبه128، فرموده: اين پنج چيز را نه پيغمبر مى داند، ونه وصى او، ودر سوره توبه فرموده: (ومن أهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم)(14) = (بعضى از مردم مدينه ثابت بر نفاقند تو نمى دانى، ما که خدائيم مى دانيم). ودر سوره مطففين فرموده: (وما أدريک ما سجين، ما أدريک ما عليون)(15) = (تو نمى دانى سجين وعليين چيست) ودر سوره احقاف آيه 9 فرموده: (وما أدرى ما يفعل بى ولا بکم ان اتبع الا ما يوحى) = (بگو نمى دانم با من وشما چه خواهد شد، من پيروى نمى کنم مگر آنچه وحى شود) ودر سوره أسرى فرموده: (وما اوتيتم من العلم الا قليلاً)(16) = (عطا نشد به شما مگر کمى از علم) ودر سوره کهف آيه24 وارد شده که از رسول خدا سؤالى کردند وگفت: جواب مى دهم. ولى ان شاء الله نگفت، پس تا چهل روز وحى نيامد، ورسول خدا ندانست جواب گويد.
پس اگر علم (ماکان وما يکون) داشت، جواب مى داد، پس اين جمله ضدّ قرآن است.

جواب:
اين جمله، در روايات بسيار، به همين لفظ يا مانند آن وارد شده ومى توان نسبت به صدور آن دعواى تواتر اجمالى نمود، پس صدور اين متن ودلالت آن بر اينکه پيغمبر وائمه: داراى علم (ماکان وما يکون) مى باشند، قابل انکار نمى باشد ووجود آن در دعاى ندبه، سبب ضعف آن نمى گردد.
در کتاب کافى ووافى بابى است به اين عنوان: (باب ان الائمة: يعلمون علم ما کان وما يکون، وأنه لا يخفى عليهم الشيء صلوات الله عليهم = باب اينکه امامان: مى دانند علم آنچه بوده وآنچه خواهد بود واينکه پنهان نمى گردد از ايشان چيزى، درود خدا بر ايشان).
علاوه بر ابواب ديگر وروايات زياد، ساير کتب حديث نيز همه عنوان اين باب را تأييد مى کنند.
واگر چه مسأله علم پيغمبر وامام، از مباحث مهم وپيچيده است، ولى اهل فن وکسانى که آشنا به علوم اهل بيت، وحديث شناس مى باشند، اطراف وجوانب آن را روشن ساخته ودر کتب حديث وهمچنين کتاب هائى که بالخصوص در علم امام وحدود آن تأليف شده(17) توهم تنافى بين روايات وظواهر بعضى از آيات قرآن رفع شده است، وچگونه مى شود که اين روايات که به صدورشان يقين داريم، اگر مخالف با قرآن باشند، از امام عليه السلام که اعلم مردم به علوم ومقاصد قرآن است صادر شده باشد.
مضافاً بر اينکه در همين پنج موردى که شما گمان کرده ايد آيه دلالت بر عدم تعلق علم امام به آن دارد، بطور مسلّم در موارد بسيار پيغمبر وائمه ـ صلوات الله عليهم ـ خبر داده اند، وبلکه بر حسب قرآن، از اين موارد ملائکه وانبياء خبر داده، وانبياى گذشته از انبياى آينده خبر داده اند وهمچنين علم آجال خلق در نزد ملک الموت است.
لذا بايد گفت حتى آيه: (ان الله عنده علم الساعة) با وجود اين قرائن معلوم، اينگونه ظهورى را که شما گمان مى کنيد ندارد.
پس در طرح پرسش در اين موضوع بايد سؤال از مفاد وتفسير اين آيات کرد به اين بيان:

سؤال:
با اينکه به طور قطع ويقين، وبر حسب تواريخ مسلّم واحاديث معتبر بين اهل اسلام وآيات قرآن مجيد، پيغمبران وملائکه وائمه: از موارد مذکور در همين آيه مانند: (ما فى الارحام = آنچه که در رَحِم ها است)، آجال وآينده اشخاص، خبر داده اند، پس مراد از اين آيه وساير آياتى که ظاهر آن، نفى علم غيب از غير خدا واختصاص آن به خداوند متعال است، چيست؟ ومعنى اختصاص علم اين امور به خدا ـ با اينکه به قول ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه، ج2، ص362 ـ در شرح خطبه126 که ايراد کننده به آن استشهاد کرده، خدا پيغمبرش را از حوادث آينده خبر داد، مانند اينکه فرمود: (ستفتح مکة = به زودى مکه را فتح خواهى کرد). يا پيغمبر وصى خود را از آينده وفردايش خبر داد مانند: (ستقاتل الناکثين = به زودى با پيمان شکنان جنگ خواهى کرد) ـ چه مى باشد؟
جواب مى دهيم:
اين آيات بر دو دسته هستند; يک دسته آياتى هستند که ظاهر آن به طور اجمال، اختصاص علم غيب به خدا است، که اطلاق يا عمومشان، مخصص ومقيد شده است به آيه: (ان الله عنده علم الساعة)، وپس از اين تخصيص که به حکم (القرآن يخصص بعضه بعضاً کما يفسر بعضه بعضاً) مسلّم ومعتبر است، مى گوييم:
تفسير آيه به نحوى صحيح است که با آن علم ضرورى بديهى وأخبار متواتر از أخبار پيغمبر وائمه: به (ماکان وما يکون) حتى در اين موارد پنجگانه، به موجب تاريخ وحوادث ووقايع کثير ثابت ومحرز است وقابل انکار نيست، وکتاب وسنت هم آن را تأييد مى کند.
پس در تفسير اين آيات اگر نگوئيم از آيات متشابه است، تفسير صحيح اين است که با آنچه خارجاً وقوع يافته موافق باشد، واز ظاهر لفظ وکلام نيز عرفاً خارج نباشد.
واين به يکى از چند وجه ممکن است(18):

