غديريه صاحب ابن عباد

(زمان خواندن: 43 - 86 دقیقه)

326 - 385
قالت: فمن صاحب الدين الحنيف اجب؟
فقلت: احمد خير الساده الرسل.
گفت: پس - صاحب آئين اعتدال كه بود؟ برگو
گفتم: احمد. سرخيل و سالار رسولان.
گفت: بعد از او كيست كه از جان و دل راه طاعتش گيرى؟
گفتم: وصى كارگزارش كه خيمه بر زحل افراشته.
گفت: بر فراش رسول كه خفت تا برخى او گردد؟
گفتم: آنكه در طوفان حوادث از جاى نجنبيد.
گفت: رسول خدا دست كه را به عنوان برادر خواندگى با اشتياق فشرد؟
گفتم:همان كه خورشيد به هنگام عصر به خاطراو بازگشت
قالت: فمن زوج الزهرا فاطمه.
فقلت: افضل من حاف و منتعل.
گفت: فاطمه كه زهره زهرا بود، با كه جفت شد؟
گفتم: برترين جهانيان: از پا برهنه و چكمه پوش. گفت: دو سبط پيامبر كه از شرف سر به آسمان سودند، زاده كه بودند؟
گفتم: همان كه در ميدان فضيلت گوى سبقت ربود.
گفت: افتخار جنگ بدر نصيب كه گشت؟
گفتم: آنكس كه بيشتر بر فرق دشمنان كوبيد.
گفت: در جنگ احزاب شيرژيان كه بود؟
گفتم: كشنده " عمرو " دلاور بود.
گفت: پس در جنگ " حنين " كه بريد و دريد؟
گفتم: آنكس كه مشركين را در يك لحظه درو كرد.
گفت: براى تناول مرغ بريان حضور چه كس آرزو بود؟
گفتم: همان كه نزد خدا و رسول مقرب و محبوبتر بود.
قالت: فمن تلوه يوم الكساء اجب.
فقلت: افضل مكسوو مشتمل.
گفت: كدام كس در سايه عبا همتاى رسول گشت؟
گفتم برترين عالميان از گليم دوش و خز پوش.
قالت: فمن سار فى يوم الغدير ابن
فقلت: من كان للاسلام خير ولى.
گفت: در روز " غدير "چه كس سرورى يافت؟
گفتم: آنكه براى اسلام بهترين ياور بود.
گفت: سوره " هل اتى " كه نازل شد چه كسى تشريف يافت؟
گفتم: آنكه عطا بخشش از همه فزون بود.
گفت: دست كه در ركوع نماز با انگشترى به سوى سائل دراز گرديد؟
گفتم: دست كسى كه محكمتر نيزه به سينه دشمنان كوبيد.
گفت: پس آن كه آتش دوزخ را تقسيم كند كيست؟
گفتم: آن كه شرار انديشه اش، از شعله آتش گيراتر است. گفت: رسول پاك مطهر،در مباهله كه را همراه برد؟
گفتم: آن كه در سفر و حضر همسنگ و همتاى او بود.
گفت: پس چه كسى از ميان امت شبيه هرون بود؟
گفتم: آن كه در آشوب و فتن نلغزيد و از پاى نماند.
گفت: پس شهر علم را چه كسى در بود؟
گفتم: آن كه نيازمند دانشش بودند و خود نيازمند نبود.
گفت: قاتل " ناكثين " بيعت شكن كه بود؟
گفتم: جنگ جمل پرده گشاى اين راز است.
گفت: با " قاسطين " بيدادگر كه نبرد كرد؟
گفتم: دشت صفين را بنگر كه صحنه عمل بود.
گفت: " مارقين از دين " را چه كس تيغ بر سر كوفت؟
گفتم: روز نهروان معنى آن آشكار گشت.
گفت: به روز رستاخيز، شرافت حوض كوثر از كيست؟
گفتم: آنكه خاندانش شريفيترين خاندانهاست.
گفت: پس " لواى حمد" را كه بر دوش خواهد كشيد؟
گفتم: همان كه از نبرد نهراسيد.
- گفت: تمام اين مزايا در يك نفر جمع بود؟
گفتم: آرى در يك نفر.
- گفت: كيست؟ نامش بر گو
گفتم: امير المومنين على.
و در قصيده ديگرى گفته است:
- اى همسر دخت محمد اگر گوهر وجودت نبود، فاطمه به خانه شوهر نمى رفت.
- اى ريشه خاندان احمد اگر تو نبودى، از احمد مرسل نسلى بجا نمى ماند.
- پيامبر خدا كه شهر علم و به هر گونه كمال آراسته بود، دروازه طلائى آن شهر توئى.
- خورشيد بخاطر تو بازگشت و آن منقبتى است كه پرده پوشى نتوان كرد.
- من آنچه را دشمنانت روايت كرده اند بازگو كردم بهمين جهت جان ومال آنها را حلال مى شمارم.
اى همتاى محمد، اى پيوند همايون، تو با مشكلات و شدائدى مواجه گشتى كه شگفتى ها ببار آورد.
- با لقب " بوتراب " تو را سر كوفت زدند ولى دين خود را با كفى " تراب " معامله كردند.
- ندانستيد: وصى رسول همان است كه در محراب عبادت انگشترى به رسم زكاه بخشيد.
- ندانستيد: وصى رسول همان باشد كه روز " غدير "، فرمانروائى او را بر صحابه مسجل ساخت.
و يا اين شعر ديگرش را ملاحظه كنيد:
- گفتند: على بر كرسى افتخار بالا رفت،گفتم: بلكه كرسى از قدم على فخر گرفت.
- من همانرا گويم كه رسول گفت،موقعى كه همگانرا گرد آورد، فرمود:
- هلا آگاه باشيد هر كه من سرور اويم، بايد كه على را سرور خود شناسد. وگرنه خود داند.
و در قصيده ديگر گويد:
- چه بسيار دعاى مصطفى درباره على به اجابت پيوست و آرزوهاى دشمنانش بر باد رفت.
- چشم دردمند اورا با دعا شفا داد، موقعى كه در جنگ خيبر باد مخالف مى وزيد.
براي هميشه از صورت سرما و گرما مصون گشت و در اين دعا شگفتي هاست.
- كدامين روز، كارها بر وفق مراد چرخيد، كه خورشيد آسمان ولايت "على" پرتوافشان نبود؟:
- آيا در آنروز كه على خواهان زهرا شد و رسول خدايش به دامادى پذيرفت با آنكه همه كس خواهان زهرا بود؟
- يا آنروز كه مرغ بريان بر سفره نهاده مصاحبت بهترين و محبوبترين مردمان را آرزو كرد، جز على كس ديگر حلقه بر در كوفت؟ با آنكه خادم احمق سه نوبت او را باز گرداند.
- يا روز مباهله كه على را همتا و هم سنگ خود معرفى كرده جايگاه او را بهمگان نمود و اين خود بالاترين منزلتى است كه به تصور آيد.
افى يوم " خم " اذا شاد بذكره     و قد سمع الايصاء جاء و ذاهب
- يا روز " غدير خم " كه نام على را بلند كرد، وآيندگان و روندگان وصيت او را شنيدند.
- اى پادشاه دين، اى همريشه رسول، اى كسى كه دوستيت از جانب حق فرض و قطعى است.
- جايگاهت بر كوكب فرقدين پيدا است و مجد و عظمتت از ستاره سماك پرتو افكن.
- شمشيرت بر گردن دشمنان قلاده زرين بسته، قلاده اى كه زرگر ماهر نتواند بست.

بيوگرافي شاعر
" صاحب "، " كافى الكفاه " ابو القاسم اسماعيل بن ابى الحسن: عباد بن العباس بن عباد بن احمد بن ادريس طالقانى:
گاه اتفاق مى افتد كه اديب سخندان، با اينكه بيانى شيوا و رسا دارد و قدرت ادبى او در غور رسى وتحليل شخصيت ها و رجال برجسته تاريخ، ممتاز و مسلم است در عين حال، زبانش در تحليل برخى شخصيتها و تحقيق و تشريح عظمتشان دچار لكنت شده در كام مى خشكد.
از جمله اين شخصيتها و رجال با عظمت، صاحب ابن عباد است، كه بسهولت نميتوان به قعر مجد و معالى او دست يافت، بلكه بايد جوانب مختلفه حيات او را يك يك مورد تحليل و تعمق قرار داده، در هر ناحيه بطور عليحده داد سخن داد:
گاه از جنبه علم و هنر، گاه از ناحيه سخندانى و ادب، مرحله اى از وجهه سياست و تدبير، و بار ديگر، از وجهه عظمت روح و نجابت اصيل، تا برسد به بخشش فراوان و فضل سرشار و شرف خالص و روش استوار و ساير مفاخر روحى و معنوى كه قابل آمارنيست و آنچه در فرهنگ رجال و معاجم، پيرامون اين خصال برجسته او بحث و تنقيب پرداخته و يا به تشريح و تحليل برخاسته اند، تنها به اندكى از بسيارقناعت جسته اند.
البته شهرتى كه صاحب ابن عباد، در تمام شئون اجتماعى نامبرده كسب نموده خود گواه عظمت و شخصيت اوست، گرچه تاريخ نويسان، به اشاره برگزار كرده باشند. مشهورترين و قديمى ترين كتابى كه به تحليل و ترجمه صاحب پرداخته " يتيمه الدهر " ثعالبى است كه 91 صفحه آن به تحليل شخصيت او اختصاص دارد و بقيه مربوط به شعرائى است كه او را مدح و ثنا گفته اند.
جمعى ديگر كتابى عليحده در بيوگرافى صاحب بقلم آورده اند، از جمله:
1 - مهذب الدين محمد بن على حلى مزبدى، معروف به ابو طالب خيمى، كتابى دارد به نام " الديوان المعمور فى مدح الصاحب المذكور "
2-شيخ محمد على بن شيخ ابى طالب زاهدى گيلانى "1181 - 1103"
3- سيد ابو القاسم احمد بن محمد حسنى حسينى اصفهانى، كتابى دارد به نام " رساله الارشاد فى احوال الصاحب ابن عباد " كه در سال 1259 تاليف كرده.
4 -استاد خليل مردم بك، كتابى درباره صاحب پرداخته كه در 252 صفحه در دمشق مطبعه ترقى چاپ شده، و آن جز چهارم از كتاب مفصلى است كه در چهار جزء راجع به پيشوايان چهارگانه ادب تاليف نموده.
با وجود اين شهرت جهانگير، تنها وظيفه اى كه بر عهده ماست، آوردن چكيده و خلاصه اين كتب است كه به طوراجمال، آمارى از فضل سرشار او بقلم آيد.
" صاحب " در يكى از آباديهاى اصطخر فارس - و يا در طالقان - به سال 326 شانزدهم ذى قعده، ديده بجهان گشود. علم و ادب از پدرش آموخت و از ابو الفضل ابن العميد و ابو الحسين احمد بن فارس لغوى و ابو الفضل عباس بن محمد نحوى ملقب به " عرام " و ابو سعيد سيرافى و ابوبكر ابن مقسم و قاضى ابوبكر احمد بن كامل بن شجره و عبد الله بن جعفر بن فارس كه از اين دو نفر حديث فرا گرفته است.
سمعانى مى نويسد: حديث را از مشايخ اصفهان و بغداد و رى فرا گرفت و به ديگران فرا داد، و همواره تحريص مى كرد كه حديث بياموزند و بنويسند، از ابن مردويه بازگو شده و او خودش از زبان " صاحب " شنيده كه مى گفت: " هر كه حديث ننويسد، شيرينى اسلام را احساس نخواهد كرد.
چون در مجلس حديث، براى املاء و ديكته حاضرمى شد، جماعت انبوهى به استماع مى نشستند، و ناچار هفت نفر بلندگو صدا به صدا حديث را به گوش آخرين قسمت اجتماع ميرساند.
از اين رو، محدثين زيادى از او سماع حديث دارند و احاديث نخبه فراوانى نوشته اند از جمله: قاضى عبد الجبار، شيخ عبد القاهرجرجانى، ابوبكر ابن المقرى قاضى ابو الطيب طبرى، ابوبكر ابن على ذكوانى و ابوالفضل محمد بن محمد بن ابراهيم نسوى شافعى كه هر يك استوانه حديث و كلام محسوب اند.
علاوه بر اين، نبوغ علمى و مهارت او در فنون ادب تا آنجا شهرت يافت و مورد گواهى حاضران و غائبان قرار گرفت، كه شيخ بهاء الدين عاملى در رساله " غسل الرجلين و مسحهما " او را از علما شيعه و در شمار ثقه الاسلام كلينى ، شيخ صدوق شيخ مفيد، شيخ طوسى و شهيد و امثال آنان آورده، و علامه مجلسى اول در حواشى " نقد الرجال " به عنوان" افقه الفقهاء " از او ياد كرده و درجاى ديگر از روساى اهل حديث و كلامش شناخته و شيخ حر عاملى در " امل الامل " او را با عناوين: " محقق، متكلم والا مقام، گرانقدر در علم " ستوده است.
از طرف ديگر، ثعالبى در كتابش " فقه اللغه " صاحب را از پيشوايانى شمرده كه سخندانى و سخن سنجى آنان سند و گواه استنباط ادبى واز هر جهت مورد اعتماد بوده: مانند ليث، خليل، سيبويه، خلف احمر، ثعلب احمثى، ابن كلبى، ابن دريد و بهمين جهت " انبارى " او را از علماءلغت دانسته و براى او در كتاب " طبقات ادباء از نحويين " فعلى باز كرده، و سيوطى اش در " بغيه الوعاه " كه در طبقات لغويين و نحويين است ياد كرده و علامه مجلسى در پيش گفتار بحار، بعنوان " پرچمدار علم لغت و عروض و عربيت در صفوف اماميه " معرفى كرده است.

اضافات چاپ
|دومچ ابن جوزى در " المنتظم " ج 7 ص 180 مى نويسد: با دانشمندان و اديبان مراوده مى كرد، بدانها مى گفت: " روز چون پادشهانيم و شب چون برادران ".
از محدثين فرا گرفته و به ديگران املاء نموده: ابو الحسن على بن محمد طبرى معروف به " كيا " از زبان ابو الفضل زيد بن صالح حنفى مى گفت: صاحب ابن عباد، موقعى كه تصميم به املاء حديث گرفت، در منصب وزارت كار مى كرد، روزى طيلسان پوشيده تحت الحنك بسته، در هيئت اهل علم برون شد و گفت: آيا پيش كسوتى و سابقه مرا در علم و دانش قبول داريد؟ همگان پذيرفته و اعتراف كردند.
بعد گفت: من به شغل وزارت اندرم و آنچه از كودكى تاكنون،مصرف خرج و انفاق خود كرده ام، همه از مال پدر و جدم بوده است، با وجود اين نمى گويم از مظلمه و حق كشى معصوم بوده ام، اينك من خدا را و سپس شما را گواه مى گيرم كه از هر گناهى بازگشت و به مغفرت و عنايت الهى پناه مى برم.
آنگاه براى خود خانه انتخاب و نام آنرا " خانه توبه " نهاد و يك هفته در آن اعتكاف جست، و بعد از آنكه امضاى فقها را به راستى و درستى توبه خود جمع آورى نمود، بر مسند املاء نشست و جمع كثيرى در محضر او گرد آمد تا آنجا كه يك بلندگو كافى نبود، بلكه شش نفر ديگر صدا به صدا سخن او را به اطراف مجلس مى رساندند،و حتى بزرگانى مانند قاضى عبد الجبار،حديث او را يادداشت كرده اند. ضمنا " صاحب " هر ساله پنجهزار ديناربه بغداد مى فرستاد تا ميان فقهاء و اهل ادب تقسيم شود، و هيچگاه، در اجراى حق الهى، ملامت مردم را به چيزى نمى خريد.| جمعى از پرچمداران علم و يكتا سواران ادب، بخاطر بزرگداشت مقام " صاحب " و ارج شناسى نبوغ او، تاليفات علمى خود را به نام او نوشته و اهداء كرده اند از جمله:
1 - شيخ و استاد بزرگ ما صدوق ابو جعفر قمى، كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام.

