آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وصيّت به راندن يهود به شام نمود، يا كعب؟

(زمان خواندن: 14 - 28 دقیقه)

 آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وصيّت به راندن يهود به شام نمود، يا كعب؟

ديدگاههاى دو خليفه
تأليف: نجاح الطائى
مترجم: رئوف حق پرست
آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وصيّت به راندن يهود به شام نمود، يا كعب؟
حافظان و علما و مفسرين و سيره نويسان درباره ى علت بيرون راندن مشركين از جزيرة العرب بدست عمر اختلاف كرده اند. و اين مشاهير به سه دسته تقسيم شدند:
دسته ى اوّل قائل به وصيّت روز پنج شنبه ى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به راندن مشركين از جزيرة العرب شدند.(1348)
دسته ى دوّم به تمايل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين كار، نظر دادند زيرا آن حضرت چنين فرمود: « به حتم يهوديان و مسيحيان را از جزيرة العرب بيرون خواهم راند، تا آنكه احدى را رها نكنم كه غير مسلمان باشد».(1349)
اين حديث را امويان به دروغ از زبان عمر نقل كردند، در حاليكه بقيه ى صحابه آنرا روايت نكرده بلكه فقط اصل حديث را بدون اين زياده نقل كرده اند.
و دسته ى سوم علت راندن يهود را كشتن مظهر بن رافع حارثى دانستند.
در اينجا ملاحظه مى كنيم كه از مطرح كردن سبب واقعى خارج شدن مشركان از جزيرة العرب ترس و واهمه اى وجود داشته است، كه گاه سبب آنرا به وصيّت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و گاه به تمايل آنحضرت نسبت مى دهند كه خود موجب ازدياد شك و ترديد است، و گاه دستها به سببى دور از دو سببِ سابق اشاره مى كنند كه همان كشته شدن مظهر بن رافع حارثى، در زمان عمر است.
مؤلف مى گويد: ما در اين موضوع، بيان كرديم كه اسباب سه گانه ى ذكر شده هيچ پايه و اساسى از صحت ندارند و سبب اصلى كوچ يهود، رغبت و تمايل كعب الاحبار و وهب بن منبّه و يهوديان به سكونت در فلسطين بود. همانطورى كه اين مطلب از ترجيح اهل شام بر اهل جهان، به قول آنها، ظاهر مى گردد.(1350)
و مسلماً وجود كعب در اين موضوع باعث شد بسيارى از ذكر سبب واقعى راندن مشركين، گرفتار ترس و وحشت شوند و دور گردند!
در اينجا حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در روز پنج شنبه و زياده اى كه بر آن اضافه شد، ذكر مى نمائيم:
ابوكريب مى گويد: يحيى بن آدم گفت: ابن عيينه از سليمان احول از سعيد بن جبير نقل كرد كه ابن عباس گفت: روز پنج شنبه...
بعد از آن حديث احمد بن حماد را نقل كرد و اضافه كرد كه سزاوار نيست نزد پيامبرى جدال كنند.(1351)
طبرى، روايت ديگرى را نيز در وصيت نكردن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در روز پنج شنبه ذكر كرد و گفت: كريب بن صالح بن سمال گفت: وكيع از مالك بن مغول از طلحة بن مصرف از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرد كه گفت: روز پنج شنبه و چه مى دانى روز پنج شنبه چيست؟ راوى مى گويد: چون به او نگاه كردم، ديدم اشكهايش همچون دانه هاى مرواريد بر گونه هايش سرازير مى شوند و ادامه داد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: تخته و دوات يا كتف و دواة را برايم بياوريد تا نوشته اى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، پس گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)هذيان مى گويد.(1352)
مسلم در صحيح خود حديث صحيح را از عبيدالله بن عبدالله بن عتبه نقل كرد كه ابن عباس گفت: چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به حال احتضار درآمد و در خانه مردانى بودند كه عمر بن الخطاب در ميان آنان بود، پس پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «بيائيد تا كتابى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.
