پرسش و پاسخ

(زمان خواندن: 9 - 17 دقیقه)

تا مل در آنچه كه آمد، ما را با پرسش مهم و دقيقى روبه رو مى كند كه: آيا خداى متعال به چه منظور از بندگان خويش طلب كرد تا او را بستايند و حريم نعمتهاى بى دريغش را پاس بدارند؟ آيا اين موج برخاسته از درياى معارف الهى، بويژه قرآن كريم و تاكيدهاى مكرر بر ستودن و تحسين و ثناى خداوند منعم و ارج نهادن به نعمتهاى نامتناهى او براى چيست؟ به تعبير ديگر، حكمت و فلسفه ى دعوت به ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهايش چيست؟
بى ترديد، تعبيرهاى دل انگيزى چون: «و ندبهم...» و «واستحمد الى الخلائق...»، برانگيزاننده ى انديشه ى آدمى براى درك و دريافت پاسخ همين پرسش مهم در حوزه ى معرفت خداوند و نعمتهاى اوست، تا در پرتو گشايش اين مشكل و پاسخ صحيح بدان، به عالى ترين فلسفه ى بعثت و عمده ترين و اصلى ترين بخش دعوت پيامبران، بويژه دعوت جامع و جهانى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله راه يابد. پيش از پاسخ به اين پرسش و تحليل درست از حكمت دعوت به ستايش و ثنا، بيان دو نكته ى اساسى ضرورى است:
1. در باب شكر و ثنا و ستايش كه مبتنى بر مبناى كلامى، فلسفى، عرفانى و دينى است، خداى منعم، بى نياز از ستايش و تحسين بندگان است؛ زيرا موجودى كه در قالب تنگ و تاريك طبيعت، گرفتار است و از فكر و فهم محدودى برخوردار، كوچكتر از آن است كه با ذكر و ثناى خداوند، سودى به او برساند يا با سرپيچى و غفلت از ستايش، ضررى متوجه ساحت پروردگار خويش سازد؛ چرا كه خداى بزرگ با آفرينش جهان پر از راز و رمز، بازارى را نگشوده است تا كالاى هستى را در معرض سود و زيان قرار دهد. او بى نياز مطلق است و همه ى موجودات به او نيازمند؛ بلكه در عرصه ى نامتناهى بذل و احسانش، همگان جز فقر و نادارى هيچ ندارند:
ما برى از پاك و ناپاكى همه           از گران جانى و چالاكى همه
من نكردم امر تا سودى كنم           بلك تا بر بندگان جودى كنم
[مثنوى، دفتر دوم، بيت 1755] 1756 در قرآن كريم، همه جا سخن از غناى حق و فقر و نادارى خلق است. در سوره ى توحيد (اخلاص) با گوياترين و جامع ترين تعبيرها در توصيف خداوند، آمده: «قل هو الله احد الله الصمد...» و كمالات ذات مقدس حق را برمى شمرد و به اوصاف تنزيه پرداخته و ذات لا يزال الهى را از هر نقص و عيب و نيازى مبرا دانسته و «ما سوى الله» را در تمامى نيازهاى وجود، وابسته به او دانسته است.
حضرت امام جواد عليه السلام در توضيح معناى «صمد» فرمود:
السيد المصمود اليه فى القليل و الكثير. [اصول الكافى، ج 1، ص 123.]
سيد و سالارى كه همگان در همه ى نيازها، خواه اندك و خواه بسيار، رو به سوى او دارند.
بنابراين، هيچ موجودى، نه در ذات، نه در صفات و نه در افعال، با او همسنگ و شريك نيست؛ زيرا به حسب ذات، «احد» است و در نسبت با آفرينش، «صمد».
در مناجاتى كه از دستخط حضرت ولى عصر (عج) نقل شده است و دعايى است با مضامين بسيار بلند و نيكو- كه درهايى از علم و معرفت را به روى صاحبدلان مى گشايد- آمده است:
يا موجد كل موجود... و فاقد كل مفقود.
اى هستى بخش هر آنچه هست و اى نادار هر نادارى.
