با ياران پيامبر(ص)در مدينه
نقدی،محمد
جعفر بن ابيطالب( ع )
مكّه روزهاى سختى را سپرى مىكند. رشد اسلام و افزايش ياران پيامبر ـ ص ـ براى كفار عنود و لجوج قريش قابل تحمّل نيست. روز به روز آزار و اذيت آنان بيشتر شده ميدان بر تازه مسلمانان تنگتر مىشود. در چنين شرايط سختى، پيامبر ـ ص ـ اذن هجرت داده(1) تعدادى از مسلمانان را به سرپرستى جعفر به سوى حبشه روانه مىكند.(2) قريش كه همچون مارى زخم خورده به خود مىپيچد و از گسترش اسلام و طرفدارانش رنج مىكشد و دستش از همه جا كوتاه شده، از اين شگرد تازه، سخت عصبانى شده در صدد انتقام برمىآيد. آنها تصميم مىگيرند حتى در خارج از مكّه هم، عرصه را بر مسلمانان تنگ كنند. به همين خاطر سران كفر با اعزام نمايندگانى به دربار (نجاشى) پادشاه حبشه در صدد كارشكنى برآمده و براى مسلمانان تازه هجرت كرده مزاحمت ايجاد مىكنند.
تالار قصر، رنگ و بوى ديگرى دارد. پادشاه و قسّيسين مسيحى با لباسهاى مخصوص در يك طرف و نمايندگان كفار قريش در طرف ديگر، همه در انتظار ورود ميهمانان مسلمانى هستند كه تازه به حبشه هجرت كردهاند.
نمايندگان قريش از قبل با تبليغات سوء، اذهان حاضران را نسبت به مسلمانان بدبين كرده و از پادشاه خواستهاند كه مسلمانان تازه وارد را از سرزمين خود بيرون كند.
وپادشاه دورانديش، پيك خود را جهت دعوت مسلمانان و تحقيق از كار آنان به دنبالشان فرستاد.
با ورود مسلمانان به جلسه، سكوت در هم شكسته و مجلس حال و هواى ديگرى پيدا مىكند.
مسلمانان، در حالى كه جعفر پيشاپيش آنها در حركت است، با سكينه و وقار وارد مجلس مىشوند. با ديدن نمايندگان قريش در دربار پادشاه، همراهان جعفر يكّه خورده، مضطرب مىشوند؛ زيرا آنها بطور ناگهانى دعوت شده و از قبل هيچ تداركى براى چنين مجلسى ندارند اما جعفر آنها را دلدارى داده و اميدوار مىكند كه با تعليماتى كه از پيامبر ـ ص ـ آموختهام پاسخ لازم را خواهم داد.
پادشاه حبشه به آنها رو كرده، مىگويد: چرا از آيين پدران و اجداد خود دست كشيده و كيشى را پذيرفتهايد كه نه با آيين ما مطابقت دارد و نه با آيين اجداد خودتان؟! و جعفر در پاسخ مىگويد:
پادشاها! ما مردمى نادان بوديم كه از هيچ كار زشتى پروا نداشتيم! بت مىپرستيديم. مردار را مىخورديم. اعمال قبيح انجام مىداديم، قطع رحم و خويشاوندى مىكرديم. حقوق يكديگر را محترم نشمرده، قوى حق ضعيف را پايمان مىكرد، تا اين كه خداوند در بين ما پيامبرى را برانگيخت كه هم نسب او را مىشناسيم و هم صداقت و راستى و امانت و عفاف او را تجربه كردهايم.
او ما را دعوت نمود كه تنها خدا را پرستش كنيم و از آنچه غير اوست و پدران ما مىپرستيدهاند؛ چون بتها و سنگها، دست بشوييم.
او ما را به معروف راهنمايى و از منكر بازداشت و به ما امر نمود كه: راست بگوييم، اداى امانت كنيم، با خويشاوندان و نزديكان خود رفت و آمد داشته باشيم، به همسايگان ظلم نكنيم، خون يكديگر را به ناحق نريزيم، حق كسى را ضايع ننماييم و مرتكب اعمال زشت نشويم، مال يتيم را نخوريم و به زنان عفيف نسبت ناروا ندهيم و از آنچه زشتى است ما را بازداشت. او از ما خواست كه تنها خداى واحد را بپرستيم و كسى را در عبادت شريك او قرار ندهيم. نماز بخوانيم، روزه بگيريم، زكات بپردازيم و آنچه از كارهاى پسنديده است انجام دهيم. ما هم از صميم جان حرف او را پذيرفتيم و به او ايمان آورديم و از او پيروى كرديم، زيرا فهميديم آنچه او مىگويد حق است. از آن پس قوم ما با ما دشمنى كردند و ما را آزار نمودند و اصرار داشتند كه ما چون گذشتگان بر آيين خود بمانيم، چون ما نپذيرفتيم زندگى را سخت بر ما تنگ گرفتند و به آزار ما پرداختند تا حدى كه مجبور به هجرت شديم. و سرزمين شما را انتخاب كرديم به اين اميد كه بتوانيم با آرامش زندگى كنيم. سخنان جعفر كه به اينجا رسيد، پادشاه از او پرسيد: آيا چيزى از آنچه بر پيغمبر شما نازل شده به همراه داريد تا براى ما بخوانيد؟ جعفر پاسخ داد: آرى. پادشاه گفت: براى ما بخوان.