اضافات چاپ دوم
|2- حسين بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، كتاب نفى التشبيه. در كتاب لسان الميزان ج 2 ص 306 به نقل از فهرست نجاشى چنين آمده ولى در كتاب نجاشى ص 50 بعد از اينكه كتاب نفى تشبيه را ياد كرده مى نويسد: تاليف ديگرى دارد كه به نام صاحب ابن عباد نوشته است
3 - شيخ حسن بن محمد قمى، كتاب تاريخ قم.|
4- ابو الحسن احمد بن فارس رازى لغوى، كتاب " صاحبى ".
5 - قاضى عبد العزيز جرجانى، كتاب " تهذيب ".

اضافات چاپ دوم:
|6- ابو جعفر احمد بن ابى سليمان: داود صواف مالكى، كتابى در شناخت سنگ و اسامى آن به نام " حجر ". تاليف و به خدمت صاحب ارسال داشت، صاحب گفت: " ردوا الحجر من حيث جاء " سنگ را به جاى اولش برگردانيد "مثل است" ولى بعد هديه را پذيرفت و مولف را عطا بخشيد. اين را ابن فرحون در كتاب " ديباج مذهب " ص 36 ياد كرده|.

تاليفات صاحب
صاحب ابن عباد، تاليفاتى در علم و ادب دارد كه از آثار جاويدان اوست، از جمله:
1 - كتاب" اسماء الله و صفاته ".
2 - كتاب نهج السبيل، در اصول
3 - كتاب "الامامه "در تفضيل امير المومنين عليه السلام.
4- كتاب " وقف و ابتدا ". 5- كتاب " المحيط " در لغت "فرهنگ عربى" ده جلد.
6 - كتاب " زيديه ".
7 - " المعارف " در تاريخ.
8 - كتاب " الوزراء ".
9 - كتاب " قضا و قدر ".
10 - كتاب " روزنامه " "يادداشت روزانه" ثعالبى در يتيمه الدهر از آن نقل مى کند. 11 - كتاب " اخبار ابى العينا ".
12 - كتاب تاريخ الملك و اختلاف الدول.
13 - كتاب زيديين.
14 - كتاب جوهره الجمهره ابن دريد "چكيده جمهره ابن دريد است".
15- كتاب " اقناع " در عروض.
16 - كتاب نقض عروض.
17 - ديوان رسائل "دفتر انشاء" ده جلد.
18 - كتاب " الكافى " در رسائل و فنون نويسندگى.
19 - كتاب اعياد و فضائل نوروز باستانى.
20 - ديوان شعر.
21 - كتاب " شواهد ".
22 - كتاب تذكره.
23 -كتاب تعليل.
24 - كتاب الانوار.
25-كتاب الفصول المهذبه للعقول.
26 - رساله ابانه "پرده بردارى" از مذهب اهل عدل.
27 - رساله در طب. 28- رساله ديگرى در طب.
29 - كشف از مساوى شعر متنبى، در مصر به طبع رسيده و 26 صفحه است.
ثعالبى در يتيمه مى نويسد:چون صاحب، اين رساله را نگاشت، قاضى ابو الحسن على بن عبد العزيز جرجانى كتابى بنام " وساطت "بين متنبى و مدعيان او در شعر، پرداخت و يكى از ادباء نيشابور در اين زمينه سرود:
- اى قاضى كه كتابهايت در دسترس است و خانه ات دور.
- كتاب " وساطه " در زيبائى، نسبت به زيورى كه از مفاخر ادب به گردن آويخته اى، چون گوهر ميانين است.
30 - رساله در فضائل سرورمان عبدالعظيم حسنى، مدفون در رى.
31-تاب " سفينه "، ثعالبى در يتيمه الدهر از آن نام برده.

اضافات چاپ دوم
|32 - كتابى منحصرا در شرح حال شافعى محمد بن ادريس پيشواى فرقه شافعى چنانكه در كتاب " الكواكب الدريه " ص 263 ياد شده.
ضمنااستاد حسين على محفوظ كاظمى "ساكن كاظمين" شفاها اظهار مى داشت كه از تاليفات صاحب ابن عباد، به نسخه اين چند رساله برخورد كرده است،
1 - " فصول ادبيه و مراسلات عباديه " در 15باب ترتيب يافته و هر بابى 15 فصل دارد. نسخه آن در تاريخ 628 نوشته شده.
2 - رساله در هدايت و ضلالت، با خط كوفى از روى نسخه مولف نوشته شده و باخط مولف زيور يافته
3-امثال سائره،منتخب از شعر ابو الطيب متنبى، و آن 372 بيت است، نسخه به خط باخرزى در تاريخ 434 نوشته شده.
خواننده گرامى كاملا توجه دارد كه نويسنده اين كتابهاى متنوع علمى بايد يكى از رجال برجسته تاريخ و نوابغ دهر باشد كه در هيچ فنى از فنون علمى كوتاهى نيامده، مراتب عاليه را حائز مى شوند:لذا مى بينيم كه صاحب ما، هم فيلسوف است هم متكلم. هم فقيه و محدث، هم مورخ و لغوى. نحوى، اديب، نويسنده و شاعر.
شما فكر مى كنيد، شخصيت ادبى و موقعيت علمى اين يگانه دهر، كه فنون پراكنده را در سينه خود جاى داده و در رشته هاى مختلف، از دانش وهنر، تاليفاتى به يادگار نهاده، در چه مقامى است؟ جز اين است كه او را در قله كوهسار فضائل مى يابيم كه به حق و شايستگى، آوازه او در جهان علم پيچيده و نامش با فلك چرخان، اقطار كيهان را در نوريده است؟
صاحب، كتابخانه پر ارج و گرانبها و در واقع گنجينه از كتب براى خود فراهم داشته است: موقعى كه صاحب خراسان نوح بن منصور سامانى، پيكى به خدمت صاحب گسيل ساخته او را به دربارخود دعوت كرد، ضمنا عطاى وافرى پيشنهاد فرمود صاحب را به خدمت گزارى در پست وزارت ترغيب نمود، صاحب در مقام معذرت بر آمده و از جمله چنين گفت:
"چگونه توانم اموال خود را با بار و بنه سنگين حركت دهم، در صورتى كه تنها دفاتر و وسائل و كتب علمى من برچهار صد شتر و بلكه بيشتر حمل بايد شد ".
در معجم الادبا از ابو الحسن بيهقى نقل آورده كه مى گفت: كتابخانه اى كه در رى وجود دارد، گواه صادقى بر ارج و بهاى كتابخانه صاحب است. بعد از آنكه سلطان محمود بن سبكتكين قسمتى از كتابخانه رى را سوزانيد، من آن كتابخانه را وارسى كردم، ديدم فهرست كتابخانه در ده جلدتدوين يافته: جريان اين است كه چون سلطان محمود، وارد رى شد، بدو گفتند:اينها همه كتابهاى رافضيان است و اهل بدعت، و او دستور داد، كتابهاى كلامى را جدا كرده همه را سوزاندند.
از اين سخن بيهقى چنين برآورد مى شودكه عمده كتبى كه سوخته شده كتابهاى صاحب بوده است، آرى دست جور و ستم، اين گونه با آثار شيعه و مفاخر ادبى و علمى آنان بازى كرده است. بارى خزانه دار اين كتابخانه و سرپرست آن، ابوبكر محمد بن ابراهيم بن على مقرى متوفى به سال 381 و ابو محمد عبد الله بن حسن اصبهانى خازن بوده اند.

وزارت- سماحت- مديحه سرايان
- ابوبكر خوارزمى گويد: صاحب، در دامن وزارت پرورش يافته، و در همان آشيانه نوپا گشته، واز پستان پر بركت آن شير نوشيده و در واقع چكيده وزارت است كه از پدران خود ارث برده، چنانكه ابو سعيد رستمى درباره اش گويد:
ورث الوزاره كابرا عن كابر     موصوله الاسناد بالاسناد
يروى عن العباس عبادوزا     رته و اسماعيل عن عباد
- منصب وزارت را پشت در پشت به ارث برده، چون سند روايت كه بهم پيوسته است.
- عباد از عباس راوى وزارت گشته و اسماعيل از عباد.
او اول وزيرى است كه به عنوان" صاحب " لقب يافته: ابتدا چون در مصاحبت ابو الفضل ابن العميد بود، بدو صاحب ابن العميد مى گفتند، بعدها كه خود متولى مقام وزارت گشت، اين لقب بر او ماند، ولى " صابى " در كتاب " تاجى " مى نويسد: بدين جهت اورا صاحب گفتند كه از كودكى در مصاحبت مويد الدوله فرزند بويه بود، و همو او را صاحب ناميد، و لقب ادامه يافت تا بدان مشهور گشت، بعدها هر كه به مقام وزارت رسيد او را صاحب گفتند.
ابتدا از سال 347 تقريبا تا سنه 366 به عنوان منشى و دبير در خدمت مويد الدوله مشغول كار شد، و سال 347، با او به بغداد رفت، سال 366 به وزارت انتخاب شد و تا سال وفات مويد الدوله373 بر سر كار باقى ماند، بعد از او برادرش فخر الدوله، صاحب را به وزارت بر كشيد، صاحب با او به رى آمد كه مركز حكومت او بود، و از هيچ كوششى در خدمت گزارىو توسعه حكومت او خوددارى نكرد:
حموى گويد: صاحب،پنجاه دژ، در اطراف حوزه حكومتى گشوده و به فخر الدوله تسليم كرد كه حتى ده دژ آن در دوران حكومت پدرش و نه برادرش تسليم نشده بود. صاحب به دوران وزارتش، در مردم نوازى كوشا بود، علما و شعراء از عطاى فراوان، نعمت سرشار، نوال بى پايانش بهره مندشدند.
ثعالبى از زبان عون بن حسين مى گويد: روزى در خزانه دارى خلعت هاى صاحب بودم، دفتر آمارى كه در اختيار دوستم بود، ملاحظه كردم، ديدم تعداد عمامه خزى كه در زمستان آن سال، به علويين و فقها و شعراء، خلعت داده، سواى آنچه در اختيار خدمتگاران و حاشيه نشينان قرار گرفته، 820 طاقه بوده.
ضمنا صاحب هر سال پنج هزار دينار، به فقها و ادباى بغداد، تقسيم مى كرد و صله و صدقات و خيرات او در ماه مبارك رمضان، با آنچه در ساير ماههاى سال انفاق مى شد، برابرى مى كرد، هيچ كس در ماه رمضان بر او وارد نمى گشت - هر كه گو باش - جز اينكه بعد از افطار از خانه او خارج مى شد، و همه شب، حدود هزار نفر در آنجا افطارمى كردند. "يتيمه الدهر ج 3 ص 174".
دوران صاحب، پر بركت ترين دورانى بود كه بر اهل علم و ادب گذشت: گاه با مقرب ساختن اهل فضل و گاه با تشويق و ترغيب آنان به نشر آثار گرانبهاى خود، تا آنجا كه بازارعلم و دانش رونق گرفت، دانشورى و دانش پرورى رواج يافته، دانش پژوهان و دانش اندوزان بى شمار گشتند.
صاحب در برابر هر اثر نفيس و رساله شيوا، بدره هاى زر و كيسه هاى سيم نثار كرد، و در اثر جود سرشار و كرم بى انتها و نوال بى كرانش، پانصد شاعر او را ثنا خوان و مديحه سرا گشتند، كه قصائد آنان زينت بخش دواوين و فرهنگ رجال است.
حموى از گفت ابن بابك و اواز زبان خود صاحب چنين نقل مى كند: " من و خدا بهتر داند - با صد هزار قصيده عربى و فارسى مورد ستايش قرار گرفته ام ".
آرى همين قصايد بى شمار بود كه نام صاحب را در صفحات تاريخ جاويدان ساخت، كه نه يادش فراموش شود، و نه شعله عظمت و شخصيتش با گذشت روزگاران خاموش گردد.

از جمله شعرائى كه او را ثنا گفته اند:
1- ابو القاسم زعفرانى: عمر بن ابراهيم عراقى، چند قصيده در ثناى صاحب دارد و از جمله نونيه اى كه سرآغازش چنين است:
سواك يعد الغنى و اقتنى     و يامره الحرص ان يخزنا
و انت ابن عبادالمرتجى     تعد نوالك نيل المنى
- دگران مال و دولت اندوزند و در اثر حرص و آز گنجينه مى سازند.
- و تو كه فرزند عبادى و اميد همگان، عطا و بخشش را وسيله نام نيك ساخته اى.
-ابو القاسم عبد الصمد بن بابك، صاحب رابا قصيده اى ستوده كه آغازش اين است:
خلعت قلائدها عن الجوزاء     عذراءرقصهالعاب الماء
- زيور آلات گردنش را از ستاره جوزاء خلعت گرفته، همان مرواريدهاى آبدار كه از لمعان به رقص آمده
3 - ابو القاسم عبد العزيز بن يوسف وزير، از آل بويه، قصيده دارد واز جمله آن:
اقول و قلبى فى ذراك مخيم     و جسمى جنيب للصبا و الجنائب
يجاذب نحو الصاحب الشوق مقودى     و قدجاذبتنى عنه ايدى الشواذب
- مى گويم - و دلم در سايه وجودت خيمه زده و جسم در گرو باد صباست و شترانى كه يدك مى كشند. - اشتياق مهار شترم را به سوى " صاحب " مى كشد، ولى شتران سركش با من سر نزاع دارند.