وجه اول:
مراد از علم غيب مختص به ذات الوهيت، علم غيب ذاتى است، که عين ذات او وقديم است وبه افاضه وإعطاى کسى نيست، ودر عرض آن علمى وعالمى فرض نمى شود، ومراد از علم پيغمبر وامام (چه علم حضورى وچه علم حصولى إشائى باشد) آن علمى است که به طريق إلهام يا وسايل ديگر، از جانب خدا به آنها إعطا شده است که فرق حقيقى بين علم معصوم، وهر کسى که به غيبى اطلاع دارد ـ حتى خود ما هم که به بسيارى از غيب ها به وسيله قرآن واخبار پيغمبر وامام آگاهيم ـ با علم خدا همين است که علم ما ذاتى نيست وعين ذات نيست، وحادث است وقديم نيست، اما علم خدا ذاتى وعين ذات وقديم است وبه عبارت أخرى علم پيغمبر وامام، آخرين درجه علم ممکن است وعلم خدا علم واجب الوجود است، واين وجه به طور کلى نسبت به تمام آيات ـ بدون آنکه نيازى باشد به تقييد اطلاق آنها به موارد پنجگانه ـ جارى است، ومؤيد اين معنى است آيه شريفه:
(عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً إلاّ من ارتضى من رسول فانه يسلک من بين يديه ومن خلفه رصداً)(19) = (خدا عالم غيب است واحدى را بر غيب خود مطلع ننمايد مگر رسول مرتضى وبرگزيده را که از پيش رو، واز پشت سر او نگبهان قرار داده است).
وهمچنين آيه:
(وما کان الله ليطلعکم على الغيب ولکن الله يجتبى من رسله من يشاء)(20) = (خدا شما را بر غيب مطلع نمى گرداند وليکن از پيغمبرانش هر کسى را که بخواهد براى اطلاع بر آن برمى گزيند).

وجه دوم:
که پس از تقييد اطلاقات به اين موارد پنجگانه گفته مى شود، اين است که علم خدا حضورى ذاتى وعين ذات، وعلم پيغمبر وامام، نسبت به غير موارد پنجگانه، حضورى غير ذاتى، ونسبت به موارد پنجگانه حصولى واشائى است.

وجه سوّم:
اينکه مراد از اين آيه اين باشد که علم اين موارد پنجگانه به طور عموم به نحوى که شامل تمام افراد وانواع، ومجردات ومادّيات باشد اختصاص به خدا دارد، اما براى ولى وامام تا حدودى که بر ما مشخص نيست نيز اين علوم حاصل مى شود، وبه عبارت ديگر به طور نامحدود اين علوم مختص به خدا است وبراى پيغمبر وامام بطور محدود حاصل مى شود، وممکن است مؤيد اين وجه باشد، اين آيه شريفه:
(الله يعلم ما تحمل کل اُنثى، وما تغيض الارحام وما تزداد، وکل شيء عنده بمقدار)(21) = (خدا آنچه را که هر (جنس) ماده اى برمى دارد وآنچه را رحم ها مى کاهد وآنچه را زياد مى سازد مى داند وهمه چيز نزد او به اندازه است).

وجه چهارم:
اينکه نفى علم به موارد پنجگانه از غير خدا بالذات است، يعنى هويت وذات غير او حاجت محض وفقر مطلق است، پس منافات ندارد که بالعَرض وبه افاضه خدا اين علوم را دارا شود.

