احبارى يهودى در لباس اسلام

(زمان خواندن: 23 - 45 دقیقه)

احبارى يهودى در لباس اسلام

ديدگاههاى دو خليفه
تأليف: نجاح الطائى
مترجم: رئوف حق پرست

از علماى يهود بنى قينقاع و ديگر قبائل، كه خود را در لباس اسلام پنهان كردند، ميتوان سعد بن حنيف و زيد بن اللصيت و سلامة بن الحمام و نعمان بن ابى عامر و رافع بن حرمله و مالك بن ابى نوفل و داعس و سويد،(1267) و نعمان بن أوفى را نام برد.
زيد بن اللصيت همان كسى بود كه چون شتر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گم شد، گفت: محمد مى پندارد خبر آسمان نزد او مى آيد در حالى كه نمى داند شترش كجاست.
پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: دشمن خدا در خانه ى اوست.
اين گروه با كعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام و تميمِ دارى براى انهدام اسلام همكارى كردند.
خواندن كتابهاى مقدس و استفاده از آنها
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مخالفت با اهل كتاب را در اغلب امور دوست داشت.(1268) و يهوديان گفتند: اين مرد نمى خواهد كارى از كارهاى ما را رها كند مگر آنكه با ما در آن كار مخالفت كند.(1269)
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از مطالعه ى كتابهاى اهل كتاب، بخاطر انحرافشان از حق، نهى كرد،(1270)و فرمود: از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال نكنيد، آنان شما را هدايت نمى كنند، و خود را گمراه كردند.(1271)
احمد از جابر بن عبدالله روايت مى كند كه عمر بن الخطاب نوشته اى را كه از بعضى از اهل كتاب بدست آورده بود خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آورد و بر آن حضرت خواند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) غضبناك شد و فرمود: اى فرزند خطاب: آيا در آن سرگردان شده ايد؟ قسم به آن خدائى كه جانم دست اوست، اگر موسى زنده بود حق نداشت از من پيروى نكند.(1272)
و در حديث ديگر آمده است كه: حضرت به خشم آمده فرمود: به حتم آنرا برايتان سفيد و پاكيزه آوردم، از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال نكنيد، پس خبرى حق به شما مى دهند و شما تكذيب مى كنيد يا خبرى باطل به شما مى دهند و شما تصديق مى كنيد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) گوش دادن به اهل كتاب و خواندن كتابهايشان را به كلى قبول نمى كرد، چون ايمان داشت آنان دروغ مى گويند و بر خداوند سبحان و پيامبران افترا مى زنند و باطل را در شريعت آسمانى وارد مى كنند. در همان حال عده اى از پياده نظام يهود در اسلام داخل شدند تا چهره ى آنرا زشت و بنيه ى آنرا خراب و معالم و نشانه هاى آنرا فاسد كنند. در رأس اين گروه، كعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام بودند، اين گروه براى ارضاى خواسته هاى خلفا و نشر قصه هاى خيالى به عنوان قصه هاى توراة، كوشش بسيار نمودند. خليفه عمر بعد از اسلام آوردن، به يهوديان مدينه ى منوره سر مى زد تا با آنان گفتگو كند و از امور مختلف سؤال كند، اما پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اين كار را نمى پسنديد زيرا مى دانست يهوديان اسلام و مسلمانان را دوست ندارند و دينشان فاسد است و بر مردم دروغ و افترا مى بندند. لذا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اعتقاد داشت، استفاده از كتابها و علوم آنها، چون گرفتار تحريف شده و كاذب هستند، هيچ ثمره و حاصلى ندارد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)نمى پسنديد مسلمانى با يهوديان رفت و آمد كند و نزد آنان درس بخواند، در كنزالعمال به نقل از كعبى آمده است كه: عمر در روحاء منزل كرد، پس عده اى را ديد كه با شتاب به طرف سنگهائى مى روند گفت: اين چيست؟ گفتند: مى گويند پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بسوى اين سنگها نماز خواند.
گفت: سبحان الله، جز اين نبود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) سوار بود و به دره اى رسيد، پس (وقت) نماز حاضر شد و نماز خواند. بعد مشغول صحبت شد و گفت: در روز درس خواندن يهوديان به آنها سر مى زدم، پس گفتند: هيچكدام از اصحابت براى ما گرامى تر از تو نيست. چون نزد ما مى آيى. گفتم: اين نيست مگر بخاطر آنكه من از كتابهاى خدا تعجب مى كنم كه چگونه همديگر را تصديق مى كنند، چگونه توراة، فرقان را تصديق مى كند و چگونه قرآن توراة را تصديق مى كند. پس روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عبور كرد در حاليكه با آنان گفتگو مى كردم، پس به آنان گفتم: شما را به خدا و آنچه در كتاب او مى خوانيد قسم مى دهم، آيا مى دانيد او رسول خداست؟ گفتند: آرى.
گفتم: به خدا قسم هلاك شديد، مى دانيد او رسول خداست و از او پيروى نمى كنيد؟
گفتند: هلاك نمى شويم، ولى از او سؤال كرديم چه كسى نبوت او را مى آورد؟ (و بعد از آنكه حضرت فرمود: جبرئيل)
پس گفتند: جبرئيل دشمن ماست، زيرا او با سنگدلى و خشونت و جنگ و هلاك و چيزهائى از اين قبيل نازل مى شود.
گفتم: با كداميك از ملائكه در صلح هستند؟ گفتند ميكائيل، باران و رحمت و مثل آنرا نازل مى كند، گفتم: منزلت و شأن اين دو نزد پروردگارشان چگونه است؟
گفتند: يكى از آندو از جانب راست او و ديگرى در جانب ديگر.
گفتم: جبرئيل را روانيست كه با ميكائيل دشمنى كند و ميكائيل را روا نيست با دشمن جبرئيل دوستى كند، و من شهادت مى دهم كه آندو و پروردگارشان، دوست هستند با كسى كه با وى دوستى كند، و دشمن هستند با كسى كه با وى دشمنى كند.
بعد از آن نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمدم و ميخواستم او را خبر دهم، چون او را ديدم، فرمود: نمى خواهى تو را از آياتى كه بر من نازل شدند آگاه كنم؟
گفتم: آرى اى رسول خدا؟ پس حضرت چنين خواند: (مَنْ كانَ عَدُوّاً...) تا به (لِلْكافِرينَ) رسيد.(1273) يعنى «بگو اى پيغمبر هر كه با جبرئيل دشمن است با خدا دشمن است زيرا او به فرمان خدا قرآن را به قلب پاك تو رسانيد، در صورتيكه آن قرآن گواه راستى ساير كتب آسمانى است و هدايت و بشارت براى اهل ايمان است هر كه با خدا و فرشتگان و پيامبران او و جبرئيل و ميكائيل دشمن است (چنين كسى به حتم كافر است) و خداوند هم دشمن كافران است».
