آمدنم بهر چه بود؟

(زمان خواندن: 23 - 46 دقیقه)

با توجه به اينكه اصل وجود آدمى از يك جهان معنوى مايه مى گيرد [شيخ الرئيس، فيلسوف بى نظير اسلامى، در قصيده ى معروف به «عينيه ى» خود، حقيقت انسان را چونان كبوترى مى داند، دور افتاده از وطن كه خود در اين جهان، غريب است و براى رسيدن به جهان ديگر و به ياد آن وطن اصلى، دلش مى تپد و در خيال آن بال مى زند:
هبطت اليك من المحل الارفع           ورقاء ذات تعزر و تمنع
محجوبة عن كل مقلة عارف           و هى التى سفرت و لم تبترقع
و صلت على كره اليك و ربما           كرهت فراقك و هى ذات تفجع
سوى تو از فراز گشت روان           با فر و تازان كشيده ميان
بود پنهان ز چشم هر دانا           برقع از رخ فكند و گشت عيان
به وصالت نبوده خوش ،اما           از فراقت كنون بعده نالان
] يعنى روح تو، چونان ورقا- كبوترى خاكسترى كه در عرف عارفان، نفس ناطقه انسانى است- از جايگاه عزت و نيرومندى و خويشتندارى به سوى تو فرود آمد و با آنكه رويى گشاده و رخى بى نقاب دارد، از ديده ى هر بيننده و از بصيرت هر عارفى پوشيده است؛ اگر چه با كراهت و ناخوشايندى به سويت آمده و به هبوط دچار گشته است؛ اما از جدايى تو در هراس است. . و دوباره نيز بدانجا بازمى گردد، اين پرسش بغرنج و پيچيده ى فلسفى مطرح مى شود كه: چرا نفس انسانى، ناگزير است تا مرحله ى «دنيا»، اين گذرگاه پر خطر را بگذراند؟ دنيايى كه به تعبير مولا اميرالمومنين على عليه السلام:
دار بالبلاء محفوفة، و بالغدر معروفة! لا تدوم احوالها، و لا يسلم نزالها، احوال مختلفة، و تارات متصرفة، العيش فيها مذموم، و الامان منها معدوم. و انما اهلها فيها اغراض مستهدفة، ترميهم بسهامها، و تفنيهم بحمامها. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، خطبه 217.] .
دنيا سرايى است كه با گرفتارى درآميخته و به مكر و فريبكارى شهرت يافته است؛ همواره بر يك حال باقى نمى ماند و وارد شوندگان به آن، سالم نمى مانند؛ احوالش گوناگون و اوضاعش در تغيير است؛ خوشى در آن نكوهيده است و آسودگى در آن، وجود ندارد. ساكنان دنيا، هدف بلايند كه دنيا آنان را با تيرهاى خود، نشانه گرفته و با مرگ، نابودشان مى كند.
به راستى، گذار از اين گردنه هاى پر پيچ و خم، و منزلهاى ترسناك و هراس آور كه سراچه ى غفلت آدمى است و در «شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل»، چرا؟ عبور از اين تاريكستان طبيعت، «جايى كه تخت و مسند جم مى رود بر باد»، براى چه؟ و خلاصه اينكه «از آنجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟».
اين پرسش، نه تنها ذهن و دل مومنان را به خود مشغول كرده؛ بلكه از روزگاران كهن، مورد توجه انديشمندان و متفكران، از جمله منكران خالق هستى بوده است كه تلاش مى كنند تا جهان را با منطق مادى توجيه كنند.
در پاسخ به اين پرسش، مى توان گفت كه زندگى انسان در اين جهان، به لحاظ «غايت نهايى» او، يك جنبى مثبت دارد كه سزاوار دقت و تامل است و آن، پختگى نفس انسانى با عبور از اين گذرگاه است كه آدمى، با نيتها و رفتارهاى خود، به سوى رستاخير و ملاقات پروردگار خويش روى مى آورد:
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه. [سوره ى انشقاق، آيه 6.]
اى انسان، حقا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى كرد. و در واقع، غايت نهايى و منتهى اليه زندگى انسان، همين پخته شدن اوست، «كدح»، كوشش مستمر و موثر براى رسيدن به مطلوب است و در پرتو كوشش هاى مستمر است كه زمينه ى بروز استعدادها و دريافت فعليتها فراهم مى گردد و آدمى به مقصود خود دست مى يابد: و هب لى الجد فى خشيتك، و الدوام فى الاتصال بخدمتك حتى اسرج اليك فى ميادين السابقين و اسرع اليك فى المبادرين و اشتاق الى قربك فى المشتاقين و ادنو منك دنو المخلصين، و اخافك مخافة الموقنين و اجتمع فى جوارك مع المومنين. [مفاتيح الجنان، دعاى كميل.]
پروردگارا! كوشش براى وصول به مقام خشيت، و دوام و پايدارى در پيوستن به خدمتگزارى ات را بر من ببخشاى، تا مركب جان را در ميدانهايى كه بندگان پيشتازت بر آن اند، به سويت برانم و گوى سبقت را بربايم و به شوق همجوارى ات در صف مشتاقان درآيم و تا پايگاه بندگان مخلص و ناب، به تو نزديك گردم، و چونان اهل يقين، به مقام خوف تو نائل شوم، و در جوار و همسايگى ات، در جمع مومنان باشم.
مولانا مى گويد:
ما ز بالاييم و بالا مى رويم           ما ز درياييم و دريا مى رويم
ما از آنجا و از اينجا نيستيم           ما ز بيجاييم و بيجا مى رويم
لا اله اندر پى الا الله است           همچو لا ما هم به الا مى رويم
«قل تعالوا» آيتى است از جذب حق           ما به جذبه ى حق تعالى مى رويم
كشتى نوح ايم در طوفان نوح           لاجرم بى دست و بى پا مى رويم
همچو موج از خود، برآورديم سر           باز هم در خود تماشا مى رويم
راه حق، تنگ است چون سم الخياط           ما مثال رشته، يكتا مى رويم
هين! ز همراهان و منزل ياد كن           پس بدانكه هر دمى ما مى رويم
خوانده اى «انا اليه راجعون»           تا بدانى كه كجاها مى رويم؟
اختر ما نيست در دور قمر           لاجرم فوق ثريا مى رويم
همت عالى است در سرهاى ما           از على تا رب اعلى مى رويم
روز خرمنگاه ما اى كور موش!           گرنه كورى بين كه بينا مى رويم
اى سخن خاموش كن با ما ميا           بين كه ما از رشگ بى ما مى رويم
اى كه هستى ما ره را مبند           ما به كوه قاف و عنقا مى رويم
(ديوان شمس)
آرى! ما از عالم بالا آمده ايم و سرانجام نيز بدان جا بازخواهيم گشت: «ان الى ربك المنتهى».
بدين منظور، خداى بزرگ به مقتضاى حكمتش براى هدايت و دستگيرى بشر (كه در مغاك تاريك خاك درافتاده و به هبوط دچار گشته است)، [و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين... قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون؛ و فرموديم كه: «فرود آييد؛ شما دشمن يكديگريد؛ و براى شما در زمين قرارگاه، و تا چندى برخوردارى خواهد بود»... فرموديم: «جملگى از آن فرود آييد. پس اگر از جانب من، شما را هدايتى رسد، آنان كه هدايتم را پيروى كنند، برايشان بيمى نيست و غمگين نخواهند شد» (سوره ى بقره، آيه ى 36 و 38).] راهنمايانى را از سنخ انسان فرستاد (كسانى كه خود هدايت شده اند و به همه ى حقيقتها رسيده اند) تا فطرت او را متجلى سازند و به كارگيرى درست عقل را به او بياموزند و بهره گيرى از وحى الهى را توشه ى راه سازند. [به كتاب كلام جاودانه، نوشته ى محمدرضا حكيمى مراجعه شود.]