وجه پنجم:
اين است که مراد از اختصاص علم غيب به خدا اين است که مصداق واقعى وحقيقى علم، که از هيچ لحاظ جهلى در آن متصوّر نيست، علم خدا است که ذاتى است وهويتش عين علم وعين حيات وعين قدرت وساير صفات ذاتيه کماليه است، چنانکه مصداق واقعى حقيقى عالم نيز که نه زماناً ونه رتبةً ونه از حيث ذات، جهلى در او نيست خدا است; که تمام موجودات در ذات خود جاهل ومحتاج هستند، وفقط او عالم بالذّات وغنى بالذّات است. اگر آنى فيض او قطع شود، همه دانايان وهمه موجودات در جهل تام ونيستى مطلق سقوط مى کنند (قل أرأيتم إن أخذ الله سمعکم وأبصارکم وختم على قلوبکم من إله غير الله يأتيکم به).(22)
تمام موجودات، با وسايل وآلات مادّى وجسمى، يا توسط وسايل غير مادّى مثل الهام وغير آن، عالم مى شوند، ولى خداوند متعال بالذّات وبدون هيچ وسيله اى عالم ودانا است. پس نفى علم از ممکنات ـ با قطع نظر از آلات وجوارح ووسائط ووسايل ـ صحيح است وممکن است بگوئيم: (الانسان ليس بعالم) يعنى عالميت وانسانيت متصادق نيستند، و(الانسان أو الممکن عالم) به حمل هو هو صحيح نيست، بلکه به حمل ذو هو نيز حقيقةً وبالذّات صحيح نيست، هر چند مجازاً وبالعرض صحيح باشد، به اين لحاظ که اوصاف خدا عين ذات وذات او مصداق واقعى اين صفات است که مى گوئيم: (هو السميع البصير) با اينکه انسان ها نيز با واسطه وبالعرض سميع وبصيرند، ونيز مى گوئيم:
(هو العليم القدير وهو العزيز الحکيم العليم، عالم الغيب والشهادة):
از اين لحاظ سميع وبصير، وعليم وقدير، منحصر به ذات، اقدس او است، وبر باقى مجازاً وعرضاً اطلاق مى شود، ونفى آن به اين ملاحظه از همه ممکن است، وصحيح است بگوئيم: (هو السميع البصير) چون مقام، مقام بر شمردن صفات الوهيّت وواجب الوجود وابراز فقر ممکن به حيثيّت امکانى، که نيستى محض است مى باشد.
 در حديث است از هشام بن سالم:
(قا: دخلت على أبى عبد الله عليه السلام فقال لى: أتنعت الله؟ فقلت: نعم، قال: هات، فقلت: هو السميع البصير، قال: هذه صفة يشترک فيها المخلوقون. قلت: فکيف تنعته؟ قال: هو نور لا ظلمة فيه، وحياة لا موت فيه، وعلم لا جهل فيه، فخرجت من عنده وأنا أعلم الناس بالتوحيد).(1)
که ظاهراً مستفا از اين روايت اين است که اطلاق سميع وبصير بر ذات واجب با اطلاق آن بر ممکن به يک نحو نيست; زيرا در مقام اطلاق آن ر واجب، اطلاق ووجه صحت، حمل واطلاق حقيقى است وآن اين است که حقيقت صفت عين ذات موصوف است; او، حى وزنده اى است که موت وفنا در او راه ندارد، ونور وسميع وبصير وعالمى است که من حيث الذّات تاريکى وناشنوائى ونابينائى ونا آگاهى، به هيچ وجه در او تصوّر نمى شود، حقّى است که باطل در آن نيست، ازلى وابدى، واوّل وآخر، وتمام حيثيّت او، حيثيّت وجود وحيات وعلم وقدرت است، وبا آن حى وزنده اى که قائم به غير است وصفاتش ذاتى او نيست، در يک عرض نيستند. اطلاق عالم وبصير وخبير بر او، حقيقت، واطلاق آنها بر غير او، بالعرض ومجاز است.
خدا داناى نهان وآشکار است ما هم به آشکار وآنچه محسوس است، به واسطه حواس ظاهرى دانائيم وبه بسيارى از نهانها هم دانائيم به واسطه حواس باطنى يا به اعلام انبياء وإخبار آنها.
ولى صفت عالم الغيب وعالم الشهاده، به آن حيثيتى که بر خدا اطلاق مى شود، بر بنده صحت اطلاق ندارد، پس معلوم شد آن علم غيبى که براى خدا هست وبراى غير او نيست، علمى است که براى غير او محال است، وآنکه براى غير او اثبات مى کنيم علمى است که براى غير او ممکن است، وسنخش سنخ علم خدا نيست وبراى افراد اکمل واشرف بايد حاصل شود، چون در مبدء فياض بُخل نيست ودر افرادى مثل پيغمبر وامام نيز صلاحيت ولياقت هست، و(العطيات بقدر القابليات)(2) اقتضا دارد که اين عمل براى آنها حاصل باشد، به هر نحو تمام تر وکامل تر است. بله بعضى علوم که ذاتاً از دسترس بشر خارج است، وبالذّات براى بشر محال باشد که حتى به واسطه الهام وافاضه، به آن علم پيدا کند، مثل علم ذات بارى تعالى بذات خود، از اين بحث خارج است، وشايد از اين قبيل باشد معرفت يک حرف از هفتاد وسه حرف اسم أعظم که مختص به خود خداوند متعال است.

پس خلاصه اين بيان، اين شد که علمى که اختصاص به خدا دارد واز غير او منفى است، غير از علمى است که براى بشر ثابت است، وموضوع نفى واثبات واحد نيست وگرنه چگونه مى شود موضوعى که خارجاً وجود دارد، يعنى علمى که ما به امور غيبى مثل بهشت وجهنم وعرش وکرسى، وحوادث آينده از راه اعلام پيغمبر وامام داريم، در قرآن ويا روايات نفى شود.