عمر گفت: درد بيمارى بر حضرت غلبه كرده است، و قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را بس است. آنگاه كسانى كه در حجره ى پيامبر بودند با هم اختلاف كردند و به نزاع برخاستند، عده اى مى گفتند: نزديك بياوريد تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)نوشته اى بنويسد كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. و عده اى گفته هاى عمر را مى گفتند، و چون سخنان لغو و اختلاف را نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) زياد كردند، فرمود: برخيزيد». عبيدالله گفت: ابن عباس مى گفت: مصيبت، بزرگ اختلاف و هياهوى آنها بود كه بين رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و نوشتن آن نوشته براى آنان، مانع شد.(1353)
مسلم همين روايت را با سند ديگر از سعيد بن جبير نقل كرد كه ابن عباس گفت: «روز پنج شنبه، و چه ميدانى روز پنج شنبه چيست؟ سپس اشكهايش سرازير شدند تا جائيكه ديدم همچون دانه هاى مرواريد بر گونه اش قرار گرفته اند. و ادامه داد كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: كتف و دواة را بياوريد (يا تخته و دواة را) تا نوشته اى براى شما بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.
گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هذيان مى گويد.(1354)
بخارى نيز حديث صحيح را بدون زياده ذكر كرد:
يحيى بن سليمان مى گويد: ابن وهب گفت: يونس از ابن شهاب از عبيدالله بن عبدالله خبر داد كه ابن عباس گفت: چون درد بيمارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شدّت يافت فرمود: برايم صفحه اى بياوريد تا براى شما نوشته اى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. عمر گفت: درد بيمارى بر حضرت غلبه كرده و نزد ما كتاب خداست، همان ما را بس است.
چون هياهو زياد گرديد، حضرت فرمود: از پيش من برخيزيد، نزاع كردن پيش من سزاوار نيست. پس ابن عباس درحال خارج شدن مى گفت: مصيبت كامل و تمام، چيزى بود كه بين رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و بين آنكه آن نوشته را برايشان بنويسد مانع شد.(1355)
بخارى با سندى ديگر مى گويد: عبدالله بن محمد گفت: عبدالرزاق گفت معمّر از زهرى از عبيد بن عبدالله نقل كرد كه: ابن عباس رضى الله عنه گفت: چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)به حال احتضار درآمد، و در حجره مردانى بودند كه عمر بن الخطاب در ميان آنان به چشم مى خورد، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: بيائيد تا كتابى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. عمر گفت: درد بر حضرت غلبه كرده است، و قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را بس است. آنگاه كسانى كه در حجره ى پيامبر بودند با يكديگر به اختلاف و نزاع برخاستند، عده اى گفتند: نزديك بياوريد تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نوشته اى بنويسد كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، و عده اى گفته هاى عمر را مى گفتند. چون سخنان لغو اختلاف را نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)بسيار نمودند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: برخيزيد. عبيدالله گفت: ابن عباس مى گفت: مصيبت واقعى اختلاف و هياهوئى بود كه بين رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و بين آنكه برايشان آن نوشته را بنويسد، مانع شد.(1356)
اما دستِ اُموى بخاطر انگيزه هاى سياسى جمله اى را بر اين حديث اضافه كرد، كه هدف آن انگيزه هاى سياسى، نفى وصيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به نفعِ اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام)، و موجه جلوه دادن عملياتِ خروجِ مشركان از جزيرة العرب، و منحصر كردن وصيّت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در همان چيزهائى كه كعب الاحبار به آنها رغبت و تمايل داشت و بالاخره دور كردن قضيه ى خشم و غضب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بر جماعتِ حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ از اذهان مردم بود، (كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را به عيب هذيان گوئى متصف كردند).
مسلماً خشم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر آن گروه و طرد كردنشان از حجره ى خويش و گريه ابن عباس از آن حادثه و هجوم بى ادبانه ى آن گروه بر شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و جريحه دار كردن احساساتِ آنحضرت و زيرپا گذاشتن نظر او، احتمال و امكان وصيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به حاضران، مبنى بر راندن يهوديان به فلسطين را بسيار بعيد مى نمايد!
چگونه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وصيتى كند كه به نفع مسلمانان نباشد و فقط به نفع يهوديان باشد؟
در واقع رجال قريش و يهوديان عادت كردند گفته هاى خود را به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)نسبت دهند تا عمل به آنها آسان گردد. پس مدح شام و معاويه را به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)نسبت دادند!
اينك حديث را به همراه جمله ى اضافه شده ى آن نقل مى كنيم: «ابن عباس گفت: روز پنج شنبه و چه مى دانى روز پنج شنبه چيست؟ آنگاه گريه كرد تا آنكه اشك او سنگريزه ها را خيس كرد، پس گفتم: اى ابن عباس، روز پنج شنبه چيست؟
گفت: درد بيمارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شدت يافت، پس فرمود: بيائيد كتابى (نوشته اى) برايتان بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. پس با هم به نزاع پرداختند و سزاوار نيست پيش پيامبرى به نزاع پرداخت.