پيامبران و اولياى بزرگ خداوند، بر سر راه اين انسان هبوط يافته كه در سراى بيقرار و سراسر تنازع عالم طبيعت، به دنبال قرارگاه مى گشت، ايستاده تا به اين پرسش كليدى اش كه با اساسى ترين چراها (چرا آمده ام) مطرح كرده است، پاسخى مناسب و درخور شان او بدهد؛ پاسخى كه او را از اين زندگى سراسر اضطراب و در ميان موجهاى اندوه و نگرانى، به ساحل
رهايى يا صعودگاه نخستينش سوق بدهد. آنها تلاش كردند تا راز و رمز هبوط و گره ى فروبسته ى آمدن او را به اين جهان، تبيين كنند. براى همين، خطاب به مردم گفتند:
1. تو بيهوده و بى هدف به اين جهان نيامده اى:
افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون. [سوره ى مؤمنون، آيه ى 115.]
آيا پنداشتيد كه شما را يبهوده آفريده ايم و اينكه شما به سوى ما گردانيده نمى شويد؟
ايحسب الانسان ان يترك سدى. [سوره ى قيامت، آيه ى 36.]
آيا انسان گمان مى كند بى هدف رها مى شود؟
على عليه السلام مى فرمايد: و اعلموا عباد الله، انه لم يخلقكم عبثا، و لم يرسلكم هملا علم مبلغ نعمه عليكم و احصى احسانه اليكم. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، خطبه 186.]
اى بندگان خدا! بدانيد كه خداوند، شما را بيهوده نيافريده، و سر خود، رها نكرده است و مقدار نعمتهايى را كه بر شما ارزانى داشته، مى داند. و در جاى ديگر مى فرمايد:
ايها الناس، اتقوا الله فما خلق امرو عبثا فيلهو، و لا ترك سدى فيلغو. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، ص 491.]
اى مردم! خداى را تقوا پيشه كنيد كه كسى به ياوه آفريده نشده باشد، تا به پوچى درافتد، و به عبث وانهاده نشده است تا به بيهودگى بگرايد.
2. دنيا، گذرگاهى است كه اگر از آن توشه برگيرى، توشه اى مناسب براى زندگى در جهان ديگر است، و اگر اين گذرگاه را سر منزل مقصود ندانى، پل ارتباطى تو خواهد بود، براى وصول به بارگاه قرب الهى؛ و اما اگر كوردلانه با آن رويارو شوى، در سراى ديگر نيز جز كورى نصيبى نخواهى داشت: و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا. [سوره ى اسراء، آيه ى 72.] و هر كه در اين دنيا كوردل باشد، در آخرت هم كوردل و گمراه تر خواهد بود.
على عليه السلام فرموده است: و انما الدنيا منتهى بصر الاعمى، لا يبصر مما وراءها شيئا، و البصير ينفذها بصره و يعلم ان الدار وراءها، فالبصير منها شاخص، والاعمى اليها شاخص، والبصير منها متزود والاعمى لها متزود. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، خطبه 132.]
دنيا، نهايت ديد كوردل است و آنچه را در پس آن است، نمى بينيد؛ اما كسى كه داراى بينش است، ديدش از آن مى گذرد و مى داند كه در پس آن، سراى ديگرى است. از اين رو، صاحب بينش، در انديشه ى كوچ كردن از آن، و كوردل، در پى چشم دوختن و دل بستن به آن است. بينا از آن توشه برمى گيرد، و نابينا براى آن، توشه گرد مى آورد. به راستى اگر بينش انسان نسبت به اين جهان، بينش وسيله و راه باشد كه بايد از آن توشه برگيرد و از آن عبور كند، خداى حكيم، در وصول آدمى به مقصد، نعمت هديات را نصيب او مى سازد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين. [سوره ى عنكبوت، آيه ى 69.] و كسانى كه در راه ما كوشيده اند، به يقين راههاى خود را بر آنان مى نمايانيم، و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است.
3. همان طور كه گفته شد، انسان خلق شده تا پختگى به دست آورد و در پرتو اين پختگى، شايسته ى حضور باشد؛ چرا كه آدمى در ميان دو ارتباء زندگى مى كند: ارتباط با گذشته خويش (پيش از اين جهان)، و ارتباطى با آينده (پس از اين جهان). ارتباط با گذشته اش را بايد در آيينه ى فطرت بنگرد؛ همان فطرتى كه خداى تعالى، مردم را بر آن سرشته است: «فطرت الله التى فطر الناس عليها»؛ و نقش آينده اش را ناگزير بايد با سلوك فكرى و رفتارى اش بسازد، تا در مسير رسيدن به هدف، هبوطى را كه بدان گرفتار است، تدارك كند؛ زيرا امروز، هر انسانى با آينده اش ارتباطى وثيق دارد: «الدنيا مزرعة الاخرة»، و هر فردى همان مى درود كه خود، كشته است؛ «تحصدون ما تزرعون».
اى دريده پوستين يوسفان           گر بدرد گرگت، آن از خويش دان
ز آنكه مى بافى، همه ساله بپوش           ز آنكه مى كارى همه ساله بنوش
فعل توست اين غصه هاى دم به دم           اين بود معنى «قد جف القلم»
كه نگردد سنت ما از رشد           نيك را نيكى بود، بد راست بد
[مثنوى، دفتر پنجم، بيت 3180] 3480
در قرآن آمده است:
كما بداكم تعودون. [سوره ى اعراف، آيه ى 29.]
همان گونه كه شما را پديد آورد، به سوى او برمى گرديد.
على عليه السلام در استناد به آيه اى كه همين بار معنايى را با خود دارد مى فرمايد:
قد طعنوا عنها باعمالهم الى الحياة الدائمة والدار الباقية، كما قال سبحانه: «كما بدانا اول خلق نعيده، وعدا علينا، انا كنا فاعلين [سوره ى انبياء، آيه ى 104.]» [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 3، ص 149.]
با كوله بار اعمال خود، به سوى سراى ابدى كوچ كردند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «همان گونه كه آفرينش را آغاز كرديم، آن را بازمى گردانيم. اين وعده اى است بر عهده ى ما كه قطعا آن را انجام خواهيم داد».
آرى! آدمى از محيط صلح و صفاى فطرت و انس به جمال بى پايان كه جايگاه طبيعى او بود هبوط نمود و آن سكون و قرار را از دست داد و در زمين و جهان بيقرار و سراسر دشمنى و تنازع، در جستجوى قرار و آرامش است؛ از بهره يابى و ذلت جويى بى رنج دور مانده، و در ميان رنجها و دردها، لذت و بهره مى طلبد، و به هر چه دل مى سپارد و مى خواهد تا در پرتو آن، قرار و آرامش يابد، آن را بيقرار مى يابد. براى همين است كه چون نى مى نالند و مى كوشد تا به موطن اصلى خويش راه يابد:
هر كسى كو دور ماند از اصل خويش           باز جويد روزگار وصل خويش
[مثنوى، دفتر اول، بيت 4.] .
هيچ كنجى بى دد و بى دام نيست           جز به خلوتگاه حق آرام نيست
[مثنوى، دفتر دوم، بيت 591.] .
4. در منطق دين، هدف نهايى آفرينش، در مظهر وجود آدمى كامل مى گردد و همه ى هستى، براى تصرف و تدبير انسان و مدخل ورودى تكامل اوست: «هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا»؛ [سوره ى بقره، آيه ى 29.] و اگر چشم و گوش و ادراك آدمى نبود، همه ى آنچه ديدنى، شنيدنى و انديشيدنى است و منابع زمينى كه پديده هاى اين جهان هستند، بيهوده و عبث مى نمودند و به طور قطع، چنين نيست.