وجه ششم:
اينکه علم پيغمبر وامام بر دو نوع است:
يکى علم عادى که از راه همين حواس ظاهرى وباطنى براى همه حاصل مى شود وآن بزرگواران مأمور بوده اند ـ جز در يک موارد استثنائى ـ جريان امور ورفتار خود را بر اساس آن گذارده وبطور عادى رفتار کنند.
ويکى علم غير عادى که از طريق الهام وتحديث ملائکه ووحى وجفر وجامعه، وساير طرقى که در اختيار دارند، حاصل مى شود، که با اين علم کارهاى دنيا وامور متعارف را اداره نمى کردند، مگر استثناءً وبر سبيل إعجاز ودر مورد امور غيبى، آنچه که منفى است علم عادى است وعلم خداوند اين دو گانگى را ندارد ونسبت به همه معلومات بر يک منوال است وبطور اطلاق ثابت است.
وبه عبارت ديگر، در اطلاقات ومحاورات عرفى نسبت به انسانها آنچه اثبات يا نفى مى شود، علم عادى است، مگر اينکه قرينه اى بر خلاف باشد. در مورد علم غيب نيز آنچه نفى شده، علم عادى است وبه اين حساب ممکن است بگوئيم: فلانى علم غيب ندارد وخدا دارد; چون نسبت به علم خدا علم عادى وغير عادى فرض نمى شود.

وجه هفتم:
اين است که: آنچه از امام در مثل موضوعات پنجگانه نفى شده معلومات غير متناهى واقعى يا عرفى به وصف غير متناهى بودن است، که دانستنش براى امام نه کمال است ونه مصلحتى دارد. لذا اين علوم به وصف نامتناهى بودن، مخصوص ذات الوهيّت است.
پس ممکن است مراد اين باشد که در اين امور جزئى وموضوعات علم پيغمبر وامام ـ خواه حضورى باشد، خواه حصولى ـ در حدودى است که مصلحتى بر آن مترتب شود، زيرا بطور مجموع، يا امکان ندارد ويا در إفاضه علم آن به امام مصلحتى فرض نمى شود.
اين چند وجه جمع، نسبت به آياتى که ظاهر آن اختصاص علم غيب به خداوند متعال است، که بعضى از آنها اشکال را در آيات دسته دوم نيز حل مى کنند علاوه بر اينها وجوه ديگرى نيز هست که بيانش سبب طولانى گشتن کلام مى شود، واقوا وارجح وجوه، وجهى است که با رفعت مقام پيغمبر وائمه، واکمليّت واشرفيّت وـ سعه قابليّت ولياقت آنها براى کسب فيوض ربانى وإنعامات وإعطائات الهى ومضامين احاديث وروايات معتبر، موافق تر باشد.

امّا آيات دسته دوّم
اين آيات چنانچه گفته شد در بعضى موارد جزئى وخاص نفى علم غيب از پيغمبر وامام کرده اند مانند آيه: (ومن أهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم)(3) = (از اهل مدينه کسانى مى باشند که خو کرده ومهارت يافته اند در نفاق، تو نمى دانى آنها را، ما مى دانيم ايشان را، زود باشد که عذاب کنيم آنها را دو بار). ومثل اين آيه: (قل لا أملک لنفسى نفعاً ولا ضراً إلا ما شاء الله ولو کنت أعلم الغيب لاستکثرت من الخير وما مسنى السوء)(4) = (بگو مالک نيستم براى خودم سود وزيانى را، واگر غيب مى دانستم بسيار طلب خير مى کردم، وبه من بدى نمى رسيد). ومثل ايه: (وما أدرى ما يفعل بى ولا بکم ان أتبع إلاّ ما يوحى الى)(5) = (نمى دانم چيزى را که بر من وشما مى شود، متابعت نمى کنم مگر آنچه را که به من وحى مى شود). ومثل آيه: (وما أدراک ما عليون)(6) = (و چه دانا کرد تو را که چيست عليون). ومثل آيه: (وما اُوتيتم من العلم إلاّ قليلاً)(7) = (داده نشده ايد از دانائى مگر اندکى). ومانند آيه: (ولا تقولن لشيء انى فاعل ذلک غداً إلا أن يشاء الله)(8) = (کارى را که قصد دارى انجام دهى نگو من فردا انجام دهنده ام مگر آنکه بگوئى ان شاء الله).
حلّ اشکال پيرامون تفسير اين آيات علاوه بر آنچه قبلاً بيان شد به چند وجه ممکن است:

راه حلّ اوّل:
از جمله اينکه ممکن است مراد از (لا تعلمهم) نفى علم از پيغمبر قبل از إعلام خدا، يا قبل از آنکه مشيّت آن حضرت تعلق به علم به آن موضوع بگيرد، باشد، که نفى علم از آنها در اين رتبه شده باشد; رتبه اى که در آن رتبه بدون تلقى علم از خدا به غيب امکان ندارد.