و گفتند: چه مى خواهد؟ آيا هذيان گفت؟ از او بپرسيد. حضرت فرمود: مرا رها كنيد، چيزى كه در آن هستم بهتر است، شما را به سه چيز وصيت مى كنم: مشركان را از جزيرة العرب خارج كنيد و ميهمان را توشه ى راه دهيد به همان صورتى كه من توشه ى راه مى دادم، گفت: و از گفتن سومى خوددارى كرد يا گفت: آنرا فراموش كردم».(1357)
بخارى نيز حديثِ داراى اضافه را در كنار حديث صحيح ذكر كرد، در آن آمده است كه: ابن عباس رضى الله عنهما گفت: روز پنج شنبه و چه مى دانى روز پنج شنبه چيست؟ سپس گريه كرد تا جائى كه اشك او سنگريزه ها را رنگين كرد، پس گفت: درد بيمارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در روز پنج شنبه شدت يافت، فرمود: كتابى برايم بياوريد تا در آن نوشته اى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، پس به نزاع پرداختند و سزاوار نيست نزد پيامبرى به نزاع پرداخت. پس گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هذيان گفت. حضرت فرمود رهايم كنيد، آنچه در آن هستم بهتر از چيزيست كه مرا بسوى آن مى خوانيد. و در هنگام مردنش به سه چيز وصيت كرد، مشركان را از جزيرة العرب خارج كنيد و ميهمان را توشه ى راه دهيد به همان صورتى كه من توشه ى راه مى دادم و سومى را فراموش كردم».(1358)
البته اضافات در اين احاديث واضح و آشكار و از باب الصاق حديث دروغين به حديث صحيح است. و اين اضافات با دلائل مختلف رد مى شوند:
1ـ اصل، عدم زياده در حديث است.
2ـ ملاحظه كرديم كه اصل حديث در سنن مسلم و بخارى و تاريخ طبرى بدون زياده است.
3ـ در حديث موجود در صحيح بخارى و صحيح مسلم و ديگر كتب حديث ثابت شد كه، حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با جماعت ابوبكر و عمر به نزاع و اختلاف منتهى شد و در اثر همين، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آنان را به خوارى از حجره ى خود بيرون راند، زيرا آن جماعت، حضرت را به هذيان گفتن متهم كردند، و پيامبر آنان را با طرد كردن پاسخ داد، و بديهى است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بعد از چنين اختلافى به مطرودين از جانب خويش وصيّت نكند. آن جماعت مى خواستند از نظر شرعى باطل بودن تمام وصاياى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در روز پنج شنبه را، بخاطر جنون عارض بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)، به اثبات برسانند! پناه بر خدا، و بر كسى پوشيده نيست كه جنون از مبطلات وصيّت است!!
تمام راويان، طرد آن مجموعه را بدست پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ذكر كرده اند و از جمله بخارى كه گفت، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به آنان فرمود: برخيزيد.(1359)
ـ از نزد من برخيزيد، منازعه در نزد من سزاوار نيست.(1360)
ـ رهايم كنيد، آنچه در آن هستم بهتر از چيزى است كه مرا بسويش مى خوانيد.(1361)
او ذكر مى كند كه، چون هياهو و اختلاف در حجره ى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، بعد از آنكه كاغذ و دوات خواست، بالا گرفت، حاضران دو دسته شدند، دسته اى موافق خواسته اى او شدند و گفتند: كاغذ و دواتى به او بدهيد تا نوشته اى بنويسد كه بعد از او هرگز گمراه نشويد و دسته اى، تحت شعارِ هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را بس است، مخالفت كردند.
و ظاهر امر آنست كه فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) و ام سلمه و ساير زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بجز عايشه و حفصه، ضمن دسته ى اول بودند كه در مطالبه ى نوشتن وصيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، با آن حضرت موافق بودند. زيرا زنان از پشت پرده گفتند: آيا نمى شنويد رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) چه مى فرمايد؟
عمر گفت: شما همنشينان يوسف هستيد، چون بيمار شود چشمان خود را فشار مى دهيد و چون بهبود يابد برگردنش سوار مى شويد.
پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: رهايشان كنيد، آنان از شما بهترند.(1362)
بدين گونه، با طرد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) جماعتِ حسبنا كتاب اللّه و توصيف رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) زنان را به اينكه بهتر از آن مردان هستند، حديث روز پنج شنبه خاتمه يافت.