5. همچنان كه آدمى در كارهاى اختيارى خود، هدف و مقصدى را منظور مى كند، و در عمل، وصول به اين مقصد را مبتنى و متكى بر مقدماتى مى بيند كه جز با تحقق آنها دستيابى به آن هدف، ناممكن است، كارهاى خداوند نيز چنين است؛ يعنى گاهى براى رسيدن يك موجود به هدف،: مرتبه ى وجودى اش به گونه اى است كه بى تحقق مقدماتى كه شرايط فعل اند، نه فاعل (چرا كه فاعل هيچ گونه نقص و نيازى ندارد)، رسيدن آن موجود به هدف و مقصدى كه در پيش رو دارد، غير ممكن و ناشدنى است.
خداوند سبحان، اراده كرده است كه موجودى آزاد و انتخابگر بيافريند به نام انسان كه با گزينش و آزادى، به هدف عالى خويش رهنمون گردد و اين راه، به سوى هدف، همان طورى كه گفته شد، از طبيعت مى گذرد؛ يعنى جهانى كه در آن از يك سو، جذبه ها و غرائز حيوانى، نفس او را به خود مى خوانند و از سوى ديگر،اراده ى آزاد و عقل فطرى اش بر او نهيب مى زنند؛ يكى او را مى خواهند تا نفسش را پيرو عقل نمايد و ديگرى، او را مى خواند تا عقلش را به اسارت نفس درآورد و به تعبير ظريف مولاناى روم، يكى ترحم بر عيسى را مى طلبد و ديگر رحمت و شفقت بر خر عيسى را:
ترك عيسى كرده، خر پرورده اى           لاجرم چون خر برون پرده اى
طالع عيسى است علم و معرفت           طالع خر نيست، اى تو خر صفت
ناله ى خر بشنوى، رحم آيدت           پس ندانى خرخرى فرمايدت
رحم بر عيسى كن و بر خر مكن           طبع را بر عقل خود سرور مكن
[مثنوى، دفتر دوم، بيت 1850- 1853.] .
انسان، بر سر دو راهى هبوط و صعود، و شقاوت و سعادت، ايستاده و پيش از هر چيز بايد هدف و راه رسيدن به آن را بشناسد، تا در چاه فرونيفتد و از هدف بازنماند:
مشكل اساسى انسان در جهان طبيعت و زندگى طبيعى، مشكل ظلمت است. جهان طبيعت، جهان ظلمت است: ظلمت جهل و نادانى، ظلمت عادات و محيء ظلمت غرائز و اميال، ظلمت آرا، و فكار و اغراض و اهوا (به علاوه ظلمت اصل ماده)... اينها همه ى انسان را در ظلمتى غريب و تاريكى شگفت آور، غرقه مى سازد و فروغ فطرت او را- كه امرى است الهى و سنخ آن، سنخ نور است- مى پوشانند و محجوب مى گردانند و او را از تشخيص حقيقت و گرايش به نور واقع، بازمى دارند. آرى! مسئله اصلى انسان در اين دوره از وجود و حيات خويش (دنيا)، مسئله تبديل كردن ظلمت هبوط است به نور صعود؛ يعنى رجوع الى الله؛ بازگشت به سوى خدا و جوار ابديت (مقصد نهايى انسان). يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك... [كلام جاودانه، ص 100.] و از اينجاست كه قرآن كريم، درباره ى آفرينش جهان و تدبير آن مى فرمايد:
الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن ليتعلموا. [سوره ى طلاق، آيه ى 12.]
خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد، فرمان خدا در ميان آنها فرود مى آيد، تا بدانيد. و در جاى ديگر فرموده: و هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام و كان عرشه على الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا. [سوره ى هود، آيه ى 7.] و اوست كسى كه آسمانها و زمين را در فاصله ى شش روز آفريد و عرش او بر آب بود، تا شما را بيازمايد.
خداوند در آيه ديگر فرموده است: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. [سوره ى ذاريات، آيه ى 56.] و جن و انس را نيافريدم، جز براى آنكه مرا بپرستند.
امام حسين عليه السلام مى فرمايد:
ان الله- عز و جل- ما خلق العباد الا ليعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه. [الميزان، ج 18، ص 396.]
حقا كه خداوند، بندگان را نيافريد، جز آنكه او را بشناسند؛ زيرا اگر او را بشناسند، او را پرستش مى كنند و با پرستش و بندگى او، از پرستيدن جز او بى نياز مى شوند.
از نگاه آياتى كه در مورد هدف آفرينش انسان در اينجا آورديم، اين مقطع از هستى كه با آن روبرو هستيم، يعنى گذرگاهى ميان ولادت و مرگ، با آفرينش آسمانها و زمينهايى مانند آنها، از ماده اى همگون آغاز گرديده و به پيدايش انسان بر اين صحنه ى بسيار گوناگون، منتهى شده است، تا ميدانى رنگارنگ و متنوع، براى آگاهى و عمل انسان به وجود آيد و بر اساس سنت الهى جارى در زندگى انسان، زمينه ى آزمايش او فراهم گردد، تا به درك گذشته و آينده ى خود با گزينش نيكى ها، و در مسابقه ى خيرات و زيبايى ها، در اين ميدان بسى گسترده و وسيع قرار گيرد و نهان آدمى، در پرتو آگاهى از مقصد و انتخاب راه و شيوه ى عملى كه دارد، بازشناخته شود، كه در ميان اين موجودات زنده، كدام برنده و كدام بازنده است. على عليه السلام فرموده است:
رحم الله امرا علم من اين و فى اين و الى اين.
ازرحمت خداوند بهره مند است كسى كه مى داند از كجاست، در كجاست و به سوى كجا روان است.
بخت ياران، آنان اند كه بدانند از كجا آمده اند، چه بايد انجام دهند، و چشمه ى فياض كجاست كه روح عطش ناك خود را با آن سيراب كنند و سوز درون خويش را فروبنشانند:
ساربانان، نشان كعبه كجاست؟           كه بمانديم در بيابانش
اما اينكه فرموده: «ما جن و انس را نيافريديم، مگر براى عبادت» به دو نكته ى اساسى اشاره دارد:
1. آفرينش، بدون هدف و غرض نيست.
2. غرض از آفريدن انسان، تنها عبادت است؛
يعنى غرض اين بوده است كه آدمى بنده ى خدا باشد، نه اينكه خداوند، «معبود» او گردد. براى همين مى فرمايد: «الا ليعبدون»؛ يعنى تا اينكه مرا بپرستند، نه اينكه من پرستش شوم؛ زيرا خداى سبحان، هيچ گونه نيازى به پرستش شدن ندارد: و قال موسى ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد [سوره ى ابراهيم، آيه ى 8.] و موسى گفت: «اگر شما و هر كه در روى زمين است، همگى كافر شويد، بى گمان، خدا بى نياز ستوده صفات است».
على عليه السلام مى فرمايد:
ان الله سبحانه و تعالى، خلق الخلق حين خلقهم غنيا عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لانه لا تضره معصية من عصاه، و لا تنفعه طاعة من اطاعه. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، ص 320 (خطبه 184).] .
خداى سبحان، آنگاه كه آفرينش خلق را دست يازيد، هم از طاعتشان بى نياز بود و هم از عصيانشان مصون؛ چرا كه نه گناه گناهكاران زيانى اش رساند و نه فرمانبرى فرمانبران، سوديش ارزانى دارد.
به راستى، آدمى كوچكتر از آن است كه با پرستش خود، سودى را نصيب خداوند گرداند «اين التراب و رب الارباب»؟. اگر خداوند، عبوديت را هدف آفرينش انسان قرا داد، براى آن است كه لازمه ى عبوديت، ادراك ربوبيت است و اين ادراك، امرى فطرى و وجدانى است و انسان، نمى تواند خود را مربوب نداند. بنابراين، نمى تواند براى خود، معبودى گزينش نكند، تا آن معبود كه و چه باشد. بدين روى، با فروفرستادن پيامبرانش معبود حقيقى و درخور شان انسان را به او شناساند:
يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون. [سوره ى بقره، آيه ى 21.]