در جمله ى «فاقد كل مفقود»، راز و رمزى نهفته است كه شايسته ى تامل است و نه تنها نقصى به ذات مقدس او راه ندارد؛ بلكه از هر آنچه كه كمال ناقص است نيز مبراست:
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغنى است           به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روى زيبا را
2. ذات مقدس پروردگار، برتر از توصيف و ثناى بندگان است و نعمتهايش، بيرون از حد است. امير عارفان، على عليه السلام در مقام ستايش، خداى متعالى را چنين توصيف كرده:
الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعمائه العادون و لا يودى حقه المجتهدون. [ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 24.]
سپاس و ستايش خداى را كه حق ستايش بالاتر از حد ستايشگران است، نعمتهايش مافوق انديشه ى شمارشگران، و حق جويان كوشا از اداى حقش، ناتوان اند.
مرحوم علامه جعفرى مى نويسد:
آن همه عظمت حيرت انگيز در كاخ مجلل هستى و اين همه امتياز و كمال بيكران در موجودى به نام انسان، چيزى جز گسترش دمى از مشيت بى نهايت نيست كه آن را با كلمه ى «باش» برافروخته است و نوع انسانى با آن همه ابعاد وجودى و استعداد و و جدان و انديشه كه لحظه اى از جريانش، جهانى را آباد و يا عالمى را ويران مى سازد چيزى جز قطره ى ناچيزى از اقيانوس بى پايان قدرت او نيست. [ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 24.] .
حضرت زين العابدين عليه السلام فرمود:
الذى قصرت عن رويته انصار الناظرين و عجزت عن نعته اوهام الواصفين. [دعاى يكم صحيفه ى سجاديه.]
خدايى كه ديده هاى بينندگان از ديدنش فرومانده و انديشه هاى توصيف كنندگان از وصفش عاجز شده اند.
بدين روى، سپاس و ستياش ما در خور موجوديت محدود و بضاعت اندك ماست، نه درخور ذات مقدس حق. در قرآن كريم آمده است:
سبحان ربك رب العزة عما يصفون. [سوره ى صافات، آيه ى 180.]
منزه است پروردگار تو، پروردگار شكوهمند، از آنچه وصف مى كنند.
على الاصول، توصيف و ستايش، ثناى ذات مقدس حق تعالى است و بديهى است كه ثناى هر كس به قدر معرفت اوست؛ و چون دست معرفت آدمى از حريم عزت جلال و جمالش كوتاه است، هيچ گاه به دامن ثناى او نخواهد رسيد:
گفت اگر چه پاكم از ذكر شما           نيست لايق مر مرا تصويرها
ليك هرگز مست تصوير و خيال           در نيابد ذات ما را بى مثال
ذكر جسمانه خيال ناقص است           وصف شاهانه از اينها خالص است
شاه را گويد كسى جولاه نيست           اين چه مدح است، اين مگر آگاه نيست؟
[مثنوى، دفتر دوم، بيت 1716- 1719.] .
بدين روى، قافله سالار پيامبران و اولياى مكرم خداوند، صاحب مقام محمود، برترين و جامع ترين جلوه ى جمال و جلال الهى، با اينكه در هر دو قلمرو معرفت و ستايش، لواى «حمد» را بر دوش مى كشد، مفتخرانه بدين عجز و ناتوانى اعتراف مى كند كه:
لا ابلغ مدحك و الثناء عليك، انت كما اثنيت على نفسك. [فروع الكافى، ج 3، ص 324.] .
(بارالها!) هرگز ژرفاى مدح و ثنايت را درنمى يابم، تو آنچنانى كه خود ثنا كرده اى. پاسخ نخست: فلسفه و حكمت دعوت به ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او، اين است كه پديده هاى هستى با همه ى اختلافى كه در صورتها و كمالات و مراتب و حدود دارند، جملگى با عشق و شور و مستى، تسبيح گويان و ستايش كنان، راهى اقليم حسن و كمال اند و به شوق ديدار جمال مستغنى آن يار بى مثال، با نظم و پيوستگى و آهنگ ويژه اى در پرواز:
تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا. [سوره ى اسراء، آيه ى 44.]
آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست، همه ستايش و تنزيه او مى گويند، و هيچ چيز نيست، مگر اينكه در حال ستايش، تسبيح او مى گويد؛ ولى شما تسبيح و تنزيه آنها را درنمى يابيد. به راستى كه او همواره بردبار آمرزنده است.
همه ذرات عالم همچو منصور           تو خواهى مست گير و خواه مخمور
در اين تسبيح و تهليل اند دائم           بدين معنا همى باشند قائم
جالب اينكه اين ستايش و سلوك در سراسر هستى بر اساس درك و شعور طبيعى يا فطرى يا عقلى موجودات از ذات مطلق «الله» است و به شكل نمازى عارفانه در معبد عشق انجام مى گيرد؛ اگر چه ما خاك نشينان را نرسد كه حقيقت و ژرفاى اين ستايش شورانگيز هستى را دريابيم و آواى دلنواز كائنات با زيبايى مطلق و لطيف را با آن زيبايى پايان ناپذيرش، جز با گوش جان بشنويم:
به ذكرش هر چه بينى در خروش است           دلى داند درين معنا كه گوش است
نه بلبل، بر گلش تسبيح خوان است           كه هر خارى به تسبيحش زبان است
در سوره ى نور، آيه 41 آمده است:
الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلوته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون.
آيا نديدى كه هر كه (و هر چه) در آسمانها و زمين است و پرندگان نيز در حالى كه در آسمان پر گشوده اند، تسبيح او مى گويند؟ همه ستايش و نماز خود را مى دانند، خدا به آنچه مى كنند، داناست؟
ذره ذره عاشقان آن كمال           مى شتابند در علو همچون نهال
سبح لله هست اشتابشان           تنقيه تن مى كنند از بهر جان
چكيده ى سخن اينكه قافله ى هستى، سراسر تسبيح گويان و ستايش كنان رو به سوى خيمه ى عزت در سلوك اند: «و كل فى فلك يسبحون» [سوره ى يس، آيه ى 40.] و هر يك در سپهرى در اين درياى بى پايان، شناورند.
مقصود از دعوت به ستايش خداى منعم و سپاسگزارى از نعمتهاى او، اين است كه آدميان نيز در اين سير ابدى، هماهنگ و همدل با كاروان هستى به تسبيح و ستايش جمال مطلق برخيزند و جان ناآرام خويش را با ورود به سراى امن و دارالسلام ابديت، آرامش بخشند: و الله يدعوا الى دارالسلام. [سوره ى يونس، آيه ى 25.] و خداوند، (شما را) به سراى سلامت فرامى خواند.
پاسخ دوم: انسان موجودى است زنده؛ يعنى حيوان است؛ اما با حيوانهاى ديگر متفاوت است، در حدى كه شايسته نيست او را در رديف ساير حيوانها برشمرد. همه ى حيوانها، به اصطلاح عالمان منطق، در جنس (حيوانيت) با هم اشتراك دارند، لكن هر كدام داراى فصل مميزى هستند كه آنها را از ديگران جدا مى سازد و نوع خاصى به شمار مى آيند.
البته تفارق انسان از ديگر حيوانها، تنها در نوع خاص بودن نيست؛ زيرا اين حد تفارقى است كه هر يك از انواع حيوان در مقايسه ى با ديگرى دارد و در عين حال، همه در يك رديف و طبقه قرار مى گيرند، بر خلاف انسان كه تفارق رازآميزى با حيوانها دارد؛ بدين معنا كه هر گاه بخواهيم موجودات زنده را طبقه بندى علمى بنماييم، نبايد او را نوعى از انواع حيوانها به شمار آوريم.