راه حلّ دوّم:
اين است که گفته شود: جمله (لا تعلمهم نحن نعلمهم) وامثال اين جمله ها، گاهى در مقام تعظيم واعتناى به موضوع آورده مى شود، که گوينده اى که از مخاطب اعلم واعظم است، با اينکه مى داند مخاطب هم از آن موضوع با اطلاع است، مثلاً براى نهايت ذم ونکوهش کسى مى گويد: تو نمى دانى، يا فلانى را نمى شناسى، من او را مى شناسم، که در حقيقت اين نحو استعمال يک نوع استعمال مجازى مى باشد.

راه حلّ سوّم:
اينکه اين کلام خود زمينه سازى ومقدمه چينى براى مطلّع ساختن پيغمبر از غيب ومآل کار آنها باشد، ومراد اين باشد که: تو از پايان کار اينان با خبر نيستى، ما مى دانيم، زود باشد که ايشان را دو بار عذاب نمائيم. بنا بر اين، اين آيه وهمچنين آياتى مثل آيه (وما أدراک ما عليون) وآيه: (وما أدراک ما القارعة) در مقام نفى علم از غيب به نحو حقيقت نيست، بلکه در مقام تعظيم شأن موضوع ومواقف ومشاهد قيامت است، تا کسانى که قرآن را تلاوت مى نمايند، هميشه از عظمت اين روز آگاه شوند وبه فرمايش شيخ طوسى، مفاد اين کلمات اين است که: شنيدن کى بود مانند ديدن (کأنک لست تعلمها اذا لم تعاينها، وترى ما فيها من الاهوال = گويا تو نيستى که آن را بدانى ما دام که آن را معاينه نکرده اى ونديده اى آنچه را در آن است از اهوال).
علاوه بر اين در مجمع البيان(9) وتبيان(10) از سفيان ثورى نقل شده است که; به آنچه معلوم است (ما أدراک) وبه آنچه معلوم نيست (ما يدريک) گفته مى شود. پس بنا بر اين شکى باقى نمى ماند که اين جمله در مقام نفى علم نيست، بلکه در مقام بزرگ شمردن موضوع است.
پس اين آيات اگر دلالت بر علم پيغمبر به غيب نکند، دلالت بر نفى علم غيب از آن حضرت وائمه: ندارد.
راه حل چهارم:
در آياتى مثل آيه: (ولو کنت أعلم الغيب) محتمل است اشاره به اين باشد که اگر علم غيب از طرق عادى داشتم ـ که عمل به آن مجاز است ـ بسيار طلب خير مى کردم، وشاهد بر اين است که مفسّرين فرموده اند; اين است: (لا أعلم الغيب إلا ما شاء الله أن يعلمنيه) = من علم به غيب ندارم مگر آنچه را که خداوند بخواهد به من بياموزد) که غرض اين است که با وسايل عادى براى من علم غيب حاصل نيست، وگرنه بر طبق آن عمل مى کردم.
ودر آنچه خدا از طرق غير عادى تعليم کند هم، معلوم است که عمل محتاج به اذن است; زيرا به طور کلى عمل به آن بر خلاف مصلحت ونقض غرض است.
بنا بر اين وجه، حاصل اين مى شود که در اين گونه امور علم عادى ندارم وعلوم غير عادى را مجاز نيستم که بر طبق آن عمل کنم يا به کسى إعلام کنم، جز در بعض موارد استثنائاً.
راه حل پنجم:
نسبت به مثل آيه: (وما أدرى ما يفعل بى ولا بکم) اوّلاً، به قرينه آيات ديگر، که همه دلالت بر اطلاع پيغمبر از عاقبت امر کفار دارد، وبه قرينه روايات متواتر ـ که دلالت دارد بر اينکه پيغمبر از آينده خود واهل بيتش اطلاع داشت، وهمچنين از آينده کفار حتى اينکه به صريح خطبه قاصعه، آنهائى را که در قليب چاه بدر افکنده مى شوند وآنهائى را که جنگ احزاب را بر پا مى کنند مى شناخت ـ مراد از اين آيه نيز نفى علم عادى وذاتى است، وبلکه اين آيه دلالت بر علم غيب دارد، زيرا مى فرمايد من خودم نمى دانم چه مى شود وآنچه را بگويم واعلام کنم به وحى الهى است، يعنى علم من از مصدر وحى است: (وما ينطق عن الهوى إن هو الا وحى يوحى)(11) که در حقيقت معنى آيه اين مى شود که: من از پيش خود علمى ندارم واز آنچه بر من وحى شود متابعت مى کنم، وبدون وحى واذن اظهار آنچه وحى شده، چيزى نمى گويم.
شايد کفار مى خواستند به واسطه پيغمبر، از مطالب آينده وموضوع نفع وضررهاى خود با خبر شوند، که چون اطلاع بر آن خلاف مصلحت همگان ونظام اجتماع است، پيغمبر صلى الله وعليه وآله وسلم آنها را با اين بيان رد مى فرمايد.
راه حل ششم:
راجع به آيه: (ولا تقولن لشيء إنى فاعل ذلک غداً) اين است که اين آيه يک دستور العمل است، ومطالبى که شما نوشته ايد در سوره کهف وارد نشده است وبيش از تأديب وارشاد از آيه استفاده نمى شود.