اى مردم! پروردگارتان را كه شما و كسانى را كه پيش از شما بوده اند، آفريده است، پرستش كنيد؛ باشد كه به تقوا گراييد. و به دنبال آن مى فرمايد:
همان خدايى كه زمين را براى شما فرشى گسترده، و آسمان را بنايى افراشته قرار داد؛ و از آسمان آبى فرود آورد؛ و بدان از ميوه ها رزقى براى شما بيرون آورد. پس براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه خود مى دانيد. [سوره ى بقره، آيه ى 22.] و در سوره ى حج مى فرمايد:
از پليدى بتها دورى كنيد، و از گفتار باطل اجتناب ورزيد، در حالى كه گروندگان خالص خدا باشيد، نه شريك گيرندگان براى او؛ و هر كس به خدا شرك ورزد، چنان است كه گويى از آسمان فروافتاده و مرغان شكارى، او را ربوده اند يا باد، او را به جايى دور افكنده است. [سوره ى حج، آيه ى 31.]
گزينش بندگى و عبوديت جز خداوند، در حقيقت، پذيرش ذلت و خوارى بندگى و بردگى انسان است و آدمى با اين نوع پرستش، خويشتن را از آسمان رفيع انسانيت فرومى افكند، به گونه اى كه لاشخورهاى جامعه مى كوشند تا آن فرومايه ى پست را شكار كنند و او را طعمه ى خويش سازند. فاجعه بزرگ انسانى، يعنى بردگى انسان در برابر انسان ديگر، ريشه در پرستش هاى ناروا دارد و چنانچه در چنگال اين لاشخورها قرار نگيرد، تندبادهاى حوادث، آن بيخرد عقل كش را مانند پر كاهى، به دور دست ترين نقطه انحطاط مى افكند: «او تهوى به الريح فى مكان سحيق».
آدم از بى بصرى بردگى آدم كرد           گوهرى داشت، ولى خرج قباد و جم كرد
يعنى از خوى غلامى ز سگان پست تر است           من نديدم كه سگى پيش سگى سر خم كرد
آرى! براى اين منظور، عبوديت آدمى را مقصد و غرض آفرينش او قرار داد، تا اين آفريده ممتاز كه در مسند خلافت نشسته است، ديگر بار گرفتار هبوط نگردد و گوهر نفيس گرانمايه ى جانش را به بهاى ناچيز (ثمن بخس) نفروشد و در بازار زندگى، مشترى و خريدار خويش را بشناسد:
ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة. [سوره ى توبه، آيه ى 111.] .
در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به بهاى اينكه بهشت براى آنان باشد، خريده است.
مشترى من خداى است، او مرا           مى كشد بالا كه «الله اشترى»
خونبهاى من جمال ذوالجلال           خونبهاى خود خورم رزق حلال
اين خريداران مفلس را بهل           چه خريدارى كند يك مشت گل؟
گل مخور، گل را مخر، گل را مجو           ز آنكه گل خوار است دائم زرد رو
دل بخور تا دائما باشى جوان           از تجلى چهره ات چون ارغوان
[مثنوى، دفتر دوم، بيت 2442- 2438.] .
نكته ى قابل تامل اينكه آگاهى و آزمايش و نيز عبوديت آدمى، اگر چه به عنوان هدف آفرينش انسان مطرح گشته است، لكن مقصدها و هدفهاى واسطه اى براى انسان اند و به تعبير ديگر، هدفهاى نسبى هستند، بويژه عبوديت- كه همواره معرفت و آزمايش و عمل را با خود به همراه دارد- مهمترين گذرگاهى است كه عبور از آن، عروج به منزلگاه قرب الهى و جوار رحمت بى منتهاى اوست:
سبحان الذى اسرى بعبده... [سوره ى اسراء، آيه ى 1.]
منزه است آن خدايى كه بنده اش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الاقصى- كه پيرامون آن را بركت داده ايم- سير داد، تا از نشانه هاى خود به او بنمايانيم.
به گفته ى مفسران آيه ى 118 و 119 سوره ى هود، بيان كننده ى نهايى ترين مقصد در حركت تكاملى انسان به سوى خداوند است: و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين- الا من رحم ربك و لذلك خلفهم. [سوره ى هود، آيه ى 118- 119.] و اگر پروردگار تو مى خواست، قطعا همه ى مردم را امت واحدى قرار مى داد، در حالى كه پيوسته در اختلاف اند، مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده، و براى همين، آنان را آفريده است.
بنابر اينكه اشاره ى «و لذلك» متوجه رحمت باشد كه از كلمه ى «رحم» فهميده مى شود، سر منزل مقصود آدمى، رحمت خداوند است؛ يعنى انسان هدفهايى دارد كه در طول يكديگرند (آگاهى، آزمايش، عبادت و در نهايت، جوار رحمت معبود) و هدفهاى پيشين، گذرگاه هايى هستند براى وصل انسان به رحمت و قرب الهى كه نهايت آمال آدمى است.
نكته ى تامل برانگيزى كه لازم است به طور اجمال به آن اشاره شود، اين است كه عبادت در نگاه شريعت اسلام، از يك سو مقصد آدمى است و از سوى ديگر، راه ورود به بارگاه ربوبى است. براى نمونه، نماز كه به تعبير روايات، چهره ى شريعت و نماد عبادتهاست، جهت وصول به معبود است؛ چنانكه مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى، فيلسوف نامبردار قرن سيزدهم هجرى مى گويد: «صلات، اسمش مشعر به وصل است». [اسرار الحكم، ص 467.]
اگر چه عارفان گفته اند: «الطريق الى الله بعدد انفاس الخلائق»، لكن عبادت، تنها وصول به معبود و يگانه راه راستى است كه آدمى را به مقصودش نائل مى كند: «و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم»؛ و چون رسالتهاى آسمانى برانگيختن خردها و فطرتها و تبيين كننده ى رابطه ى انسان و خداوند است، جز راه عبوديت را عدول و اعراض از راهى مى داند كه منتهى به هبوط آدمى است: و ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها ولكن البر من اتقى و اتوا البيوت من ابوابها. [سوره ى بقره، آيه ى 189.] و نيكى آن نيست كه پشت خانه ها درآييد؛ بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند، و به خانه ها از در ورودى آنها درآييد.
در حقيقت عبادت و عبوديت، دروازه ى ورود به بارگاه جمال و جلال خداوند است. براى همين، هيچ گاه سالك كوى معبود به جايى نمى رسد كه ديگر بى نياز از عبادت باشد، و اگر چنين پندار باطل و خامى براى مغرورى پيش آيد، به طور قطع در دام شيطان گرفتار آمده است؛ زيرا عبادت، نردبان عروج آدمى است، نه مقصود نهايى او.
از آنجا كه تلقى و دريافت انسانها از عبادت، يكسان نيست، بديهى است كه دريافت آنان نيز از انگيزه ى عبادت- كه در حقيقت، علت غايى عبد سالك است- متفاوت خواهد بود.
برخى عبادت را نوعى مبادله ى كار و مزد مى دانند؛ يعنى كالاى عبادت را با كالاى آخرت (بهشت) مبادله مى كنند؛ مزدورانى هستند كه به شوق بهشت و نعمتهاى آن، خداى را بندگى مى كنند. اگر چه اين گونه عبادت نيكوست، لكن تلقى عاميانه از عبادت است، همان طور كه برخى ديگر، تلقى و دريافت برده وار دارند و عبادت خداى را خدمتگزارى بردگان به اربابان خود مى دانند كه به سبب ترس، او را بندگى مى كنند. اگر چه اين دو نوع تلقى و دريافت از عبادت، هم نيكو و هم مقبول است، لكن حكايت از سطحى بودن انگيزه دارد و به گفته ى دانايان و صاحبدلان، جز از انسانهاى عامى و قاصر، پذيرفته نسيت. گروه سومى هستند كه تلقى و دريافت عميق تر و زيباترى از عبادت دارند. اينان، در حالى كه هيچ گاه از انديشه ى بهشت و نعمتهايش يا جهنم و عذابهايش غفلت نمى ورزند، زيبايى و گوهر بندگى را در آمدن به جمع عاشق نمى دانند كه جز با شهود جمال معبود، جانشان آرام نمى گيرد؛ چون مى دانند كه با رسيدن به لقاى پروردگار خويش، هم از نعمتهاى بهشت برخوردارند، و هم از عذاب هاى جهنم رها: «چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست».
تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن           كه دوست، خود روش بنده پرورى داند
اين گروه، آزادگان و عاشقانى هستند، دردمند و بيقرار كه دردشان درد فراق و غربت است و انگيزه اى جز حضور دردمندانه در محضر عبادت ندارند؛ چرا كه در انديشه ى درمان درد خويش اند:
اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن: يرتلونه ترتيلا، يحزنون به انفسهم، و يستثيرون به دواء دائهم. فاذا مروا باية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا، و تطلعت نفوسهم اليها شوقا، ظنوا انها نصب اعينهم و اذا مروا بآية فيها تخويف، اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم.
فهم حانون على اوساطهم، مفترشون لجباههم و اكفهم و ركبهم و اطراف اقدامهم ، يطلبون الى الله فى فكاك رقابهم. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه 184.]
شب را بر پا مى ايستد و جزءهايى از قرآن را چنان با ترتيل تلاوت مى كنند كه آتش درون را شعله ور و داغ فراق را تازه مى گرداند و بر اندوه هجران مى افزايد، و با آن به درمان دردشان مى كوشند؛ چون به آيه اى مى گذرند كه در آن گونه اى تشويق است، چنان سرشار نياز مى شوند كه جانهاشان از شوق سر بر مى كشد و آن را فرا روى خود مى پندارند، و چون به آيه اى مى رسند كه در آن تهديدى است، به گوش جانشان مى شنوند، آنسان كه پندارى نهيب دوزخ را در بن گوش دارند. چنين است كه در ركوع و سجود طولانى شان، پيشانى، كف دستان، زانوان سر انگشتان را بر خاك مى سازند و بدين گونه، از خداى «آزادى گردنهاى خويش را مى خواهند».
بر مركب عبادت، سوارند و مى تازند تا در «جنة اللقاء»، با همراهان خود، سرود ستايش سر دهند: «الحمد لله الذى هدانا لهذا» و از دست پروردگار خويش، «شراب طهور» را بر جام جانشان بريزند تا مست از باده ى وصال، در جوار رحمت دوست بيارامند: «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك...».
آرى! دلباختگان و سالكان كوى معبود، بر آن اند تا جويبار هستى خويش را به درياى بيكران هستى متصل كنند و در طلب آزادى خويش اند؛ آزادى از بهشت و جهنم، و دنيا و آخرت:
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى           ديوانه ى تو هر دو جهان را چه كند؟
على عليه السلام مى فرمايد:
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عباده التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة قتلك عبادة العبيد، و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار. [نهج البلاغه، حكمت 229.] .
بى گمان، گروهى خداى را به سوادى ثواب، بندگى مى كنند كه نيايش سودگران است؛ گروهى ديگر از ترس، تن به بندگى مى دهند كه بندگى بردگان است. در اين ميان، تنها گروهى خدا را به انگيزه ى سپاس، بندگى مى كنند كه اين عبادت آزادگان است. و بدين مضمون از امام حسين عليه السلام و نيز از امام صادق عليه السلام آمده است كه عبادت گروه سوم را عبادتى عاشقانه دانسته اند: و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له، فتلك بعادة الاحرار؛ و هى افضل العبادة. [و سائل الشيعة، ج 1، ص 45؛ اصول الكافى، ج 2، ص 131.] . و قومى خدا را از روى محبت (و عشق) بها و عبادت كردند؛ و آن، عبادت آزادگان و برترين عبادت است.
چكيده ى سخن اينكه عبادت عاشقانه، تلقى و دريافت كسى است كه حظى از محبت و عشق به خداوند را برده باشد و در بندگى خود، جز معبود را نخواهد؛ بر خلاف عبادتهاى تاجرانه و برده وار كه بويى از محبت و عشق، از آن استشمام نمى شود. در تفسير «اياك نعبد» آمده است:
لا نريد منك غيرك، لا نعبدك بالعوض و البدل كما يعبدك الجاهلون بك المغيبون عنك. [تفسير صافى، چاپ رحلى، ص 20.] .
بندگانى كه كام جانشان، طعم شيرينى پرستش شاكرانه و عاشقانه را چشيده است، در بندگى خداوند، جز محبوب و معشوق را نمى طلبند؛ زيرا كه راه عشق و محبت كجا و راه سوداگرى و بردگى كجا؟
ملت عشق از همه دينها جداست           عاشقان را ملت و مذهب خداست
حضرت على عليه السلام در مناجات خويش مى فرمايد:
الهى من ذا الذى ذاق حلاوه محبتك فرام منك بدلا و من ذا الذى انس بقربك فابتغى عنك حولا. [مفاتيح الجنان، مناجات المحبين.] .
اله من، خداى من! چه كسى است كه مزه ى شيرين شهد محبت تو را چشيده باشد و جز تو را برگزيند؟ و چه كسى است كه به آرميدن در جوارت مانوس گشته و در جستجوى ديگرى باشد و لحظه اى از تو روى گرداند؟
آرى! در سلوك عبادى رادمردان عرصه ى عبوديت، با كشف عنصر عظيم عشق و محبت، تنها شايستگى و دلربايى معشوق و محبوب است كه آنان را در جاذبه ى بندگى قرار مى دهد «ولكن وجدتك اهلا للعبادة». [بحارالانوار، ج 41، ص 14.]
از اين روى، على بن ابى طالب عليه السلام، اين قله ى بلندى كه امواج معارف الهى، سيل آسا از دامنه هايش سرازير است، در مقام انسان كامل- كه برترين و جامع ترين مخلوق است و خداوند، آفرينش خويش را در وجود او و ديگر اولياى ممتازش مى نگرد و نظام خلقت را به سبب آنان به وجود آورده است- در تبيين غايت آفرينش انسان و منتهى اليه سلوك او، سخنى ديگر دارد. او در عرصه ى عطرآگين مناجاتش با ستايش و نيايشهاى مدهوش كننده اش كه حاوى عميق ترين و دلرباترين حقايق در باب معارف الهى است، سوداى ديگرى در سر دارد؛ نه از جهنم مى هراسد و نه از بهشت و نعمتهايش سخن مى گويد. اساس او بهشت و جهنم را زير پا نهاده و در جاذبه ى عشق الهى، غم جانان، شراره اى بر جان پاكش فكنده است و از اندوه فراق، داغى در دل دارد كه هنوز طنين ناله اش در نيمه شبهاى تاريك كوفه و بر سر چاههاى نخلستانهاى آن به گوش مى رسد. گويى اين «شيفته و بيقرار ذات حق» بر پشت دروازه ى ابديت در انتظار شنيدن چاووش آن درگاه جلال است تا با صفير عشق «يحبهم و يحبونه»، از كنگره ى عرش او را به بار يافتن در حضور معبود معشوق، مژده دهند و از اين دامگه برهد و با دريدن حجابهاى طبيعت و گشوده گشتن دروازه هاى ابديت، با فرقى شكافته و چهره اى گلگون، و در حال شهود جمال حق با سرود دلنواز «فزت و رب الكعبه»، از محراب عبوديت به معارج درآيد و به معدن عظمت و درياى عز قدس الهى، متصل گردد:
 الهى، هب لى كمال الانقطاع اليك و انز ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك. [مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه ى.]