بنابراين، آيا معقول است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به كسانى كه او را به هذيان گفتن متهم كردند، وصيت كند؟ آنهم بعد از آن اختلاف و طرد و اهانت؟
بنابراين، پيامبر در روز پنج شنبه وصيت به راندن مشركين از جزيرة العرب نكرد. اما روايت عمر، مبنى بر تمايل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به بيرون راندن مشركان از جزيرة العرب، به اين صورت آمده است:
زهير بن حرب از ضحاك بن مخلد از ابن جريح. و محمد بن رافع از عبدالرزاق از ابن جريح از ابوالزبير نقل مى كند كه از جابر بن عبدالله شنيد كه مى گفت: عمر بن الخطاب خبر داد كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيد كه ميفرمود: «به حتم يهود و نصارا را از جزيرة العرب خواهم راند تا آنكه احدى را كه غيرمسلمان باشد رها نكنم».(1363)
اما هنگامى كه روابط پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با يهوديان و توافق هاى آن حضرت با آنان را مورد تحقيق قرار دهيم، هيچ دليلى نمى يابيم كه حضرت تمايلى به اخراج آنان از جزيرة العرب داشته است.
بنابراين پيامبر بزرگوار (صلى الله عليه وآله وسلم) يهوديان مدينه را از آن شهر اخراج نكرد، بلكه توافقات صلح با آنان منعقد كرد و به عنوان دارندگان دين آسمانى با آنان در صلح بسر برد. لذا يهود بنى نضير و بنى قينقاع و بنى قريظه در مدينه زندگى آسوده اى داشتند، و آنان را از مدينه اخراج نكرد مگر بعد از آنكه شرائط توافق را زيرپا گذاشتند. و دسته جمعى بر ضد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سلاح برداشتند.
حىّ بن اخطب به رهبر يهوديان بنى قريظه، كعب بن اسد گفت: برايت عزت روزگار را آوردم، قريش و غطفان را آوردم، آنان را در كنار اُحد جاى دادم، با من عهد و عقد بستند كه از جا حركت نكنند تا محمّد و همراهان او را ريشه كن كنند. كعب گفت: بخدا سوگند، ذلّت روزگار و هر چه بايد از آن ترسيد را برايم آوردى، من در محمّد، چيزى جز صداقت و وفا نمى بينم.(1364)
بخارى توافق پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را با آنان، در صحيح خود ذكر كرد و گفت: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)خيبر را به يهوديان داد تا در آن كار و زراعت كنند و نصف محصول آنرا بردارند.(1365)
سعد بن حزام بن محيصه از پدرش نقل مى كند كه: پس خارج شدم تا به خيبر رسيديم، پس پيش گروهى رفتيم كه زمين و نخل را در اختيار داشتند اما نه بصورتى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آنرا در مقابل نصف تحويل آنها داده بود.(1366)
چنانچه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) تمايلى به اخراج يهود از جزيرة العرب داشت، مسلماً آنان را در همان وقت اخراج مى كرد و برخلاف مقصود خويش صبر نمى كرد، و آنان را به چيزى از آن مطالب آگاه نمى كرد.
طبرى ذكر كرد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در ماه محرم سال هفتم هجرى به خيبر رفت و بر شهر مدينه، سباع بن عرفطه ى غفارى را جانشين خود نمود.(1367)
بنابراين، آيا معقول است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) يهوديان حجاز را در سالهاى 7 و 8 و 9 و 10 و 11 هجرى به حال خود بگذارد و تصميم خود را عملى نكند؟
چرا ساير مسلمانان را از اين هدف آگاه نكرد؟ چرا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سال كوچ دادن آنان را معين نكرد؟ آيا معقول است، ابوبكر موضع گيرى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را درباره ى اخراج يهوديان در سالهاى 11 و 12 و 13 هجرى، ترك كند و هيچ ذكرى از آن بميان نياورد؟
آيا مى توان باور كرد كه عمر نيز خواسته هاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در طول سالهاى 13 و 14 و 15 و 16 و 17 و 18 و 19 هجرى، عمل نكرده و آنرا بدون اجرا گذاشته باشد؟
بنابراين حديثى را كه اصحاب نشنيده بودند و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و ابوبكر و عمر نيز در طول سالهاى 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13 و 14 و 15 و 16 و 17 و 18 و 19 هجرى آنرا اجرا نكرده بودند، نمى توان تصديق كرد.