گفتم: اى رسول خدا، به خدا قسم، از كنار يهوديان به سوى شما برنخاستم مگر براى آنكه شما را به آنچه به من گفتند و آنچه به آنها گفتم، خبردار كنم. پس خدا را يافتم كه بر من سبقت گرفته است. عمر گفت: من خود را در آن حال چنان ديدم كه در دين خدا از سنگ هم سخت ترم.(1274)
از اين نص واضح مى شود كه خداوند سبحان، پيامبر خود را به گفتگوى عمر با يهوديان آگاه كرد، و عمر به تنهائى و بدون ساير مسلمانان به زيارت يهوديان مى رفت كه باعث شد عمر در تنگنا واقع شود! پس به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كرد: قسم به كسى كه تو را به حق مبعوث كرد، نزد شما آمدم و جز آنكه شما را خبر دهم، چيزى نمى خواستم.(1275)
و در «كنزالعمال» از عمر نقل كرده است كه گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى فراگيرى توراة سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير، و آنچه را كه بسوى شما نازل شد ياد گيريد و به آن ايمان آوريد.(1276)
بيهقى از عمر بن الخطاب نقل كرد كه گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى ياد گرفتن توراة سؤال كردم، حضرت فرمود: آنرا ياد نگير و به آن ايمان بياور و آنچه را كه بسوى شما نازل شد ياد گيريد و به آن ايمان آوريد.
ابن ضريس از حسن نقل مى كند كه عمر بن الخطاب گفت: اى رسول خدا، اهل كتاب احاديثى براى ما مى گويند كه دلهاى ما را برده است و قصد كرديم آنها را بنويسيم، پس فرمود: اى پسر خطاب، آيا همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان هستيد، قسم به آن خدائى كه جان محمد در دست اوست، آنرا سفيد و پاكيزه آوردم، لكن جوامع كلمات را به من دادند... و حديث را برايم مختصر كردند.
عمر دوست داشت در مدارس يهودى كه ماسكه ناميده مى شوند درس بخواند، او بيشتر از همه نزد آنان مى رفت، لذا يهوديان پنداشتند او را براى همين كار دوست دارند.(1277)
عمر در مقابل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كتاب هاى اهل كتاب را خواند، پس حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم)غضبناك شدند، حفصه نيز چنين كرد.(1278)
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)، كتابهاى اهل كتاب را از بين برد و با آب دهان مبارك خود آنها را پاك كرد، و اين سخن حضرت بدست ما رسيده است كه فرمود: آنان را پيروى نكنيد، زيرا ديگران را سرگردان كردند و خود سرگردان شدند، و تمام حروف آنرا تا آخر پاك فرمود.(1279)
اما دولت، در زمان عمر با يك حديث نبوى به دروغ چنين گفت: از طرف بنى اسرائيل حديث بگوئيد و هيچ حرجى بر شما نيست.(1280) و اضافه كردند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به عبدالله بن سلام دستور داد قرآن را در يك شب و توراة را در شب ديگر بخواند.(1281)
سيوطى ذكر كرد كه: عمر نزد يهوديان مى رفت و توراة را از آنها مى شنيد.(1282)
ابودرداء مى گويد: عمر، جوامعى از توراة را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آورد و گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از توراة هستند كه آنها را از برادرى كه در بنى زريق دارم، گرفته ام. پس چهره ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند، آيا تغيير چهره ى رسول خدا را نمى بينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى دين دارى و محمّد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم، پس غم و اندوه حضرت برطرف شد، سپس فرمود: قسم به آنكسى كه جان محمد در دست اوست، اگر موسى (عليه السلام) در بين شما بود، آنگاه از او پيروى كرده و مرا رها مى نموديد، به حتم به گمراهى سختى گرفتار مى شديد. شما بهره ى من از ميان امتها هستيد و من بهره ى شما از پيامبران هستم.(1283)
در كتاب «تذكرة الفقهاء» آمده است: جايز نيست بر كتابهاى توراة و انجيل واقف شويم زيرا اين دو كتاب گرفتار نسخ و تحريف شده اند و در اين حكم خلافى را نمى شناسيم، و عامه روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به مسجد رفت، پس در دست عمر صحيفه اى ديد كه در آن مطالبى از توراة بود، و چون صحيفه را همراه عمر ديد غضبناك شد و فرمود: «آيا تو در شك هستى، اى فرزند خطاب؟ آيا آنرا سفيد و پاكيزه نياوردم؟ چنانچه برادرم موسى زنده بود راهى به جز پيروى از من نداشت». و چنانچه اين كار معصيت نبود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از عمر به خشم نمى آمد. همچنين جايز نيست بر كتابهاى ضلالت و تمام آنچه را كه جايز نيست نوشته شود، واقف شد، چون از جهتى حرام هستند.(1284)
كعب درباره ى توراة تحريف شده خود مى گفت كه: «هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شده است».(1285)
در حاليكه لفظ توراة، عبرى بوده و معناى آن شريعت است و در نزد اهل كتاب بر پنج سفر، اطلاق مى شود، سفر اول: سفر تكوين است كه در آن از پيدايش خلقت و از اخبار پيامبران سخن بميان آمده است، و دوّم، سفر خروج است كه در آن تاريخ بنى اسرائيل و قصه ى موسى (عليه السلام) است، و سوم، سفرِ تثنيه است كه در آن احكام شريعت يهود است و چهارم سفرِ اَوِيان است و اَوِيان فرزندان اوى هستند كه او يكى از فرزندان يعقوب (عليه السلام)بود. كه در اين سفر عبادات و پرندگان و حيوانات تحريم شده بيان شده اند. و پنجم، سفر عدد است كه در آن سرشمارى قبائل بنى اسرائيل و لشكريان آنها ذكر شده است. اين اسفار پنجگانه جزئى از مجموعه ى اسفارى است كه به سى و نه سفر مى رسد.
خداوند تعالى درباره ى توراة فرموده است كه: (وَ اَوْرَثْنا بَنى إسْرائيلَ الْكِتابَ هُدَىً وَ ذِكْرى لاُولِى الأَلْبابِ)(1286) يعنى «بنى اسرائيل را وارث كتاب گردانديم تا آن قوم هدايت يابند و خردمندان پند گيرند» و اسرائيل نام پيامبر خدا يعقوب است و كلمه ى اسرا بمعنى عبد و كلمه ى ايل بمعنى الله است، بنابراين اسرائيل به معنى عبدالله است. اما يهوديانى كه سخنان خدا و شريعت او را دچار تحريف كردند، درباره ى معنى اسرائيل گفتند: كسى كه با خدا كشتى مى گيرد يا با خدا مبارزه و جهاد مى كند.(1287)
لذا خداوند سبحان درباره ى عاقبت يهوديان چنين فرمود: (مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه)(1288) يعنى «و از يهوديان كسانى هستند كه كلام خدا را از جاى خود تغيير مى دهند».