در حقيقت، انسان در ميان زندگان از شگفتى ويژه اى برخوردار است و به گفته ى عارفان، حقيقت ممتدى است در امتداد نظام هستى، كه از يك سو وابسته به جهان طبيعت است (خاك و آب و هوا، گياهان و جانوران كه ميلياردها سال پيشتر از وى پديد آمده اند) و از سوى ديگر، گستره ى هستى اش تا ابديت و جاودانگى امتداد مى يابد و جامع ويژگى هاى موجودات نورانى و ظلمانى است. بدين معنا كه از علوم فرشتگان تا غرائز حيوانات در وجود انسان جمع آمده است و قدما انسان را با جهان مقايسه كرده و او را «جهان صغير» ناميده اند. بر اين اساس، آدمى را نسخه ى فشرده ى آن مى دانستند.
جمله ى معروف: «الانسان عالم الاصغر و العالم انسان الاكبر»، يادگار حكيمان و دانايان پيشين است. در ديوان منسوب به على عليه السلام آمده است:
اتزعم انك جرم صغير           و فيك انطوى العالم الاكبر
شاعرى مى گويد:
اى نسخه ى نامه ى الهى كه تويى           وى آينه ى جمال شاهى كه تويى
بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست           در خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى
بدين روى، اگر چه انسان در رده بندى هاى منطقى، نوعى از انواع حيوان شمرده مى شود، ليكن در مكاتيب انسان شناشى دينى كه از سوى پيامبران عرضه شده است، بويژه در معارف اسلامى، در شكل و قواره ى «احسن تقويم» از تعديل نيكو و تقويم بايسته به لحاظ ساختار بدنى، و گرايش هاى والا و فوق حيوانى به لحاظ توانايى ها و استعدادهاى معنوى اش، برخوردار است و زبده ترين و ناب ترين آفريده هايى است كه خداوند به موجب همين هنرنمايى شگفتش، خود را «احسن الخالقين» مى نامد: «فتبارك الله احسن الخالقين». [سوره ى مؤمنون، آيه ى 14.] .
حاصل اينكه برازندگى وجودى انسان، مرهون هوش سرشار، انديشه ى نيرومند، عقل و اراده ى آزاد و برتر از همه، حاصل داشتن رابطه ى بندگى با خالق خويش است. با داشتن اين سرمايه هاست كه انسان، تنها غرق در هستى نيست؛ بلكه با آن در تعامل و تاثير و تاثر آگاهانه است و موجودى است كه در پى يافتن معناى جهان خوشى، يعنى در پى يافتن علت آغازين و غايت نهايى آن است.
بر اين اساس، خداى تعالى با برگزيدن پيامبران، براى هر چه بيشتر بالنده كردن هويت انسان و بالا بردن آدمى از سطح عمومى و عادى ديگر حيوانات، او را فراخواند تا هماهنگ با همه ى هستى، زبان به ستايش و ثنا و تحسين آفريدگار خويش بگشايد و در اين سلوك به سوى ابديت، نه تنها از مرز حيوانى بگذرد؛ بلكه پيشاپيش فرشتگان، شاهد يكتاى هستى را در آغوش گيرد و به تعبير ظريف اميرالمؤمنين عليه السلام، پرده هاى نور را بدرد، به معدن عظمت واصل گردد و جانش را چون شعاعى به عزت قدس الهى بياويزد: «حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فاتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك».
امام صادق عليه السلام فرمود:
ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها. [اصول الكافى، ج 2، ص 166.]
جان مومن به روح خدا بيتشر پيوسته است تا شعاع آفتاب به آفتاب.
