درباره ى اين جنبه ى تاريخى فدك، نمى خواهم بيش از اين بحث كنم، اما به كمك اين فرض تاريخى، مى توانم بگويم كه- بر خلاف تصوّر بسيارى- خليفه به حكومت بى رغبت نبود، و حتى در نقشه هايى كه او در سقيفه بازى مى كرد نشانه هايى مى بينيم كه بر قضيه آگاه بوده است. مثلا پس از اين كه شرايط اساسى خليفه ى آينده ى را برشمرد، قضيه را چنان مطرح كرد كه آن مهم در انحصار او قرار گيرد و سرانجام هم بدان دست يافت. بدين ترتيب كه امر خلافت را به دويارش- عمر و ابوعبيده كه هرگز بر او برترى نداشتند- تعارف كرد، و خود بخود نتيجه ى اين ترديد و تعارف، اين شد كه خلافت به خود اختصاص يابد.
پس اين شتاب آگاهانه اى كه ابوبكر بكار بست، و شرايطى را كه به نظر او خليفه ى آن روز لازم داشت، تنها به دو يارش منطبق كرد، و نهايتاً به انتخاب خود او منجر شد، همه براى اين بود كه مى خواست خلافت را از انصار بگيرد، و در آن واحد، براى خود تثبيت كند، و لذا وقتى دو يارش خلافت را به او پينشهاد كردند، حتى كوچكترين نشانه ترديدى هم از خود نشان نداد. عمر خود، در ضمن سخن مفصلى كه وى را حسدورزترين قريش خواند، شهادت داد كه ابوبكر در روز سقيفه، ماهرانه نقش سياسى عجيبى را بازى كرده است. [شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 125.]
در مطالبى كه از زمان رسول خدا (ص)، درباره ى شيخين، روايت شده است نكاتى مى بينيم كه تمايلات سياسى و رياست طلبى را در دل آن ها، نشان مى دهد و مسلّم مى كند كه آنان، درباره ى مسائل ديگر كمتر مى انديشيده اند. چنان كه از طريق عامّه رسيده است. روزى رسول خدا (ص) فرمود:
«از ميان شما كسى را مى شناسم كه دشمنان اسلام بر سر تأويل قرآن با او به جنگ برخواهند خاست همان طورى كه در راه تنزيل آن با من جنگيدند.»
ابوبكر گفت: «يا رسول الله آيا آن كس من هستم؟»
فرمود: «نه»
عمر گفت: «آيا منم يا رسول الله؟»
فرمود: «نه، او كسى است كه كفش خود را تعمير مى كند.» و مقصودش على بود.
اما جنگ بر سر تأويل قرآن تنها بعد از وفات پيامبر، تحققّ مى يافت، و كسى كه در اين راه به مبارزه برمى خاست ناچار زمامدار مردم بود. و از اين رو ابوبكر و عمر، هر كدام به حسرت آرزو مى كردند، كه اى كاش كسى كه در راه تأويل قرآن مى جنگد، آنان باشند، در صورتى كه مى دانيم جنگ در راه تنزيل قرآن، در عهد رسول الله (ص) براى آنان ميسر بود، و از آن بهره اى نداشتند. اين معنى جنبه اى از شخصيت آنان را نشان مى دهد، همان جنبه اى كه ما در صدد شناختن آن هستيم.
اما سخن بيش از اين است، زيرا مسلم است كه بسيارى از مردم، و در پيشاپيش آنها عايشه و حفصه، در زمان رسول (ص) به نفع عمر و ابوبكر، [هنگامى كه رسول خدا (ص)، گروهى از قريش را به شخصى از همان طايفه بيم داد، و فرمود كه او شخصيتى است كه خداوند ايمان او را خواهد آزمود، و او در اين راه گردن كفار قريش را خواهد زد، از آن حضرت سؤال شد كه آيا اين شخص ابوبكر است؟ پيامبر جواب داد، نه. سؤال شد: عمر؟ آن حضرت جواب داد: نه. و... الخ مسند احمد ج 3 ص 33- اين روايت از ذكر نام سؤال كننده اى كه گمان مى كرد شخصيّت مورد نظر پيامبر (ص)، ابوبكر با عمر است خوددارى كرده ولى به هر صورت وقتى ما مى دانيم ابوبكر و عمر در روزگار نبى اكرم (ص) در صحنه ى نبرد به چنان بى پروائى و شجاعتى مشهور نبوده اند، ناگزيز بايد بگوئيم كه امر ديگرى، سؤال كننده، را به طرح چنين سؤالهايى واداشته است. من جستجوى بيشتر را به عهده ى خواننده مى گذارم.] ، كار مى كردند، چنان كه در لحظات آخر عمر پيامبر (ص)- كه همه ى دلايل، بر رسيدن زمان وصيّت آن حضرت جمع شده بود- با شتاب تمام، پدران خود را فرا خواندند. بى شك همين دو نفر منظور روايتى هستند كه مى گويد: «بعضى از زنان پيامبر (ص) پيكى را به پيش اسامه فرستادند كه در سفر خويش تأخير كند» [شرح نهج البلاغه، جزء اول ص 53.] وقتى بر نكته ى مذكور آگاهى يابيم، و نيز بدانيم كه اين كار بر خلاف رأى پيامبر (ص)، انجام گرفته است- زيرا اگر جز اين بود، وقتى دستور فرمود كه در حركت عجله كند، چگونه او به گستاخى خوددارى كرد؟ در حالى كه سفر او با كسانى كه واجب بود همراه او باشند بى شك از تحقق نتايج سقيفه، جلوگيرى مى كرد- همه ى اينها برنامه ى دقيق و بهم پيوسته اى را نشان مى دهد كه با روش طبيعى و حساب شده، جريان داشته و مؤيد نظرى است كه قبلا ابراز كرده ايم.
نظر شيعه، در بيان علتى كه رسول گرامى (ص) را به تجهيز سپاه اسامه وا مى داشت، معروف است. بدين ترتيب كه آن حضرت احساس مى كرد بعضى از اصحاب در امرى همدست شده اند، و اين سازش و همدستى جبهه ى مخالفى را در مقابل على (ع) بوجود آورده است.
خليفه و آرزوى خلافت
- بازدید: 614