جعفر شروع كرد به خواندن آياتى از سوره «مريم»، با شنيدن نام مريم و قداست او و تعريف خداوند از عصمت او، بىاختيار دانههاى اشك بر گونه پادشاه و قسيسين جارى شد و در حالى كه همه منقلب شده بودند، پادشاه رو كرد به نمايندگان قريش و گفت: به خدا سوگند هرگز اينان را تسليم شما نخواهم نمود.(3)
و بدينسان اوّلين جلسه با پيروزى مسلمانان پايان يافت و نمايندگان كفار با سرافكندگى و مأيوس از همه تدابير انجام شده، دست از پا كوتاهتر مجلس را ترك كردند.
براستى كه جعفر، همانگونه كه پيامبر ـ ص ـ فرموده بود، هم خُلقا و هم خلقا شبيه به او بود.(4)
او از اولين روزهايى كه نداى حق پرستى از حلقوم نازنين پيامبر ـ ص ـ در مكّه طنين انداخت، جزء اولين ياران پيامبر ـ ص ـ بود و پس از برادرش على ـ ع ـ اسلام را پذيرفت.(5) و تا آخرين لحظه هم دست از يارى پيامبر برنداشت.
در آغاز دعوت به اسلام روزى پدر بزرگوارش ابوطالب ديد پيامبر ـ ص ـ همراه على ـ ع ـ مشغول نمازند. على ـ ع ـ سمت راست پيامبر ـ ص ـ ايستاده، به جعفر گفت: بال چپ او را پر كن و تو هم نماز بگزار.(6)
بقدرى جعفر عطوفت و مهربانى داشت و از فقرا و مساكين نگهدارى مىكرد كه به «ابوالمساكين» مشهور شد.(7)
پيامبر ـ ص ـ به جعفر علاقه زيادى اشت تا جايى كه وقتى جعفر از حبشه به مدينه برگشت، مسلمانان تازه از جنگ خيبر فارغ شده بودند. پيامبر ـ ص ـ بقدرى از ديدن او خوشحال شد كه سخت او را در آغوش كشيد و ميان دو ديده او را بوسيد و اين جمله مشهور را گفت: «نمىدانم به كدام خوشحالترم. به آمدن جعفر يا به پيروزى خيبر.»(8)
با ورود جعفر به مدينه، او را در جوار مسجد جاى داد و او همواره در كنار پيامبر بود تا اين كه در سال هشتم هجرى پس از چند ماه اقامت در شهر مدينه به دستور پيامبر به فرماندهى سپاه اسلام برگزيده شد و روانه(9) جنگ «موته» گشت. جنگ «موته» در سال هشتم هجرى و به دنبال كشته شدن سفير پيامبر «حارث بن عمير» به دست «شرحبيل» كه فرمانده سرزمينهاى مرزى شام بود اتفاق افتاد.
پيامبر ـ ص ـ پس از برقرارى امنيت در سرزمين حجاز، سفير خود را براى دعوت مردم شام و فرمانرواى آن، به سوى آن منطقه گسيل داشت كه به صورت ناجوانمردانه بوسيله «شرحبيل» دست و پايش را بستند و او را كشتند.
خبر مرگ اين سفير به مدينه رسيد. پيامبر ـ ص ـ و اصحاب متأثر شدند و براى تأديب آنان، سپاه اسلام آماده شد و به آن سو اعزام گرديد.
سپاه اسلام در «موته» با لشكر دشمن مواجه گرديد و نبرد آغاز شد. جعفر كه فرمانده اول سپاه اسلام بود. در كمال شجاعت جنگيد، وقتى حلقه محاصره بر او تنگ شد، از اسب پايين آمد و با ضربه شمشير، اسب خود را پى كرد تا هم قطع اميد از اسباب عادى كرده باشد و هم ايجاد رعب و وحشت در دشمن و با حملههاى پى در پى و ضربات شمشير به دفاع از خود برخاست.
دست راست او بوسيله دشمن قطع شد. پرچم را به دست چپ گرفت، دست چپش نيز قطع شد، پرچم را با دو بازو نگه داشت و سرانجام با بيش از هفتاد زخم به لقاء و رضوان حق شتافت.
هنگامى كه خبر شهادت جعفر به مدينه رسيد پيامبر ـ ص ـ وارد خانه جعفر شد و از همسرش «اسماء بنت عميس» پرسيد: فرزندان من كجايند؟
اسما آنها را صدا زد؛ عبداللّه، عون و محمد! پيامبر دستى بر سرشان كشيد و در آغوشش گرفت. اسما با تعجب پرسيد: اى رسول خدا، طورى آنها را نوازش مىكنى، گويى يتيمند!