اتصالى بى تكيف بى قياس           هست رب الناس را با جان ناس
حضرت زين العابدين عليه السلام در نيايش خود، نقاب از رخ اين دعوت برگرفته و حكمت فراخوانى به ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او را براى ستايشگران و شكرگزاران، تبيين فرموده: و الحمد لله الذى لو حبس عن عباده معرفة حمده على ما ابلاهم من مننه المتتابعة، و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهرة لتصرفوا فى مننه فلم يحمدوه و توسعوا فى رزقه قلم يشكروه، و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الى حد البهيمية فكانوا كما وصف فى محكم كتابه: «ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا [سوره ى فرقان، آيه ى 44.]» [دعاى يكم صحيفه سجاديه.] و سپاس خدايى را كه اگر بندگانش را از شناختن آيين سپاسگزارى اش بر عطاياى متواترى كه به ايشان داده و نعمتهاى پيوسته اى كه بر ايشان كامل ساخته، محروم مى ساخت، در نعمتهايش تصرف مى كردند و سپاس نمى گزاردند و در روزى اش دست تصرف مى گشودند و شكر نمى كردند، و اگر چنين مى بودند، از حدود انسانيت به مرز بهيميت (حيوانيت) مى رفتند و چنان مى بودند كه در كتاب محكم و استوار خود، وصف كرده است: «ايشان جز مانند چارپايان نيستند؛ بلكه خود گمراه ترند».
اذكرو الله شاه ما دستور داد           اندر آتش ديد ما را نور داد
پاسخ سوم: عشق به ستايش و تحسين، به معناى توصيف زيبايى ها و تمايل به سپاسگزارى، به معناى شمارش نيكى هاى ديگران و تجليل و قدردانى از آنها، در فطرت الهى انسان ريشه دارد: «فطرت الله التى فطر الناس عليها» [سوره ى روم، آيه ى 30.] و احساس لذت از اين ستايش و سپاس، موهبتى است نهفته در ساختار آدمى؛ زيرا اين عشق ورزى ها و احساس لذتها، سلوكى هماهنگ با نظام خلقت و بر وفق قانون آفرينش است:
يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض الملك القدوس العزيز الحكيم. [سوره ى جمعه، آيه ى 1.]
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خدايى را كه پادشاه پاك ارجمند فرزانه است، تسبيح مى گويند. و به تعبير ظريف حضرت زين العابدين عليه السلام:
ثم سلك بهم طريق ارادته و بعثهم فى سبيل محبته. [دعاى يكم صحيفه ى سجاديه.]
آنگاه (كه آفريدگان را به قدرت خود پديد آورد و ايشان را بر وفق خواست خود آفريد) در طريق اراده ى خود، روان ساخته و در راه محبت خويش، برانگيخته است. و در نهايت، پيوستن به كاروان عرشيان است كه گرداگرد عرش الهى و بارگاه جلال ربوبى به تسبيح و ستايش مشغول اند: و ترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم. [سوره ى زمر، آيه ى 75.] و فرشتگان را مى بينى كه پيرامون عرش به ستايش پروردگار خود، تسبيح مى گويند.
الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم. [سوره ى غافر، آيه ى 7.]
كسانى كه عرش (خدا) را حمل مى كنند و آنان كه پيرامون آن اند، به سپاس پروردگارشان تسبيح مى گويند.
بى گمان، ستايش و سپاس در پاره اى موارد، معقول و پسنديده و امرى ضرورى است. چنانكه اگر كسى از خصلتى نيكو برخوردار باشد، يا اينكه در راه خدا فداكارى كند و از خود بگذرد، يا در راه تعالى انسانها و بالا بردن آنان از سطح عادى و تخلق به اخلاق الهى، يا گره گشايى از كارهاى فروبسته ى آنان، اقدامى نيكو و خدمتى شايسته انجام دهد، بايسته ى ستايش و ثناست؛ چرا كه اين ارجگزارى و تجليل، مايه ى شور و شوق نيكوكاران نسبت به كارهاى نيك و خدمات اجتماعى، تهييج و تشويق ديگران و نيز بالندگى روح همبستگى و خيرخواهى و در نهايت، بازدارنده ى آدمى از زشتى ها و پلشتى هاست.
على عليه السلام فرمود:
من اخذ القصد حمدوا اليه طريقه، و بشروه بالنجاة، و من اخذ يمينا و شمالا ذموا اليه الطريق. [نهج البلاغه، خطبه ى 213.]
(بندگان پاك خداوند) هر كه را كه به تعادل گرايد، راهش را مى ستايند و به نجات، بشارتش مى دهند، و هر آن كه را به چپ يا راست منحرف شود، نكوهش مى كنند و از هلاك و سقوط برحذرش مى دارند.