4-ابو العباس ضبى وزير. در گذشته به سال398 "يكى از شعراء غدير كه قصيده اش همراه شرح حال او خواهد آمد " چند قصيده در ثناى صاحب دارد.
5 - ابو القاسم على بن قاسم كاشانى، منشى و نويسنده. قصيده پرداخته و به خدمت صاحب گسيل داشت، آغازش اين است:
اذا الغيوم ارجفن باسقها     و حف ارجاءها بوارقها
- آنگاه كه توده هاى ابر با صداى رعد آسمانرا به غلغله آرد و برق در اكناف آن بدرخشد
6 - ابو الحسن محمد بن عبد الله سلامى عراقى در گذشته سال 394، قصيده در ثناى صاحب دارد، مطلع آن چنين است:
رقى العذال ام خدع الرقيب     سقت ورد الخدود من القلوب
- افسون ملامتگر باعث شد يا نيرنگ رقيب كه سرخى شرم از دل برخاسته بر چهره نشيند.
سلامى چكامه ديگرى در ستايش صاحب دارد كه در بحر رجز سروده:
فما تحل الوزراء ما عقد     بجهدهم ما قاله و مااجتهد
- آن قرار و پيمان كه با دست و زبان صاحب بسته شود، وزراى ديگر باز گشودن نتوانند.
- چه نسبت گوسفند پروار را با شير شكار؟ و آيا حوض آب با درياى متلاطم برابر است.
- از ميان نيك روزيها و سعادتها من به اين آرزو دلبسته ام كه صاحب ابن عباد هميشه و همواره برايم باقى بماند.
7- قاضى ابو الحسن على بن عبد العزيز جرجانى، درگذشته سال 392، قصيده داردكه اين بيت از آن جمله است:
او ما انثنيت عن الوداع بلوعه     ملات حشاك صبابه و غليلا؟
- آيا از وداع معشوق كه بازگشتى، آتش فراق تار و پودت را نسوخته.
- يا سيل اشك از چشمانت سرازير نيست، گويا كه دست جود و بخشش اسماعيل در كنار آن است.
- اى بزرگ مردى كه مجد و بزرگوارى، با همت تو، حاجت خود را از زمانه گرفت.
- روزى مرم با دو دست مباركت تقسيم شده از اين رو نامت ابو القاسم گشت. همين شاعر قصائد ديگرى هم در مدح صاحب سروده است.
8- ابو الحسن على بن احمد جوهرى جرجانى "يكى از شعراء غدير كه شعرش همراه شرح زندگى خواهد آمد" قصائد فراوانى در مدح صاحب ساخته: همزيه، رائيه، فائيه،بائيه و جز آنها با قافيه هاى ديگر.
9- ابو الفياض سعد بن احمد طبرى، چندقصيده دارد از جمله ميميه اى كه آغازش چنين است:
الدمع يعرب ما لا يعرب الكلم     و الدمع عدل و بعض القول متهم
- اشگ رخسار، از آتش درون حكايت دارد، سخن و ادعا - نه، اشگ گواه صادق است و سخن مورد ترديد.
10-ابو هاشم محمد بن داود بن احمد بن داود بن ابى تراب: على بن عيسى بن محمد بطحائى بن القاسم بن الحسن بن زيد بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام معروف به علوى طبرى، اشعار فراوانى در ثناى صاحب سروده و صاحب هم اشعارى در ستايش او.
11- ابوبكر محمد بن عباس خوارزمى، قصائدى دارد و در يك قصيده اش مى گويد:
و من نصر التوحيد و العدل فعله     و ايقظ نوام العمالى شمائله
- آنكه با كردارش مكتب توحيد و عدل را يارى كرد، و خصال ستوده اش در خواب رفتگان وادى غفلت را براى كسب عظمت هشيار ساخت.
- آنكه وا داشت تا مردم نيك، در طلب نيكوكارى بر آيند، ديرزى اى مرغزارى كه مردم آن كوچ كردند.
12- ابو سعد نصر بن يعقوب، قصيده دارد بدين مطلع:
ابى لى ان ابالى بالليالى     و اخشى صرفها فيمن يبالى
روا نمى دارد كه من در فكر شبهاى عزيز خود باشم و من از عاقبت آن بيمناكم كه شبهاى خود را وقف وجوداو سازم. 13- سيد ابو الحسين على بن حسين بن على بن حسين بن قاسم بن محمد بن قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام، داماد صاحب است، قصيده اى سروده در 60 بيت كه صاحب رابدان ستوده، با اين امتياز كه از حرف واو خالى است. ثعالبى در يتيمه الدهر 20 خط آنرا آورده و مولف " الدرجات الرفيعه " 14 خط آنرا، سرآغازش اين است:
برق ذكرت به الحبائب     لما بدى فالدمع ساكب
- درخشى كه مرا به ياد معشوقه ها افكند، و اينك اشك بر رخسارم روان است.
14- ابو عبد الله حسين بن احمد، مشهور به " ابن حجاج بغدادى " درگذشته سال 391 "يكى از شعراء غدير كه قصيده او همراه شرح حالش خواهد آمد" سروده فائيه اى دارد كه صاحب راثنا خوانده مطلع آن اين است:
ايها السائل عنى     انا فى حال طريفه
و فائيه ديگرى با اين مطلع:
ساق على حسن وجهها تلفى     و سرها ما راته العين من دنفى
و چكامه نونيه اى با اين مطلع:
يا عذولى اما انا     فسبيلى الى العنا
- اى نكوهشگر من خودم به سوى نابودى روانم.
- ولى داستانم، شايسته است كه زيور تاريخ گردد.
15- ابو الحسن على بن هارون بن منجم، قصيده اى دارد كه بارگاه صاحب را ستوده است از جمله گويد:
و ابوابها اثوابها من نقوشها     فلا ظلم الا حين ترخى ستورها
16 - شيخ ابو الحسن بن ابو الحسن، متصدى چاپار، پسر عمه صاحب است قصيده سروده و بناى با شكوه صاحب را كه در اصفهان ساخته و بدانجا منتقل گشته مى ستايد:
دار على العز و التاييد مبناها     وللمكارم و العليا مغناها
خانه اى كه اساسش بر عزت و قدرت نهاده شده و منزلگاه اخلاق ستوده و جايگاه بزرگى و والائى است.
17- ابو الطيب كاتب "منشى"، او هم قصيده اى در ستايش همان بنا دارد كه با اين بيت شروع مى گردد:
و دار ترى الدنيا عليها مدارها     تحوز السماء ارضها و ديارها
- خانه اى كه چرخ زمانه بر محور آن چرخد و خاك و خشتش با آسمان برابر آيد.
18- ابو محمد ابن المنجم،رائيه اى دارد كه بارگاه صاحب را ستوده با اين مطلع
هجرت و لم انو الصدود و لا الهجرا     و لا اضمرت نفسى الصروف و لا الغدرا
19 - ابوعيسى ابن المنجم، صاحب را با توصيف بارگاهش چنين مى ستايد:
هى الدار قدعم الاقاليم نورها     و لو قدرت بغداد كانت تزورها
- بارگاهى كه پرتوش بر جهان تابيده، و اگر بغداد هم مى توانست به دست بوس آن مى آمد. 20- ابو القاسم عبيد الله بن محمد بن معلى، او هم خانه صاحب را باقصيده اى بدين مطلع ستايش كرده:
بى من هواها و ان اظهرت لى جلدا     وجد يذيب و شوق يصدع الكبدا
- مرا در آرزوى زيارت آن بارگاه - گرچه بظاهرشكيبائى ورزم - عشقى جانكاه است و اشتياقى جگر سوز.
21- ابو العلاء اسدى، در ضمن قصيده صاحب راستوده و بارگاهش را با اين سرآغاز وصف مى كند:
و اسعد بدارك انها الخلد     و العيش فيها ناعم رغد
- خوش زى كه اينجا خانه خلد است و زندگى در آن با نعمت و فراوانى همراه.
22- ابو الحسين غويرى، چند سروده دارد از جمله قصيده اى كه همان خانه اصفهان را ستوده، بااين سرآغاز:
دار غدت للفضل داره     افلاك اسعده مداره
بارگاهى كه جولانگاه بخشش و نوال است، چون فلك كه مدار آن بر سعادت باشد.
23- ابو سعيد رستمى محمد بن محمد بن حسن اصبهانى، صاحب را با چند قصيده ستوده، از جمله بائيه كه سرآغازش اين است:
عقنى بالعقيق ذاك الحبيب     فالحشى حشوه الجوى و النجيب
و لاميه اى دارد كه در آن چنين مى گويد:
- شايسته است كه سى تن شاعر كامروا گردند، و مانند من شاعرى محروم ماند؟
- اين بدان ماند كه به " عمرو " و اواضافه دهند و در نام خدا: " بسم الله "از الف مضايقه كنند. 24- ابو محمد عبد الله بن احمد خازن اصبهانى، چند قصيده دارد كه از همه بهتر آن با اين مطلع شروع مى گردد:
هذا فوادك نهبى بين اهواء     و ذاك رايك شورى بين آراء
25 - ابو الحسن على بن محمد بديهى، و او كسى است كه صاحب درباره او چنين سروده:
- تو كه بايدپنجاه سال بينديشى تا يك شعر بسرائى؟چرا لقب " بديهى " "بديهه سرا" به خود بسته اى.
اين شاعر قصائدى پرداخته، از جمله لاميه اى بدين مطلع:
قد اطعت الغرام فاعص العذو لا     ما عسى عائب الهوى ان يقولا
- اينك كه سر به طاعت عشق سپردى، پند ناصح را به چيزى مخر، آن كه عشق را نكوهش كند، چه عيبى بر آن تواند بست؟
26 - ابو ابراهيم اسماعيل بن احمد شاشى عامرى، چند مديحه درباره صاحب سروده از جمله بائيه اى با اين سر آغاز:
سرينا الى العليا فقيل كواكب     و ثرنا الى الجلى فقيل قواضب
- به آسمانها بر شديم، گفتند: ستاره رخشان آمد، به ميدان نبرد تاختيم گفتند: شمشير بران آمد.
27- ابوطاهرابن ابى الربيع عمرو بن ثابت، چكامه اى چند در مدح صاحب دارد، از جمله جيميه و اول آن:
اما لصحابى بالعذيب معرج     على دمن اكنافها تتارج
28 - ابو الفرج حسين بن محمد بن هندو، چند سروده در ثناى صاحب دارد از جمله با اين مطلع:
لها من ضلوعى ان يشب وقودها     و من عبراتى ان تفض عقودها
- رواست كه به خاطر آن "معشوقه" آتش درون شعله كشد و اشك ديدگانم چون مرواريد غلطان نثار شود.
29- عميرى، قاضى قزوين، چند كتاب، خدمت صاحب اهداء كرده و اين دو شعر راهمراه آن ارسال داشته:
- عميرى، برده" كافى الكفاه " است، گرچه در شمار اعيان قضاه است.
- با اهداء چند كتاب نفيس و فرد، شرط خدمتگزارى و ادب بجاآورد.
صاحب دو بيت سروده و آنرا در رقعه اى گسيل داشت:
- از كتب اهدائى،يك كتاب پذيرفتيم و مابقى را بلادرنگ برگشت داديم.
- من هديه فراوان را غنيمت نمى شمارم: منش من اين است كه ميگويم: " بگير " نه - بياور
30- ابو رجاء اهوازى، موقعى كه صاحب به اهواز رفته بود، او را با چكامه اى ثنا خوان گشت و از آن جمله:
الى ابن عباد ابى القاسم     الصاحب اسماعيل كافى الكفاه
و تشرب الجند هنيئا بها     من بعد ما الرى ماء الفرات
31 - ابو منصور احمد بن محمد لجيمى دينورى، چكامه اى در ثناى صاحب دارد.
32- ابو النجم احمد دامغانى معروف به "شصت كله" در گذشته سال 432 قصيده به زبان فارسى در مدح صاحب سروده است. 33- شريف رضى "يكى از شعراء غدير است كه شعرش همراه شرح حال او خواهد آمد" صاحب ابن عبادرا با قصيده داليه اى در سال 375 ثناگفته ولى آنرا گسيل نداشته و قصيده ديگرى به سال 385 قبل از درگذشت صاحب ساخته و آنرا به محضرش ارسال داشته است.
34- قاضى ابوبكر عبد الله بن محمد بن جعفر اسكى، چكامه اى در مدح صاحب دارد كه از آن جمله است:
كل بر و نوال و صله     و اصل منك الى معتزله
يا ابن عباد ستلقى ندما     لفراق الجيره المرتحله
35- ابو القاسم غانم بن محمد بن ابى العلاء اصفهانى، چند چكامه درباره صاحب دارد كه برخى در ستايش او و برخى در سوگ او سروده شده، ثعالبى در تتميم يتيمه گويد: روزى با صاحب دوش به دوش مي رفتند، صاحب پيشنهاد كرد تا در وصف مركبى كه به زير ران داشت،شعرى بسرايد، و او بدون تامل گفت:
طرف تحاول شاوه ريح الصبا     سفها فتعجز ان تشق غباره
بارى بشمس قميصه شمس الضحى     صبغا و رض حجاره بحجاره
- سمندى اصيل، كه باد صبا از سفاهت، با او به مسابقه برخاست ولى به گردش نرسيد.
- سپيدى رنگش از سپيدى خورشيدسبق برده و با سنبك خود سنگ بر سنگ مى كوبد.
36-ابوبكر محمد بن احمد يوسفى زوزنى، قصيده در مدح صاحب ساخته با اين مطلع:
اطلع الله للمعانى سعودا     و اعاد الزمان غضا جديدا
و از آن قصيده است:
- زمانه سپاه خود را تجهيز كرد و ما با دعا وزارى به درگاه حق، به استقبال آن شتافتيم.
اى سالار زمانه شبهاى سياه،دلها را در غم عشق فرو برد. - حوادثى كه بايد كاخ عظمت او را ويران سازد، مايه استحكام و استوارى آن گشت.
و در قصيده ديگر چنين سروده:
سلام عليها ان عينى عندما     اشارت بلحظ الطرف تخضب عندما
- درود بر او "معشوقه" آنگاه كه با نرگس چشمش اشارت كرد، چشمان من از خون خضاب گرفت.
37- ابوبك ر يوسف بن محمدبن احمد جلودى رازى، در ضمن قصيده مى گويد:
رياض كان الصاحب القرم جادها     بانوائه اوصاغها من طباعه
- بوستانهائى كه گويا " صاحب " جوانمرد، هر ماهه با ابر جود و بخشش سيرابشان كرده يا از طبع خرم و خندان خود پى ريزى كرده است. - تاريكى مشكلات را با انديشه خود مى زدايد چنان كه صبح صادق با پرتو خود تاريكى شب.
و از جمله:
سحاب كيمناه و ليل كباسه     و برق كماضيه و خرق كباعه
- ابرى به جود و ريزش چون دست راستش، وشبى به شدت و سختى چون سطوتش و برقى در سوزندگى و جهندگى چون شمشيرش و شكافى در وسعت همچون فضل و كرمش.
38. -ابو طالب عبدالسلام بن حسين مامونى، فريد وجدى در " دائره المعارف " ج 6 ص 20 گويد: صاحب را با چند قصيده ستوده كه سروده اش مورد شگفت و اعجاب بوده، به سال 383 درگذشته.
39- ابو منصور گرگانى، در رقعه اى كه به خدمت صاحب گسيل داشت، چنين نوشت:
قل للوزير المرتجى. كافى الكفاه الملتجى     انى رزقت ولدا. كالصبح اذ تبلجا
- باوزير كه مورد اميد است، با كافى الكفاه كه پناه همگان است برگو
كودكى در شبستان زندگيم طلوع كرد كه چون صبح مى درخشد.
- پيوسته در سايه تو باشد، سايه عقل و كرامت.
-تو خود او را با نام گزارى شرف بخش وبا لقب دادن تاج بر سر نه.
صاحب در زير رقعه نوشت:
هنئته هنئته شمس الضحى بدر الدجى     فسمه محسنا و كنه اباالرجا
- گوارايت باد گوارا، خورشيد روزت باد و ماه شب. او را محسن نام كن و ابا الرجا بخوان.
40- اوسى، قصيده بائيه اى در مدح صاحب سروده و در برابرش خواند، چون بدين بيت رسيد:
لما ركبت اليك مهرى انعلت     بدر السماء و سمرت بكواكب
- چون به سويت تاختم، ماديانم از ماه آسمان نعل بست و از ستارگان ميخ.
صاحب بدو گفت: " مهر " مذكر است، چرا مونث آوردى؟ و از چه بدر آسمان را به نعل مانند كردى كه به نعل مى ماند؟ اگر با هلال مانند ساخته بودى بهتر بود چه هلال بر هيئت نعل است؟
اوسى در پاسخ گفت: اما تانيث " مهر " چون مونث آنرا كه " مهره " است منظور داشتم، و اما تشبيه نعل به ماه آسمان چون نعل تمام ك ف بكار بسته بودم
41- ابراهيم بن عبد الرحمن معرى، صاحب را با قصيده ثنا گفته كه از آن جمله است:
قد ظهر الحق و بان الهدى     لمن له عينان او قلب
- حق چهره گشود و راه روشن گشت براى آن كس كه چشم دارد و بيند يا دل دارد و فهمد.
- همان سال كه خورشيد از پس ابر چهره گشايد و جهان را به نور خود آرايد.
- با سالار بزرگ "صاحب"،شرق و غرب گيتى، خندان و خرم گشت.
42- محمد بن يعقوب، از پيشوايان علم نحو، چنان كه در " دميه القصر " ج 1 ص 301 آمده، به خدمت صاحب نوشت:
قل للوزير - ادام الله نعمته     مستخدما لمجارى الدهر و القدر
-باوزير بگو كه خداوندش بر نعمت پايدار دارد و قضا و قدر او را به خدمت گزارى مفتخر سازد.
- برده خود را بر كشيدى و فرزندى پسر بدو بخشيدى، اينك او را با نامى از نامهاى عرب افتخار بخش.
-اگر باز هم لطف فرموده با دادن لقب او را تشريف بخشى، با كرم خود، بوستان را با باران خرم ساخته اى.
- سايه ات پيوسته و گسترده باد كه از ميان پيوسته ها و گسترده ها بهترين است.
|و صاحب در كنار رقعه نگاشت|
هنئته ابنا يشيع الانس فى البشر     هنيت مقدم هذا الصارم الذكر
- نعمت فرزندت گوارا باد كه چون " انس و بشر " قرين خوشخوئى و خوشروئى است، قدم نو رسيده ات مباركباد كه چون شمشير فولادين برنده و تيز است.
43- محمد بن على بن عمر، از بزرگان رى است كه در محضر صاحب حديث فرا گرفته و با قصيده رائيه اى او را ثنا گستر شده.
- ادبا از صاحب ابن عباد و ابو اسحاق صابى با لقب " صادين " "دو صاد" ياد كرده اند، از جمله در چكامه شيخ احمدبربير، در گذشته سال 1226 كه در كتابش شرح جلى ص 283 ثبت آمده، و منشى با نمكى را مى ستايد:
لله كاتبا الذى انا رقه     و هو الذى لا زال قره عينى
فى ميم مبسمه و لام عذاره     ما بات ينسخ بهجه الصادين
- قربان آن منشى گردم كه مرا برده خود ساخته و پيوسته چشمم بدو روشن است.
- با غنچه خندانش كه چون ميم است، و خط رخسارش كه به شكل لام است شب تا صبح از خرمى صاحب و صابى نسخه بردارى مى نمايد.