در اينجا دلائل بسيارى وجود دارند كه به رغبت و تمايل كعب در كوچاندن يهود به شام اشاره مى كنند، طرح هجرت دادن در سال 20 هجرى محقق شد، در حاليكه كعب در سال 17 هجرى اسلام آورد!
و چنانچه طرح كوچاندن، قبل از اسلام آوردن كعب، يعنى در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)يا در زمان ابوبكر يا در زمان عمر اجرا مى شد، مطلب باطل مى شد، لكن اين طرح، بعد از اسلام آوردن كعب و در زمان نفوذ او در دولت تحقق يافت. بنابراين، هجرت دادن يهوديان به شام، بعد از اسلام آوردن كعب و بعد از سال قحط (عام المجاعه، سال 18 هجرى) در جزيرة العرب و بعد از استقرار معاويه بر حكومت شام (كه يهوديان آرزوى آنرا داشتند) و بعد از زيارت عمر و كعب از شام در سال 18 هجرى و تميز كردن صخره ى يهود، صورت گرفت.
همانطورى كه طرح هجرت دادن، بعد از آن اجرا شد كه كعب دسته اى از احاديث دروغين را در برترى شام بر ساير شهرها و اهالى آن بر ساير امتهاى زمين و قدس بر كعبه و توراة بر قرآن، وضع كرد. و قانون هجرت دادن يهوديان در سال 20 هجرى يعنى دو سال بعد از اسلام آوردن كعب الاحبار صادر گرديد!
ابن عساكر، اسلام آوردن كعب را در سال 17 هجرى ذكر كرد و گفت: كعب الاحبار در ميان آن قوم بود و در همان سال، در حكومت عمر، اسلام آورد.(1368)
طبرى در تاريخ خود مى گويد: پس، عمر، در جمادى الاول همان سال مردم را جمع كرد و درباره شهرها از آنان نظر خواست...، كعب الاحبار در ميان قوم بود و در همان سال از حكومت عمر اسلام آورد.(1369)
امر مهم و جالب توجه آنست كه كعب الاحبار در سال هفدهم هجرى يعنى بعد از فتح شام و منصوب كردن معاويه بر حكومت آن، اسلام آورد! زيرا ابوعبيده ى جراح از حكومت شام، به نفع معاويه عزل شده بود.
بنابراين اسلام ظاهرى كعب بخاطر شام بود كه اخيراً فتح گرديد و از طرف معاوية بن ابى سفيان حكومت مى شد، كه كعب قبل از فتح مكّه او را به خوبى مى شناخت و پدر و مادر و دائى و جد او را هم خوب مى شناخت!
پس، فرصت طلائى براى كعب الاحبار و يهوديان، با پايان يافتن حكومت روميان مسيحى بر شام و عزل ابوعبيده ى جراح از شام و رسيدن معاويه به حكومت آن سرزمين و دستيابى يهوديان بر آزادى انجام شعائر مذهبى در فلسطين، بوجود آمد و نمايان گرديد.
و در نظر كعب، تمام اين امور و امور ديگر، براى اسلام آوردن ظاهرى كافى بودند تا بتواند اولا به فلسطين برسد و ثانياً اسلام را تحريف كند. سيوطى كوچاندن يهود را ذكر كرد و گفت: او (عمر) بود كه يهوديان را از حجاز به شام اخراج كرد و اهل نجران را به كوفه فرستاد.(1370)
و درباره ى قتل مظهر بن رافع حارثى و تأثير آن در رفتن يهوديان به فلسطين مى گوئيم كه: هنگامى كه عبدالله بن سهل در خيبر كشته شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)يهوديان را وادار به كوچ نكرد، زيرا در روايت آمده است كه: «زهرى از سعيد بن مسيّب نقل كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به انصار فرمود:
آيا پنجاه مرد از يهوديان براى شما پنجاه قَسَم به خدا بخورند كه ما او را نكشتيم؟
گفتند: اى رسول خدا، چگونه قسم گروهى كافر را مى پذيرى؟
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: پس آيا پنجاه مرد از شما، پنجاه قسم به خدا مى خوريد كه آنان صاحب شما را كشته اند تا مستحق خون گرديد؟
گفتند: اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ما حاضر و شاهد نبوديم.
راوى گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ديه ى او را به عهده ى يهوديان گذاشت چون عبدالله بن سهل در بين آنها كشته شده بود».(1371)
و در روايت ديگر آمده است كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به حويصه و محيصه و عبدالرحمن و كسانى كه همراه آنان بودند فرمود: آيا پنجاه قسم مى خوريد تا مستحق خون صاحب خود شويد؟
گفتند: اى رسول خدا ما حاضر و شاهد نبوديم.