اما در مواردى ديگر، ثنا و ستايش، نكوهيده و امرى نامطلوب است؛ چرا كه آدمى،گاهى در تنگناى خيالبافى هاى خود گرفتار مى شود، لذا از استعدادهاى دورنى خويش غافل مى گردد و جايگاه ستايش را نمى شناسد و بند بندگى جز خدا را بر گردن مى نهد و در برابر هر شبح بى روح و ناتوان و هر موجود حقير و رذلى، سر تظعيم فرود مى آورد و زبان حمد و ستايش به ناروا مى گشايد و قدرتمندان تهى مغز و فرومايگان و بدسگالان و نام پرستان چاپلوس پرور را مى ستايد.
از اين روى، مسئله اصلى و به عبارتى اصلى ترين مسئله در رسالت و دعوت پيامبران، بويژه آخرين آنان، پس از معرفت خداوند، دعوت به ستايش و ثناى اوست و حكمت اين دعوت (به ستايش خداوند و اذن بر پاس داشتن نعمتهاى او) برانگيختن شعور آدمى به درك حقيقت «حمد» و «شكر» و گشودن چشم او به جهان سراسر زيبايى و جمال و در نهايت، رهايى انسان است از محيط تاريك ستايشگرى و چاپلوسى و تملق گويى و ثنا خوانى ثنا خواهان و چاپلوسان، در عرصه ى ستايش و قلمرو سپاسگزارى خداوند و اينكه: «الحمد لله»؛ «و ما بكم من نعمة فمن الله»؛ «و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها»؛ [سوره ى ابراهيم، آيه ى 34.] «اذكروا نعمه الله عليكم» [سوره ى فاطر، آيه ى 3.] «واشكروا نعمة الله ان كنتم اياه تعبدون». [سوره ى نحل، آيه ى 114.]
ستايش كننده، پستى و حقارت و نقص و نياز خود را تصور مى نمايد و تنزه و جلال و غناى ربوبى را درمى يابد و با ادراك نقص خود و توجه به استعداد سرشار و قدرت خويش براى برترى جويى، خويشتن را از هر آنچه غير اوست، مى رهاند و تنها او را مى ستايد و نعمت را هر چه هست تنها از او مى بيند و ديگر ثنا و تحسين خود را نثار كسانى كه نماد انسانى دارند، نمى كند. [درباره ى چاپلوسى و تملق و مداحى كه يكى از لغزشهاى زبان آدمى و از آفتهاى مهم اجتماعى است و با تاسف بايد گفت كه در جامعه ى ما بسيار رواج يافته، در بحثى جداگانه و به تفصيل، خواهد آمد.] .
الهى و الحقنى بنور عزك الابهج، فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا و منك خائفا مراقبا يا ذا الجلال و الاكرام.
معبود من! اله من! مرا (از اين تخته بند تن و سراچه ى طبيعت تاريك و تنگناى دريوزگى خلق محتاج، برهان و) به طرب سراى نورانى عزت و استغناى خود كه از هر چيز مسرت انگيزتر است، ملحق فرما تا معرفتم تنها از آن تو باشد و از غير تو رويگردان باشم و با تكيه بر اين معرفت، تنها از تو خائف باشم، اى خدايى كه صاحب صفات قهرآميز جلال و مهرانگيز جمالى.
ما ز آز و حرص خود را سوختيم           وين دعا را هم ز تو آموختيم
حرمت آنكه دعا آموختى           در چنين ظلمت چراغ افروختى
اى خدا اى فضل تو حاجت روا           با تو ياد هيچ كس نبود روا
اى كريم و اى رحيم سرمدى           درگذار از بدسگالان اين بدى
اى داده رايگان صد چشم و گوش           نى ز رشوت بخش كرده عقل و هوش
پيش از استحقاق بخشيده دعا           ديده از ما جمله كفران و خطا
اى عظيم از ما گناهان عظيم           تو توانى عفو كردن در حريم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page