تحقيق درباره يک حديث
در کتاب (من لا يحضره الفقيه) حديثى هست از حضرت صادق عليه السلام که فرمودند: براى بنده است (از سوگندى که ياد کرده) تا چهل روز إستثناء کند، اگر استثناء را فراموش کرد، به اين علت که جمعى از يهود آمدند خدمت رسول خدا صلى الله وعليه وآله وسلم واز آن حضرت از چيزهائى پرسش کردند، فرمود: فردا به شما جواب مى دهم، وان شاء الله نفرمود. جبرئيل تا چهل روز بر آن حضرت نازل نشد، سپس آمد وگفت: (ولا تقولن لشيء انى فاعل ذلک غداً إلا أن يشاء الله واذکر ربک اذا نسيت).(12)
ودر سيره ابن هشام نيز خبر مفصلى در اين موضوع مخالف اين خبر نقل شده است.(13)
مثل اينکه نظر ايراد کننده که مى گويد: (در سوره کهف وارد شده) به يکى از اين دو خبر يا هر دو بوده است، آيا براى اشتباه کارى اين طور نوشته يا نه، خدا دانا است.
به هر حال استدلال به اين خبر از چند جهت مورد اعتماد نيست:
اوّلاً: از اين جهت که خبر واحد است ودر اين گونه مسائل که مسائل فرعيه عمليه نيست، خبر واحد حجّيت ندارد.
ثانياً: اين دو خبر خود با هم تنافى دارند; از جمله در خبر مذکور، ذکر شده است که يهود خدمت حضرت آمدند، ودر خبر ابن عباس ـ که ابن هشام در سيره نقل کرده ـ مى گويد که: مشرکين مکه نزد أحبار مدينه فرستادند، وآنها مسائلى را طرح کردند که از رسول خدا صلى الله وعليه وآله وسلم پرسش شود.
ثالثاً: خبر اصحاب کهف بين نصارى معروف بوده وچنانچه بعضى نوشته اند، يهود از آن خبر نداشتند.
رابعاً: آيات سوره کهف در باره مسائلى که در اين سوره مطرح شده، با اين روايت سازگار نيست.
خامساً: ثقة الاسلام کلينى، از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده است در اين موضوع، به واسطه عبد الله بن ميمون (راوى همان حديث مذکور از حضرت صادق عليه السلام) از امير المؤمنين عليه السلام وموضوع آمدن يهود وسؤال آنها را ذکر نفرموده است.(14)
سادساً: (شيخ الطائفه) عين اين حديث را، از عبد الله بن ميمون از حضرت صادق عليه السلام روايت فرموده است، ولفظ او عين لفظ کتاب من لا يحضره الفقيه است (للعبد أن يستثنى ما بينه وبين أربعين يوماً اذا نسى) وبيش از اين چيزى بر آن اضافه نفرموده است(15) بنا بر اين، از نقل کافى وتهذيب معلوم مى شود که اين ذيل، که در فقيه وتفسير عياشى(16) نقل شده است، بيان وتوضيح بعضى از رُوات است واز روايت ضعيف ابن هشام اخذ شده وهيچ اعتبارى ندارد.
وسابعاً: اينکه نوشته ايد: رسول خدا صلى الله وعليه وآله وسلم ندانست جواب گويد. از کجا مى گوئيد؟ وچرا نمى گوئيد پيغمبر صلى الله وعليه وآله وسلم در پاسخ دادن به آنها منتظر نزول وحى بود؟ نگوئيد: با اينکه منتظر وحى بود چگونه جواب را مى دانست، زيرا نزول قرآن دفعةً واحدةً وجملگى، بر قلب پيغمبر صلى الله وعليه وآله وسلم ثابت است واز بعضى از آيات نيز استفاده مى شود، ونزول تدريجى آن منافات با آن نزول ندارد، وآن را تشبيه کرده اند به علوم تفصيلى بالفعل پس از حصول ملکه. وبه هر حال اين مطلب نيز از مسائل غامض ونظرى است ودر بين دعوا نرخ طى کردن ويک جانب را گرفتن صحيح نيست.
پس معلوم شد که اين قسمت از روايت عبد الله بن ميمون را، به طور اطمينان، مى توان گفت که شرح وتوضيح است وجزء اصل حديث نيست وروايت سيره هم که ضعيف است وقابل استناد نمى باشد. فقط مائيم وهمان ظاهر آيه، آن هم به هيچ وجه نفى علم غيب از پيغمبر صلى الله وعليه وآله وسلم نمى نمايد.
راه حل هفتم:
در قرآن، اکثر مخاطبات به نحو: (اياک أعنى وأسمعى ياجارة) است. واين يک روش ادبى متداولى است که خطاب به شخصى مى شود ولى غرض مفاد خطاب، شخص ديگر وفهماندن مطلب به او است، مثلاً آيه: (وقضى ربک ألاّ تعبدوا إلاّ إياه وبالوالدين احساناً اما يبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أُف، ولا تنهرهما وقل لهما قولاً کريماً. واخفض جناح الذل من الرحمة وقل رب احمهما کما ربيانى صغيراً)(17) از همين رديف است که خطاب اگر چه به پيغمبر صلى الله وعليه وآله وسلم است، امّا غرض إفهام ديگران است، زيرا هنگام نزول اين دو آيه پدر ومادر پيغمبر صلى الله وعليه وآله وسلم زندگى را بدرود گفته، ودر قيد حيات نبودند تا اين سفارش ها نسبت به پدر ومادر در باره آنها مورد پيدا کند. لذا محتمل است که آيه: (ولا تقولن لشيء إنى...) وآيه (وما أدراک ما الحاقة) وآيه (لا تعلمهم) وامثال اين آيات نيز بر همين روش نازل شده باشد.
پرسش از حکمت
اگر کسى بگويد اکنون که تفسير اين آيات، در ضمن چهارده وجه محکم، در قبال اخبار متواترى که دلالت دارند بر اينکه پيغمبر وامام علم غيب دارند، معلوم وواضح گرديد وبالمره رفع شبهه شد، پرسشى که پيش مى آيد، پرسش از حکمت عدم عمل پيغمبر وامام است به علوم غيبى به عبارت ديگر: چرا ايشان با اين علم وآگاهى، در امور عادى خود غالباً مثل افراد عادى رفتار مى کردند واز بعضى موضوعات پرسش واستفهام مى نمودند؟
جواب اين است که:
معلوم است که مجرد استفهام وپرسش دليل بر ناآگاهى نيست زيرا براى جهاتى، مانند آشکار شدن حقايق وتعليم به ديگران واتمام حجت وحکمتها ومصالحى ديگر، گاهى پرسش واستفهام مى شود. چنانچه در کلام خداوند علام الغيوب نيز گاهى پرسش آمده است، مانند (وما تلک بيمينک يا موسى)(18) و(يا عيسى ابن مريم ءأنت قلت للناس اتخذونى وامى الهين).(19)
بله در به کار نبستن آن علوم غيبى حکمتهايى است که از آن جمله اين است که: پيغمبر وامام رهبر مردم هستند وعمل وکردارشان مثل قول وگفتارشان، بايد مأخذ ومصدر تربيت ونظام امور دين ودنياى بشر باشد. اگر مسائل زندگى عادى آنها بر اساس خوارق ومعجزات وعلم غيب باشد، نقض غرض لازم مى آيد، ووجود آنها نمونه عملى، ورفتارشان سرمشق ودستور العمل زندگى ديگران، نمى شود وبراى ديگران قابل تأسّى واقتدا نخواهد بود. وحال اينکه مردم موظفند به حکم عقل ودستور: (لکم فى رسول الله اُسوة حسنة)(20) به پيغمبر تأسى کنند. لذا آن بزرگواران مأموريت نداشتند که در همه جا بر طبق علوم لدنّى خود عمل کنند ودر محاورات ومسائل وحوائج عرفى وعادى، غالباً طبق مجارى عادى وعلوم عادى عمل مى کردند، تا به مردم راه ورسم زندگى صحيح را بياموزند وآنها را در هر ناحيه رهبرى وراهنمائى کنند، وبه علم نبوت وامامت فقط در موارد خاص وبه مقدارى که خلاف اين هدف نباشد وبلکه مؤيد آن شود ـ بإذن الله وارادة الله ـ عمل مى فرمودند.
وحکمت ديگر اين است که: اگر در موارد عادى به علم امامت عمل مى کردند ودر هو مورد از غيب خبر مى دادند، بسا اسباب سوء تفاهم مى شد، وبعضى در غُلّو مى افتادند، وآنها را از رتبه امکانيّت بالاتر مى شمردند وگمان مى کردند علوم آنها ذاتى است، وافاضه اى نيست.
اين پرسش واستفهام ها سبب شد که مردم آنها را آنطور که بايد، ودر مرتبه اى که هستند، بشناسند، ودر حقيقت، بقاى پيچيدگى وغموض موضوع علم پيغمبر وامام، واحتياج فهم واقع آن به بررسى جنبه امکانيّت آنها تأييد، وحدود علم آنها مشخص، ووارد حريم علم ذاتى الهى شمرده نشود. (ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم)
اميدواريم با اين مقدار مختصر در بيان اين حقيقت، اذهان کسانى که پرسش از علم پيغمبر وامام مى نمايند، روشن شود وضمناً ياد آور مى شويم که بيش از اينها، جز براى افراد نادر وممتاز، بحث از أمثال اين موضوعات ضرورتى ندارد، وبطور إجمال هم که انسان معتقد باشد ـ هر چند تفصيل آن را نداند يا نتواند ـ کفايت مى کند.
نبايد بررسى اين موضوعات مانع از اشتغالات عملى وانجام تکاليف شود، چنانچه نبايد اين بحث ها را سبب تفرقه وپراکندگى قرار دهند وهمه بايد به دستور (واعتصموا بحبل الله جميعاً ولا تفرقوا)(21) معتصم شوند واز خدا خلوص نيت درخواست نمايند.

