افسوس چشمى نفهميد راز پريشاني ام را امواج دريا نخواندند اندوه توفانى ام را
شبگرد صحراى در دم؛ مجنونترين دوره گردم يک شب بيا شعله ورکن، روح بيابانى ام را
با چشمى از بُهت، لبريز ديدم در آنسوى رؤيا آئينه اى جار مى زد، انبوه حيرانى ام را
چندان ميآيد زدل، آه کاين عابر شعله آلود شايد بسوزاند امشب چشمان بارانى ام را
يک شب گذر کن زخوابم، اى عابر آسمانها! خورشيد وارانه کن گرم، روح زمستانى ام را
خونشروه هاى نگاهم، عطرى غريبانه دارد رنگى زهُرم عطش زن، نجواى پيشانى ام را
از جرگه ى آسمانم ميخواهم آبى بمانم روشن کن اى نورگستر، اعماق ظلمانى ام را!
عطر هزار آسمان بال ازدستهاى تو جاريست بشکن طلسم قفس را، خواب پريشانى ام را
نعمت ا... شمسى پور
عطر هزار آسمان بال
- بازدید: 698