و چون توراة فعلى را مى خوانيم مى بينيم در آن چنين آمده است: يعقوب با خدا كشتى مى گرفت تا آنكه فجر طلوع كرد، و لوط پيامبر با دو دختر خود همبستر شد و هر دو آنها از او حامله شدند. و داود پيامبر زنانى را بعد از كشتن شوهرانشان به همسرى گرفت، تا جائى كه به داود از جانب خداوند تعالى خطاب رسيد كه: اوريا را با شمشير كشتى و همسرش را گرفتى و اكنون شمشير تا ابد از خانه ات جدا نمى شود، چون مرا كوچك شمردى.
آگاه باش، اكنون عليه تو شر را در خانه ات برپا مى كنم، و در مقابل چشمت همسرانت را مى گيرم و به يكى از خويشانت مى دهم، پس با همسرانت در معرض ديد خورشيد (و آشكار) همبستر خواهد شد، زيرا تو در نهان انجام دادى و من اين كار ـ يعنى زنا ـ را در مقابل تمام بنى اسرائيل و در مقابل خورشيد، انجام خواهم داد.(1289)
ما در اين توراة براى پيامبران گناه و معصيّت را به صورت نهان و براى پروردگار عالميان و با فرمان او به صورت آشكار مى بينيم. از شر چنين تهمت و دروغى به خدا پناه مى بريم. خداوند تعالى درباره ى آنها فرمود: (مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه)(1290) تمام محققان اتفاق دارند كه اين توراة دچار تحريف و تزوير شده و غيرواقعى است و مدت زيادى بعد از زمان موسى (عليه السلام) نوشته شده است.(1291)
يهوديان بنى زريق مى گويند: عمر جوامعى از توراة را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)آورد و گفت: اى رسول خدا، اينها جوامعى از توراة هستند كه آنها را از برادرى كه در بنى زريق دارم، گرفته ام. پس چهره ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دگرگون شد، پس عبدالله بن زيد گفت: خدا عقل تو را مسخ كند، آيا تغيير چهره ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)را نمى بينى؟ عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى دين دارى و محمد را به نبوت و قرآن را به امامت پسنديدم.(1292)
عايشه مى گويد: يك نفر از يهوديان بنى زريق كه به او لبيد بن الاعصم مى گفتند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را جادو كرد.(1293)
در كتاب الدر المنثور آمده است كه: «نزد عمر نشسته بودم كه ناگاه مردى از قبيله ى عبدالقيس آمد، عمر به او گفت: تو فلانِ عبدى هستى؟ گفت: آرى، پس او را با عصائى كه همراه داشت زد!
آن مرد گفت: چه كرده ام اى اميرمؤمنان؟ گفت: بنشين، پس نشست، آنگاه اين آيات را بر او خواند: (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الر، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ... لَمِنَ الْغافِلينَ)(1294) يعنى «الر، اين است آيات كتاب الهى كه حقايق را آشكار مى سازد، اين قرآنِ مجيد را ما به عربى (فصيح) فرستاديم، باشد كه شما به تعليمات او عقل و هوش يابيد، ما بهترين حكايتها را به وحى اين قرآن بر تو مى گوئيم هرچند پيش از اين وحى از آن آگاه نبودى» و آنرا سه بار بر او خواند و سه بار او را زد!
مرد گفت: چه كرده ام اى اميرمؤمنان؟
گفت: تو همان كسى هستى كه از روى كتاب دانيال نوشتى؟
گفت: دستور بده تا دستور تو را اطاعت كنم. گفت: برو آنرا با آب گرم و پشم پاك كن، پس از آن خود نخوان و آنرا بر ديگران هم نخوان. پس اگر درباره ات خبردارم شوم آنرا براى خود يا براى يكى از مردم خوانده اى، عقوبت سختى به تو مى رسانم.
سپس گفت: بنشين، پس در مقابل او نشست، آنگاه چنين گفت: من رفتم و يكى از كتابهاى اهل كتاب را در چرمى نوشتم و آوردم، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به من فرمود: اين چيست كه در دست توست؟ اى عمر. گفتم: كتابى است كه استنساخ كرده ام تا بر علم ما چيزى اضافه شود. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بحدى غضبناك شد كه گونه هاى او سرخ شدند، سپس فرياد زده شد كه «الصلوة جامعة» يعنى «براى نماز جمع شويد» پس انصار گفتند: پيامبرتان غضبناك شده است، سلاح...، آنگاه نزديك شدند تا جائيكه يكى چنين گفت: نزد منبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) قيام كنيد: پس حضرت فرمود:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كلمات جامع و خاتم را به من عطا كرده اند، و حديث برايم به بهترين صورت مختصر گرديد و آنرا بصورتى سفيد و پاك آوردم، پس سرگردان نشويد و افراد سرگردان شما را فريب ندهند.
عمر گفت: پس برخاستم و گفتم: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى دين دارى و شما را به رسالت پسنديدم، بعد از آن، رسول خدا (از منبر) پائين آمد.(1295)
عبدالرزاق و بيهقى از ابوقلابه نقل كرده اند كه عمربن الخطاب از كنار مردى عبور كرد كه كتابى مى خواند، پس ساعتى به او گوش داد و آنرا نيك شمرد. پس به مرد گفت: اين كتاب را برايم بنويس. گفت: باشد. پس از آن چرمى خريد و آنرا آماده كرد و آنرا براى آن مرد آورد، پس بر پشت و روى آن چرم نوشت. بعد از آن نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و مشغول خواندن بر آن حضرت شد. و در آن حال، چهره ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) پيوسته دگرگون مى شد، پس مردى از انصار كتاب را با دست خود زد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند، اى پسر خطاب، آيا چهره ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را هم اكنون نمى بينى؟ باز هم اين كتاب را براى او مى خوانى؟
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين هنگام فرمود: صرفاً به عنوان آغازكننده و پايان دهنده مبعوث شدم و گزيده هاى كلام و سرآغاز آنرا به من دادند و به تحقيق، سخن برايم خلاصه گرديد، مبادا افراد حيرت زده و سرگردان شما را هلاك كنند.
