1- اينجا بايد بپرسيم كه آيا حكمى كه خليفه بر طبق آن گفت: «پيامبران چيزى به ارث نمى گذارند.» از احكامى بود كه خداوند براى خاتم پيامبران- صلى الله عليه و آله و سلّم- نگاه داشته بود، و مصلحت الهى تأخير آن را، از وقت حاجت، و اجرايش را، نه در مورد وارثان ديگر پيامبران، و تنها درباره ى حضرت صديقه (ع)، مقتضى ديده بود؟ يا اين كه پيامبران پيشين، در وظيفه ى ابلاغ اهمال ورزيده، و به طمع حطام دنيوى، و باقى گذاشتن آن در ميان فرزندان و خاندان خود، اين مهم را به جانشينان و ميراثبران خود نشناسانده اند؟ يا خير آنان اين وظيفه را انجام داده و حكم عدم توريث را هم ابلاغ كرده اند ولى در تاريخ تاريك، نشانه اى از آن حفظ و ذكر نشده است؟ و يا بالاخره موجب ديگرى اين واقعه را پيش آورد، يعنى سياسيت سلطه طلب آن روز، چنين حكمى تراشيد و علم كرد؟
2- و از طرفى آيا مى توان پذيرفت كه رسول خدا (ص)، كسى را كه بيش از همه دوست مى داشت، و از همه به او (ص) نزديكتر بود به سختى و بلا انداخت، در صورتى كه مى دانيم آن حضرت با خشم او خشمگين و از شادى او شاد مى گشت، و از دلتنگى او دلتنگ مى شد [احاديث متعددى در اين معانى از پيامبر خدا (ص) در صحاح وارد شده است.] ، و يا آن همه عنايتش به زهرا، باعث نشد كه با آگاه كردن او از حقيقت امر، اين سختى و رنج را از او دفع كند، تا نادانسته به مطالبه ى آنچه در آن حقى ندارد، نپردازد؟ اين كار بدان مى ماند كه گويى رسول خدا (ص)، از محنت و مصيبت فرزند خويش، زهراى بزرگ، و گسترش اين مصيبت، و در نتيجه فراهم شدن اسباب كشمكش و اختلاف در ميان امت اسلامى، لذت مى برد و لذا اين خبر را از زهرا پوشيده داشت، و پيش ابوبكر به راز گذاشت! العياذ باللّه! او لطف و رحمت براى همه ى جهانيان است.
چند سؤال
- بازدید: 759