كجاوه سوم: همگام با على (عليه السلام)

(زمان خواندن: 7 - 14 دقیقه)

شناس نامه حضرت فاطمه بنت اسد (عليها السلام)
نام: فاطمه (عليها السلام)
نام پدر: اسدبن هشام
نام مادر: فاطمه (عاتكه)
محل ولادت: مكه
تاريخ ولادت: حدود سال 61 قبل از هجرت
مدت عمر: 65 سال (به روايتى 60 و 70 نيز ذكر شده است.)
تاريخ وفات: سال چهارم هجرت
نام همسر: ابوطالب (عليه السلام)
تعداد فرزندان: چهار پسر و دو دختر
محل دفن: مدينه
كسى چه مى‏داند در اين بقيعستان غم، چه بر دل توفانى من مى‏گذرد! مادر! دلم تنگ شده است براى آن ثانيه‏هاى عظيمى كه از فراسوى آفرينش به تماشايت مى‏نشستم. امروز دوباره دلم هواى آن تماشاهاى آسمانى را دارد. دوباره در منظر نگاهم بنشين! تو را مى‏بينم و در آن فضاى مكدر و منفور. سال‏هاى سياه جاهليت زمين را به نسيانى كريه كشانده است. اعراب جاهلى بر قتل و غارت و زنده به گور كردن دختران سبقت مى‏جويند و بر اين كارها به خود مى‏بالند. در اين ميان برخى خاندان، مثل كوه در برابر توفان جاهليت ايستاده‏اند. جوانى پاك و روحانى غمگين و مأيوس چشم به آسمان مى‏دوزد و نجات مردم را از خداى يگانه‏اش مى‏طلبد. اين جوان اسد نام دارد. پس از اين پريشانى‏ها، با مادر خود در مورد ازدواج صحبت مى‏كند برايش دخترى صالح به نام عاتكه را خواستگارى مى‏كنند. بعد از مدتى زندگى مشترك، خداوند دخترى زيبا به آن دو عطا مى‏كند. دخترى به نام فاطمه؛ يعنى تو.
اسد، عاشقانه‏تر از هر پدرى دوستت دارد و به تو مى‏بالد. هيچ گاه دامن خود را به شرك نمى‏آلايى. از همان ابتدا، مذهب حنيف را مى‏پذيرى و از پيروان ابراهيم خليل قرار مى‏گيرى. كم كم بزرگ مى‏شوى. به سنى مى‏رسى كه خواستگاران بر در خانه اسد مى‏كوبند. يكى از روزهاى گرم مكه است. ابوطالب به خواستگارى تو مى‏آيد. با سوابق درخشانى كه از او سراغ دارى، ازدواج با او را مى‏پذيرى. پدرم ابو طالب، شخصيت برجسته عرب است و اصالت و محبوبيت خاصى دارد. تو همه خوبى‏هاى اين خاندان را مى‏دانى و مهم‏تر از همه، نور روحانيت را در چهره پدر در مى‏يابى. پدر به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم توجه خاصى دارد. تو نيز با تمام وجود، مادرانه براى رشد محمد صلى الله عليه و آله و سلم تلاش مى‏كنى. تا جايى كه برخى گمان دارند تو او را از فرزندان خود بيشتر دوست دارى. وقتى عبدالمطلب، محمد را به پدر مى‏سپارد، او را به خانه تو مى‏آورد و به تو مى‏فرمايد: بدان كه اين كودك، پسر برادر من است. او از جان و مالم نزد من عزيزتر است. مواظب باش كه اگر چيزى از تو خواست كوتاهى نكنى!. تو مى‏خندى و با آرامشى مادرانه جواب مى‏دهى: سفارش محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به من مى‏كنى، در حالى كه او را از جان و فرزندانم بيشتر دوست مى‏دارم!
پدر با شنيدن جواب تو خوش حال مى‏شود و آرام مى‏گيرد. خدا چهار پسر و دو دختر را ثمره زندگى تو و پدر قرار مى‏دهد. اما محبت و مهربانى تو در حق محمد به اندازه‏اى است كه خدا مى‏خواهد تو را از بقيه مادران متمايز نمايد. حادثه‏اى لازم است تا مقام تو براى هميشه در هستى ثبت شود. و آن حادثه به زيباترين شكل رقم مى‏خورد. ماه‏هاست كه مرا در رحم خود پرورش مى‏دهى. مردم مشغول طواف و مناجات‏اند. به كعبه نزديك مى‏شوى. گروهى از بنى عبدالعزى روبه‏روى كعبه نشسته‏اند. چه ثانيه‏هاى عجيبى است! مادر! آن لحظه‏ها، هميشه در درونم تمديد مى‏شوند و همين حس آغاز است كه مرا ياراى زندگى مى‏دهد.