فرمود: پس يهوديان براى شما قسم بخورند؟
گفتند: اى رسول خدا، آنان مسلمان نيستند، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ديه او را كه صد شتر بود از جانب خود پرداخت.(1372)
بنابراين در ذهن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيت اخراج مشركين از جزيرة العرب نبود. والا آنان را بعد از جنگ خيبر يا بعد از قتل عبدالله بن سهل بدست يهوديان اخراج مى كرد!
واقدى ذكر كرد كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) چون خيبر را فتح كرد، يهوديان از آنحضرت مسألت كرده گفتند: اى محمد، ما نخل دار بوده و در كار آن خبره هستيم. لذا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) با آنان قرار مساقاة خيبر را در مقابل نصف محصول خرما و زراعت آن منعقد فرمود. و از آن جائى كه زير نخلهاى خرما زراعت مى شد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: شما را بر همان چيزى كه خدا مقرّر كرده، قرار دادم، پس آنان در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)تا هنگام ارتحال آن حضرت و در زمان ابوبكر و اوائل خلافت عمر بر همان قرار بودند... و مسلمانان چيزى از سبزيجات آنان را بدون پرداخت قيمت نمى گرفتند.(1373)
از علامتهاى سؤال بسيارى كه در كنار قضيه ى اخراج مشركان از جزيرة العرب در برابر خود مى بينيم، برنامه ى اخراج مسيحيان نجران به كوفه است.
مسيحيان نجران چه گناهى كرده بودند كه دولت آنان را به عراق فرستاد؟ آيا شرعاً رواست، طائفه اى از مسيحيان را كه مالك آن زمين بوده و با مسلمانان معاهده بسته بودند، بدون هيچ اخلالى در شرايط صلح، از زمين خود اخراج كرد؟
همانطورى كه ماجراى قتل مظهر حارثى در زمان عمر با ماجراى قتل عبدالله بن سهل در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مشابهت داشت، و در آن ماجرا، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)خونبهاى او را از آنان گرفت و بنابر قولى خود آن حضرت آنرا پرداخت كرد، لازم بود در ماجراى قتل مظهر حارثى نيز خونبها بگيرند، (نه آنكه يهوديان يا مسيحيان را اجباراً كوچ دهند).
مطلبى كه اركان اين موضوع را بهتر ثابت مى كند آنست كه مسلمانان در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، يهوديان را متهم به قتل عبدالله بن سهل كرده بودند زيرا عبدالله بن سهل در خيبر كشته شده بود، در حالى كه قاتل مظهرِ حارثى گروهى از اسراى روم بودند كه بعد از حادثه به شام فرار كردند.
حال كه قاتل اسير فرارى است و قربانى هم، كشته شده، چرا بايد يهوديان را اخراج كرد؟
و از ادله ى تمايل يهوديان به هجرت به شام، ميتوان به موارد زير هم اشاره نمود:
ـ خشكسالى سال 18 هجرى در جزيره العرب (در عام المجاعه)
ـ افزون شدن قدرت معاويه در سال 18 هجرى در شام، كعب و يهوديان را تشويق كرد در سال 20 هجرى شام را بعنوان سرزمينى براى هجرت انتخاب كنند.
ـ كعب با اختيار خود به شام هجرت كرد و به ساير يهوديانى كه به آنجا كوچانده شده بودند ملحق شد، و در ابتداى حكومت عثمان، شام را موطن خود قرار داد و به وطن اصلى خود، يمن، مراجعت نكرد!
ـ كعب و يهوديان از اين كوچاندن هيچ ناراحت نشدند.
ـ فلسطين، سرزمين آمال و آرزوهاى يهوديان است، زيرا قبله و ميراثشان در آن قرار دارد، و با درنظر گرفتن آنكه مسيحيان روم، آنان را به زور از آن سرزمين رانده بودند، بديهى است كه به بازگشت به فلسطين، مخصوصاً زير پرچم كعب و معاويه، رغبت داشته باشند.
ـ آبها و زمين هاى زراعى در فلسطين، بهتر از آب ها و زمين هاى زراعى حجاز بود.