خداى من! كمال انقطاع به درگاهت را بر من عطا كن؛ يعنى وارستگى از هر چيز و پيوستگى كامل به آستانت را موهبتم فرما، و ديدگان دل ما را به فروغ نگريستن به جمالت روشن فرما، تا ديدگان دل ما پرده هاى نور و روشنايى را بدرد و به معدن عظمت نامتناهى ات واصل شود و جانهاى ما همچون شعاعى به عز قدست آويخته گردد. و اعزازا لدعواته و (خداوند) فراخوان خود (به بندگى) را عزت بخشد.
عزة: راغب در مفردات مى گويد:
العزة: حالة مانعة للانسان من ان يغلب، من قولهم ارض عزاز اى صلبة قال تعالى: ايتبغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا؛ و العزيز: الذى يقهر و لا يقهر: «انه هو العزيز الحكيم»، «يا ايها العزيز مسنا»...
كلمه ى عزت، به معناى حالتى است در انسان كه او را از شكست خوردن بازمى دارد و از اين قبيل است: زمين سخت و نفوذناپذير. خداى تعالى فرمود: «آيا سربلندى را نزد آنان مى جويند؟ (اين خيالى خام است)؛ چرا كه عزت همه، از آن خداست»؛ و عزيز به كسى گفته مى شود كه چيره و قاهر است؛ اما مقهور و مغلوب واقع نمى شود؛ مانند «يا ايها العزيز مسنا» و از اسماى حسناى خداوند است: «انه هو العزيز الحكيم».
بنابراين، اصل در معناى «عزت»، صلابت است و از باب توسعه ى در استعمال، در معناهايى نيز به كار رفته است؛ مانند: ارجمند، كمياب، گرامى، چيره، غالب قوى و...
اعزاز: عزيز داشتن، گرامى داشتن، اكرام، احترام.
با توجه به مباحث پيشين، بايد گفت كه مقصود از «اعزاز لدعوته»، اين است كه خداى تعالى، با آفريدن جهان (آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، كوچكترين پديده ها و عظيم ترين آنها، بويژه شريف ترينشان، يعنى انسان) و حكيمانه بودن آن، دعوت به پرستش را كه از سوى پيامبرانش انجام مى گرفت، ارجمندى و چيرگى و غلبه بخشيد؛ يعنى دعوت پيامبران، دعوتى مبتنى بر برهان و استدلال است. به تعبير علامه ى مجلسى (ره): و اعزازا لدعوته: اى خلق الاشياء ليغلب و يظهر دعوة الانبياء اليه بالاستدلال بها. [بحارالانوار، ج 29، ص 254.]
خداى تعالى، پديده ها را آفريد تا دعوت پيامبران را كه با استدلال به آنها (پديده ها) انسان، دعوت به توحيد و بندگى اش را كه به وسيله ى پيامبران انجام مى گرفت، مبتنى بر برهان و استدلال كرد. بدين معنا كه مردم را با برهان و استدلال و منطق به خداى يگانه و بندگى او بخوانند.
على عليه السلام مى فرمايد: و اصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم، و على تبليغ الرسالة امانتهم، لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه واتخذوا الانداد معه و اجتالتهم الشياطين عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث فيهم رسله، و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته، و يحتجوا عليهم، بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدرة: من سقف فوقهم مرفوع، و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحيهم و آجال تغنيهم و اوصاب تهرمهم، و احداث تتابع عليهم، و لم يخل سبحانه خلقه من نبى مرسل، او كتاب منزل، او حجة لازمه، او محجة قائمة. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 404.]
خداوند سبحان، از ميان فرزندان آدم، انبيا را برگزيد و از آنان بر رساندن وحى و تبيلغ رسالت و اداى امانت، پيمان گرفت و اين، زمانى بود كه بيشتر مردم، دين خدا را تغيير داده، با حق بيگانه شدند و براى خدا شريكانى قرار دادند و شياطين، آنها را از معرفت خدا دور كردند و از پرستش او بازداشتند. پس خداوند، فرستادگان خويش را در ميان آنان برانگيخت و آنها را پياپى به سوى مردم فرستاد تا آن عهد فطرى و پيمان الستى را از آنان بخواهند و نعمت فراموش شده را يادآورشان شوند و با تبليغ، حجت را بر آنان تمام، و استعدادهاى عقلانى آنها را شكوفا كنند؛ آيات و نشانه هاى قدرت خداوندى را به ايشان نشان دهند. آن آيات، عبارت است از سقف آسمانى كه بالاى سرشان افراشته شده و گهواره ى زمينى كه زير پايشان گسترانيده و وسائل حيات كه با آن زندگى مى كنند و اجلهايى كه با آن نابود مى شوند و بيمارى هايى كه با آن پير مى شوند و از پيشامدهاى پياپى كه بر آنها وارد مى شود. خداوند متعال، بندگان خود را از وجود پيامبرى مرسل و كتابى منزل و برهان حتمى و راه و دينى استوار، محروم نساخت.
چون اثبات هر موضوعى نياز به استدلال قانع كننده و برهان اثباتى دارد، پيامبران در تبليغ رسالت پروردگار و دعوت به توحيد و بندگى او بر عليه منحرفان، استدلال كردند و با نشانه هاى قدرت الهى، براى آماده ساختن نفوس و استخراج جواهر انديشه ى انسانها، زمينه ى پذيرش دعوت را فراهم ساختند:
آسمان برافراشته اى كه داراى تازگى هاى صنع الهى و عجايب حكمت خداوندى است و زمينى كه در زير پاى انسانها گسترده شده كه در آن تصرف مى كنند و نيازمندى هاى زندگى را به دست مى آورند و قوام حياتشان را تامين مى كنند و تا پايان عمر، از نعمتهاى زمين بهره مند مى شوند، و زمانى كه براى زندگى آنها مقدر شده است كه پس از آن، از اين دنيا رخت برمى بندند و به سوى پروردگارشان باز مى گردند، بزرگترين دليل بر توحيد و يگانگى خداست كه پيامبران مردم را به آن مى خوانند. [شرح نهج البلاغه، ص 411.]
سرتاسر قرآن، سرشار از استدلالها و براهين عقلى در دعوت به توحيد و معاد و نبوت و رابطه ى انسان با پرودگار خويش است. براى مثال، در سوره ى مباركه انعام بنگريد كه چگونه با استدلالهاى بديع و فطرت برانگيز، انسانها به يگانگى خداوند و پرستش خالصانه ى او فراخوانده شده اند؟ و چه زيبا اسرار هستى و انسان براى مخاطبان وحى تبيين شده است؟ و اينكه انسان كيست؟ از كجا آمده؟ و براى چه آمده؟ و چه كسى او را از عرصه ى عدم تا قلمرو هستى آورده و سرانجام به كجا خواهد برد؟ به راستى چه كسى اين هستى بر اسرار را با اين تحولات و دگرگونى هايش تدبير مى كند؟ و انبوهى از معارف توحيدى را همراه با دليل و برهان و در شكل و قواره ى پرسش با او در ميان مى گذارد و به زبان پيامبرش به بيان پاسخهاى روشن و مستدل مى پردازد. براى نمونه به آيه اى از اين سوره ى اشاره مى شود تا روشن گردد كه دعوت پيامبران، دعوتى مبتى بر عقل و منطق و استدلال است:
قل لمن ما فى السموات و الارض قل لله كتب على نفسه الرحمة ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون. [سوره ى انعام، آيه ى 12.]
بگو: «آنچه در آسمانها و زمين است، از آن كيست؟» بگو: از آن خداست كه رحمت را بر خويشتن واجب گردانيده است. يقينا شما را در روز قيامت- كه در آن هيچ شكى نيست- گرد خواهد آورد. خودباختگان، كسانى اند كه ايمان نمى آورند.
اين آيه ى و شش آيه ى بعد از آن، از جمله آياتى است كه با مشركان در باب توحيد و معاد احتجاج مى كند. «قل لمن ما فى السموات و الارض، قل لله»، با اين پرسش و پاسخ، برهان بر معاد شروع مى شود:
1. خداى تعالى مالك همه ى آنچه است كه در آسمانها و زمين است و مى تواند هرگونه تصرفى را در آنها بنمايد.