اشعار صاحب در شعائر مذهب
صاحب، با دوستان و آشنايان و خصوصا چكامه سرايانى كه او را ثنا گفته اندبا نظم و نثر، نامه نگارى داشته كه برخى از آن رسائل و منشآت در كتابهاى ادبى و فرهنگ رجال ثبت است، و اشعار او چنان كه گفته شد، در ديوانى گرد آمده، و ما از ميان جواهر منظومش، آنچه بسان مرواريد، در رشته مذهب به نظم آمده عرضه مى كنيم.
- ثعالبى در " يتيمه الدهر " ج 3 ص 247 از اشعار مذهبى صاحب اين دو بيت را مى نگارد.
حب على بن ابى طالب     هو الذى يهدى الى الجنه
ان كان تفضيلى له بدعه     فلعنه الله على السنه
- دوستى على بن ابى طالب است كه راهبر همگان به سوى بهشت است.
- اگر ترجيح او بر صحابه، بدعت به شمار است، پس نفرين خداى بر سنت باد.
و در همان كتاب " يتيمه الدهر " اين دو بيت ديگر هم ياد شده:
- بد كيشى گفت: معاويه خالوى تو است: آن بهترين عموها و اين هم بهترين خالوها.
فهو خال للمومنين جميعا     قلت خال لكن من الخير خال
- در واقع او خالوى همه مومنين است، گفتم: آرى خالو است ولى خالوى خالى از خير.
فقيه حجاز، گنجى شافعى، درگذشته سال 658 در كتاب " كفايه الطالب " ص 81 و هم خوارزمى در كتاب " مناقب "ص 69 اين چند بيت او را ياد كرده اند.
- اى امير مومنان على مرتضى من دل در گرو تو دارم.
- هر گاه زبان به ستايشت گشودم، دشمن بد كيشت گفت: خلفاى اسبق را از ياد بردى.
-كدام يك مانند سرور من على، زاهد و وارسته بود ك ه براستى دنيا را با سه طلاق رها كرد.
- چه كسى براى تناول مرغ بريان دعوت گشت؟ براى صدق دعوى ما همين بس است.
- به عقيده شما وصى محمد مصطفى كيست؟ وصى مصطفى هم بايد مصطفى و برگزيده باشد.
باز فقيه گنجى در " كفايه " خود ص 192 و سبط ابن جوزى در " تذكره خواص امت " ص 88 و خوارزمى در " مناقب " ص 61 چنين ياد كرده اند:
- دوستى رسول و خاندانش تكيه گاه من است پس چرا مشكلات زندگى به سعادت و نيكبختى ما بدبين است.
- اى پسر عم رسول، اى برترين كسى كه رهبر جهانيان و سرور هاشميان بودى.
- اى نادره دين، اى يگانه دهر منت گزار و ثناى اين بنده اى را گوش كن كه دين و آئنيش تفضيل وبرترى شما بر تمام جهانيان است.
- آيا شمشيرى چون شمشير تو در اسلام به كار افتاده است؟ - اگر حقشناسى كنند. و اين خود فضيلت تابناكى است كه به تنهائى گواه مدعاست.
- آيا چون علم تو، علمى در اسلام وجود داشته؟ آن هنگام كه ديگران لغزيدند و تو خود به اسرار دين راهبر شدى و راهبر ما گشتى؟
- آيا كسى چون تو مى شناسيم كه قرآن مجيد را با لفظ و معنى و هم تاويل و تنزيل، گرد آورده و نگهبان باشد؟ و چون رسول خدا به درگاه حق دعا كرد و تنها تو براى تناول مرغ بريان حاضر شدى، كسى همپايه تو بود؟
- يا كسى در صدق و اخلاص همطراز تو بود كه " مسكين و تيم و اسير " را برخود ايثار كردى و سوره هل اتى در اين باره نازل گشت.
- آيا كسى در حد تو پايدار و شكيبا بود، آن هنگام كه خيانت كردند و مرتكب رسواترين نيرنگها شدند، و بالاخره در روز صفين، گذشت آنچه گذشت؟
- و يا چون توكسى مشكل گشائى كرد، تا آنجا كه از شوق فريادشان بآسمان برخاست: " اگر على نبود، در اثر ندانم كارى نابود مى شديم ".
- بار پروردگارا توفيق زيارتشان را نصيب فرما، چه مرغ دلم به سوى تربتشان پر مى كشد.
- بار خدايا زندگى مرا در دوست و محبت آنان خلاصه كن و روز حشر مرا با آنان برانگيز. آمين. آمين.
ابن شهرآشوب، از اين قصيده، انتخاب ديگرى دارد، و بعد از آوردن دو بيت اول، چنين ياد مى كند:
- تو پيشوائى و چشم همگان به سوى تو است. هر كه اين سخن را مردود شمارد براهين متقن را زير پا نهاده.
- آيا كسى در شب " فراش " چون تو فداكارى نمود كه جانت را، برخى خاتم انبيا كردى؟
- آيا چونان فاطمه زهرا سالار زنان كه همسر تو گشت، زنى همتاى او بود تا زيور دگران شود؟ اى زيور خاندان فاطمه.
-و يا چون تو كسى يافت شد كه د رحال ركوع انفاق كند، آنهم انگشترى خاتم؟
هل مثل فعلك عند النعل تخصفها     لو لم يكن جاحدوا التفضيل لاهينا
- موقعى كه رسولخدا فرمود: اى مردم ثقيف سخن كوتاه كنيد وگرنه شير مردى را كه همتاى من است، به سويتان گسيل دارم كه جنگاورانتان را درو كند، و زنان و فرزندانتان را به اسيرى آورد پرسيدند: و او كه باشد؟ فرمود: آنكه نعلين مرا وصله مى زند؟ آيا پاره دوزتو بودى، نه ديگران. البته اگر بى خردانه بر اين سخن نگذرند و مقام برترت را منكر نشوند.
آيا مانند دو شير بچه ات، در عظمت و بزرگوارى يافت مى شود كه از نسل بزرگواران به عمل آمده اند؟
در " مناقب " خوارزمى ص 105 و " كفايه الطالب " گنجى شافعى ص 243 و تذكره خواص امت ص 31 و مناقب ابن شهر آشوب و ساير معاجم، قصيده ازصاحب ياد شده كه شمارابيات آن اختلاف دارد، ما اين قصيده را با توجه به تمام روايات، مى آوريم، و ابياتى كه رجال عامه روايت كرده اند، با حرف " ع " مشخص مى سازيم:
- به وسيله سرورانم آل " طه "،جانم به آرزو رسيد.
-هر آنكه بر درجات بالا پاى نهاده، به بركت رسول خدا بوده.
- و بركت فاطمه دخترش كه در فضيلت و شرف مانند پدرش مصطفى است.
ع - موقعى كه، آتش جنگ شعله مى زد، چه كسى چون على به ميدان مى تاخت؟
ع - چه كسى شيران را شكار مى كرد، موقعى كه شمشير تيز را از نيام بر مى كشيد؟
- روزى كه شمشير راند و باز هم شمشير راند تا آنجا كه جوهر آنرا ستود.
ع - چه كسى هر روز كشتار تازه اى مى كرد كه تاريخ به ياد ندارد؟
ع - چقدر، و باز هم چقدر با شمشير نازكش، بر دهان غول جنگ كوبيد؟
ع - روز " بدر " را به خاطر آوريد. از جنگهاى ديگر سخن نمى كنم.
ع - يا جنگ احد را كه خورشيد رخشان آن على است.
ع - و يا نبرد با " هوازن " در " حنين " كه ماه تابان آن على است.
ع - و پيش از روز " حنين " روز " احزاب" كه شير بيشه آن على است.
ع - به خاطر آوريد، خون " عمرو " را كه ريخت؟
ع - سوره " براءت " را بخوانيد و به من بگوئيد: چه كسى آنرا بر مشركين تلاوت كرد؟ ع - يا بگوئيد: با زهراء كه - تربتش پاك باد -. چه كسى همسر گشت؟
ع - از مرغ بريان ياد كنيد كه فضيلت آن جهانگير شد.
ع - يا بگوئيد: بر قله هاى علم ودانش كه صعود كرد؟
ع - داستان او، داستان هارون است و موسى، هر دو را خوب درك كنيد.
ع - آيا در محبت على مرا با سفاهت نكوهش مى كنند؟
ع - خويشى او را با پيامبر ناديده گرفتندو مقتضاى مودت را زير پا نهادند.
ع -اول نماز گزارى كه با تقوى زينت بست.
ع - خورشيد بعد از آنكه پرتوش ناپديدشد، بر او بازگشت.
ع - او بر خلق جهان حجت خدا است، هر كه او را دشمن گيرد، شقى و بدبخت خواهد بود.
- آرى من با دوستى حسن به آرزوهايم رسيدم كه والاترين مقام را حائز گشته.
- و با دوستى حسين، آن پسنديده اى كه در ميدان مكارم همه افتخارات را صاحب گشت.
- در اين خاندان هر چه بنگرى، جز ستاره رخشان به چشم نمى خورد كه بالا رفته و بر طاق فلك نشسته.
- خاندانى ويژه، كه جهانى در حمايت آنان قرار گرفته.
-گروه متجاوز، با ارتكاب آنهمه عناد و لجاجت. چه افتخارى مى جست؟
- سبط اكبر را با زهر به خاك كردند و اين بس نبود؟
- با تعرض در جستجوى حسين بر آمده با او به پيكار بر آمدند و او هم پيكار كرد.
-او را از نوشيدن شربتى آب مانع شدند، با آنكه پرندگان سيراب بودند.
- او جان خود را بر سر اين پيكار گذاشت، كاش جان من برخى اوگشته بود.
- دخترش فرياد مى زد: اى پدر و خواهرش در سوك برادر مى ناليد. - اگر احمد مختار مى ديد، به روزگار او و خاندانش چه رسيد؟
- شكايت به سوى خدا مى برد و البته شكايت برده است.
در مناقب ابن شهر آشوب و مناقب خوارزمى ص 233 قصيده از صاحب ياد شده كه در شمار ابيات اختلاف دارد، و ما هر دو روايت را بهم پيوست مى دهيم:
ما لعلى العلى اشباه     لا و الذى لا اله الا هو
- على عالى قدر شبيه ندارد، نه بآن خدائى كه جز او خدائى نيست.
- سيره او همان سيره رسول است كه تو هم مى شناسى و پسرانش - اگر پاى فخر در ميان باشد - پسران رسول اند. -على بر پايه از شرف بر شده كه و هم و پندار بدان نخواهد رسيد.
1- اى صبح، به يادبود حديث كساء، در شرح مفاخر على سستى مگير كه روز مباهله صبحگاهان على در زير " كساء " قرار گرفت.
2- و اى ظهر، به يادبود مرغ بريان از شرف على پرده بر گير، آن شرفى كه بر والاترين مراتب آن دست يافت.
3- و اى سوره براءت، اعلام كن: چه كسى از ابلاغ تو معزول گشت و چه كسى كارگزارآن بود؟
4- اى مرحب اى اميد كافران، از دم شمشير چه كس شربت مرگ چشيدى؟
- و اى عمرو عبدود، كى بود كه شرنگ مرگ در كامت ريخت؟
- اگر خواهد، بر ثريا بر شود و از " فرقدين " موزه سازد.
- مگر پايگاه بلند او را نشناخته ايد وجايگاه والايش را درك ننموده ايد؟
- نديده ايد كه چگونه محمد بدو مشفق و مهربان بود و به تربيت او همت گماشت؟
- از كودكى در دامن مهر و محبتش پروريده مخصوص خود دانست و از كمال صفا و اخلاص به برادرى برگزيد.
- دخترش فاطمه را كه پاره تنش بود به او كابين بست، چه او را بهترين شوهر و پرهيزكارتر از همگان يافت.
- پدرم فداى حسين سرور آزادگان باد كه روز عاشورا، در راه اعلاء دين جهاد كرد.
-پدرم فداى خاندانش كه در اطراف او به خون غلطيدند و چشم از او بر نداشتند.
- خدا رسوا كند امتى را كه سرور خود را تنها گذاشتند و در رضايت خاطرش نكوشيدند.
- و نفرين خدا بر آن گنديده مردار نجس باد كه از كين، چوب بر دندان او كوبيد.
و بهمين ترتيب، قصيده به قافيه دال دارد كه خوارزمى در " مناقب " ص 223 و ابن شهر آشوب در مناقب مجتمعا روايت كرده اند:
- او در جنگ بدر چون ماه "بدر" درخشيد و ديگران را از شنيدن نام شمشير لرزه بر اندام بود.
- براى على در حديث " مرغ بريان " فضيلتى است كه آوازه اش در اكناف جهان پيچيده و حتى دشمنانش گواه و معترف اند.
- براى على در سوره " هل اتى " اخلاص و صفائى است كه خود ناچار، آنرا تلاوت كرديد و بينى خود را به خاك كشيديد، باز هم از يارى او دامن بكشيد.
- و چه سخنها كه در جنگ خيبر روايت كرديد: او را محبوب خدا و رسول، كرار غير فرار، شناختيد، ولى چون شتر مرغ شانه از زير بار تهى كرده فرارى شديد.
- ويا در روز " احد " كه همگان پشت داده فرار نمودند و شمشير او روى كفر را سياه نمود.
- و در روز " حنين "که برخى از شما راه خيانت گرفت. و او باشمشير تيز، يكنواخت بر سر دشمن كوبيد.
- امور مردم را در دست كفايت گرفت و به مال آنان طمع نيست، گاهى مى شود كه امانت واليان مورد ترديد است. - در داورى به دانش ديگران نياز نداشت، آنجا كه ديگران نيازمند شده چون خر به گل ماندند.
- راه خانه اش كه به بهترين مساجد "مسجد رسول" باز مى شد، مسدود نگشت درصورتيكه راه دگران يكسره مسدود شد.
- و همسرش زهرا، بهترين دخترى بود كه به خانه بهترين شوهر رفت، مقام زهرا قابل انكار نيست. - در سايه حسن و حسين بود كه مجد و بزرگوارى، رواق عظمت بر كشيد، اگر آن دو نبودند، مجدو بزرگوارى در كجا مشهود مى گشت.
- پرتو نور، از آن دو وجود مبارك بر زمين تابيد، براى خدا پرتوهاست كه تجديد مى شود. - آنان حجت هاى تابناك خدايند كه روشن گشته اند و مشعلهاى افروخته كه خاموشى ندارند.
-اى خاندان محمد. من پيوسته دوستدار شما خواهم بود، اين شمائيد كه براى علم و آئين ستاره رخشانيد.
- آنكه از دوستى شما پا كشد، به هيچش نخرم كه بى آبروست و مادرش ننگين.
حمويئى صاحب " فرائد السمطين " در سمط دوم باب اول، اين دو بيت را از صاحب آورده است.
- الطاف الهى از حدود آرزوو تمنايم درگذشته و با دست و زبان، شكر آن نتوانم گذاشت.
- از بهترين الطاف و كامل ترين نعمت ها، همين دوستى امير المومنين على
است كه بدان چنگ زده ام.
علامه مجلسى در " بحار " ج 10 ص 264 قصيده اى طولانى به نام صاحب ثبت كرده كه از برخى كتب قديمى نقل فرموده:
- فرزندان على، برادر مصطفى را به خون كشيدند، و شايسته است كه بر اين سوگ اشكهاى ما بريزد و سيلاب كشد. -و لعنت و نفرين، پيوسته نثار دشمنانش گردد، چه آنها كه در گذشته اند و چه آنها كه از دنبال آيند.
- ابتدا بر سر پسرانش ريختند. سپس بر سر دخترانش و مصيبتى عظيم به بار آوردند: اينك سخنى از شهادت او بشنو.
- حسين را در كربلا، از نوشيدن آب مانع شدند، بى پروا، فرياد نوحه و زارى بركش.
- آب گواراى فرات را بر او بستند، از اين رو به رستاخيز، ناگوارترين آب دوزخ را به حلقومشان خواهند بست. -رواست كه سر پسر پيامبر را جدا كنند، و در جهان اسلام كسى زنده باشد و در ركابش شهيد نشود؟
- زنازادگان درباره آنهاكه شعارشان " حى على الفلاح " بود، هر چه خواستند كردند و فرصت از كف ننهادند. -زنازاده پسر زنازاده با چوب خيزران لب و دندان كسى را به بازى گرفت كه بهترين بوسه گاه بهترين پيامبران بود. پسران هند جگرخوار، باشمشيرهاى هندى خود رگهاى گردن پيامبررا مى برند و سرفرازى مى كنند. - فرشتگان به خاطر شهادتشان زارى كرده گريستند، آرى آنانرا از ناوك تير و نيزه شربت شهادت دادند.
- من گريه و زارى را گر چه پيوسته و بر دوام باشد روا مى دانم، و بعد از مصيبت طف "كربلا" خنده را بر احدى روا نخواهم شمرد.
- چقدر اين سخن را بر زبان راندم و گفتم: اى اندوه بر دوام باش و اى غم در قلب من خانه گير و كوچ مكن.
اينها نمونه از اشعار صاحب است كه درباره ائمه اطهارسروده، و در مناقب ابن شهر آشوب، قسمت ديگرى در ابواب كتاب به تناسب پراكنده شده كه همه را سيد " امين " در كتاب " اعيان الشيعه " گرد آورده،و چون هر دو كتاب در دسترس همگان است از نقل آن اشعار، خوددارى و تنها به ذكر قسمتى پرداختيم كه در ساير معاجم ياد شده بود. سيد عليخان مدنى،در كتاب " الدرجات الرفيعه " مى نويسد: صاحب - كه خدايش رحمت كناد - قصيده بدون الف پرداخته، با اينكه الف، در نثر و نظرم از هر حرفى ديگر بيشتر وارد مى شود، مطلع قصيده اين است:
قد ظل يجرى صدرى     من ليس يعدوه فكرى
اين قصيده كه در مدح اهل بيت سروده شده، هفتاد بيت است، و لذا مورد اعجاب و شگفت همگان واقع شده دست بدست مى گشت. چون طلوع خورشيد، به هر شهرى سركشيد و چون وزش باد، به بر و بحر تاخت.
صاحب، بر اين طريقه و روش به كار خود ادامه داد، وقصائدى ساخت كه هر كدام، از يك حرف خالى بود، و تنها سرودن قصيده اى كه از حرف واو، خالى باشد بر او مشكل افتاد.
دامادش ابوالحسين على، درصددآن بر آمده قصيده اى سرود كه از واو خالى و همه در ثناى صاحب بود، مطلع قصيده اين است:
برق ذكرت به الحبائب     لما بدى فالدمع ساكب
صاحب،دو خاتم داشت كه بر يكى اين كلمات نقش بود:
على الله توكلت     وبا لخمس توسلت
- بر خدا توكل كرده ام و به پنجتن آل عبا توسل جسته ام.
و بر خاتم دومى چنين:
شفيع اسماعيل فى الاخره     محمد و العتره الطاهره
شيخ آنرا در كتاب مجالس آورده و شيخ صدوق در اول " عيون اخبار الرضا " بدان اشارت كرده است.