هنگامى كه عراق فتح شد و عربها به ثروت آن واقف شدند براى سكونت در آن رغبت پيدا كردند، زيرا در تاريخ طبرى آمده است كه: عتبه، انس بن حجّيه را در منطقه ى «مرزبان دست ميسان» نزد عمرد فرستاد، عمر به او گفت: مسلمانان چگونه اند؟ گفت: دنيا بر آنان سرازير شد و مشغول جمع آورى طلا و نقره هستند، و او را ترغيب كرد. عمر نيز زمين را در دست صاحبان آن باقى گذاشت و بر آن خراج گذاشت، پس بر جريب نخل ده درهم و بر جريب نى شش درهم و بر جريب گندم چهار درهم و بر جريب جو دو درهم قرار داد كه خراج به صد ميليون درهم بالغ شد. و بر اهل آن منطقه جزيه قرار داد پس افرادى كه جزيه بر آنان واجب مى شد پانصد و پنجاه هزار نفر بودند.(1374)
درباره ى وسعت كاميابى كعب در نقشه ها و برنامه هاى راهبردى او مى گوئيم:
ـ كعب در ضربه زدن به مركز و باطن خلافت اسلامى، با پيشنهاد كردن معاويه براى آن و تبديل خلافت به قضيه اى مورثى و امپراطورى موفقيت كامل بدست آورد.
ـ موفقيت ديگر وى، ايجاد احاديث و قصه هاى دروغينى بود كه تمام كتابهاى حديث و سيره را پر كرد.
ـ كعب در زير سايه ى قدرت معاويه موفق شد يهوديان را به فلسطين منتقل كند.
ـ كعب و اصحاب و شاگردان و سلطان او معاويه توانستند در دولتى سكونت كنند كه آنرا بدون هيچ دليلى بر ساير كشورهاى خداوند تعالى ترجيح داده بودند.
ـ حديث دوازده خليفه را براى عده اى از مسلمانان از بنى هاشم به بنى اميه تحريف كرد.
ـ نظريه ى مصلحت انديشى را در مقابل پيروى از نص، چنان جلوه داد كه عده ى بسيارى از مسلمانان بدان ايمان آوردند.
ـ در تربيت برخى طلّاب مانند عبدالله بن عمروعاص و ابوهريره و عبدالله بن عمر و ديگران كه معتقد به شيوه و روش او بودند و در نشر ميراث يهوديش به نام ميراث رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)، تلاش و سعى مى كردند، موفق شد!
ـ در همكارى خود با قريش براى تثبيت نظريه ى انحصارِ خلافت در نسب قريشى تا به امروز، موفق شد.
ـ موفق شد نظريه ى عدالت صحابه را بوجود آورد كه از احاديث او استمداد مى گرفت، احاديثى كه به نفى تعبّد و تسليم در برابر نصوص شرعى دعوت مى كردند.
ـ برخى از مردم را قانع كرد كه اهل شام داخل بهشت مى شوند.
ـ در قانع كردن برخى در اعتقاد به تجسيم باريتعالى موفق شد.
ـ او به همراهِ ابن سلام و تميم دارى و ديگران موفق شد، بسيارى از افكار و برنامه هاى فاسد و اشتباه را بوجود آورد كه تاكنون در فضاى آنها زندگى و از سنگينى و سختى هاى آنها شكايت مى كنيم.
ـ على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: قاتل من شبيه يهوديان است، او يهودى است.(1375)
عذر و خيانت و فتنه پراكنى و ثروت اندوزى سلاح يهوديان است
يهوديان از ديرباز بر حربه هائى چون عذر و خيانت، فتنه انگيزى بين ملتها و سلاح ثروت، اعتماد مى كردند.
اسلام آوردن كعب و عبدالله بن سلام و وهب بن منبه و زينب دختر حارث (زعيم خيبر) و عذر  خيانت آنها به اسلام و مسلمانان در نظر يهوديان از امور طبيعى و بديهى بود. زيرا هنگامى كه يهوديان بنى النضير و بنى قريظه و بنى قينقاع با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)پيمان بستند، پيمان شكستند و به مسلمانان عذر و خيانت كردند. بنى قينقاع به مسلمانان خيانت كردند و عهد خود را با آنان شكستند.
بنى النضير نيز بعد از جنگ احد به مسلمانان خيانت كردند و توطئه ى به قتل رساندن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را طراحى كردند. و در اين توطئه رئيس آنان كعب بن الاشرف با ابوسفيان پيمان بست.
رهبران يهود نيز به مسلمانان خيانت كردند و در جنگ احزاب ثروتهاى خود را براى مجهّز كردن سپاهى عظيم بر ضد آنان مهيّا كردند، و در اثناى اجتماع آن سپاه و محاصره ى مدينه، يهوديان بنى قريظه بعهد خود با مسلمانان خيانت كردند و به احزاب ملحق شدند!