درد تمام وجودت را در برگرفته. دردى ناگهانى و عميق. دستت از همه جا كوتاه است. نگاه مى‏كنى. نه زنى مى‏بينى نه ياورى. درست در موقعيتى كه هر زنى به يارى زنان ديگر نيازمند است، متوجه قدرت لايزال مى‏شوى و با تمام وجود او را صدا مى‏زنى: اى پروردگار من! به تو و آن چه از جانبت از پيامبران و كتاب آمده و به نياى خود ابراهيم خليل عليه السلام كه بيت عتيق را بنا نهاد، ايمان دارم. پس به حق آن كه اين خانه را بنا نهاد و به حق مولودى كه در رحم من است، اين وضع حمل را بر من آسان گردان!
در همين لحظه بزرگ‏ترين رويداد هستى بر كعبه عارض مى‏شود. همه مى‏بينند كه ديوار كعبه شكافته مى‏شود و تو به فرمان الهى، وارد مى‏شوى و از چشم انسان‏ها نهان مى‏گردى. ديوار به حالت اول برمى گردد. مردان عرب به سرعت براى باز كردن در كعبه اقدام مى‏كنند. كليد مى‏آورند. كلنگ مى‏زنند. اما هيچ نيرويى بر كعبه تأثير نمى‏گذارد. همه به اين باور مى‏رسند كه قدرتى ماورايى اين اتفاق را جهت دهى مى‏كند. سه در روز كعبه مهمان هستى. روز چهارم است و خبر نهان شدن تو در كعبه، ميان مردم شهر پيچيده. ناگهان مثل چهار روز پيش ديوار كعبه شكافته مى‏شود و تو خرامان خرامان از دل خانه خدا پا بيرون مى‏نهى.
لحظه حلول ملكوت بر زمين است. مرا در آغوش دارى. تنها خدا مى‏داند و تو كه آن سه روز در كعبه بر ما چه گذشته است. مرا بر روى دست مى‏گيرى و مى‏فرمايى: من بر زنان پيش از خود برترى يافته‏ام، زيرا آسيه دختر مزاحم خدا را پنهانى در جايى پرستش مى‏كرد كه خداوند دوست نداشت در آن مكان عبادتا شود جز در حالت اضطرار. مريم دختر عمران، نخل خشك را تكان داد تا خرماى تازه آن را تناول كند. اما من داخل خانه خدا شدم و از ميوه‏ها و روزى‏هاى بهشتى خوردم...
مردم سراپا حيرت به تو خيره مانده‏اند. زمين تشنه كلام تو باقى مانده است و تو اين عطش را چنين شعله ور مى‏كنى: و چون خواستم بيرون آيم در هنگامى كه فرزند برگزيده‏ام بر روى دست من بود، هاتفى از غيب مرا ندا كرد كه‏اى فاطمه:
اين فرزند بزرگوار را على نام كن. به درستى كه منم خداوند على اعلى و او را آفريده‏ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره كامل از عدالت خويش به او بخشيده‏ام و نام او را از نام مقدس خود اشتقاق نموده‏ام. او را به آداب خجسته خود تأديب نموده‏ام و امور خود را به او تفويض كرده‏ام. در خانه محترم من متولد شده است و او اول كسى است كه بر بالاى بام خانه‏ام اذان خواهد گفت و بت‏ها را خواهد شكست. و آنها را از بالاى كعبه به زير خواهد انداخت. مرا به عظمت و بزرگوارى و يگانگى ياد خواهد كرد. او بعد از حبيب من و برگزيده از جميع خلق من محمد صلى الله عليه و آله و سلم، امام و پيشوا و وصى او خواهد بود. خوشا به حال كسى كه او را دوست دارد و يارى كند و يارى كند او را، و واى بر حال كسى كه فرمان او نبرد و او را يارى نكند و انكار حق او نمايد!