مذهب صاحب
در اينكه صاحب از طبقه ممتاز و بزرگان مذهب است، هيچيك از دانشوران شيعه ترديد نكرده است، شعر فراوانى كه در سوك و يا ثناى اهل بيت سروده ونثراديبانه اش كه آثار دوستى و انقطاع و تفضيل اهل بيت از آن آشكار است، همه و همه گواه اين معنى است و اوست كه با سروده خود فرياد مى زند:
- چه بسيار مرا به خاطر دوستى و محبت شما، رافضى خواندند، ولى زوزه هايشان مرا از ساحت شما بر نتافت.
سيد رضى الدين ابن طاوس در كتاب " اليقين " به مذهب صاحب و تشيع خالص او تصريح كرده و از سخن مجلسى اول گذشت كه " صاحب، از فقها ممتاز شيعه است " و هم سخن فرزندش مجلسى دوم كه درمقدمه بحار او را از بزرگان اماميه بشمار آورده و همچنين شيخ حر عاملى در " امل الامل ".
و نيز ابن شهر آشوب، در" معالم العلماء " او را از شعراء بى پرواى اماميه شمرده و شهيد دوم او را از " اصحاب ما " دانسته، در كتاب " معاهد التنصيص " آمده است كه صاحب شيعه تندى است مانند آل بويه و طرفدار اعتزال ".
بالاتر از اين، گواهى دو شيخ بزرگ كافى است: اول رئيس المحدثين صدوق طائفه در " عيون الاخبار ". دوم شيخ مفيد، آن طور كه ابن حجر در " لسان الميزان " ج 1 ص413 حكايت مى كند و از جمله شواهد رساله اى است كه خود صاحب در شرح حال عبدالعظيم حسنى نگاشته و درخاتمه مستدرك ج 3 ص 614 ثبت آمده است.
در " لسان الميزان " ج 1 ص 413 مى نويسد: صاحب به مذهب اماميه مى رفته و كسيكه تصور كرده معتزلى است به خطا رفته، قاضى عبد الجبار، آنگاه كه براى نماز بر جنازه صاحب پيش افتاد، گفت: نميدانم بر جنازه اين رافضى چگونه نماز گزارم. و از ابن ابى طى آورده كه شيخ مفيد گواهى داده است كه آن كتابى كه در تاييد مذهب اعتزال، به صاحب ابن عباد منسوب است، ساختگى و مجعول است.
در اين ميان سخنان درهم ريخته اى وجود دارد كه برخى گواه بطلان برخى ديگر است، از جمله مى گويند: صاحب پابند مذهب اعتزال بوده، و شافعى مذهب گاه مى گويند حنفى مذهب بوده و شيعه زيدى است.
در ميان نكوهشگران او، برخى سينه پر كينه اى دارد كه از گفتن آنچه حقد و حسد بدو الهام كند، باكى ندارد، مانند ابو حيان توحيدى، و برخى نظرشان ضد و نقيض نقل شده چون شيخ مفيد كه ابن حجر، هم مجعول بودن رساله اعتزال را از او نقل كرده هم اعتقاد صاحب رابه مذهب اعتزال.
اين تهافت و درهم ريزى سخن، اعتماد بر اين حكايات و وارسيها را سست مى كند اما تصريح به تشيع او، با گواهى دانشمندان متقدم و متاخر تاييد شده و سيد ابن طاوس كه در كتاب " اليقين " به امامى بودن اوتنصيص مى كند، بعد، از شيخ مفيد و علم الهدى نسبت او را به مذهب اعتزال، حكايت مى نمايد، البته اين صرف حكايت است و اعتقادش درباره صاحب، همان سخن اول اوست كه صريحا اظهار نظر كرده است.
نظر شيخ مفيد كه قبلا معلوم شد، اما نظر سيد مرتضى علم الهدى، ظاهرا نسبت از اينجا ناشى شده كه صاحب در باره جاحظ كه از بزرگان معتزله است تعصب داشته و از او جانبدارى مى كرده و چون سيد مرتضى براو رد و اعتراض نموده، گمان برده اندكه صاحب برمذهب اعتزال بوده و سيد مرتضى بدين جهت بر او ايراد كرده است.
ولى ما احتمال مى دهيم كه تعصب و جانبدارى صاحب، به خاطر بزرگداشت ادب و هنر، جاحظ باشد، نه به خاطر مذهب اعتزال، چنانكه مى بينيم، سيدرضى نسبت به صابى زنديق تعصب دارد.
اما آنچه از رساله " ابانه " حكايت شده و اشعار دارد كه صاحب، نص بر ولايت امير المومنين عليه السلام را منكر بوده، صرف حكايت است. چون عبارت اين رساله به تنهائى مى تواند،امامى بودن او رابه ثبوت رساند.
اينك متن كلام صاحب را آن گونه كه از ابانه نقل شده همراه آنچه در " تذكره" آمده ملاحظه بفرمائيد.
در " ابانه "گويد:
عثمانيه "طرفداران عثمان" و طوائف ناصبيان، تصور كرده اند كه سايرين، از امير المومنين والاتر و مهتراند، و گواه آورده اند كه ابوبكرو عمر بر او رياست كردند. شيعه عدليه گويند: پيامبر خدا، عمرو عاص را در غزوه " ذات السلاسل " بر آن دو اميرساخت، اگر آن گواهى درست باشد، بايد كه عمرو عاص از آن دو خليفه برتر باشد.
بعد از آن طائفه شيعه گفتند: على بعد از رسول افضل و برتر از همگان باشد و از اين رو بود كه رسول خدا - در آن هنگام كه بين ابوبكرو عمر عقد برادرى استوار كرد - على را برادر خود خواند، البته رسول، بهترين را براى خود انتخاب فرموده است.
حتى به اين معنى تصريح فرموده وگفته: انت منى بمنزله هارون من موسى،و از اين نسبت كه تو بمنزله هارون هستى، جز نبوت را استثنا نفرموده است. و نيز در باره على فرموده است ": اللهم آتنى باحب خلقك اليك ياكل معى هذا الطير" خدايا محبوب ترين بندگانت را بفرست، تا اين مرغ را با من تناول كند. و خدا على را فرستاد.
و نيز رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه: هر كه مرا سرپرست خود مى داند، على سرپرست او خواهد بود، پروردگارا ياورش را ياور باش و دشمنش را دشمن.تا آخر دعا.
بعد از همه اينها، فضيلت و برترى، با سبقت به اسلام ثابت شود، واسلام على از همه پيشتر بود، و خدا هم فرموده است: پيشروان پيشروان، آنها مقرب درگاه اند.
و هم با جهاد و پيكار در راه دين، و على شمشير در نيام نكرد، و از پيشروى باز ننشست: او است كه غبار حزن، از چهره رسول مى زدود، اوست كه مشكلات را از پيش برمى داشت اوست كه آتش افروز پيكار بود:
او قاتل مرحب است و بر كننده در خيبر و به خاك افكننده عمرو بن عبدود.
او همان كسى است كه رسول خدا در باره اش فرمود: " فردا پرچم به كسى سپارم كه خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول او را دوست دارند، حمله مى كند و فرار نمى كند " و قرآن هم فرموده است: خداوند پيكارگران را بر بازنشينان از جنگ برترى داده است با اجر بسيار.
و هم با علم، و رسول فرمود: انا مدينه العلم و على بابها:من شهر علمم، و دروازه اين شهر على است. اثر اين حديث روشن است، چه على از صحابه پرسش نكرد. و همگان ازو پرسش كرده اند، او از كسى فتوى نخواست، و همه از او فتوى خواسته اندتا آنجا كه عمر مى گفت: لو لا على لهلك عمر: اگر على نبود، عمر نابود شده بود، و مى گفت: خدايم براى مشكلى زنده نگذارد كه ابو الحسن آنجا نباشد. و خدا هم فرموده است: بگو آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند برابرند؟
و هم با زهد و تقوى ونيكى و احسان، در صورتيكه على اعلم آنان باشد، با تقوى تر آنان خواهد بود، چه خداوند فرمايد: از ميان بندگان، تنها دانشمندان اندكه از خدا مى ترسند.
ضمنا همو است كه مسكين و يتيم و اسير را بر خود ايثار كرد و هر سه شب، تنها خوراك موجود خود را كه براى افطار ذخيره داشت، بدانها بخشيد، و خداى عز و جل چنين نازل فرمود: " و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا " و به پيامبرش خبر داد كه پاداش اين عمل بهشت است. داستان مفصل است و فضيلت آن بسيار. و نيز همو است كه انگشترى خود را در حال ركوع، تصدق كرد، و خدا نازل كرد: " انما وليكم الله و رسوله ".
و يك طائفه از شيعه، غافل از حقيقت استدلال، تصور كرده اند كه على در حال تقيه بود، و از اين رو از دعوت مردم به امامت خود دست كشيد. و نيز تصور كرده اند كه بر امامت او نص آشكارى است كه قابل تاويل نيست.
طائفه عدليه گويند: اين سخن فاسد است. چگونه وظيفه او تقيه بوده، آنهم در اقامه حق، با آنكه سرور بنى هاشم بوده است؟ اين سعد بن عباده نبود كه با مهاجر و انصار در افتاد و از همه بريد. بدون اينكه از مانع و دافعى بهراسد؟ و بالاخره به "حوران " رفت و حاضر به بيعت نگشت؟
و نيز اگر روا باشد نص آشكارى بر امامت باشد و از همه امت مخفى بماند. رواست كه بگوئيم: نماز ششمى هم در فرائض يوميه وجود داشته و هم ماه ديگرى جز ماه رمضان كه بايد روزه دار بود، و همه را مخفى كرده اند، با اينكه امت اسلامى بر آنچه در امر امامت اتفاق افتاده، و هم خلافت آن خلفا كه قيام به حق كردند و بر عدل و داد فرمان راندند، اجماع دارند و اجماع گواه حقانيت است.
البته آنان كه با على درافتادند و به پيكار برخاسته شمشير بروى او كشيدند، از ولايت الهى خارج اند، مگر آنان كه بازگشت نموده و راه صلاح گرفته باشند. و خداوند، توبه كنندگان و پاكى طلبان را دوست دارد.
سخن صاحب تمام شد.
بنابر آنچه از جواب طائفه عدليه بدست مى آيد، مراد اين است كه، ادعاى شيعه: دائر به تقيه على "ع" و ترك فرمودن آن سرور دعوت مردم را به امامت خود، با ادعاى ديگرشان راجع به وجود نص جلى مجتمعا، تصور باطلى است كه با هم سازگار نمى نمايد، چه اگر نص بود، على خود آنرا آشكار مى فرمود و از دعوت بامامت خود صرف نظر نمى كرد.
و در واقع مى گويد: مدعى اين دو مطلب، از ظاهر ساختن حقيقت به صورت برهان، غافل مانده و نتوانسته است به آنچه در كتاب و سنت آمده استدلال كند، چه ما مى دانيم كه آن سرور به امامت خوددعوت كرده و با براهين و نصوصى كه بدان اشاره شد، احتجاج فرموده است.
وخلاصه از اين عبارت، انكار نص جلى، مفهوم نمى شود. و نميتوان صاحب را منكر آن شمرد. آنچنان كه ديگران نسبت داده اند.
و در ذيل كتابش " تذكره " مى نويسد:
" صاحب كه خدايش رحمت كناد، در آخر كتاب " نهج السبيل "" چنين مرقوم داشته است كه امير المومنين على، بطور قطع، فاضل ترين صحابه رسول است و بر اين اعتقاد خود گواه آورده كه برترى با مسابقه و پيش قدمى در خدمات دينى است و هم در اثرعلم و جهاد و زهد كه بالاترين درجات است:
بدون ترديد على بر همه صحابه مقدم بوده و از هيچكس دنبال نمانده است، چه مى بينيم كه در پيكار با دلاوران و كشتن سران كفار و پرچمداران ضلالت بر همه پيشى گرفته، و همو است كه رسول خدا بين خود و او، عقد برادرى بست، آن هنگام كه بتناسب بين ابوبكر و عمر رشته برادرى استواركرد.
و نيز رسول خدا او را كفو و همتاى فاطمه زهرا شناخت كه سالار زنان جهان بود.
و هم دعا فرمود كه " خداوند دوست او دوست بدارد، و دشمن او را دشمن " و همگانرا مطلع فرمود كه " على نسبت باو منزلت هارون دارد، نسبت به موسى " به خاطر آن فضائلى كه در او مى شناخته.
و نيز فرمود: " پروردگارا محبوبترين بندگانت را بفرست تا در تناول اين مرغ بريان با من شريك گردد " و على آمد. و البته محبوبترين صحابه فاضل ترين آنهاخواهد بود.
و فرمود: " من شهرعلمم و على در آن شهر "
و فرمود: " از خدايم درخواستى نكردم جزآنكه مانند آنرا براى على درخواست كردم حتى مقام نبوت را و پاسخ رسيد: نبوتى پس از تو سزاوار نيست " و البته مقام نبوت را به خاطر فضل و برترى او مسئلت فرمود,واز اين رو بود كه در حديث " انت منى بمنزله هارون من موسى "، نبوت را استثنا فرموده گفت " الا انه لا نبوه بعدى ".
على بر محنت روزگار و سختيها و شدائد آن شكيبا ماند، و در دوران خلافتش هم در استحكام مبانى دين و آئين، سرسخت بود و خود جز با خوراك درشت و لباس خشن سر نكرد، همگان از سرجشمه علمش سيراب شدند، و اين خود معلوم كه مردم جز به دانشمندتر از خود مراجعه نكنند.
او بهترين گذشتگان امت و بهترين آيندگانشان خواهد بود، رسول خدا سفارش كرد كه با ناكثين جمل و قاسطين صفين و مارقين نهروان پيكاركند، و عمار بن ياسر كه رسول خدا در اثر بصيرت و بينش در دين، مژده بهشتش داده بود، در ركاب او شهيد گشت.
رسول خدا او را به عيسى بن مريم مانند كرد،آن چنانكه به هارونش مانند كرده بود،و حاضر نشد براى او مثلى، جز از ميان انبيا انتخاب فرمايد. و على بود كه در ركوع نماز، انگشترى به سائل بخشيدو آيه نازل گشت " انما وليكم الله و رسوله " تا آخر آيه.
و همو بود كه سه روز، قوت روزانه خود را بر مسكين و يتيم و اسير ايثار فرمود و آيه نازل گشت: " و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا ".
و هم در قرآن نازل گشت " انما انت منذرو لكل قوم هاد " و از اين رو، رسول فرمود: من رسول و منذرم و تو يا على،سرور و رهبر آنان.
و آيه نازل گشت " و تعيها اذن واعيه " يعنى قرآن را گوش شنوا فرا خواهد گرفت و رسول فرمود: آن گوش شنوا گوش على است.
و خدايش مرزدار ايمان ساخت كه دوستيش آيت ايمان و دشمنيش نشانه نفاق بود، تا آنجا كه گفتند: ما در دوران رسول، منافقين امت را فقط و فقط از راه دشمنى با على مى شناختيم.
و رسولش خبر داد كه روز رستاخيز على تقسيم كننده سهام بهشت و دوزخ است:
سهم دوزخ را از مردم محشر بدو مى سپارد و بهشتيان را با خود به بهشت خواهد برد.
و ابن عباس گفت: خدا در قرآنش خطاب " يا ايها الذين آمنوا " نازل نفرمود جز آنكه على سرور آن مومنان و شريف آنان بود.
و از اين والاتر، سخن رسول است كه فرمود: على يعسوب مومنان است. و يعسوب، نام ملكه زنبوران است كه در گرد او انبوه شوند و هر كجا رود، از او جدا نگردند.
در شب هجرت، كه قريش،گرد خانه رسول، بانتظار سپيده دم مراقب بودند، تا هجوم آورده او را مقتول سازند، على با استقامت و شيردلى، بر جايگاه رسول خوابيد و در هر آن منتظر هجوم آنان بود، در آن شب درست موقعيت و منزلت اسحاق ذبيح را داشت كه با آرامش دل بانتظار قربان گشتن در راه حق بود.
و همو است كه عمر بن الخطاب در حق او گفت: لو لا على لهلك عمر: اگر على نبود نابودى عمر قطعى بود، و يا گفت: خدايم براى مشكلاتى چنين زنده نگذارد كه ابوالحسن در كنارم نباشد.
على، زندگيش تماما اسلام و عمرش سراسر ايمان بود: لحظه اى به خدا كافر نگشت،زحماتش در يارى اسلام، پسنديده و مشكور و بالاخره در راه آئين و احياى دين، شربت شهادت نوشيد.
خداوند ما رادر زمره آن كسانى قرار دهد كه دوستى و مودت خاندان پيامبر را بر همه چيز دنيا برگزيدند، و هم ما را بر آن سيره و روشى بدارد كه نيكوتر و
شايسته تر است، و خدا ما را بس است: همان فرستنده باران و شكافنده دانه، خالق جان ".
از اينها گذشته، صاحب در اشعار خود، به مذهب حق كه همان مذهب اماميه است تصريح كرده، و نص غدير راسند اعتقاد خود مى شمارد، مى گويد:
بالنص فاعقد ان عقدت يمينا     کل اعتقاد الاختيار رضينا
- اگر سوگند ياد كنى، بر نص خلافت ياد كن، ما به قانون " اختيار " گردن نهاديم.
- در برابر سخن خداوند تسلم شو كه فرمود: موسى از ميان امت هفتاد نفر اختيار كرد.
و نيز در قصيده كه با قافيه " با " گذشت، گفته بود:
- ندانستيد وصى رسول همان است كه در محراب عبادت انگشترى به رسم زكاه بخشيد؟
- ندانستيد وصى رسول همان باشدكه روز " غدير " حقانيت او را اعلام و صحابه را محكوم ساخت؟
و يا اين شعرش:
- دوستى جانشين پيامبر امير مومنان فريضه قرآن است.
- كه خداوند بر عهده تمام جهانيان نهاده وبه سالارى مومنانش برگزيده.
و آنچه در " لسان الميزان " آمده كه: صاحب از مذهب اعتزال جانبدارى مى كرده و بدان شهرت داشته، از چند جهت مردود است، چه ابن حجر، خود اين نسبت را تخطئه كرده و هم از قاضى عبد الجبار حكايت كرده كه هنگام نماز بر جنازه صاحب گفته: " نمى دانم چگونه بر اين رافضى نماز بخوانم " و از همه بالاتراشعار او است كه مى گويد: از شماتت دشمن كه مرا رافضى مى خوانند، باكى ندارم. ممكن است منظور ابن حجر، تنها شهرت باشد، گرچه با واقعيت همراه نباشد و در آن صورت است كه سخن او از تناقض و تهافت خارج مى شود.
با توجه به قرائن، بنظر مى رسد كه صاحب، مانند ساير بزرگان مذهب، موقعى كه موضوع " عدل الهى " مطرح بحث بوده، علنا به حمايت و جانبدارى از معتزليان برمى خاسته است.
البته علت حمايت اين است كه شيعه و معتزله،در برخى مسائل، كاملا اتفاق نظر داشته مجتمعا در برابر اشاعره ايستادگى داشته اند، خصوصا در مسئله جبر كه مستزلم انكار الهى است، گرچه در فرع ديگر آن كه موضوع تفويض و اختيار است، اختلاف نظر دارند.
و از آنجا كه فرق نهادن بين اين دو مسئله،خصوصا در هنگام مشاجره و جدال براى همگان سهل و ميسور نيست، فراوان بين پيروان اين دو مذهب خلط و اشتباه شده، شيعه را معتزلى، و معتزلى را شيعه قلمداد كرده اند،چنانكه غير ازصاحب بزرگان ديگرى همچون علم الهدى سيد مرتضى و برادرش شريف رضى به اعتزال منسوب گشته اند.
و اماشافعى بودن صاحب، درست مانند حنفى بودن اوست، و تناقض شگفت تر سخن ابى حيان در امتاع ج 1 ص 55 ميباشد كه گفته: " صاحب شيعه اى است كه بين مذهب ابى حنيفه و سخن زيديه، جمع كرده "، با اينكه صاحب در اشعار فراوانى نام ائمه اطهار را صريحا يادكرده و در واقع اعتقاد زيديه را از خود نفى مى كند، به اين شعر او توجه فرمائيد:
- سرور من محمد است و هم على وصيش و دو پسر پاكشان و سالار عابدان.
- و محمد باقر و فرزند او جعفر صادق و آنكه با موسى بن عمران همنام است.
- و على كه در خاك طوس خفته بعد محمد و آنگاه على كه مسموم شد و بعد رهبرمان -
- حسن و بعد از او به امامت " قائم آل محمد " معتقدم كه در كمين ستمكاران است. و يا اين شعر ديگرش:
- به بركت محمد و على و دو پسرشان و زين العابدين و دو باقر و يك كاظم.
- بعدرضا، بعد محمد، سپس فرزندش، و عسكرى پرهيزكار، و قائم آل محمد.
- اميدوارم كه روز رستاخيز، رستگار شده به نعيم بهشت واصل گردم.
و يا اين دوبيت:
- پيامبر حق و وصى او، با دو سرور آزادگان بهشت، بعد زين العابدين و دو باقر.
- و موسى و رضا و دو فاضل كه با بركت آنان چشم طمع به بهشت جاويد دوخته ام.
و در اين رجزخود گفته است:
- اى زائرى كه مشاهد مشرفه را عازم گشتى و كوه و صحرا در نوشتى.
- درود مرا بر رسول خدا نثار كن درودى كه با گذشت روزگاران كهنه نگردد.
- و چون به كوفه بازگشتى،همان تربت پاك معروف.
- در بهترين جايگاه " نجف " به مهتر عالميان ابو الحسن درود فرست.
- و مجددا باز گرد به مدينه و در بقيع. بر امام مجبتى سلام گوى.
- و در كربلاء، صحراى طف عنان بازگير و سلام مرا با بهترين تحيات هديه كن.
- به خدمت آن خفته در خاك، حسين كه سالار شهيدان است.
- و باز در پهنه بقيع پهلوگير كه تربتى شريف و والاست.
- در آنجا زين العابدين چراغ تابان و باقر شكافنده علم و جعفر صادق بخاك اندراند.
- سلام مرا به آنان برسان، سلامى پيوسته كه طنين آن دشت و دمن را پر سازد.
-و بعد در بغداد پهلو بگير و برپاكيزه نهاد: موسى، سلام مرا نثار كن.
- و با عجله به طوس رو ولى آرام دل، و سلام و تحيت مرا به ابى الحسن تقديم كن.
- سپس بر بال هماى نشين و به بغداد باز شو و درود مرا بر معدن تقوى محمد نثار كن.
- و بعد در سامرا سرزمين عسكر، بر على هادى سلام گوى كه از شك و ريب، پاك است و هم بر حسن فرزندش كه رفتارش پسنديده و گفتارش از معدن علم الهى سرچشمه گرفته.
- اينان اند، نه ساير مردمان،كه پناه من اند و هر روز با جان و دل رو به سوى آنان دارم.
و نيز ارجوزه ديگرى دارد كه به نام يكايك پيشوايان رهبر زينت داده است.

اضافات چاپ دوم:
|و نيز قصيده در ثناى امام ابى الحسن على بن موسى الرضا هشتمين حجت خدا دارد، كه در مقدمه " عيون اخبار الرضا " تاليف شيخ صدوق درج شده و هم قصيده ديگرى در ستايش آن امام كه مى گويد:
- اى زائر كه پا در ركاب كرده به تاخت مى روى.
- چنان از ما گذشت كه گويا برقى بود: جهيد و ناپديد شد.
ابلغ سلامى زاكيا     بطوس مولاى الرضا
- درود خالصانه ام را درطوس به سرورم رضا نثار كن.
- فرزند زاده پيامبر مصطفى، فرزند خليفه اش مرتضى.
- آنكه به عزتى پايدار، دست يافته و با عظمتى رخشان زيور بسته.
- از اين مخلص كه دوستى و ولايت آنان را فرض مى شمارد پيغام برده بگو:
- در سينه سوز آتشى است كه دلم را پردرد گفتم.
-از اين ناصبيان که دام نهاده در کمين نشسته اند ,قلب دوستانتان جريحه دار است
-با صراحت لهجه بر آنان گذشتم و سخن را بي پرده گفتم.
- علنا پرچم خلاف برافراشتم و از اينكه بگويند: رافضى گشته، هراس نداشتم.
- چه خوش است ترك گفتن آنها كه رسما به دشمنى و خلاف شما برخاسته اند.
- اگر امكان مى يافتم، خود به زيارت او مشرف مى گشتم، گر چه بر آتش تفته پاى نهم.
- ولى من پاى بست اين ديارم، با قيد و بندى خطير. - اين ثنا و تحيت را نثار مرقدش مى سازم تا به ثواب زيارت نائل گردم.
- اين امانتى است كه به خدمتش گسيل داشته ام، باشد كه خوشنود گردد.
- پسر عباد، با سرودن اين تحيت، به شفاعتى اميد بسته كه هرگز مردود نخواهد گشت.