يهود بنى قريظه مى گويند: عمر بن الخطاب نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و گفت: اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به يكى از برادرانم در قريظه سر زدم و او جوامعى از توراة را برايم نوشت، آيا بر شما عرضه بدارم؟ راوى گفت: چهره رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)دگرگون شد. عبدالله مى گويد: به او گفتم: آيا دگرگونى چهره ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)را نمى بينى؟
عمر گفت: خدا را به پروردگارى و اسلام را براى دين دارى و محمد را به رسالت پسنديديم. راوى گفت: پس غم و اندوه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) برطرف شد، سپس فرمود: قسم به آنكسى كه جانم در دست اوست، اگر موسى در ميان شما باشد، آنگاه او را پيروى كرده و مرا رها كنيد، به حتم گمراه مى شديد، شما بهره ى من از ميان امتها هستيد و من بهره ى شما از ميان پيامبران هستم.(1296)
يهوديان خيبر مى گويند: (عمر) گفت: در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به خيبر رفتم، پس مردى يهودى را ديدم كه سخنانى مى گفت كه مورد پسند من واقع شد، به او گفتم آيا سخنان خود را برايم مى نويسى؟ گفت: آرى، پس چرمى برايش آوردم و او مشغول املا كردن بر من شد.
چون بازگشتم، گفتم: اى رسول خدا، به يك نفر يهودى برخوردم، كه سخنى مى گفت كه بعد از شما، مانند آنرا نشنيده بودم.
فرمود: اميد است چيزى از آن را نوشته باشى؟
گفتم: آرى، فرمود: آنرا بياور، پس رفتم و چون نزد او آمدم فرمود: بنشين، آنرا بخوان، پس ساعتى خواندم و به چهره ى او نگاه كردم ناگاه ديدم چهره او رنگ برنگ مى شود، پس بخاطر ترس شديد حتّى از گفتن يك حرف آن هم ناتوان گرديدم، سپس آنرا برداشت و مشغول نگاه كردن به آن شد.
و در روايتى، حضرت فرمود: همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان مى شويد، من برايتان آنرا سفيد و پاكيزه آوردم، اگر موسى زنده بود، راهى نداشت به جز آنكه از من پيروى كند.
متوسل شدن به يهوديان براى شفا يافتن
تقدّم زمان شريعت يهودى و شريعت نصرانى بر شريعت اسلامى، باعث شد برخى مسلمانان، بر تأثيرپذيرى خود از اين دو شريعت كه اسلام هر دوى آنها را باطل و منسوخ كرد ادامه دهند. و اين تأثيرپذيرى، اختصاص به علوم دينى و دنيوى نداشت، بلكه شامل مسائل دعا و شفا و چيزهاى ديگر هم مى شد، انس بن مالك از يحيى بن سعيد روايت كرد كه عُمَرَه دختر عبدالرحمن گفت:ابوبكر بر عايشه وارد شد در حالى كه شكوه مى كرد و زنى يهودى برايش رُقيه (دعا) مى نوشت، پس ابوبكر گفت: رُقيه ى او را كتاب خدا قرار ده.(1297)
مسلماً ابوبكر، كار عايشه را قبول داشت و توراة را كتاب خدا ناميد، در حاليكه خداوند تعالى درباره ى توراة فرمود: (مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ)(1298) يعنى «از يهوديان كسانى هستند كه كلام خدا را از جايگاه خود تغيير مى دهند» و تمام محققان بر تحريف اين توراة اتفاق دارند.(1299)
و در كتاب «الام» شافعى، بابِ «ماجاء من الرقيه» آمده است كه: باكى نيست، انسان با كتاب خدا و چيزى كه از ذكر خدا مى داند تعويذ كند. گفتم: آيا اهل كتاب مسلمانان را تعويذ مى كنند؟ گفت: حجت نيست (دليلى ندارد)، اما درباره ى روايت صاحب ما و صاحب شما، مالك از يحيى بن سعيد از عمرة بنت عبدالرحمن روايت كرد كه: ابوبكر بر عايشه داخل شد در حالى كه شكوه مى كرد و زنى يهودى برايش رُقْيه مى نوشت. پس ابوبكر گفت: رُقْيه ى او را كتاب خدا قرار ده (يعنى او را با كتاب خدا تعويذ كن). پس به شافعى گفتم: ما رقيه و تعويذ اهل كتاب را نمى پسنديم.
گفت: چرا نمى پسنديد، با آنكه خودتان اين حديث را از ابوبكر روايت مى كنيد؟ و فكر نمى كنم از ديگر اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خلاف آنرا روايت كنيد. با آنكه خداوند، طعام اهل كتاب و زنان آنانرا حلال كرد و گمان مى كنم رقيه ى آنها، هنگامى كه با كتاب خدا باشد، مثل همين، يا سبك تر باشد.(1300)
و همين حديث را بيهقى در سنن خود روايت كرد، هم چنانكه روايت كرد زن عبدالله بن مسعود، بعد از وفات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، نزد زنى يهودى براى رُقيه چشم خود مى رفت (تا دعاى شفاى چشم برايش بنويسد).(1301)
نووى در «المجموع» مى گويد: (فرعى) در جواز رقيه (تعويذ) با كتاب خداى تعالى و با آنچه از ذكر خدا شناخته شده است...(1302)
مؤلف مى گويد: فرد يهودى كه دين او با اسلام و كتاب او با قرآن باطل شده است، چگونه دعاى او مستجاب مى شود؟
ديدگاه خليفه درباره ى كتابهاى اهل كتاب
رفتار خليفه عمر بن الخطاب با اهل كتاب و ديدگاه او نسبت به آنها همانطورى كه قبلا خوانديم، در اين خلاصه مى شود كه او اعتقاد داشت هر سؤالى كه به ذهن انسان خطور مى كند، از عقايد گرفته تا خلقت جهان و حوادث و آينده و امور ديگر در كتابهاى اهل كتاب يافت مى شود. در حاليكه كتابهاى آنها بدست يهوديان و مسيحيان گرفتار تحريف و نسخ شده و همانطورى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود، كتابهاى عقيم و بى ثمرى گرديدند.
عمر در ايام خلافت خود، از اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان سؤال كرد كه آيا مرا در كتابهاى خود مى يابيد؟
و هنگامى كه پاسخ مثبت به او دادند، به حتم به او دروغ گفتند، زيرا چنين مطلبى را در كتابهاى موجود آنها نمى يابيم. اكنون هم كه آنها را مورد دقت و مطالعه قرار مى دهيم چيزى كه مفيد و بدرد بخور باشد در آنها نمى يابيم.
و برغم آنكه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در مدينه ى منوره، عمر را به ضرورت ترك كتابهاى اهل كتاب و يادگيرى و نوشتن آنها به خاطر دروغ بودنشان آگاه و برحذر كرده بود، مى يابيم كه خليفه عمر در ايام خلافت خود از كعب الاحبار و تميم و ديگران درباره ى علوم آن كتابها بسيار سؤال مى كرد. بلكه به آنان اجازه داد، در طول ايام خلافت خود در كلّ سال از علوم اهل كتاب در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) سخن بگويند.