پدر مرا به سينه خود مى‏فشارد و دست تو را مى‏گيرد. سپس به سوى ابطح مى‏رويد و اشعارى مى‏خواند و در آن از خدا مى‏خواهد كه براى من نامى تعيين كند و خداوند نام على را برايم برمى گزيند. مرا به خانه مى‏آوريد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا در آغوش مى‏گيرد و در دامن خود مى‏گذارد. تا نگاهم به چشمان پرفروغ او مى‏افتد، لبخند زنان، با قدرت خدا به سخن در مى‏آيم: السلام عليك يا رسول الله و رحمه الله و بركاته. سپس به اذن لايزال آيات سوره مؤمنون را قرائت مى‏كنم. اشك در چشمانت حلقه زده است اين را به همه تار و پودم احساس مى‏كنم. چه افتخارى بالاتر از اين!؟ تو اولين زنى هستى از بنى هاشم كه با مردى هاشمى ازدواج كرده‏اى. از اين رو نسب من هم از مادر و هم از پدر به هاشم بن عبد مناف مى‏رسد و اين فخر بزرگى است.
بقيع در چه آرامشى فرو رفته است! باز هم به ياد روزهاى اولى مى‏افتم كه اسلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را پذيرفته بوديم. من اولين مردى بودم كه با سن اندك خود، اسلام آوردم و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را تصديق كردم. يادم هست و به وضوح مى‏بينم آن روز زيبا را. مقابلت مى‏نشينم و مى‏گويم: پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم آغاز شده است. او به بعثت رسيده! تو خوب مى‏دانى كه چه علاقه عجيبى ميان من و محمد صلى الله عليه و آله و سلم است. آن سال سياه را به خاطر مى‏آورى، كه قحطى شهر را در بر گرفت. پدر، قدرتى براى سير كردن ما نداشت. از اين رو مرا به نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاديد. و من در خانه پاك خديجه، در آغوش محمد صلى الله عليه و آله و سلم رشد يافتم. امروز به چشمانم خيره مى‏شوى و سال‏هاى هم نشينى مرا با محمد صلى الله عليه و آله و سلم مرور مى‏كنى. آن گاه از اسلام او مى‏پرسى و من برايت هر آن چه را ديده و شنيده‏ام تعريف مى‏كنم. اشكى مقدس در چشمان زلالت جارى مى‏شود و در دل له يگانگى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم شهادت مى‏دهى.
سال‏هاى سخت شكنجه مى‏گذرد و دوران شعب به همه پريشانى و محنتش به پايان مى‏رسد. ليله المبيت‏ليله المبيت: شبى كه حضرت على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوابيد تا دشمنان اسلام كه خانه را محاصره كرده بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در خانه احساس كنند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بتواند از مكه خارج شود. من بهانه خوبى است براى حركت پيامبر و اسلامش به سوى مدينه و سپس جهان هستى. ما نيز به دنبال پيامبرمان به سوى مدينه هجرت مى‏كنيم. سفر خوبى است. فواطم‏(1) در اين سفر حضور درخشانى دارند. به مدينه مى‏رسيم و در كنار مهاجران زندگى خود را ادامه مى‏دهيم.
سال‏هاى حساس و بهرانى اسلام در مدينه سپرى مى‏شود. غزوه‏ها و جنگ‏ها، پيروزى‏هاى گسترده‏اى بر اهل حق بشارت مى‏دهد. تو در طول زندگانى خويش از توحيد دست نكشيده‏اى. حتى با وفات پدرت در حمايت از اسلام و رسولش جسورتر و مقاوم‏تر شده‏اى. روزهاى بيمارى تو آغاز مى‏شود كهولت سن چهره‏ات را خسته كرده است. مى‏دانم كه به استراحتى بلند نياز دارى. چهار سال از هجرت گذشته و تو پيرزنى 65 ساله در گوشه مدينه نشسته‏اى و به فراق پدرو خديجه در عام الحزن مى‏انديشى. همين چند روز پيش كه به ديدنت آمدم، آثار سفر را در نگاهت هويدا ديدم. گويى رسا و واضح با من از سفرى دور و استراحتى بلندتر سخن مى‏گفتى. امروز كه چنين آشفته و غمگين بر مزارت نشسته‏ام به ياد چند ساعت پيش هستم. پريشان و خسته به سوى پيامبر دويدم. و چه دويدن مأيوسانه‏اى!
مى‏بينى! پيامبر خدا نشسته است و من با گريه وارد مى‏شوم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سرش را بلند مى‏كند و با تعجب مى‏پرسد: چه شده است، على جان! چرا گريه مى‏كنى؟! جواب مى‏دهم: يا رسول الله! مادرم فاطمه، از دنيا رفت! بغض در گلوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏نشيند. برمى خيزد و مى‏فرمايد: به خدا سوگند او مادر من هم بود!
