چيست اى يار، در انديشه ى توفانى تو سينه، لبريز شد از شور غزلخوانى تو
بى توديرى است دلم... آه، دلم ميگيرد که گرفته است به ياد دل بارانى تو
بى توهرلحظه ى هر روز، دعايم اين است کاش، ايکاش شودجاده، چراغانى تو!
خلوتى کرده فراهم نگهم، تا شايد برود در دل آيينه به مهمانى تو
نذرکردم که اگر آمدى اى دوست، کنم همه ى دار وندارم را، قربانى تو
شعرهايى که نخواندم، همه تقديم تو باد حرفهايى که نگفتم، هم ارزانى تو!
باز اى يار، خدا را، غزلى تازه بگو! و بگو چيست درانديشه توفانى تو؟!
على اصغر سيد آبادى
انديشه توفانى
- بازدید: 641