و پيامبر ـ ص ـ فرمود: اسما! آيا نمىدانى كه جعفر شهيد شده! با شنيدن اين سخن، صداى ناله اسما بلند شد.
پيامبر ـ ص ـ در حالى كه قطرات اشك صورتش را خيس كرده بود، او را دلدارى داد و فرمود:
گريه نكن، خداوند به من خبر داد كه براى جعفر در بهشت دو بال هست از ياقوت قرمز.
و دستور داد براى آنها طعامى حاضر كنند كه اين سنت شد.(10)
امروز قبر جعفر در موته(11) مشهور و محل زيارت است.
جعفر در سن 41 سالگى به شهادت رسيد، پيامبر ـ ص ـ همواره از او به بزرگى ياد مىكرد.
احاديث بسيارى در شأن و فضيلت جعفر از زبان پيامبر وارد شده.(12)
اهميت وجودى او بقدرى زياد بود كه حضرت على ـ ع ـ در نبود او و حمزه اشك مىريخت و از آنها به بزرگى ياد مىكرد.(13) مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى(14)، روايتى را از قول سدير نقل مىكند كه:
«روزى در خدمت امام باقر ـ ع ـ مشغول گفتگو بوديم پيرامون آنچه بعد از رحلت پيامبر بر مردم گذشت، يكى از اصحاب رو به امام باقر ـ ع ـ عرضه داشت: چگونه شد عزت بنى هاشم بعد از پيامبر ـ ص ـ ؟
امام در پاسخ فرمود: آنهايى كه در بنى هاشم بودند، جعفر و حمزه بودند كه درگذشتند. تنها دو نفر از بنى هاشم در كنار على ماند كه آندو، هم ضعيف بودند و هم تازه مسلمان، به خدا سوگند اگر جعفر و حمزه باقى بودند گرچه خود را به هلاكت رسانده بودند، نمىگذاشتند اينچنين شود. مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه مىنويسد: به همين خاطر من جعفر را در طبقه شيعيان ذكر كردهام.(15)
________________________________________
1 ـ نكـ : الروض الاُنُف، سهيلى، ج2، صص 95 ـ 69
2 ـ اولين هجرت مسلمانان بن حبشه، با سرپرستى صحابى بزرگ «عثمان بن مظعون» بود، به تعدد 10 نفر از هر قبيله يك نفر. و دومين هجرت به سرپرستى «جعفر» بود كه تعدادشان رويهم در حبشه به 83 نفر مىرسيد. سيره ابن هشام، ج1، ص344، چاپ مصر مصطفى البابى.
3 ـ سيره ابن هشام، ج1، صص 337 ـ 335 چاپ مصر، مصطفى البابى.
4 ـ اسدالغابه، ج1، ص341 چاپ دارالشعب.
5 ـ همان.
6 ـ اسدالغابه، ج1، ص341
7 ـ مقاتل الطالبيين، ص6، چاپ قاهره «دار احياء الكتب العربيه.»
8 ـ همان، ص11
9 ـ در كتابهاى تاريخى و در مصادر اهل سنت، فرماندهى اول سپاه به زيد بن حارثه، بعد به جعفر و در مرحله سوم به عبد اللّه بن رواحه نقل شده اما مدارك صحيح از جمله اشعارى كه «حسان بن ثابت» و «كعب بن مالك» در اين قضيه سرودهاند، شاهد اين مدعاست كه فرمانده اول جعفر بوده است. و آنها خود از پيامبر شنيدهاند. ابن هشام در سيره خود اين اشعار را آورده است امّا هيچ اشارهاى به ترتيب اصلى فرماندهان
نمىكند؛ از جمله اشعار صريح «كعب بن مالك» در اين زمينه اين است:
•قدّام اوّلهم فنعم الأوّل قدّام اوّلهم فنعم الأوّل
•اذ يهتدون بجعفر و لوائه قدّام اوّلهم فنعم الأوّل
سيره ابن هشام، ج4، ص386، چاپ مصر، مصطفى البابى.
10 ـ سفينةالبحار، ج1، ص593، چاپ انتشارات اسوه.
11 ـ موته نام قريهاى است در سرزمين بلقاء از سر حدّات شام، معجمالبلدان، ج5، ص220
12 ـ نكـ : «مناقب الامام اميرالمؤمنين»، محمد بن سليمان، چاپ مجمع الثقافة الاسلاميه، ايران ـ قم. ج1 و 2 ـ و «شواهد التنزيل»، الحاكم الحسكانى، ج1 و 2
13 ـ اعيان الشيعه، ج4، صص128 ـ 118
14 ـ روضه كافى، ج8، صص190 ـ 189، ح216
15 ـ اعيان الشيعه، ج4، ص120
پیوندها: