تعديل قدرت در جهت بهره مندى صحيح از آن

(زمان خواندن: 10 - 19 دقیقه)

به منظور بهره مندى و كاميابى از اين موهبت الهى در تصحيح سلوك انسانى و مهار قدرتمندان قلدر و خودكامه كه جز ارضاى حس خودخواهى و جاه طلبى، خواستى ندارند و در راه وصول به آمال پست خويش، مقيد به هيچ اصل و اخلاقى و ايمانى نبوده، مراعى هيچ گونه فضيلتى نيستند، و گاهى نيز در لباس عدالت و ديندارى، بر جان و مال و عرض و سرنوشت مردم حكم مى رانند، لازم است به طور كوتاه و گذرا به نقش عناصر تعديل قدرت و بازدارنده ى قدرتمندان خودكامه از خودرايى اشاره بشود:
عنصر نخست، درك عظمت قدرت خداوند است. حقيقت اين است كه انسان قدرت طلب و خودكامه، به لحاظ نفس بيمار و آفت زده اش، كسى را كه از راه خيرانديشى و عاقبت بينى او را از خودسرى ها بازمى دارد، برنمى تابد؛ چرا كه اين خوى ناپسند، آن چنان در جان او نفود كرده و مالك عقل و اراده ى او گشته است كه گستره ى قدرت و اراده و اختيار خود را همسنگ با قدرت و اراده و اختيار پروردگار متعال مى داند، تا آنجا كه حريم حركت حق تعالى را مى شكند و نعره ى «انا ربكم الاعلى» سر مى دهد.
اين عنصر زبون و مطرود، در زى قدرت، نه تنها پندها و خيرانديشى ها را برنمى تابد؛ بلكه بر طغيان و سركشى هايش نيز مى افزايد: «فما يزيدهم الا طغيانا».
آيا چنين موجود پر خطرى را كه براى رسيدن به آروزهايش هيچ حد و مرز و حقوقى نمى شناسد، چه قدرتى مى تواند بر سر جايش بنشاند تا حرمت قانون را پاس بدارد و حقوق انسان هاى ديگر را رعايت كند، جز قدرت خداوند؟
قدرت مطلق و نامتناهى و قهارى كه نه تنها مرگ و حيات او را در دست دارد، و هر آن اراده كند، همه ى نعمتها از جمله نعمت حيات و هستى اش را مى گيرد؛ همان قدرت قهارى كه همه ى هستى در قبضه ى قدرت اوست: و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السموات مطويات بيمينه. [سوره ى زمر، آيه 67.] و حال آنكه روز قيامت، زمين يكسره در قبضه قدرت اوست، و آسمانها در پيچيده به دست اوست.
آيا آن كس جز خدايى است كه فرمانفرماى هستى است و عزت و احتشام به دست اوست و به هر كس كه بخواهد، مى دهد و از هر كس كه بخواهد، بازمى ستاند؟
آرى! معرفت و ايمان به چنين قدرتى است كه سركشان را از بهره مندى ناصحيح از قدرت و تباه سازى حقوق ديگران بازمى دارد.
اساسا گناه كردن و سركشى به حقوق و حدود الهى و بندگان او، ريشه در جهالت و ناآگاهى انسان دارد به همين جهت است كه خداوند در توصيف انسان فرموده: «انه كان ظلوما جهولا» و امام اهل مناجات نيز در راز و نياز بسيار صميمى اش با پروردگار و مولاى خويش، به اين ضعف بزرگ آدمى اشاره مى فرمايد: «ظلمت نفسى و تجرات بجهلى».
بى پروايى ها و گستاخى ها و جسارت بر سركشى و بيدادگرى، مايه در بى خبرى و نادانى آدمى دارد:
كرد فضل عشق، انسان را فضول           زين فزون جويى ظلوم است و جهول
جاهل است و اندر اين شكل شكار           مى كشد خرگوش شيرى در كنار
كى كنار اندر كشيدى شير را           گر بدانستى و ديدى شير را
[مثنوى، دفتر سوم، بيت 4672- 4674.] .
گفت شير ار روشنى افزون شدى           زهره اش بدريدى و دل خون شدى
اين چنين گستاخ چون مى خاردم           كو در اين شب، گاو مى پنداردم
حق همى گويد كه اى مغرور كور           نه ز نامم پاره پاره گشت طور؟
كه: «لو انزلنا كتابا للجبل           لانصدع، ثم انقطع، ثم ارتحل»
از من ار كوه احد واقف بدى           پاره گشتى و دلش پر خون شدى
[مثنوى، دفتر سوم، بيت 506- 510.] .
در كتاب خدا درباره ى اينگونه افراد، آمده است:
ما قدروا الله حق قدره ان الله لقوى عزيز. [سوره ى حج، آيه ى 74.]
قدر خدا را چنانكه در خور اوست، نشناختند، در حقيقت، خداست كه نيرومند شكست ناپذير است.
رعايت قدر و منزلت خداند، و تادب به آداب بندگى، رهين معرفت است. بدين معنا كه جز او را پروردگار خويش نداند، و جز او را نپرستد، و قوت و قدرت و عزت مطلق را جز براى او نبيند كه: «ان القوة لله جميعا، فان العزة لله جميعا» و اين، كار صاحبدلان است و بس. «قدر مجموعه ى گل، مرغ سحر داند و بس».
على عليه السلام فرموده است: و لو فكروا فى عظيم القدرة، و سيم النعمة، لرجعوا الى الطريق، و خافوا عذاب الحريق، ولكن القلوب عليلة، و البصائر مدخولة. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه ى 227.]
آرى! اگر مردم به قدرت بيكران و نعمت گران خداوندى مى انديشيدند، بى گمان به راه مى آمدند و از لهيب آتش جانسوز، بيمناك مى شدند؛ اما افسوس كه قلبها بيمار و ديدگاه ها آفت زده است.
آن حضرت در «دستورنامه ى» حكومتى خود كه به عهدنامه ى مالك اشتر معروف است، نكته هاى بسيار مهمى را آورده كه براى سلامت يك جامعه ى دينى، رعايت آنها ضرورى است: و لا تنصبن نفسك لحرب الله، فانه لا يدى لك بنقمته، و لا غنى بك عن عفوه و رحمته، و لا تندمن على عفو و لا تبجحن بعقوبة، و لا تسرعن الى بادرة وجدت منها مندوحة، و لا تقولن انى مومر امر فاطاع فان ذلك ادغال فى القلب، و منهكة للدين، و تقرب من الغير و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهة او مخيلة فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك ياطمن اليك من طماحك، و يكف عنك من غربك، و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقلك. اياك و مساماة الله فى عظمته، والتشبه به فى جبروته، فان الله يذل كل جبار و يهين كل مختال. [نهج البلاغه، ترجمه شهيدى، ص 326 (نامه ى 53).]
مبادا خود را در معرض ستيز با خدا قرار دهى؛ زيرا تو را توانايى خشم او نيست و از عفو و بخشندگى اش بى نياز نيستى. هرگز از گذشت، پشيمان مباش و از مجازات ديگران، شاد مشو و به هنگام خشم، اگر راه گريزى مى يابى، در تندخويى شتاب مكن، و مبادا بگويى من مامورم (مقامى مسلطم)، فرمان مى دهم و بايد فرمان مرا ببرند كه اين روش، باعث خرابى دل و ضعف ديانت و نزديك شدن به غير خداست؛ و هر گاه قدر و شوكت در چشم تو سبب پيدا شدن تكبر و غررو شود، به بزرگى سلطنت و قدرت خدا نسبت به خود بينديش و به قدرت او كه از قدرت تو افزون است، بنگر، تا بدين وسيله از بلندپروازى ات كاسته شود و تندى و تيزى ات واافتد، و خرد از دست رفته ات (در نتيجه ى خود بزرگ بينى) به تو (در نتيجه ى انديشه تامل) بازگردد. مبادا خود را در بزرگى با خدا همسان بينى، و در توانايى و عظمت، نظير او بدانى؛ زيرا خداوند، هر ستمگرى را خوار و هر گردنكشى را پست و بيچاره مى سازد.
 كسانى كه در جوامع اسلامى با نام دين و مقدسات به مقامى مى رسند، مضامين اين «دستورنامه ى حكومتى» همواره بايد مورد توجه شان براى اجرا باشد. در جمله هايى كه نقل شد، نكته هايى است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:
1. مقصود از ستيز با خداوند، در جمله «مبادا خود را در معرص ستيز با خدا قرار دهى»، كنايه از درشتى كردن و بدرفتارى با بندگان و ستم به آنهاست.
سستگيرى كار مردم و مسامحه شعارى را در اين مقام، براى حاكمان و مسئولان، همچون به جنگ خدا رفتن دانسته است. آرى! مردمان، مخلوق خدايند و محبوب خدا، و كسانى كه به نام دين و مقدسات به مقامى مى رسند، به بركت مردم و اعتقادات مردم و (به) مدد مردم و ايثارگرى و فداكارى مردم و شهداى مردم مى رسند؛ بويژه طبقات محروم مردم. بنابراين، كوتاهى در حق آنان و گرفتن حق آنان و سستيگرى در كار سامان بخشى به اوضاع نابسامان آنان، و پشت كردن عملى به آنان (هر چند اظهارات قولى باشد)، و نزديك گشتن به توانگران و متكاثران و مترفان و اشراف- دشمنان واقع محرومان- همه و همه، در حكم جنگ با خدا و مبارزه با خداست. چون حكومت مصر كه از طرف حضرت على عليه السلام به مالك اشتر نخعى واگذار شد، يك حكومت دينى بود، على عليه السلام اين دستورها را براى او نوشت. هر حكومتى، اگر به واقع دينى است، بايد جزء به جزء اين دستورها در آن، از سوى حاكمان و مجريان و دولتمردان و كارگزاران، اجرا گردد. [الحياة، ترجمه ى: احمد آرام، ج 1، ص 436.]
2. «مبادا بگويى من مامورم و مقامى مسلطم، فرمان مى دهم و بايد فرمان مرا ببرند كه اين روش، باعث خرابى و ضعف ديانت و نزديك شدن به غير خداست».
من اميرم، من حكم مى رانم و مردم بايد فرمان مرا بى چون و چرا پيروى كنند، چنين باورهايى، باور ديگرى را به دنبال دارد كه دور از شان و منزلت انسانى است و آن، اين است كه من، هدف هستم و ديگران، وسيله! اصولا اين وضع روحى را بايد در جدول بيمارى هاى خطرناك روانى سراغ گرفت؛ بيمارى خطرناكى كه قدرت، روى آن را پوشانده است. به راستى چه طلسم و جادويى در اين ميز و صندلى رياست نهفته، و چه راز پنهانى در آن است كه هر كس پشت آن قرار مى گيرد، نخست، خويشتن و سپس خدا را از ياد مى برد و آنگاه مردم را؟ مردمى كه به نام آنها و باورهايشان به قدرت رسيده است. امام على عليه السلام مى فرمايد: چنين پندارهاى نادرستى و اينكه حاكمى خود را هدف، و مردم و توده هاى انسانى را ابزار دستيابى براى هدفهاى پست خود قرار بدهد، اولا، حكايت از ويرانى و بيمارى دل او دارد. ثانيا، ويرانگر دين و باورهاى معنوى مردم است. ثالثا، عامل نزديك به دگرگونى هاست كه موجبات زوال حكومت را فراهم مى آورد.
3. «و هر گاه قدرت و شوكت، در چشم تو سبب پيدا شدن تكبر و غرور شود، به بزرگى سلطنت و قدرت خدا نسبت به خود بينديش و به قدرت او كه از قدرت تو افزون است، بنگر».
هيچ عاملى به مانند كبر، نخوت و خود بزرگ بينى، آدمى را از انديشه و تعقل بازنمى دارد و جز با درك بزرگى و جلال و كبريايى خداوند، انسان موجوديت واقعى خود را درنمى يابد. لذا على عليه السلام مى فرمايد: هر گاه شكوه فرمانروايى، تو را گرفتار نخوات و كبر كرد، در بزرگى سلطنت و احتشام خداوند بينديش؛ و در جاى ديگر فرموده:
ان من حق من عظم جلال الله فى نفسه، و جل موضعه من قلبه ان يصغر عنده لعظم ذلك كل ما سواه. [نهج البلاغه، تحقيق: محمد عبده، ج 3، ص 200.]
كسى كه عظمت جلال خداوند در جان او تجلى كند و جلالت مقام الهى در دل او افتد، سزاوار است كه براى اين عظمت و جلال، هر چيز ديگر در نظر او كوچك جلوه گر شود.
آرى! آنان كه ژرفاى روحشان را عظمت آفريدگار، لبريز كرده است و در عشق بهشت، چنان اند كه گويى بدان راه جسته اند و غرق ناز و نعمت اند، هر چه را جز خدا كوچك مى شمارند و فريب نعمتهاى زودگذر و بى اعتبار دنيا را نمى خورند؛ چرا كه «ديو، بر دنياست عاشق، كور و كر».
4. «مبادا كه خود را در بزرگى با خدا همسان بينى...» و اين، مخوف تيرن پرتگاهى است كه آدمى ممكن است بدان گام نهد؛ بدين معنا كه خود را در مرتبه ى خداوند بپندارد و وصفى از اوصاف الهى را به خود نسبت دهد و انسانى كه از ابتدايى ترين مراحل درك و شعور برخوردار است، ادعاى ربوبيت بكند و خود را مالك سرنوشت ديگران بداند و غافل از اينكه سنت الهى بر آن است كه گردنكشان مدعى ربوبيت و همانندى با پروردگار جهانيان را به خاك ذلت بنشاند: «فان الله يذل كل جبار، و يهين كل مختال فخور».
مشكل عمده ى اين كوردلان خودخواه، اين است كه تا آخرين لحظه هاى زندگى نكبت بارى كه دارند، از اندرزهاى انسانهاى خيرانديش، سودى نمى برند:
ان الذين حقت عليهم كلمت ربك لا يؤمنون. [سوره ى يونس، آيه ى 96.]
در حقيقت، كسانى كه سخن پروردگارت بر آنان تحقق يافته، ايمان نمى آورند. و وقتى به خود مى آيند و سر از خواب غفلت برمى دارند كه ديگر دير شده است و عذاب الهى، بر آنان تحقق يافته است:
حتى اذا ادركه الغرق قال امنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنواسرائيل و انا من المسلمين الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين. [سوره ى يونس، آيه ى 90- 91.] تا وقتى كه در شرف غرق شدن قرار گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه هيچ معبودى، جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويده اند، نيست و من از تسليم شدگانم». اكنون؟ در حالى كه پيش از اين نافرمانى مى كردى و از تباهكاران بودى؟ پس امروز تو را با زره (زرين) خودت به بلندى ساحل مى افكنيم، تا براى كسانى كه از پى تو مى آيند عبرتى باشد.
عنصر دوم: دومين عنصر براى تعديل قدرت و مهار خودكامگى، يادكرد مرگ است. پاره اى از قدرتمندان، اجازه نمى دادند كه در حضور آنان، سخنى از پيرى و فرسودگى، بويژه مرگ به ميان آيد؛ چرا كه با آمدن مرگ، همه چيز خود را تمام شده مى دانستند؛ مرگى كه به تعبير مولا اميرالمؤمنين عليه السلام، درهم شكننده ى لذات است:
ان الموت هادم لذاتكم و مكدر شهواتكم و مباعد طياتكم، زاير غير محبوب، و قرن غير مغلوب و واتر غير مطلوب. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه ى 221.]
حقا مرگ لذتها را درهم مى شكند؛ شهوتها را تيره مى كند و انسان را از جايگاهش دور مى سازد. مرگ، ميهمانى ناخوشايند، هماوردى شكست ناپذير و كشتار كننده اى تعقيب ناشدنى است.
عنصر سوم: سومين عنصر براى تعديل قدرت و بازداشتن طاغى از سركشى و تجاوز به حدود و حقوق انسانها، مطالعه و بررسى زندگى توام با ظلم و ستم ستمگران و سرانجام نكبت بار آنان است:
اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جاءتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون. [سوره ى روم، آيه ى 9.]
آيا در زمين نگرديده اند، تا ببينند فرجام كسانى كه پيش از آنان بودند، و زمين را زير و رو كردند و پيش از آنچه آنها آبادش كردند، آنرا آباد ساختند و پيامبرانشان دلائل آشكار برايشان آوردند. بنابراين، خدا بر آن نبود كه بر ايشان ستم كند؛ ليكن خودشان بر خود ستم مى كردند.
على عليه السلام مى فرمايد: و ان لكم فى القرون السالفة لعبرة اين العمالقة و ابناء العمالقة؟ اين الفراعنه و ابناء الفراعنة؟ اين اصحاب مداين الرس؟ الذى قتلوا النبيين و اطفاوا سنن المرسلين، و احيوا سنن الجبارين؟ اين الذين ساروا بالجيوش، و هزموا بالالوف، و عسكروا العساكر و مدنوا المدائن؟ [خورشيد بى غروب، (نهج البلاغه)، ص 215.]