بنابراين خليفه، ظاهراً در اعتقاد به وجود علوم غيبى بسيار در كتابهاى اهل كتاب ادامه داد و نص قرآن را درباره ى دروغ بودن توراة و حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را درباره ى تحريف آن ترك كرد و قول كعب را اخذ كرد كه مى گفت: هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شده است.(1303)
همچنين معتقد بود كه اهل كتاب از نظر فرهنگ و علم بالاتر از علماى مسلمان هستند، لذا تميم دارى را براى قصه گوئى در مسجد، و كعب الاحبار را مستشار خليفه قرار داد كه در تمام امور ثانوى (اضطرارى) و اساسى، خواه سياسى و خواه دينى، از او سؤال كند.
و به تعبير ديگر، به افكار گذشته خود، مبنى بر بالاتر بودن مستواى اهل كتاب بر ساير ساكنين جزيرة العرب، معتقد باقى ماند در حاليكه قرآن كريم و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) علوم راستين و گسترده اى آوردند كه مسلمانان را بى نياز كرد و آنان را در فرهنگ، از ساير مردم، در تمام دنيا بالاتر قرار داد.
سؤال عمر در ايام خلافت خود از كعب درباره ى حدود شفاعت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ما را شگفت زده مى كند،(1304) كعب كجا و شفاعت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) كجا؟ او چرا از اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) دراين باره سؤال نكرد؟
در هر صورت احاديث كعب، اثر بسيار بدى قرنهاى طولانى در عالم اسلامى بجا گذاشت و تاكنون بر اذهان مردم اثر مى گذارد.
احاديث دروغين كعب بر كسى پوشيده نمى ماند و حتى معاويه آنها را تكذيب كرد.(1305) و كعب منبع اساسى احاديث تجسّم بود.
كار كعب به آنجا رسيد كه از مصاحبت عمر با وى و از گوش فرا دادن عمر به سخنان وى، استفاده كرد و پيمانى اساسى با بنى اميه منعقد كرد كه يهوديان در بازگرداندن سلطه و نفوذ خود بر آن تكيه كردند.
اولين استفاده كننده از قتل عمر، يهوديان و بنى اميه بودند، زيرا واگذار شدن حكومت به بنى اميه، بمعنى تسلط فاسقان بر گردن مسلمانان و هر چه وسيع تر گشودن درها در برابر دروغهاى اهل كتاب بود. لذا از ابوهريره پنج هزار و سيصد و چهل و هفت حديث در دسترس قرار گرفت و تنها در بخارى چهارصد و چهل و هفت حديث از او نقل شد،(1306) يعنى در زمان معاويه، بيش از شش هزار حديث، براى ابوهريره شاگرد كعب ذكر كرده اند.
چه كسى عمر را فاروق ناميد؟
براى اشاره به گفته هاى كعب الاحبار، ابن شهاب زهرى گفته است كه:
اخبار واصله مى گويند اهل كتاب اولين كسانى بودند كه به عمر، فاروق گفتند. كعب احاديث بسيارى را در مدح عمر و معاويه وضع كرد. او قدرتى فوق العاده در جعل و ترتيب احاديث براى ارضاى كسانى كه ميخواست، داشت. و اين قابليت را ابوهريره، شاگردش نيز كسب كرد، و در اين گفتار هنرِ كعب را در گفتن احاديث غريب به خوبى ملاحظه مى كنيم:
چون كعب به طور موقت از عمر خشمگين شد به صراحت چنين گفت: «او (عمر) بر درى از درهاى جهنم است».
پس عمر گفت: ماشاالله (تا خدا چه به خواهد) سپس خارج شد و دنبال كعب فرستاد، چون آمد، گفت: اى اميرمؤمنان بر من شتاب نكن، قسم به آنكسى كه جانم در دست اوست، ماه ذى الحجّه تمام نمى شود مگر آنكه داخل بهشت شوى!
عمر گفت: اين ديگر چيست؟ يك بار در بهشت و يك بار در آتش؟
كعب گفت: اى اميرمؤمنان، قسم به كسى كه جانم در دست اوست، در كتاب خدا تو را چنان مى يابيم كه بر درى از درهاى جهنم هستى و مردم را از سرازير شدن در آن باز مى دارى، چون بميرى، پيوسته در آن تا روز قيامت سرازير خواهند شد، و هنگامى كه مجروح شد، كعب آمد و در كنار در مشغول گريه شد و گفت: بخدا قسم، اگر اميرمؤمنان خدا را قسم مى داد تا اجل او را به تأخير اندازد اجلِ او را به تأخير مى انداخت!(1307)
اما درباره ى نام گذارى عمر به اميرمؤمنان، چون عمر به خلافت رسيد به او گفتند: اى خليفه ى رسول خدا، عمر گفت: اين امريست كه به طول مى كشد، هر خليفه اى بيايد مى گويند: اى خليفه ى خليفه ى رسول الله، بلكه شما مؤمنان هستيد و من امير شما هستم، لذا اميرمؤمنان ناميده شد.(1308) در حاليكه اولين كسى كه از طرف رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فاروق ناميده شد، على (عليه السلام) بود، زيرا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: بعد از من فتنه اى خواهد بود، پس همراه على باشيد، زيرا او در روز قيامت اولين كسى است كه مرا خواهد ديد و اولين كسى است كه با من مصافحه مى كند، او در آسمان بالا همراه من است و او فاروق و جداكننده ى بين حق و باطل است.(1309)
عمر و كعب در بيت المقدس
عمر در سفر خود به شام كعب الاحبار و تميم دارى و عبدالله بن سلام را به همراه برد.(1310) آنها از اين همراهى با عمر در مشاورت سياسى و دينى، استفاده بردند.
احمد بن حنبل در مسند خود از عبيد بن آدم نقل مى كند كه گفت: از عمر بن الخطاب شنيدم كه به كعب الاحبار مى گفت: به نظرت كجا نماز بخوانيم؟
گفت: اگر از من قبول مى كردى، پشت صخره نماز مى خواندى، پس تمام قدس در مقابلِ تو قرار مى گرفت.