 - پاورقی -

(13) سوره اعراف، آيه187. واين معنائى که از آيه شده معناى مفهومى است، نه منطوقى، واعتبار معنى مفهومى مورد خلاف است.
(14) سوره توبه آيه102.
(15) آيه8 و19.
(16) سوره اسراء آيه85.
(17) مانند کتاب (معارف السلمانى بمراتب الخلفاء الرحمانى) که نسخه چاپى آن در کتابخانه جامع مرحوم آيت الله العظمى آقاى بروجردى قدس سرّه در قم موجود است، وکتاب (علم الامام) که ترجمه آن نيز با مقدمه ارزنده اى از علامه قاضى طباطبائى طبع شده است.
(18) بعضى از وجوهى که ذکر مى شود، با بعضى ديگر متحد است، ولى از نظر واضح شدن مطلب، با عبارات وبيان ديگر نيز جداگانه وعلى حده نوشته شده; چنانکه اگر کسى در اين وجوه دقت کند، براى او جواب اشکالاتى که در هر دو دسته از آيات تصور شده واضح مى شود.
(19) سوره جن، آيه26 و27.
(20) سوره آل عمران، آيه174 ـ محتمل است غيبى که در اين آيه مذکور است، همان غيب مختص به ذات خدا باشد که جز انبيا وائمه کسى بدون واسطه استعداد تعلم آن را از ذى علم نداشته باشد ومقصود اين است که بدون واسطه انبياء خدا شما را به سرّ غيب آگاه نمى کند ولى از پيغمبرانش برمى گزيند هر که را بخواهد تا شما را از غيب آگاه کنند وگرنه معلوم است که بسيارى از مردم حتى به وسيله خواب ومانند آن از بعضى غيب ها آگاه مى شوند وبه واسطه انبيا هم بر بسيارى از غيب ها اطلاع داريم. پس اين دليل بر اين است که علم غيب را بايد از انبيا گرفت.
وممکن است مراد اين باشد که خدا غير از انبيا کسى را با واسطه يا بدون واسطه از علم غيبى که مختص به ذات او است آگاه نمى سازد وبنا بر هر دو احتمال اگر دقت شود آيه: (إنّ الله عنده علم الساعة...) تقييد مى شود وبه کلى اشکال مرتفع مى گردد.
(21) سوره رعد، آيه8.
(22) بگو آيا مى بينيد شما، اگر بگيرد خدا گوش وچشم شما را ومهر زند بر دلهاى شما، کيست خدايى غير (الله) که بياورد براى شما آن را. (سوره انعام، آيه46).
(1) توحيد، ص146، ب11، ح14.
(2) بخششها بايد به اندازه لياقت وقابليّت افراد باشد.
(3) سوره توبه، آيه102.
(4) سوره اعراف، آيه188.
(5) سوره احقاف، آيه9.
(6) سوره مطففين، آيه19.
(7) سوره أسرى، آيه85.
(8) سوره کهف، آيه23 و24.
(9) ج10، ص343.
(10) ج10، ص94.
(11) سوره نجم، آيات3 و4.
(12) من لا يحضره الفقيه، ج3، ص229، ح1081 / 12.
(13) سيره ابن هشام، ج1، ص320 ـ 322.
(14) کافى، ج7، ص448، ح6 ـ در کافى حديث ديگر بشماره 4 ـ از حضرت صادق عليه السلام روايت شده که مظنون اين است با روايت فقيه يکى باشد.
(15) تهذيب، ج8، ص281، ح1029 / 21.
(16) تفسير عياشى، ص324، ح142.
(17) وخداى تو حکم فرمود که جز او هيچ کس را نپرستيد ودر باره پدر ومادر نيکويى کنيد وچنانچه هر دو يا يکى از آنها پير وسالخورده شوند زنهار کلمه اى که آنها را رنجيده خاطر کند مگوئيد وکمترين آزار را به آنها مرسانيد وبا ايشان به اکرام واحترام سخن گوئيد. وهميشه پر وبال تواضع وتکريم را با کمال مهربانى نزدشان بگستران وبگو پروردگارا تو در حق آنها رحمت ومهربانى فرما. (سوره اسرى، آيه23 و24).
(18) اى موسى اينک بازگو تا چه در دست دارى. (سوره طه، آيه17).
(19) اى عيسى بن مريم، آيا تو به مردم گفتى که من ومادرم دو خداى ديگر (غير خداى عالم) اختيار کنيد (سوره مائده، آيه116).
(20) هر آينه در اقتداى شما به رسول خدا خير وسعادت بسيار است. (سوره احزاب، آيه21).
(21) سوره آل عمران، آيه103.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page