بى شك، تاريخ قرون گذشته براى شما بسى عبرت آور و آموزنده است! كجايند عمالقه و فرزندانشان؟ كجايند فرعونها و فرعونيان؟ كجايند دار و دسته ى شهرهاى رس؟ همانها كه پيامبران را كشتند؛ سنتهاى رسولان را خاموش كردند و به جايشان سنتهاى جباران و خودكامه هاى تاريخ را زندگى بخشيدند؟ كجايند آن زورمداران تاريخ كه ارتشهاى عظيمى را بسيج مى كردند؛ رقباى خويش را، هزار هزار، درهم مى شكستند، و لشگرها آرايش مى دادند و شهرهايى پى مى نهادند؟
يكى از خطيبان و سخنوران عرب در صدر اسلام، چنين مى گويد:
ان شمسكم هذه شمس فرعون و هامان طلعت على قصورهم ثم طلعت على قبورهم.
اين خورشيد تابان شما، همان خورشيد فرعون و هامان است كه روزگارى بر كاخهاى آنان مى درخشيد و روزگارى ديگر، بر خاك گورهاشان. و اين مضمون عبرت آموز را سعدى شيراز، چه زيبا به رشته ى نظم كشيده است:
خاك راهى كه بر او مى گذرى ساكن باش           كه عيون است و جفون است و خدود است و قدود
اين همان چشمه ى خورشيد جهان افروز است           كه همى تافت بر آرامگه عاد و ثمود
خاك مصر طرب انگيز نبينى كه همان           خاك مصر است، ولى بر سر فرعون و جنود
دنيى آن قدر ندارد كه بدو رشك برند           اى برادر كه نه محسود بماند و نه حسود
و تعبد البرية.
(نيافريد جز آنكه) آفريدگانش را بنده وار بنوازد.
در بحث هدفمندى آفرينش، گفته شد كه آفريدگار متعال، جهان هستى، از جمله انسان را براى هدف و غايتى آفريده است؛ بدين معنا كه مقتضاى ذات مقدس حق، فيض رساندن و آفريدن است؛ چرا كه آفريدن، چونان عطرافشانى گل است كه بى دريغ مى شكفد و عطر مى افشاند:
گل خندان كه نخندد چه كند؟           علم از مشگ نبندد چه كند؟
ماه تابان بجز از خوبى و ناز           چه نمايد، چه پسندد، چه كند؟
آفتاب ار ندهد تابش و نور           پس بدين نادره گنبد چه كند؟
براى همين در توصيف افعال الهى آمده است:
لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون. [سوره ى انبياء، آيه ى 23.] .
در آنچه خدا انجام مى دهد، چون و چرا راه ندارد؛ ولى آنان (انسانها) سوال خواهند شد.
مقصود از اينكه «در آنچه خدا انجام مى دهد، چون و چرا راه ندارد»؛ يعنى كارهاى خداوند و آفرينش جهان، حكيمانه است و كار حكيمانه، راه را بر هر چون و چرايى مى بندد. همچنين اقتضاى اين حكمت، رسانيدن همه ى آفريدگانش به هدف و كمال لايق و درخور است. اكنون جاى اين پرسش اساسى است كه آفرينش انسان، همچون هدف آفرينش ديگر پديده هاى عالم است؟ يا آنكه انسان براى هدف ويژه اى بس برتر و بالاتر آفريده شده؟ و يا آنكه هدف نهايى آفرينش، انسان است؛ يعنى خداوند، جهان را به طفيل وجود آدمى آفريده است؟ آنچه در بحثهايى كه در پيش روست، مى آيد، در حد توان و بضاعت نويسنده و مجالى كه متناسب با اين رساله است، پاسخ اين پرسش و يا پرسش ها بيان شده است.
عارفان مى گويند: حقيقت مطلق، ظهورات بى نهايت دارد: «كل يوم هو فى شان»، و انسان، جامع همه ى ظهورات است و آينه ى تمام نماى صفات و اسماى الهى است. حديث قدسى «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف»، نه تنها علت آفرينش عالم، بلكه حكمت آفرينش آدم را نيز آشكار مى كند. حق تعالى، مظهرى مى خواست كه در آن همه ى نامها و صفات خود را يكجا به نمايش بگذارد. بدين ترتيب، آدم به عنوان جلوه گاه صفات جلال و جمال الهى آفريده شد و با آفرينش او، آينه ى هستى جلا يافت و جانى در پيكر عالم دميده شد. به گفته ى عارف نامى، شبسترى:
جهان چون توست يك شخص معين           تو او را گشته چون جان، او تو را تن
در داستان آفرينش انسان در قرآن آمده است: و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اعلم ما لا تعلمون و علم آدم الاسماء كلها. [سوره ى بقره، آيه ى 30.] . و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين، جانشينى خواهم گماشت»؛ (فرشتگان) گفتند: «آيا در آن، كسى را مى گمارى كه در آن فساد انگيزد و خونها بريزد؟ و حال آنكه ما با ستايش تو، (تو را) تنزيه مى كنيم و به تقديست مى پردازيم». فرمود: «من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد»، و (خدا) همه ى (معانى) نامها را به آدم آموخت.