يهوديان همان شيوه ى نيرنگ و خيانت را در حق مسيحيان نيز پيروى كردند، پس برخى از علماى آنان در اين دين جديد وارد شدند، لذا قادر به تحريف انجيل و حديث شدند.
بنابراين يهوديان، اكاذيب را هم در ميان مسيحيان و هم در ميان مسلمانان پراكنده و منتشر كردند. آنان با وسائل مختلف چپاول و ربا و حيله گرى، سعى در ثروت اندوزى و احتكار اموال نموده و آن اموال را در راستاى فتنه انگيزى و اختلاف انداختن، در صفوف مسلمانان و صفوف مسلمانان با ديگران و صفوف مسيحيان بكار بردند.
گامهاى يهوديان
واقدى در كتاب «المغازى» خود ذكر كرد كه:(1376)
ابو واقد ليثى گفت: بهمراه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به حنين رفتيم، و براى كفار قريش و ديگر كفار عرب درخت سرسبز بزرگى بود كه به آن ذاتِ انواط مى گفتند، كه همه ساله نزد آن مى آمدند و سلاح خود را بر آن مى آويختند و نزد آن قربانى مى كردند و روزى را در آنجا به عبادت مى پرداختند.
راوى مى گويد: روزى، در حاليكه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) راه مى رفتيم، در كنار راه درخت سرسبز بزرگى را ديديم، پس گفتيم: اى رسول خدا، براى ما ذات انواط قرار ده همانطورى كه آنان ذات انواط دارند.
راوى مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: الله اكبر،... الله اكبر! قسم به آن كسى كه جانم در دست اوست، چون قوم موسى سخن گفتيد، كه گفتند: (اجْعَلْ لَنا ألهاً كَما لَهُمْ اِلهَةٌ قالَ أنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)(1377)
يعنى «براى ما خدائى قرار ده همانطورى كه اينها خدايانى دارند، (موسى) فرمود: شما مردم بسيار نادانى هستيد».
در پايان آرزوى ما پيروزى مسلمانان و هدايت و رستگارى آنهاست.
آمين رب العالمين.
________________________________________
[1348]- صحيح مسلم 3/1258، حديث 1637، چاپ داراحياء التراث
[1349]- صحيح مسلم 2/1388 چاپ دار احياء التراث
[1350]- مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، دارالفكر 1/110 چاپ دمشق
[1351]- تاريخ طبرى 2/436
[1352]- تاريخ طبرى 2/436
[1353]- صحيح مسلم 3/1259 چاپ دارالحياء التراث
[1354]- صحيح مسلن 3/1259 چاپ داراحياء التراث
[1355]- صحيح بخارى 1/120 كتابه العلم چاپ درالقلم
[1356]- صحيح بخارى 7/225 باب «قول المريض قوموا عنى» چاپ دارالقلم
[1357]- صحيح مسلم 3/1258، حديث 1637 چاپ داراحياء التراث
[1358]- صحيح بخارى 4/490، باب جوائزالوافد حديث 1229 چاپ دارالقلم بيروت
[1359]- صحيح بخارى 7/225، باب قول المريض قوموا عنى
[1360]- صحيح بخارى 1/120، باب كتابة العلم، مسند احمد بن حنبل 3/346
[1361]- صحيح بخارى 4/490، باب جوائزالوافد، صحيح مسلم 3/1258 ح 1637
[1362]- كنزالعمال 3/138
[1363]- صحيح مسلم 3/1388، حديث 1767، دار احياء التراث
[1364]- سيره ى حلبى 2/316
[1365]- صحيح بخارى 5/254، باب معامله النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) اهل خيبر، چاپ دارالقلم بيروت
[1366]- مغازى واقدى 2/713 چاپ دارالمعرفة الاسلامية
[1367]- تاريخ طبرى 2/298 چاپ الاعلمى - بيروت
[1368]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 21/182، چاپ دارالفكر
[1369]- تاريخ طبرى 3/160، كامل ابن اثير 2/561
[1370]- تاريخ السيوطى ص 137
[1371]- المغازى، واقدى 2/715
[1372]- مغازى، واقدى 2/714، چاپ دارالمعرفه
[1373]- مغازى واقدى 2/690، 691
[1374]- تاريخ طبرى ج 3
[1375]- مختصر تاريخ ابن عساكر 18/88
[1376]- مغازى واقدى 2/891
[1377]- سوره ى اعراف آيه ى 138

پیوندها:

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page