پردهى شب بدَرد، چهره اگر بگشائى قصّه کوتاه شود، يکسره، گر باز آئى
آفتابى ودل منتظران تشنهى توست تا بيايى ودر خيبر شب بگشائى
باقى عشق تويى، از تو بقا يافته عشق گر نبودى تو نميبود دگر فردائى
غم دل را بتوان با تو به يک سفره نشست رأفت أم ابيها، پسر زهرائى!
دست تنهاى خليل است ومقابل، صف پيل چون خليل است يل عرصه، يقين با مايى
نشود قامت پيداى تو را پنهان کرد در پس ابر هم اى صبح فرج، پيدائى!
عزيز ا... زيادى
صبح فرج
- بازدید: 711