مقصود از خلافت در اين آيه، خلافت «الله» است كه «خليفة الله»، نماياننده ى مستخلف خداى تعالى است و تمام شئون وجودى و آثار و احكام و تدابير او را كه براى خاطر آنها، خليفه تعيين كرده است، به نمايندگى از مستخلف داراست [به تفسير آيه ى 30 سوره ى بقره در تفسير الميزان مراجعه شود.] و روشن است كه اين خلافت، داراى مراتب است و بالاترين و كامل ترين مرتبه اش از آن اولياى ممتاز خداوند است. على عليه السلام مى فرمود:
ما لله عز و جل- آية هى اكبر منى. [اصول الكافى، ج 1، ص 207.] .
براى خداى عز و جل، آيت و نشانه اى بزرگتر از من نيست.
آرى! او بزرگترين نشانه ى خدا و مظهر تام و تمام او، و اسم اعظم خداوند است؛ اگر چه در پيشگاه حقيقت حضرت ختمى مرتبت، محمد صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
انما انا عبد من عبيد محمد صلى الله عليه و آله. [بحارالانوار، ج 3، ص 283.]
من بنداى از بندگان او هستم.
اين سخن كسى است كه فرمود:
لا يقاس بآل محمد صلى الله عليه و آله من هذه الامة احد، و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا. [نهج البلاغه، خطبه ى 2.]
از اين امت، هيچ كسى نيست كه با آل محمد صلى الله عليه و آله شانه به شانه بسايد، و آن ديگران كه همواره ريزه خوار خوان نعمت ايشان اند، هرگز نمى توانند با آنان پهلو بزنند. و همو كه فرمود:
كنا اذا احمر الباس اتقينا برسول الله صلى الله عليه و آله فلم يكن احد منا اقرب الى العدو منه. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه ى 261.]
همواره چنين بود كه چون شعله هاى آتش جنگ بالا مى گرفت، همگى به رسول خدا- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- پناهنده مى شديم، و هيچ يك از ما به دشمن نزديك تر از حضرتش نبوديم.
كسى كه درباره اش به ابوالطيب متنبى- شاعر بزرگ عرب- مى گويند: «چرا در ثناگسترى على عليه السلام چيزى نمى سرايى؟». مى گويد: من از ذكر مدايح وصى پيامبر، بعمد خاموش نشسته ام و چنين مى افزايد:
چه نمى توان جهانى را در بيانى گنجانيد. آن عظمت كه به ذات خويش قائم است ، چه نيازى به مدح دارد. آيا بيهوده نيست معرفى آفتاب عالمتاب؟ و صفات ضوء الضمس تذهب باطلا. [كلام جاودانه، محمدرضا حكيمى، ص 21- 22.]
درباره ى آن خورشيد چه بگوييم؟ خورشيد، يعنى خورشيد... بزرگمردى كه مولاناى روم، فروتنانه درباره اش سروده است:
اى على كه جمله عقل و ديده اى           شمه اى واگو از آنچه ديده اى
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد           آب علمت خاك ما را پاك كرد
چشم تو ادراك غيب آموخته           چشمهاى حاضران بر دوخته
راز بگشا اى على مرتضى           اى پس سوء القضا حسن القضا
يا تو واگو آنچه عقلت يافته ست           يا بگويم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تافت، چون دارى نهان           مى نشانى نور چون مه بى زبان
چون تو بابى آن مدينه ى علم را           چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جوياى باب           تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش اى باب رحمت تا ابد           بارگاه «ما له كفوا احد»
[مثنوى، دفتر اول، بيت 3745- 3765.] .
آرى! چنين انسان بزگى كه فرهيختگان و سخنوران و شاعران بزرگ، در سرايش درباره ى عظمت او سخت عاجزند، در برابر بزرگى هاى پيامبر «رحمة للعالمين»، خود را بنده اى بيش نمى داند. بنابراين، نارواست كسانى را كه در كارهاى شخصى خود، در هر شبانه روز، دهها خطا و لغزش دارند، با اين بزرگان و نخبگان آفرينش، در ميزان قياس درآورد. به گفته ى حافظ:
صوفى ار باده به اندازه خورد، نوشش باد           ورنه انديشه ى اين كار فراموشش باد

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page