خصال نيك همراه شگفتيها
1- مى گويند: روزى صاحب ابن عباد، نوشيدنى خواست، قدحى پر آوردند چون خواست بياشامد، بعضى از دوستان نزديك گفت: مخور كه مسموم است، هنوز چاكرى كه آب آورده بود حاضر بود، صاحب به دوستش فرمود: گواه سخنت چيست؟ گفت: آزمايش، به همين غلامى كه آب را آورده بگو خودش بياشامد، صاحب فرمود: اين كار را نه براى ديگران تجويز كنم و نه حلال دانم. گفت: به مرغى بنوشان فرمود: هلاك حيوان را هم تجويز نكنم.
قدح رابرگرداند و دستور داد آبرا بريزند. وبه غلام فرمود: پى كار خود رو و ديگربه خانه من وارد مشو، و فرمان داد كه كنيزى در عوض غلام به خدمت گمارند، وحقوق آن غلام را هم مرتب پرداخت نمايند.
بعد فرمود: يقين را با شك نميتوان زدود، و قطع حقوق هم كيفرى است كه با خست همراه است.
2- يكى از سادات علوى، رقعه اى گسيل داشت كه خداوندش فرزندى پسر عنايت فرموده، تقاضا دارد كه نام و لقبى براى مولود، معين فرمايد. صاحب در كنار رقعه او نوشت:
" خداوندت با نو رسيده تك سوار و بخت كامگار، قرين سعادت گرداند، بخدا سوگند كه چشمها روشن گشت و دلها خرم: نامش على باشد،تا خدايش بلند آوازه گرداند، و كنايه اش ابو الحسن تا كار و بارش نيك و حسن آيد. روزمندم با كوشش خود فاضلى ارجمند و ببركت جدش نيكبختى سعادتمندگردد، بمنظور دور بادش از چشم بد دينارى زر به وزن صد مثقال نياز كردم تا به فال نيك صد سال زندگى با سعادتش نصيب گردد، و چون طلاى ناب از تصرف روزگار در امان ماند. و السلام.
3- يكى از حاشيه نشينان رقعه اى به خدمت صاحب فرستاده تقاضاى حاجتى كرد.
نامه را بدو عودت داده و گفتند: صاحب به دست خود نامه ات را امضا و وعده مساعدت داده است، ولى او هر چه نامه را زير و رو كرد، چيزى بنظرش نرسيد، نامه را به ابى العباس ضبى عرضه كرد، ابو العباس بعد از دقت كافى متوجه شد كه صاحب با نوشتن فقط يك الف، پاسخ مساعد داده است:
در رقعه متقاضى چنين بود: فان راى مولانا ان ينعم بكذا، فعل. اگر راى مبارك سرورمان تعلق گيرد كه مساعدت فرمايد، خواهد كرد، و معلوم شد صاحب جلو " فعل " كه فعل ماضى است، بمعنى " خواهد كرد " يك الف اضافه كرده يعنى " افعل " خواهم كرد.
4- صاحب، در يك طبق نقره، عطرى خدمت ابى هاشم علوى هديه كرده وبا اين سروده گسيل داشت:
- اين بنده به قصد زيارت عتبه مرابكه خدمت رسيد،تا از پرتو انوارت نصيبى گيرد.
- از اين عطرى كه تقديم مقامت شده بهره گير، كه عطرفروش از خوى چون مشكت مايه گرفته.
- اما ظرف پيشكشى است كه با عطر همراه شده، با قبول آن، عنايتى بر عناياتت بيفزا.
5- ابو القاسم زعفرانى به شكوه و جلال صاحب نگريست كه جمعى از خدم و حشم و حاشيه نشينان با لباسهاى فاخر و جبه هاى خز گرداگرد مجلس نشسته اند به كنارى رفت و به نوشتن پرداخت، به صاحب گفتند: در حضور شما چنين جسارتى مرتكب مى شود، صاحب فرمود: او را بياوريد زعفرانى لحظه اى مهلت خواست تا از نوشتن بپردازد، صاحب تقاضاى او را رد كرده دستور داد طومار را از دستش گرفته باز آورند، زعفرانى نزديك شد و گفت خداوند صاحب را مويد بدارد، و سرود:
- چكامه را از زبان شاعرش بشنو كه بيشتر در شگفت شوى، گر بر سر شاخه زيباتر است.
صاحب فرمود: بياور تا چه دارى، ابو القاسم ابياتى بر خواند كه از آن جمله است:
- دگران مال و دولت اندوزند و با حرص و ولع گنجينه سازند.
- و تو اى زاده عباد، اى اميد همگان، نوال و بخشش آرزوى توست.
- عطايت براى همگان، خواه دستى دراز يافرو كشيده دارند، چون ميوه رسيده مهياى چيدن است.
- جهانى را با نعمت و احسان فرو گرفتى، كمترين بهره اى كه نصيب مردم شد، دولت و بى نيازى است.
- حساس ترين شعرا در برابرت زبان بسته، و شاكرترين آنان از سپاس نعمتت عاجز و خسته.
- اى سرورى كه جودو نوالش، دولت و مكنت به ارمغان مى آورد و به پاى دور و نزديك مى ريزد.
- همگان را از زائر و مجاور، خلعت بخشودى، آنهم خلعتى كه در پندار نگنجد.
- حاشيه نشينان اين بارگاه، در لباس خز مى خرامند و جلوه مى فروشند جز من.
- البته آن را كه بر عهد خود پايدار است و همواره نيكى كند حاجت يادآورى نيست.
صاحب فرمود: در داستانهاى معن زائده خواندم كه مردى بدو گفت: اى امير مركبى عطايم كن. و او فرمود تا يك ناقه، يك سمند، يك قاطر، يك الاغ، يك كنيز بدو عطا كردند، و اضافه كرد: اگر من دانستم خداوند بلند پايه مركوبى جز اينها آفريده، عطايت مى كردم. اينك من كه صاحبم، فرمايم كه از جامه خز: يك جبه، يك پيراهن، يك جليقه يك شلوار، يك عمامه، يك دستمال، يك طاقه ازار "كمرپوش"، يك ردا "بالاپوش" يك جوراب بر تو خلعت كنند، اگر دانستم جز اينها لباس ديگرى از خز ساخته شود. عطايت مى كردم.
بعد فرمود تا به خزانه اندر شد، و تمام اين خلعتها را بر او ريختند. هرچه توانست پوشيد، و آنچه نتوانست به غلامش تحويل شد.
6- ابو حفص وراق اصفهانى، در رقعه اى به صاحب نگاشت:
خداوند سايه سرورمان صاحب را مستدام بدارد، اگر نه اين بود كه يادآورى مايه سود بخشى، و افراختن شمشير بعد از جنبش آن در نيام، سهل و هموارتر است نه يادآورى كردمى، و نه اين شمشير برنده را، تكان دادمى، ولى حاجتمندى كه كاردش به استخوان رسيده، به روا گشتن حاجت شتاب، و در برابر بخشنده بى دريغ هم،دست طلب و الحاح دراز دارد.
حال و روزگار اين بنده ات - كه خدايت مويد بدارد - پريشان است، حتى موشها از انبار گندم در حال كوچ اند، اگر راى مبارك باشد كه اين بنده را با ساير چاكران كه در نعمت غوطه وراند و از اين رو رحل اقامت افكنده اند، دمساز فرمائى خواهى فرمود. ان شا الله.
صاحب در كنار رقعه اش نگاشت:
چه نيك سخن ساز كردى، ما هم به نيكى پاسخ آغاز كنيم: موشهاى خانگى را به نعمت سرشار و نوال بى زوال، مژده بخش گندم، همين هفته مى رسد، ساير حوائج در راه است.
7- ابو الحسن علوى همدانى مشهور به " وصى " گويد: از جانب سلطان به سفارتى عازم رى گشتم، در راه بسيار انديشيدم كه مقالى زيباو سخنى شيوا كه در خور ملاقات صاحب باشد، طراز بندم، موفق نشدم. هنگامى كه در اسكورت خود با من روبروگشت و من نزديك شدم تا آنجا كه عنان دو مركب بهم پيوست، به ياد يوسف افتادم و بر زبانم گذشت: " ما هذا الا بشر ان هذا الا ملك كريم " اين مرد ما فوق بشر است، اين فرشته عالى مقام است. و او در پاسخ گفت: " انى لاجد ريح يوسف اولا ان تفندون " اگر نه اين بود ك ه مرا تخطئه كنيد مى گفتم بوى يوسف بمشام مى رسد، بعد فرمود: خوش آمدى؟ مرحبا بالرسول، ابن الرسول، الوصى ابن الوصى.
8- صاحب دراهواز با مرض اسهال به بستر افتاد، هر گاه كه از سر طشت برمى خاست، در كنار آن ده دينار زر سرخ مى نهاد، مبادا خدمتگار از كار ملال گيرد و ازاين رو خدمتكاران خواهان دوام كسالت بودند، و چون عافيت يافت، قريب پنجاه هزار دينار تصدق كرد
9 - در " يتيمه الدهر " از ابو نصر ابن المرزبان حكايت آورده كه هر گاه براى صاحب ابن عباد، آب يخ مى آوردند، بعد از نوشيدن آن مى گفت:
قعقعه الثلج بماء عذب     تستخرج الحمد من اقصى القلب
- قورت قورت آب يخ، بيرون كشد سپاس الهى را از ته قلب.
و بعد مى گفت: بارپروردگارا لعنت خود را بريزيد، تجديدفرما.
10- در " معجم البلدان "مى نويسد: ابن حضيرى، شبها به مجلس صاحب حاضر مى گشت، شبى چرت بر او غالب گشت و بادى از او برخاست، در نتيجه شرمسار و از حضور دربار بريد، صاحب گفت اين دو بيت را بر او بر خوانيد.
- حضيرى زاده به خاطر آوازى كه چون ناله ناى و آواى عود است. خجل مباش.
- باد است، چه مى توان كرد؟ مى توانى آنرا حبس كنى. تو كه سليمان نيستى.

كلمات قصار
آنكه - به درياى شيرين پويد، گوهر آبدار جويد.
آنكه - دست عطا گشاده دارد، چشم اميدبه سويش كشيده آيد.
آنكه - نعمتى را كافر آيد، نقمتش به كيفر در سپارد.
گوشتى كه از حرام رويد، با داس بلا دروده آيد.
آنكه بروزگار سلامتش غره آيد، فردا از پشيمانى و ندامت داستانها سرايد.
آنكه با اشاره اندك هوشيارى نگيرد، از بيان مفصل چه سود گيرد.
بسيار شد كه با سخنى نرم و هموار، كارى بسامان آمد، آنجاكه بذل اموال نافع نيامد.
سينه از مايه درون جوشد و از كوزه آن تراود كه در آن باشد.
خردمند با اشاره چشم دريابد و از گفتار زبان بى نياز آيد.
خورشيد تابان كه در پس ابر ماند، ديرى نگذرد كه رخسار نمايد، چونان كه بوستان در زمستان افسرده و در بهار خرم آيد.
بدر تابان كه نهان شود، باز بر آيد، شمشير كه كندى گيرد دگر بار جوهرش نمايان آيد.
دانشت در گرو درس و مذاكره جهلت بر اثر اهمال و متاركه.
سخن كه بر سامعه مكرر آيد درقلب ريشه دواند.
مهربانى بى غش و پاك، رساتر از زبانهاى پرآب و تاب.
هر كارى به موقع آن شايد، چونان كه هر ميوه به فصل آن در مذاق خوش آيد.
آرزو بى نهايت، چه سود كه نعمت دنيا عاريت.
يادآورى اثرى آشكار دارد، و چنانكه خدايش فرمود: نفعى سريع به بار آرد.
پشت شمشير، نرم و لغزنده و دم آن تيز و برنده، از آن شگفت تر مار، كه
پشت آن نرم و لغزنده تر و نيشش گزنده تر.
رشته منت و احسان، بر گردن كس استوار نتوان كرد،جز با خدمات شايان.
گاه باشد كه حلم و بردبارى خوارى آرد، چونان كه از پايدارى بيجا شكست زايد.
نامه هر كس،تراز انديشه و ادراك، بل محك اعتبار اوست و ترجمان فضل و مقام، بل و نمونه فهم و دانش اوست. وفاى به وعدت، برهان تشخيص و عظمت، امروز و فردا كردن، نشان بخل و خست، و گواه بى وفائيت تجديد مهلت. احسان نكو آن است كه اخلص و فراوان باشد، و احسان شوم آنكه امروز و فردا شود و با خاطره ناخوش آلوده گردد. هشيارى جوانمردان كندى نگيرد، و سيماى شوم خطا نپذيرد.
سگ كه بر چهره ماه تابان بانك كند، با سنگ دهانش بسته گردد.
بسيار شد كه به آرزوى خونخواهى و انتقام، در ورطه هولناك به خاك راه افتاده اند.
وعده نوال، برخى چون آب حيات است و برخى چون درخش سراب.
نفوذسخن گاه بدانجا رسد كه تير پران نرسد.
چه بسا اعتراف به تقصير كه گوياتر است از زبان تشكرآميز.
چه بساسخن كوتاه كه رساتر به مقصود باشد.
هر سرى آرزوئى پرورد، و هر روزى كارى شايسته خود دارد.
سخن نرم و هموار سود بخشد وگرنه شمشير بران، سودبخش تر افتد.
دلاور شيردل فراوان است، ولى نه چون عمرو، و بر مردگان ماتمدارى كرده اند ولى نه چنان كه بر صخر.
فراموش مكن كه فاصله جوان و پير فراوان است و فرق ميان عقاب و شاهين از زمين تا آسمان.
كفران نعمت، سرآغاز نقمت است. ناسپاسى نوال، مايه زوال است.
مقابله احسان با كفران، نعمت موجود را تا راندن است.
گاه باشد كه ضعيف قوى گردد، جراحت التيام پذيرد، كج راه، استقامت گيرد، و فرو مانده در خواب غفلت بيدار شود.
ناله از دل تنگ بر آيد و شكايت از درون درمند.
نه هر كه را خوانى، پاسخ مثبت دهد، و سر به اطاعت سپارد.
شود كه، بى گناه به جرم گناهكار بسوزد، و نيكوكار در عوض بدكار گرفتار آيد.
نه هر كه حق طلبد، باز جويد و نه هر كه چشم طمع به ابر دوزد، از باران رحمتش شراب اندوزد.
ثعالبى در يتيمه الدهر از اين گونه كلمات قصار و سخنان درر بار، از صاحب فراوان ياد كرده كه سيدامين تمام آنها را در " اعيان الشيعه "ثبت فرموده است.
اين است يك شيعه نمونه و اين نمونه افكارش. اين است يك وزير شيعه و اين سخنان حكمت شعارش،اين است فقيه شيعه و اين ادب تابناكش. اين است دانشمند شيعه و اين انديشه عالمتابش، اين است متكلم و سخنگوى شيعه و اين مقاله و گفتارش. اينان مردان بزرگ شيعه اند و اين مفاخر و ميراثشان. شيعه راستين كه در پى خاندان حق گام زند، بايد كه چنين باشد. وگرنه نباشد.

وفات صاحب
صاحب، در شب جمعه 24 ماه صفر از سال 385 در رى، دار فانى را ترك گفت مردم رى كه از مرگ او باخبر شدند، تمام شهر و بازارها تعطيل گشت و همگان بر در خانه اش به منظور تشييع جنازه گرد آمدند. فخر الدوله به همراه سرهنگان و فرماندهان حضور يافته و جامه سياه بر تن داشتند. جنازه صاحب كه بر دوش خدام از در قصرخارج شد، تا بر او نماز گزارند، به تعظيم و بزرگداشت، حاضرين يكسر به پاخاستند: فرياد شيون و زارى بلند شد، جامه ها بر تن دريدند، سيلى ها به صورت زدند، چندان گريه و ناله كردند كه از تاب و توان رفته به خاك افتادند. ابو العباس ضبى بر جنازه او نماز خواند، فخر الدوله پيشاپيش جنازه حركت مى كرد. و چند روز براى عزا در خانه نشست.
بعد از نماز جنازه را در يك خانه آويز كردندتا هنگامى كه به اصفهان برده و در قبه اى به نام دريه دفن شد، ابن خلكان مى نويسد: اين قبه تا اين زمان آباد مانده و دخترزادگانش به تعمير وكچكارى آن مواظب اند. و سيد در " روضات الجنات " اضافه كرده و گويد: اكنون هم آباد و معمور است، چندى پيش دچار شكست و انهدامى گشته بود كه پيشواى بزرگ علامه سترك محمد ابراهيم كرباسى به تجديد عمارت آن فرمان داد، و با وجود ناتوانى، دو ماه يكبار و گاه ماهى و چه بسا هفته اى يكبار، زيارت آن قبه را ترك نمى فرمايد. در اين اوقات به نام " باب طوقچى " و گاه " ميدان كهنه " خوانده مى شود، ومردم با زيارت مرقدش بركت مى جويند ودر كنار آن قبه حاجات خود را از خداوند تعالى مسئلت مى دارند.
ثعالبى در " يتيمه " مى نويسد: موقعى كه ستاره شناسان، با اشاره و كنايه از مرگ او خبر دادند، صاحب در قطعه اى چنين سرود:
- اى خالق ارواح و اجسام و اى آفريننده اختران و آثار.
- اى پديد آرنده روشنى و سياهى.
- نه چشم اميد به مشترى دارم.
- و نه از مريخ بيمناكم.
چرا كه ستارگان در واقع علامت اند.
- سرنوشت در دست خداى داناست. بار پروردگارا از درد و بلا محفوظم دار.
- و از حوادث روزگار در امان و از رسوائى گناه نگهبان باش.
- بدوستى محمد مصطفى برگزيده ات و همتايش على مرتضى و خاندان گرامش بر من ببخشاى. در مرگ صاحب قصائد فراوانى سروده شد، از جمله قصيده ابو منصور احمد بن محمد لجيمى است با قافيه نون: -اى بزرگ مرد با كفايت كه مشكلات را با سر پنجه تدبير گشود و با نوال سرشارش نياز ما را برآورد.
-آرزوى ما اين بود كه جاوان مانى، و روزگار نخواست، اراده او بر تمناى ماپيروز گشت.
- بر مرگت گريبان چاك زدم، اما قانع نشده اند و غم را دمسازآمدم.
- اگر خود را كشته بودم، ممكن بود حق ترا ادا كرده باشم.
- از رازى كه اينك دريافته اى پرده بردار كه چه بسيار از بيانات رشيقه ات بهرمند بوديم.
- مگر نه مردى دادگستر و با انصاف بودى؟ از چه گورى آباد كردى و شهرها ويران ساختى؟
- وا نهادى كه مردم لجام گسيخته شوند، ديروز كه چنين نبودند.
- سفله گان مسلط شده برما سوار شدند با آنكه ديروز برده ما بودند.
- اگر در ماتم او دلهاى ما آب شود و اشك از ديدگان بباريم.
- حق ماتم را ادا نكرده ايم، ولى گذشت روزگاران خواهد گفت چه كسى را از دست داده ايم.
و در قصيده ديگرى گويد:
- بزرگ مردى درگذشت كه هر گاه دانش وجود كمياب مى شد، هر دو را ازدست و زبان او باز مى جستيم.
-بزرگ مردى كه هر چه در ميان خلق جويا گشتم كسى را مانندش نيافتم.
- جود و بخشش را با " كافى الكفاه " در يك گور كردند تا بهم مانوس باشند.
- در زندگى با هم زيستند و اينك در گور همخوابه گشتند، گورى كه در باب ذريه است.
گاهى چند بيت اين قصيده به نام ابى القاسم ابن ابن ابى العلاء اصفهانى ثبت شده كه با حكايتى لطيف همراه است. از قصائدى كه در سوك صاحب سروده شده، نونيه ابو القاسم ابن ابى العلاء است كه ثعالبى در ج 3 ص 263 برخى ابيات آنراچنين آورده:
- اى يگانه رهبر من آنچه در ستايش و ثنايت گويم، كه گفته ام.
- تو از ستايش و ثنا برترى، هيچ كس ترا نستايد جز كه شان ترا بكاهد.
- بامرگ تو فرزندان حوا همه مردند، دنيا مرد، بلكه دين مرد.
- اينك، سروش فضيلت و آزادگى است كه عزاى تو را اعلام مى كند بعد از آن كه، حوريان به عزايت نشستند.
- عطا و صله بر تو مى گريند چنانكه ملت و دولت مى گريند.
- بدگويان و خبرچينان به پا خاستند، هم آنها كه از بيم تو خانه نشين بودند بعد از مرگت رانده هاى درگاه همه جان گرفتند.
- شگفت نباشد كه اينان همه بر كوى و برزن روانند، سليمان درگذشت و شياطين از بند رستند.
از جمله قصائدى كه در ماتم صاحب سروده شده، داليه ابى الفرج ابن ميسره است،ثعالبى اين چند بيت آنرا در يتيمه ج 3 ص 254 ياد كرده:
- اگر مى پذيرفتند، جانها برخى او مى گشت، گرچه اين هم مصيبتى بزرگ بود.
- ولى مرگ چون شاهين تيزبين است و بهترين را مى ربايد.
- زمانه را برگو: اين ستم به خود كردى، اينك به كورى چشمت، جامه عزا ببر كن.
- با اين مصيبت، عظيم ترين ضايعه بشرى را پيش انداختى، و رونق بازارت كاست.
از جمله داليه ابو سعيد رستمى است، كه ثعالبى دو بيت آنرا آورده:
- بعد از " صاحب " آرزومندى به شب بار سفر خواهد بست؟ يا اصولا دست تمنا به سوى رادمردى گشود خواهد گشت؟
- خداوند راضى نگشت جز به اينكه "آرزو و بخشش" هر دو با صاحب بميرند دگر اين دو، تا روز حشر باز نخواهند گشت.
و نيز لاميه ابو الفياض سعيد بن احمد طبرى در 44 بيت كه تمام آن در يتيمه ج 3 ص 254 مذكور افتاده:
- اى همسفر چگونه در بستر خواب آرميدى،با آنكه به روزگار نه خوابيدى و نه خوابد.
- هر روز در ميان فرزندانش بپا خاسته و ندا در دهد: بپا خيزيد كه هنگام كوچ است.
- دو دسته اند: يكدسته با غفلت در انتظارند و دسته ديگر كمر بسته و با شتاب.
- گويا داستان آنان كه مى روند و مى مانند، گروهانى است كه از پس گروهان روان اند.
- آنان سواراند، بى مركب، روانند و بازگشت ندارند.
- جام مرگ در ميانشان مى چرخد چونانكه شراب ناب در دست حريفان.
- راننده با خشونت ازپى، فرياد رحيل مى زند و به سوى ميعاد مى دواند. جلودار قافله نمايان نيست.
- نديدى آنها كه پيش از اين درگذشتند و غول مرگ آنانرا در ربود.
- آنان حيله ها بكار بستند، بى ثمر بود، ما ناله ها زديم نافع نيفتاد.
- شيوه روزگار چنين است، عمرمى گذرد، احوال دگرگون مى شود و باز نمى گردد.
- گرچه نخواهيم و يا به هراس اندر شويم، پيك مرگ در ميرسد و مهلت نمى دهد.
- در پايان راه، مقصد مرگ نمايان است ولى راه ديگرى وجود ندارد.
- بجانت سوگند، عمر فرصت كوتاهى است و بعد از آن راهى دور و دراز در پيش.
- مى بينم كه اسلام و اسلاميان در اندوه و ماتم فرو رفته اند. - خورشيد رخشان تاريكى گرفته همچون چشم بى فروغ.
- ماه تابان ناتوان بر آمده رخشان نيست گويا از لاغرى رنجور است.
- اختران درخشان ماتم گرفته اند گويا كاخ بلندشان رو به ويرانى است.
- مى بينم چهره روزگار و هر چهره ديگرى از رنج درون دژم است.
- كوهساران با قله هاى بلند، چنان در اضطرابند كه گوئى، اينك آب شود، و يا درهم ريزد.
- آسمان تيره گشته مى لرزد، گوئى دردى به دل دارد.
- نسيم صبا كه روح پرور بود، اينك چون باد سموم جانكاه است وسورت سرما اينك گوارا مينمايد.
- ابرهاى سنگين به هر دره و هامون سيلاب اشك روان كرده اند ولى كشتزارها همچنان در سوز و گدازند.
- پيك مرگ، عالم كيهان را از مرگ عزيز جوانمردى، كه امين ملك و ملت بود، باخبرساخت، اينك جهانيان در ماتم عزيزخود غرق اند.
- جارچى، مرگ " كافى الكفاه " را به جهان اعلام كرد،يعنى آزاد مرد گرانمايه بعد از اين، خوار و ذليل خواهد گشت.
- خبر داد كه پناه حاجتمندان از جهان چشم بربست و خاك بر چشم جهانيان نشست.
- سحرگاه كه نسيم تربتش مى وزد گويا باد صباست كه از روضه رضوان خيزد.
- و چون بر مشام كاروان نشيند، گويند غبار است يا سوده مشك ناب؟
- اى درخشان ماه آسمان فضيلت، از چه بدين زودى غروب كردى.
- چگونه شبح مرگ بر تو ظاهر گشت و با آن عزت و شوكت غول مرگت در ربود؟
- اى ادب آموز جهانيان كه هم ارباب قلم را مهار كردى و هم افسران صاحب كمر.
- هر كه از روزگار به تو شكايت برد، دادش گرفتى، اينك كه روزگار بر تو تاخت چه كسى داد تو خواهد گرفت؟ -دين و دنيا بر تو گريست، و هم اهل دنيا و دين، آن چنان كه پردگيان گريستند. - شمشير بران بر تو گريست و هم نيزه جان ستان، و تو خود كفيل ارزاق آن و اين بودى.
- خيل اسب بر تو گريست و گريه آنها شيعه ماتم بود.
- دلهاى جهانيان بر تو منقلب است و نصيبت از زارى آنان كم.
- دلى دارم كه به " صاحب " خود وفادار است لذا از غم آب شده و با جانم روان است.
- هر خطى كه شعر كه بر صفحه كاغذ نگاشتم، قطرات اشك رخسارم شست.
- اگر بينى كه شعرم بى مايه و سست مى نمايد، علت اين است كه از هوش بيگانه ام.
- هر شعرى كه رقم زنم، از آب ديده مركب سازم، چرا كه سر شكم همواره روان است.
- فكر مى كردم كه جان من برخى تو خواهد گشت، ولى لياقت آنرا نداشت.
- بعد از او زنده باشم و چشمم روشن باشد؟ ابدا. زندگى بعد از او حرام است.
- بر تو باد درود پروردگارت همه وقت، و به همراهش نسيم روح پرور خلد وزان باد.
از جمله قصيده با قافيه ميم از ابو القاسم غانم بن محمد بن ابى العلاء اصفهانى است كه ضمن آن سروده است:
- شير بچه عباد، اميد جهانيان درگذشت، گويا جهانى درگذشت.
- تربتت را با اهل زمانه سنجيدم، از عالم كيهان فزون بود.
چكامه ديگرى در سوگ صاحب سروده كه در آن چنين گفته است:
- اين جان من است كه با ناله ام برون شد و اين خود دل است كه از چشمم سيلاب كشيد.
- جوانى چون سبزه زارى خرم با چشمه سار آب شيرين گذشت و پيرى چون مرغزارى خشكيده و سوخته نمايان است. - روزگارى خوش كه اينك ديدگانم اشك حسرت بر آن فشاند تاآنجا كه شمع وجودم آب شود.
- به ياد آن روزگاران، آتشى چون شعله خورشيد دردرونم زبانه مى كشد و اشك چون سيلاب بهارى بر دامنم مى نشيند، اينك زمستان و تابستان با هم گرد آمده اند.
- دورانى كه باران رحمتش چون ژاله با بركت و مرغزارش سبز و خرم بود.
- خرمى و سرسبزى آن از روزگار نبود، بلكه از دست بخشنده " صاحب " بود: شيربچه امير، " كافى الكفاه ".
- دو دستش به كارگشائى برخاسته اند: با يكدست به واردين جايزه بخشيد، و با دست دگر، سركشان را به ديار مرگ فرستد.
- عطايش از سود سرشار حكايت كند و شمشيرش آمار ارواح نگه دارد.
- به هنگام نشاط مانند طلحه الطلحات "جوانمرد عرب" است كه هزار هزار بخشد.
- دست مباركش زير بوسه شاكران نعمت غرق و يا بر روى دوات مى چرخد وجائزه مى نگارد.
از جمله قصيده تائيه دامادش سيد ابو الحسن على بن حسين حسينى است چنين شروع مى شود:
- آرى اين دست فضيلت و كرم بود كه خشك شد و آزادگى و عظمت با مرگش بعزا نشست.
- بر تاريكى حرام باد كه كوچ كند و بر خورشيد عالم آرا كه بتابد.
- آن مفاخر و آزادگيها كه با ستارگان رخشان برابراند، بايد كه بر صاحب ما كافى الكفاه بگريند.
- بجان حق سوگند كه مصيبت او سنگين و دردناك است، آن چنان كه عطا و نوالش بزرگ بود. - آيا آفاق جهان دانست كه چه اندوهى سايه گستر شد و يا كدام نعمت و دولت پشت كرد؟
- اين خاك سياه خبر شد كه چه جانى در خود نهفت؟ و آن عمارى تابوت كه چه گوهرى در بر گرفت؟
- درخش ابرى نديدم كه از باران جود و نوالت حكايت آرد، جز اينكه از شوق به فرياد آمد.
- اگر مى پذيرفتند كه جان ما، برخى جان تو باشد، فدايت مى كرديم و اين كمترين فدا بود.
سيد ابو الحسن محمد بن حسين حسينى، معروف به وصى همدانى كه شرح حالش دركتاب " يتيمه الدهر " عنوان شده، در سوگ صاحب چنين سروده است.
- آنكه خاندان على را دوست و خدمتگزار بود، درگذشت.
- آنكه چون كوه بلند پناهگاه آنان بود، اينك در خاك نهان گشت.
و همو در سوگ صاحب چنين سروده است:
- برآن چشمى كه قطرات اشكش با خون روان است، خواب شيرين ناگوار است.
- آزادگى و دين و قرآن و اسلام همه، درسوگ وزير: صاحب به عباد، چشمى اشكبار دارند.
- خانه خدا با همه شعائر، حاجيان با احرام و قربانى، همه و همه در ماتمش گريان اند.
- مدينه بر او مى گريد با رسولخدا و هركه در مدينه است، دره هاى مدينه بر او گريان است و دشت و كوه آن هم. - " كافى الكفاه " با نام نيك درگذشت، همان كه پيشوا بود و هم سرور و سالار.
- آزادگى و دانش با مرگ او مرد، ديگر با آزادگى و دانش وداع بايد گفت.
سرور ما شيعيان، شريف رضى هم كه شرح حالش در پايان همين جلد خواهد
  آمد، صاحب را با قصيده مفصل رثا گفته است، اين قصيده را، آنچنان كه حموى در معجم الادباءج 5 ص 31 ياد كرده، ابو الفتح عثمان بن جنى درگذشته سال 392، به صورت كتابى جداگانه شرح كرده است، و چون قصيده در ديوان سيد رضى و ساير فرهنگهاى رجال ثبت آمده، از نقل تمام آن معذرت خواسته و به اين چند بيت اكتفا مى كنيم:
- بدينسان مرگ دلاورانرا در خون كشد؟ و روزگار كوه را درهم ريزد؟
- بدينگونه شير بيشه به خاك غلطد، بعد از آنكه با غرور و نخوت از حريم خود دفاع كرد؟
- اين سان بى باك بر شكار شير مى گذرند، بعد ازآن كه جهانى از نعره جانشكافش در بيم و هراس بود؟
- اينچنين ستارگان رخشان از آسمان به زير آيند، با آنكه چشمهااز دريافت پرتوشان عاجز و ناتوان بود.
اين قصيده 12 بيت است.
ابو العباس ضبى، بر قصر صاحب گذشت، و خطاب بآن چنين سرود:
- اى خجسته درگاه از چه گرد اندوه بر چهره ات نشسته؟ پرده هاى زرنگارت كو؟ دربانت چه شد؟
- آنكه روزگار از او در هراس بود؟ امروز با خاك تيره يكسان است.
خواننده گرامى فراموش نشود كه صاحب ابن عباد، با آن فرهنگ و ادب و آن گام استوارى كه در علم لغت دارد، با نظم و نثر خود، به حديث غدير، احتجاج كرده و آنرا گواه برترى مقام امير المو منين على عليه السلام دانسته است، اين استدلال صاحب، سندى متقن و برهانى متين است بر اينكه كلمه " مولى " از مفهوم امامت و خلافت خارج نيست.

مصادر ترجمه و فرهنگ رجال
يتيمه الدهر ج 3 ص 169 تا 267
فهرست ابن النديم ص 194
انساب سمعانى
معالم العلماء
محاسن اصفهانى نگارش ما فروخى اصفهانى
نزهه الالباءدر طبقات ادبا
كامل ابن اثير ج 9 ص 37
معجم الادباء ج 6 ص 168-317
منتظم ابن جوزى ج 7 ص 179
تجارب السلف ابن سنجر ص 243
اريخ ابن خلكان ج 1 ص 78
مرآه الجنان يافعى ج 2 ص 441
تاريخ ابن كثير ج 11 ص 314
شرح درايه الحديث تاليف شهيد
نهايه الارب ج 3 ص108
شذرات الذهب ج 3 ص 113
معاهد التنصيص ج 2 ص 162
بغيه الوعاه سيوطى ص 196
مجالس المومنين قاضى ص 324
بحارالانوار ج 10 ص 264-266
الدرجات الرفيعه سيد عليخان مدنى
امل الامل حر عاملى
لسان الميزان ج 1 ص 413
تكمله امل الامل نگارش كاظمى
منتهى المقال ابوعلى ص 56
روضات الجنات
تنقيح المقال مامقانى ج 1 ص 135
اعيان الشيعه ج 12 در 240 صفحه
سفينه البحار محدث قمى ج 2 ص 13
الكنى و الالقاب ج 2 ص 365 تا 371
الطليعه درشعرا شيعه ج 1
ياقوت حموى در " معجم البلدان " ج 6 ص 8 گفته: من اخبار زندگى صاحب را به نحو كامل وحد استقصا، ضمن شرح حال مردويه آورده ام.
ابو حيان توحيدى، درگذشته سال 380رساله اى دارد به نام " مثالب الوزيرين " كه در نكوهش و عيبجوئى از صاحب ابن عباد و ابو الفضل بن العميدنگاشته و در " الامتاع و الموانسه " ج 1 ص 53 تا 67 منتشر گشته است، ابوحيان در اين رساله: هر گونه افتخار و فضيلتى را از اين دو وزير بى نظير نفى كرده و تا توانسته بر آنان تاخت و تاز نموده، سخنى باطل و شهادتى مردود آورده و به ناسزا و ناروا دشنام گفته. با نفاق مورخين و نويسندگان نه راه انصاف پوئيده است و نه كارى ستوده به فرجام آورده، البته براى اين حرمت شكنى او علل و انگيزه هائى بوده كه در اعيان الشيعه و غير آن از فرهنگ رجال مشروحا ذكر شده است.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page