عمر گفت: چون يهوديّت نظر دادى.(1311)
و از ديگر بدعتهاى اختراعى كعب، گفتگوى ديگرى است كه بين آندو اتفاق افتاد (در آن سفر معلوم نيست چرا عمر كعب را به همراه برد)، هنگامى كه (عمر) به تميز كردن بيت المقدس از زباله هائى كه روميان در آن دفن كرده بودند، مشغول شد، ناگهان از پشت سر صداى تكبير شنيد، عمر گفت: اين چيست؟ گفتند: كعب تكبير گفت و مردم با تكبير او تكبير گفتند، گفت: او را بياوريد. (كعب) گفت: اى اميرمؤمنان، پيامبرى، پانصد سال پيش كار امروز تو را پيشگوئى كرد!! (عمر) گفت: چگونه؟ گفت: روميان بر بنى اسرائيل يورش بردند و بر آنان چيره شدند، پس آنرا (زباله ها را) دفن كردند، تا آنكه تو خليفه شدى، پس خداوند پيامبرى را بر كناسه مبعوث كرد و گفت: اى اورى شلم تو را بشارت باد، فاروق تو را از آنچه در توست پاك خواهد كرد.(1312)
و در روايتى چنين آمده است: فاروق با سپاه مطيع من نزد تو آمدند تا انتقام اهل تو را از روميان بگيرند.
اينجا كعب در اين گفته خود كه «انتقام اهل تو را از روميان مى گيرند»، بيان كرد كه، فتح قدس بدست مسلمانان مساوى با تحقق يافتن انتقام گرفتن يهوديان از روميان است!
ابومريم عبيد روايت كرد كه: بهمراه عمر بن الخطاب داخل محراب داود شدم، او سوره ى صاد را در آن خواند و سجده كرد.(1313)
در سنن بيهقى آمده است كه چون عمر بن الخطاب وارد بيت المقدس شد، گفت: لَبّيكَ اللّهُمَّ لَبّيكَ.(1314)
سعيد بن المسيّب مى گويد: مردى از عمر بن الخطاب اجازه گرفت به بيت المقدس برود. عمر گفت: برو، آماده شو و چون آماده شدى مرا آگاه كن. و چون آماده شد، آمد، عمر گفت: آنرا عمر قرار ده. (يعنى آنرا حج قرار نده يا بهتر آنست كه آنرا حج قرار ندهى).
راوى مى گويد: در حاليكه شترانِ زكوة را عرضه مى كرد دو مرد از كنار او عبور كردند. پس به آندو گفت: از كجا آمديد؟ گفتند: از بيت المقدس، پس آندو را با شلاق زد و گفت: آيا حج كرده ايد همچون حج خانه ى خدا؟
گفتند: فقط از آنجا عبور كرديم.(1315)
معلوم نيست چه كسى عمر را اندرز داد تا در قدس لبيك اللهم لبيك بگويد؟ اين عبارت مخصوص خانه ى خداست، البته احتمال دارد اين عبارت را براى بجا آوردن حج نگفته باشد; چون اين حديث، با حديث ديگر عمر كه در آن گفت: آيا حج كرديد همچون حج خانه ى خدا، تعارض پيدا مى كند.
براى كسى كه روايات استفاده ى عمر از كتابهاى مقدس را قبل از رسيدن به خلافت، و استفاده از كعب را بعد از رسيدن به آن، مى خواند، به خوبى روشن مى شود كه عمر، اطمينان كاملى به مطالب اين كتابها داشته است و بر همين اساس از كعب سؤال مى كرد و به او، و تميم اجازه مى داد در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم)قصه بگويند.
پيشنهاد كعب درباره ى قبله ى مسلمانان
اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمود: اولين سنگى كه بر روى زمين قرار گرفت، يهوديان مى پندارند، صخره ى بيت المقدس است، دروغ گفتند، لكن اولين سنگ حجرالاسود است كه آدم (عليه السلام) آنرا از بهشت پائين آورد و در ركن خانه ى خدا قرار داد.(1316) و تبعيّت كعب از صخره ى بيت المقدس و محترم شمردن آن، نشان دهنده ى يهودى بودن اوست.
هنگامى كه عمر بيت المقدس را فتح كرد و محل صخره را بدست آورد، دستور داد زباله هاى آنرا برطرف كنند تا جائيكه گفته شد: او با عباى خود آنرا جارو زد، سپس از كعب نظر خواست كه مسجد را در چه جائى قرار دهد؟ كعب نظر داد كه آنرا پشت صخره قرار دهد، پس عمر بر سينه ى او زد و گفت: چون يهوديان نظر دادى و دستور بناى آنرا داد.(1317)
مقصود كعب از اين پيشنهاد آن بود كه مسلمانان چنان نماز بخوانند كه صخره ى يهوديان در مقابل آنها باشد: اما خليفه عمر نيت كعب را دانست و گفت: همچون يهوديان نظر دادى و دستور داد آنرا بنا كنند!
كعب الاحبار مقدس بودن صخره را براى مسلمانان تصوير كرد! لذا عمر آنرا با عباى خود تميز كرد! و چوت عبدالملك بن مروان به حكومت رسيد، آن مسجد را با نام مسجدالصخره تجديد بنا كرده و بزرگ نمود. و اين چنين كعب، براى آن صخره جايگاه مقدسى نزد مسلمانان، قرار داد و در پى آن علماى ساده لوح و ديگران چنان شدند كه آنرا صخره ى مقدس مى ناميدند! و اين صخره ما را به ياد صخره ى مقدس بودائيان در لويان (پايتخت قديم چين) مى اندازد كه به صورت مجسمه ى بزرگى براى بودا گرديد!
و همانطورى كه كعب مى خواست، از آن روز تا به حال، اين مسجد مسلمانان در قدس را مسجد صخره مى نامند! و كعب عرش خداوند سبحان را از همين صخره قرار داد و گفت: در آنجا عرش خود را از قسمتى از آن صخره كه زير او بود، آفريد.(1318)
در حاليكه صخره ى بيت المقدس يكى از سنگهائى بود كه بدون هيچ دليل عقلى يا نقلى، يهوديان آنرا مقدس دانستند، براى همين شباهت به گوساله سامرى دارد كه يهوديان به عبادت آن پرداختند!
اين صخره ما را به ياد فرمايش قرآن كريم مى اندازد كه فرمود: (وَ جاوَزْنا بِبَنى إسْرائيلَ الْبَحْرَ... آلِهَةٌ)(1319) يعنى «و بنى اسرائيل را از دريا به ساحل رسانيديم، پس به قومى كه به پرستش بتان خود متوقف بودند برخورده (و به آيين بت پرستى متمايل شدند) و گفتند: (اى موسى) براى ما خدائى مثل خدايانى را كه اين بت پرستان دارند مقرر كن».
خداوند تعالى هم آنانرا مورد خطاب قرار داده فرمود: (إنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ... وَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُفْتَرينَ)(1320)
يعنى «آنان كه گوساله را به پرستش گرفتند، غضبى از طرف خدا و ذلّتى در حيات دنيا، دامن گيرشان خواهد شد و ما دروغگويان را اين چنين كيفر مى دهيم».