شتابان به سوى خانه ما مى‏دود. كنار جنازه‏ات مى‏آيد و بر تو مى‏گريد. به زنان مهاجر و انصار فرمان مى‏دهد كه تو را غسل دهند. كار غسل تمام مى‏شود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را خبر مى‏كنند. يكى از پيراهن‏هاى خود را در مى‏آورد و مى‏فرمايد: فاطمه را در اين پيراهن كفن كنيد! من و ديگر اصحاب خوب مى‏دانيم دليل كار او چيست. اما پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به مسلمانان مى‏فرمايد: كارى كردم كه هيچ گاه مانند آن را انجام نداده بودم، علت را نمى‏پرسيد؟! همه منتظرند تا خود جواب بگويد. اما پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جنازه تو را بر دوش مى‏گيرد. آه مادر! همين چند ساعت پيش، تو را به بقيع آورديم. جنازه‏ات را بر زمين نهاديم. باز همه چيز مقابل چشمانم مرور مى‏شود. چه غم سنگينى است! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خم مى‏شود خود به داخل قبر مى‏رود و در آن مى‏خوابد. آن گاه بر مى‏خيزد و جنازه تو را در قبر مى‏نهد. سپس سرش را به طرف تو خم مى‏كند و مدتى طولانى با تو سخن مى‏گويد. هيچ كس نمى‏داند با تو چه مى‏گويد. تنها كلمه آخر را مى‏شنويم. سه مرتبه مى‏فرمايد: پسرت! آن گاه بيرون مى‏آيد و خاك بر قبر تو مى‏ريزد. خود را به روى قبرت مى‏اندازد و با صداى بلند مى‏فرمايد: معبودى جز خداى يكتا نيست. پروردگار! من او را به تو مى‏سپارم! از جاى برمى خيزد. مسلمانان جلو مى‏آيند. مرا تسلى مى‏دهند و به پيامبر مى‏گويند: كارهايى انجام داديد كه تا كنون نكرده بوديد. حال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرده از رازها برمى دارد. مى‏فرمايد:
من امروز، احسان و نيكى‏هاى ابوطالب را از دست دادم. فاطمه كسى بود كه اگر چيزى نزد خود مى‏داشت مرا بر خود و فرزندانش مقدم مى‏دانست. من روزى از قيامت سخن به ميان آوردم و از اين كه مردم در آن روز برهنه محشور مى‏شوند، حرف زدم. فاطمه با شنيدن آن سخن‏ها با ناراحتى و هراس گفت: واى از اين رسوايى! و من برايش ضمانت كردم كه خدا او را با بدن پوشيده محشور گرداند. از فشار قبر ياد آورى كردم. او گفت: واى از ناتوانى! من ضمانت كردم كه خدا او را ايمن كند. و اين كه خم شدم و با او سخن گفتم براى اين بود كه پرسش هايى را كه از او مى‏شود به تلقين كنم. چون از او پرسيدند، پروردگارت كيست، جواب داد. وقتى پرسيدند، پيغمبرت كيست، باز هم پاسخ داد. وقتى پرسيدند امام و ولى تو كيست؟ در پاسخ ماند و چيزى نگفت و من به او گفتم: پسرت. پسرت...
سر بر مزار تو مى‏نهم و در اين سكوت تلخ، بر جدايى تو مويه مى‏كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عمار مى‏فرمايد: به خدا سوگند، من از قبر فاطمه بيرون نيامدم جز آن كه دو چراغ از نور را ديدم كه نزديك سر فاطمه آوردند و دو چراغ ديگر از نور در نزد دست‏هاى او بود و دو چراغ از نور در كنار پاهايش و دو فرشته كه بر قبر او گماشته بودند و تا روز قيامت براى او استغفار خواهند كرد! روز غم انگيزى است مادر! و تنهايى من از آن غم‏انگيزتر! دلم برايت تنگ شده است و چه زود، رفتن تو مرا پير كرده است به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نگاه مى‏كنم، چه غم سنگينى بر شانه‏هاى استوارش به تلاطم در آمده. هنوز مدتى از عام الحزن نگذشته كه تو اين چنين زخم‏هاى او را تازه كرده‏اى!
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با شكوه و مقاوم از بقيع دور مى‏شود و به سوى اجتماع مسلمانان مى‏رود. با خود مى‏انديشم، تو مقدمه حضور و حركت من بوده‏اى و بى جهت نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بارها فرمود: بهشت زير پاى مادران است.
مادر! بهشت بر تو گوارا باد! من نيز به دنبال پيامبر مى‏روم و تو را در اين بقيع خاموش با فرشتگان تنها مى‏گذارم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page