2. خداوند سبحان، متصف به وصف رحمت است؛ يعنى به لحاظ اين رحمت، نياز نيازمندان را برآورده مى سازد و هر چيزى را به كسى كه استحقاق آن را دارد، مى رساند.
3. در ميان آفريده هاى الهى، انسان صلاحيت زندگى سعادتمندانه ى ابدى و جاودانه را دارد.
بنابراين، به مقتضاى مقدمه ى اول، مى تواند هر گونه تصرفى را در آفريده هاى خود بنمايد و به مقتضاى مقدمه ى دوم، انسان موجودى است كه استحقاق و استعداد زندگى ابدى را دارد. به متقضاى مقدمه ى سوم نيز خداوند، انسان را براى زندگى ابد مبعوث خواهد نمود. [براى توضيح بيشتر به تفسير سوره ى انعام در تفسير شريف الميزان مراجعه شود.]
بنابراين، هم آيات قرآن كريم و هم بيانات امام معصوم عليهم السلام بويژه على بن ابى طالب عليه السلام، برهانى بودن دعوت پيامبران به توحيد و بندگى خداوند و معارف ديگر را به روشنى اثبات مى كند.
نكته ى دوم: اينكه اساسا دين و معارف آن- كه پيامبران منادى آن هستند- اكراه و اجبارناپذير است:
لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى. [سوره ى بقره، آيه ى 256.]
در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه به خوبى آشكار است.
در اين بخش از آيه، دين اجبارى نفى شده است؛ چون دين، يك سلسله معارف علمى است كه معارفى عملى را نيز به دنبال دارد، و جامع همه ى آن معارف، عبارت است از «اعتقادات». روشن است كه اعتقاد و ايمان، از امور قلبى است كه اكراه و اجبار، در آن حوزه راه ندارد؛ زيرا كاربرد اكراه، تنها در اعمال ظاهرى آدمى است؛ يعنى در حركات مكانيكى (بدنى و مادى) انسان؛ اما باورهاى قلبى براى خود، علل و اسباب ديگرى از سنخ خودباورها و آگاهى ها دارند. چنانچه جمله ى «لا اكراه فى الدين» خبرى باشد و بخواهد از يك حالت تكوينى خبر بدهد، بدين معناست كه خداوند، در دين اكراه قرار نداده است. بنابراين، در حوزه ى شريعت نيز اكراه و اجبار بر پذيرش دين، ممنوع است و اگر اين جمله انشايى باشد، بدين معناست كه نبايد مردم را بر اعتقاد و ايمان، مجبور ساخت. در اين صورت، نهى مذكور، متكى بر يك حقيقت تكوينى است؛ يعنى اكراه و اجبار، فقط در كارهاى بدنى داراى اثر است نه در عقيده و باور قلبى.
به هر حال، حقايق و معارف دين، اجبارناپذير است و اينكه برخى مى گويند اين آيه به وسيله ى آيات جهاد «نسخ» شده، ادعاى نادرستى است؛ زيرا علاوه بر اينكه چنين ادعايى دليلى ندارد، جمله ى «قد تبين الرشد من الغى»، دليل روشنى است بر اجبارى نبودن حقايق دين؛ چرا كه اين جمله در مقام تعليل است و مى گويد اكراه و اجبار، اصولا در جايى است كه فلسفه و حكمت آن، روشن نباشد؛ اما در موردى چون دين كه حقايق آن روشن و منطبق بر فطرت سالم انسانى است ، در پذيرش آن هيچ گونه نيازى به اكراه نخواهد بود و هدفهاى روشنى كه براى جهاد در متون دينى آمده است، نه تنها براى اكراه در پذيرش دين نيست؛ بلكه براى برداشتن اكراه از عقايد مخالفان و بر طرف نمودن فتنه و ظلم و به پا داشتن عدل و حق است. تا ريخ نيز خود، بهترين گواه بر اكراه و اجبار از سوى مشركان بر پذيرش آيين شرك و بت پرستى است و آيات جهاد، بدين جهت نازل شدند تا فتنه و اكراهى كه جباران و ستمگران در تحميل باورهاى شرك و كفر بر زيردستان و محرمان مى نمودند، از بين ببرد و فضاى باز سالمى را براى بروز و ظهور استعدادها، و زمينه ى مناسب و مطلوبى را براى انديشه هاى گره خورده ى بشر فراهم كنند تا در پرتو انديشه ى آزاد، دين حق را با شوق و رغبت انتخاب كنند. در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم. [سوره ى اعراف، آيه ى 157.] و (پيامبر درس ناخوانده) از دوش آنان، قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است، برمى دارد.
در جاى ديگر قرآن، آمده است: و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر. [سوره ى كهف، آيه ى 29.] و بگو: حق از پروردگارتان رسيده است. پس هر كه بخواهد بگرود، و هر كه نخواهد، انكار كند.
اساسا اسلام نيامده است كه فقط يك جامعه ى اسلامى پديد آورد كه مردم آن، ظاهرى مسلمان داشته باشند و بس؛ بلكه آمده است كه در دلها شوق و شور و عشق و ايمان ايجاد كند، و اين كار، هيچ گاه با اجبار و اكراه، امكان پذير نيست. خداوند، خطاب به پيامبر اكرم مى فرمايد: و لو شاء ربك لا من من فى الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتى يكونوا مومنين. [سوره ى يونس، آيه ى 99.] و اگر پروردگار تو مى خواست، قطعا هر كه در زمين است، همه آنها يكسر ايمان مى آوردند. پس آيا تو مردم را ناگزير مى كنى كه بگروند؟ و در جاى ديگر فرموده:
فذكر انما انت مذكر- لست عليهم بمصيطر. [سوره ى غاشيه ى، آيه ى 21- 22.]
پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهنده اى؛ بر آنان، تسلطى ندارى.
براى همين، به پيامبرش دستور داد تا با منطق و حكمت، مردم را به ايمان دعوت كند:
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين. [سوره ى نحل، آيه ى 125.]
با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به شيوه اى كه نيكوتر است، مجادله نماى.
بنابراين، دعوت پيامبران، بويژه بزرگ و سالارشان حضرت محمد صلى الله عليه و آله، متوجه دلها و براى برانگيختن خردهاى به گور خفته است، و جهاد، تنها براى كوتاه كردن دست مهاجمان بوده است. خداوند، خود به پيامبر فرمود كه: بيشتر مردم- هر چند آرزومند باشى- ايمان آور نيستند:
«و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين. [سوره ى يوسف، آيه ى 103.]
نكته ى سوم: دعوتهاى ديگرى كه مردم را به معبودى جز خداى تعالى فرامى خوانند، هيچ گونه برهانى بر ادعاى خود ندارند: و من يدع مع الله الها آخر لا برهان له به. [سوره ى مؤمنون، آيه ى 117.] و هر كس با خدا مبعود ديگر بخواند، براى آن برهانى نخواهد داشت.
يعنى با وجود خداى داناى حكيم و آفريننده ى هستى، «اله» ديگرى وجود ندارد تا مردم را به آن دعوت كنند؛ زيرا برهان توحيد، جايى براى اثبات و دعوت به خدايان ديگرى نمى گذارد. علاوه برهان، بر نبود چنين خدايانى وجود دارد.
على عليه السلام در سفارش به فرزند بزرگوارش براى نفى و طرد «معبود» ديگر، دليلى آورد كه در عرف عالمان اسلامى به «برهان نبوت» شهرت يافته است: و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله، و لرايت آثار ملكه و سلطانه، و لعرفت افعاله و صفاته، ولكنه اله واحد كما وصف نفسه. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، ص 325: نامه امام عليه السلام به امام حسن مجتبى عليه السلام.]
اى پسر عزيزم! اين را نيز بدان كه اگر پروردگارت را شريكى مى بود، فرستادگانش به سراغت مى آمدند و تو آثار فرمانروايى اش را مى ديدى و از افعال و صفاتش شناختى مى يافتى؛ اما مطمئن باش كه او معبودى يگانه است، چنان كه خود، خويش را توصيف كرده است.
نكته ى چهارم: با اينكه دعوتهاى پيامبران از سوى مخالفانشان (ملا و مترفان و مستكبران و توده هاى ناآگاه جامعه) به سختى تخطئه و تكذيب مى شد و همه ى امكانات خود را در بازداشتن پيام آنان از پيشروى و نفوذ در دلها به كار مى گرفتند، خداى سبحان، زمينه هاى چيرگى اين دعوتها را فراهم آورد، تا آنجا كه اين گروه اندك، در برابر انبوه عظيم دشمنان خود، به هدفهاى عالى رسالت خويش- كه عمده ترين آنها پيام توحيد و فراخوان به بندگى خداى يگانه بود- دست يافتند. على عليه السلام مى فرمايد:
رسل لا تقصر بهم قلة عددهم، و كثرة المكذبين لهم. [نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 35.]
پيامبرانى كه كمى ياران و بسيارى دشمنان، آنان را از انجام وظيفه بازنداشت.
خداى سبحان مى فرمايد:
كتب الله لا غلبن انا و رسلى ان الله قوى عزيز. [سوره ى مجادله، آيه ى 21.]
خدا مقرر كرده است كه: «حتما من و فرستادگانم، چيره خواهيم گرديد». آرى! خدا نيرومند شكست ناپذير است. و در جاى ديگر فرموده: و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين- انهم لهم المنصورون- و ان جندنا لهم الغالبون. [سوره ى صافات، آيه ى 171- 173.] و قطعا فرمان ما درباره ى بندگان فرستاده ى ما از پيش چنين رفته است كه آنان، بر دشمنان خود حتما پيروز خواهند شد و سپاه ما، هر آينه غالب آيندگان اند. و اساسا اين چيرگى و پيروزى كه به عنوان سنت الهى در قرآن كريم آمده است، از يك سو به وسيله ى برهان و استدلال و حكيمانه بودن دعوت است؛ چرا كه درك حقيقت و خضوع در برابر آن، فطرى انسانهاست و ويژگى آدمى، آن است كه اگر ذات حقيقت را بر او عرضه كنند، در برابرش خاضع و تسليم مى گردد، چون هيچ انسانى از زيبايى و هر آنچه كمال و نيكى است، نمى گريزد و حقيقت، زيبا و نيكوست، و همه ى انسانها در آروزى دست يافتن به آن اند. آنچه كه آدميان را از پذيرفتن آن بازمى دارد:
1. پيرايه بستن به حقيقت و آلودن آن به بيگانه است؛
2. پيروى از هواهاى نفسانى و خودخواهى هاست كه پاره اى از انسانها را در «عمل» به جبهه گيرى و انكار وامى دارد؟ و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوا. [سوره ى نمل، آيه ى 14.] و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت؛ از روى ظلم و تكبر، آن را انكار كردند. و از سوى ديگر، به وسيله ى مددهاى غيبى و فرود آوردن عذابهاى پى در پى، مخالفان و تكذيب كنندگان خاموش كننده ى چراغ دعوت پيامبران را از پا درآورده است:
ثم ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبو فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احاديث فبعدا لقوم لا يؤمنون. [سوره ى مؤمنون، آيه ى 44.]
باز فرستادگان خود را پياپى روانه كرديم، هر بار براى (هدايت) امتى پيامبرش آمد، او را تكذيب كردند. پس (ما امتهاى سركش را) يكى پس از ديگرى آورديم و آنها را مايه ى عبرت و زبانزد مردم گردانيديم. دور باد از رحمت خدا مردمى كه ايمان نمى آورند. و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين. [سوره ى ابراهيم، آيه ى 13.] و كسانى كه كافر شدند، به پيامبرانشان گفتند: «شما را از سرزمين خودمان بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به كيش ما بازگرديد». پس پروردگارشان به آنان وحى كرد كه حتما ستمگران را هلاك خواهيم كرد.
آنچه كه گفته شد، بيان كننده ى اين حقيقت است كه دعوتهاى پيامبران الهى به توحيد و بندگى خداى يگانه، به لحاظ داشتن تكيه گاه هاى متين و پايدار، دعوتى عزيز و چيره بوده است. آرى! دعوت به يگانگى و پرستش خدايى كه آفريدگار جهان و تدبير كننده ى و چرخاننده ى چرخ هستى است، از يك سو، و منطقى بودن و انطباق آن با سرشت و ساختار انسانها از سوى ديگر، ذهن و دل و عقل و جان مخاطبان خود را تسخير كرده، تا جايى كه در راه تحقق آرمانهاى ايمانى خود، بى دريغ،از هستى خويش مايه گذاشته اند. بدين روى، زيباترين و دلرباترين و پيروزمندترين دعوتها از آن پيامبران است: و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا لما اصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا والله يحب الصابرين. [سوره ى آل عمران، آيه ى 146.] و چه بسيار پيامبرانى كه همراه او توده هاى انبوه، كارزار كردند؛ و در برابر آنچه در راه خدا بديشان رسيد، سستى نورزيدند و ناتوان نشدند؛ و تسليم دشمن نگرديدند، و خداوند، شكيبايان را دوست دارد.
در مقدمه ى كتاب محمد صلى الله عليه و آله، خاتم پيامبران آمده است:
پديده ى دعوت كه فردى از افراد يك نوع، ساير افراد را به عقيده و مرامى بخواند و آنها را به سويى بكشاند، از مختصات اجتماع بشرى است. شعاع تاثير اين دعوتها از حيث عرض و طول و عمق، يكسان نيست، متفاوت است. تاثير بيشتر آنها كم، و در ابعاد كوچكى صورت گرفته و مى گيرد و لهذا، از جنبه ى تاريخى و اجتماعى، قابل توجه و اهميت نيست؛ اما پاره اى از دعوتهاست كه لااقل در يك بعد، پيشروى داشته است. مثلا سطح وسيعى را ولو براى مدت كوتاهى فراگرفته و يا قرنهاى متمادى، هر چند در ميان مردمى اندك دوام يافته، و يا نفوذى ريشه دار، گرچه در ميان مردمى اندك و در زمانى نسبتا كوتاه پيدا كرده است، اين گونه دعوتها در خور اهميت و شايسته ى بررسى و تحليل و احيانا تجليل است.
آنچه بيش از همه درخور اهميت و قابل توجه است، دعوتهايى است كه در همه ى ابعاد پيشروى داشته است؛ هم سطح بسيار وسيعى را اشغال كرده و هم قرنهاى متمادى در كمال اقتدار، حكومت كرده و هم تا اعمال روح بشر، ريشه دوانده است. اين گونه دعوتهاى سه بعدى، مخصوص سلسله ى پيامبران است. كدام مكتب فكرى و فلسفى را مى توان يافت كه مانند اديان بزرگ جهان، بر صدها ميليون نفر (امروزه بر ميلياردها انسان) در مدت سى قرن، بيست قرن، حداقل چهارده قرن حكومت كند و به سر ضمائر انسانها چنگ بيندازد؟ همين جهت، سبب شده كه پيامبران به طور مستقيم يا غير مستقيم، آفريننده ى اصلى تاريخ باشند. تاريخ به دست بشر، و بشر بيش از هر چيز ديگر، به دست پيامبران، ساخته و پرداخته شده است. اگر در عرصه ى خلاقيت و سازندگى، زمينه را انسان فرض نماييم، هيچ هنرمند و صنعتگرى به پاى پيامبران نمى رسد، ناموس آفرينش، جهان را مسخر انسان، و انسان را مسخر نيروى ايمان، و پيامبران را سلسله جنبان اين نيرو قرار داده است. [محمد، خاتم پيامبران، ص 12.] و اين است معنا و مفهوم عزت بخشيدن به دعوتهاى الهى: «اعزازا لدعوته».

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page