كعب بيت المقدس را از كعبه برتر مى دانست
كعب الاحبار گفت: كعبه هر روز براى بيت المقدس سجده مى كند.(1321) در حالى كه خداوند سبحان كعبه را بر بيت المقدس ترجيح داده و آنرا قبله ى مسلمانان قرار داد،(1322) كعب عبارت فوق را در مسجدالنبى گفت!
كعب مى گويد: روز قيامت به پا نمى شود مگر آنكه بيت الله الحرام به شتاب نزد بيت المقدس آورده شود.(1323)
كعب با گفتن اين مطالب، اين هدف را داشت كه ظاهر كند، كعبه از قدس پيروى كرده و براى بيت المقدس سجده مى نمايد و به خاطر بيت المقدس به بهشت مى رود، براى همين، قبل از قيام قيامت، كعبه را به زفاف بيت المقدس مى برند!
حافظ، ابن حجر ذكر كرد كه كعب الاحبار روايت كرد، آن دَرِ آسمان كه به او «محل صعود ملائكه» مى گويند، مقابل بيت المقدس است.(1324)
ابن حجر بعد از نقل ابن مطلب خرافى گفت: در اين مسأله اشكال وجود دارد; چون آمده است كه در هر آسمانى خانه اى معمور وجود دارد، و آن بيت العمورى كه در آسمان دنيا وجود دارد در مقابل كعبه است.
كعب توراة را از قرآن برتر مى دانست
كعب فرهنگ دينى خود را بين مسلمانان منتشر كرد و آنان را با گفتار و رفتارش فريب داد. و در رأس كارهاى شيطانى انجام شده او كه برتر شمردن توراة بر قرآن بود.
كعب وقتى از كتاب مقدس سخن مى گفت، توراة را قصد مى كرد. او اين كلمه را بسيار بكار مى برد و منتشر مى كرد و در گفته ها و مصادر خود براى شناخت گذشته و حال و آينده به آن رجوع مى نمود.
مقصود كعب از اصل حكيم نيز توراة بود نه قرآن.(1325) زيرا عمر به او گفت: اى كعب، آيا توراة را حفظ كرده اى؟ كعب گفت: بسيارى از آن را حفظ كرده ام. پس مردى در آن مجلس، از كنار كعب گفت: اى اميرمؤمنان، از او سؤال كن، خداوند جل و علا قبل از آنكه عرش خويش را بيافريند كجا بود؟ و آبى كه عرشِ خويش را بر آن نهاد، از چه آفريد؟ عمر گفت: اى كعب، در اين باره علمى دارى؟
كعب گفت: آرى اى اميرمؤمنان، جواب آنرا در اصل حكيم مى يابيم.(1326)
كعب، براى هر تفسيرى كه در موضوعات مختلف داشت به توراة و كتابهاى يهود مراجعه مى كرد، و براى مسلمانان امور بسيارى را اظهار كرد، به نحوى كه به نظر برسد، در كتابهاى يهود، راه حل تمام معضلات و سؤالات حيرت انگيز و جواب تمام پرسش هاى مربوط به گذشته و آينده، وجود دارد!
در حاليكه ابوذر درباره ى صحف موسى (عليه السلام) مى گويد: «كانَتْ عِبَراً كُلّها» و كلمه عِبَر جمع عِبْرَه و به معناى موعظه است، يعنى صحف موسى «تمامش عبرت و موعظه بود».(1327)
و چون حطيئه شعرى سرود، فوراً كعب ادعا كرد كه: آن شعر در توراة نوشته شده است.(1328) و ادعاهاى دروغين كعب در اين زمينه بسيارند.(1329)
خليفه عمر در بسيارى از موارد، درباره ى موضوعات مختلف از او سؤال مى كرد. و همين گوش دادن به پاسخهاى او توسط خليفه، كعب را جرأت داد تا نقشه ى خود را عملى كند و بسيارى از مردم را ترغيب كرد به گفته ها و احاديث او گوش دهند.
معاويه نيز همچون خليفه عمر، مشغول سؤال كردن از كعب شد و به او گفت: آيا در كتاب خدا سخنى درباره ى نيل يافته اى؟
كعب گفت: به آن كسى كه نيل را براى موسى شكافت، در كتاب خدا يافته ام كه خداوند، در سال دو مرتبه به نيل وحى مى كند...!(1330)
در اينجا معاويه و كعب آشكار كردند كه كتاب خدا همان توراة است نه قرآن! زيرا اين دو نفر به قرآن اعتقاد نداشتند!
كعب مى گويد: من در كتاب نازل شده يافتم كه شام گنج خداست.(1331)
دروغ ديگر يهوديان آنست كه مى گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بخاطر توراة به پا مى خاست.(1332) و حزب قريش، اين مطلب را با تحريم كردن لمس توراة براى افراد جنب تأييد كردند.(1333)
و ابوالجلد الجونى گفت: در هنگام ختم ]توراة[ قرآن رحمت نازل مى شود.(1334)
از ديگر ادله ى استمرار كعب بر يهوديت خود، ترجيح بيت المقدس بر كعبه و دوست نداشتن اهل بيت پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و مجاز شمردن مخالفت با نصوص الهى بود.
ديگر آنكه كعب، در آرا و نظريات خود نه بر قرآن بلكه فقط بر توراة و ديگر كتابهاى تحريف شده يهود تكيه مى كرد.
دليل ديگر آنكه او به نفع مصالح يهود عمل مى كرد نه به نفع مصالح مسلمانان و همانطورى كه بزودى خواهيم گفت، او يهوديان را به فلسطين منتقل كرد. بنابراين واضح مى شود كه كعب به رغم اظهار اسلام، جوابهايش به سؤال كنندگان و سخنرانى هايش در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) هيچ ذكر و نشانى از قرآن كريم نداشت بلكه به توراة رجوع مى كرد و آنرا اصل حكيم(1335)، و كتاب خدا مى ناميد.(1336)
كعب شام و اهل آنرا از حجاز و اهل آن برتر مى دانست
عروة بن ريم مى گويد: مردى كعب الاحبار را ديد، به او سلام كرد و برايش دعا كرد. كعب پرسيد: اهل كدام شهر هستى؟ گفت: از اهل شام. گفت: اميد است از همان لشكرى باشى كه هفتاد هزار نفرشان بدون حساب و بدون عذاب، وارد بهشت مى شوند. گفت: چه كسانى هستند؟
گفت: اهالى دمشق.
گفت: از آنها نيستم. گفت: شايد از لشكريانى باشى كه خداوند روزى دو بار به آنان نظر مى كند.
گفت: آنان چه كسانى هستند؟ گفت: اهالى فلسطين. گفت: من از آنان هستم.
و كعب گفت: شام برگزيده خدا از ميان شهرهاى اوست، همانطورى كه انتخاب مى كند برگزيده خود را از ميان بندگانش، بنابراين كسى كه از شام به شهرى ديگر رود بخاطر سخط و خشم او، و كسى كه به آن وارد شود بخاطر رحمت اوست.
معاويه، اين احسان گرانقدر كعب را مورد تقدير قرار داد و مشغول غوطهور كردن او در عطاياى خود شد، از تاريخ ابن كاهن دانسته شد، او در زمان عثمان به شام رفت و تحت حمايت معاويه زندگى كرد، پس معاويه او را انتخاب كرد و از مقربين خود قرار داد تا در راستاى تأييد و تثبيتِ پايه هاى دولت خود، آنچه را كه ميخواهد از اكاذيب و اسرائيليات خود روايت كند.(1337)
ابن حجر عسقلانى در كتاب «الاصابة» ذكر كرد كه معاويه همان كسى بود كه به كعب دستور داد در شام قصه گوئى كند.(1338)
بنابراين، اين گفته كعب كه «هركس از شام به شهر ديگرى رود بخاطر سخط خدا رفته و هركس داخل آن شود بخاطر رحمت خدا داخل شده است» براى مريدان او به منزله فتوى به وجوب سكونت در شام است. پس او مسلمانان را دعوت به سكونت در شام مى كرد تا لشكر معاويه تقويت گردد. و از يهوديان مى خواست در شام سكونت كنند تا شوكتشان افزون گردد!
ابوهريره شاگرد كعب الاحبار مى گويد: پيوسته جماعتى از امّت من بر درهاى دمشق و اطراف آن و بر درهاى بيت المقدس و اطراف آن جنگ مى كنند كه يارى نكردن كسانى كه آنان را يارى نمى كنند ضررى به آنان نمى رساند و تا روز قيامت پيروز و بر حق هستند.(1339)
و از ابوهريره شاگرد كعب همچنين نقل شده است كه: چهار جنگ و شورش در بهشت هستند، جمل در بهشت است و صفين در بهشت است و حرّه در بهشت است و چهارمى را كتمان مى كرد.(1340) و در اين حديث، از ناكثين و قاسطينى كه با على (عليه السلام) جنگ كردند ستايش كرد و مسلم بن عقبه و لشكر او را كه در واقعه ى حرّه در مدينه مرتكب كارهاى شرم آور و رسوائى هاى بسيارى شدند تبرئه نمود.
كعب رغبت داشت در فلسطين زندگى كند
در تاريخ ابن عساكر (تاريخ دمشق) آمده است كه: عمر بن الخطاب از سبب بى رغبتى كعب بعد از اظهار اسلام خويش در سكونت در مدينه سؤال كرد؟ در حاليكه مدينه محل هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و مدفن اوست.
كعب گفت: من در كتاب نازل شده خدا يافتم كه شام گنج خدا در زمين اوست كه در آن گنجى از بندگان او بسر مى برند.(1341)
كعب قصد داشت در شام و نزد معاويه بن ابى سفيان ساكن شود، تا از همان جا براى خلافت او و بيان فضل و برترى شام و صخره و توراة بر حجاز و كعبه و قرآن برنامه ريزى كند.
در پى درخواست خليفه عمر از كعب، براى باقى ماندن در مدينه و بخاطر تمايل و رغبت كعب در منحرف كردن حديث و تفسير قرآن، كعب در مدينه و در كنار عمر باقى ماند. او در مدينه از اهداف و نيّات خود پرده برداشت، و عمر را بر زيارت شام و ترك زيارت عراق ترغيب كرد. عمر نيز پذيرفت، بعد از آن شروع به قصه گوئى در مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) كرد و به دروغ برترى شام و اهالى آن و برترى قبه ى صخره و توراة را بر كعبه و قرآن اظهار كرد. و به رغبت خود در انتقام گرفتن از نصاراى روم كه يهوديان را وادار به هجرت كرده بودند، اشاره نمود!(1342) مسلماً كسى كه قدرت داشت عمر را به زيارت نكردن عراق قانع كند و بر زيارت شام و همراهى با عمر در سفر خود ترغيب كند، اين قدرت را نيز دارد كه عمر را به كوچ دادن يهوديان مدينه به شام ترغيب نمايد. اما چرا كعب در ابتداى اسلام خود در شام نزد معاويه سكونت نكرد؟
جواب اين سؤال آن است كه اسلام ظاهرى كعب به خاطر فلسطين و براى نابود كردن اسلام و اعلاى دين يهود بود، لذا قصد داشت در آنجا زندگى كند، اما عمر از او خواست در مدينه سكونت كند، و چون عمر از دنيا رفت، كعب به شام رفت و در كنار يهوديان رانده شده و در كنار معاويه سكونت كرد...! پس اين اهداف كعب مبنى بر سكونت در فلسطين بهمراه يهوديان و در سايه ى حكومت فرزند ابوسفيان، تحقق يافت!!
آنان در سايه ى حكومت معاويه، سروران و صاحبان زمين شدند، بعد از آنكه در زمينِ خيبر كه از آن مسلمانان شده بود، در مقابل نصف محصول آن، عملگى كرده بودند.
دست يافتن كعب به منصب مشاورت دينى و سياسى خليفه، او را دعوت كرد، در زمان عمر در مدينه باقى بماند، و قبل از تحقق انقلاب عليه خليفه عثمان، كعب شكل گيرى فتنه را در مدينه ى منوره مشاهده و لمس نمود لذا، از انتقام گرفتن انقلابيون ترسيد و به شام، كه جايگاهى مقدس، درنظر او بود، يعنى به جائى كه معاوية بن ابى سفيان در آن بسر مى برد سفر كرد.
او در سال سى و پنج هجرى، بعد از عمرى طولانى كه به يكصد و چهار سال بالغ مى شد وفات يافت.(1343)
كعب مى گفت: محبوبترين بلاد براى خدا شام و محبوبترين جاى شام براى خدا قدس است.(1344)
ـ نه دهم خير در شام و يك جزء آن در ساير زمين هاست.(1345)
ـ پنج شهر در بهشت هستند: بيت المقدس و حمص و دمشق و جبرين و ظفارِ يمن.(1346)
كعب گفت: چهار كوه وجود دارند، كوه خليل و لبنان و طور و جودى، هر كدام از آن كوهها در روز قيامت بصورت مرواريد سفيدى به اندازه ى فاصله ى بين آسمان و زمين مى شوند كه به بيت المقدس باز مى گردند، و در زاويه هاى آن، كرسى خداوند جل و علا، براى قضاوتِ بين اهل بهشت و جهنم، گذاشته مى شود، و در آنروز فرشتگان رحمت را مشاهده كنى كه گرداگرد عرشِ با عظمتِ الهى درآمده و به تسبيح و ستايش خداوند مشغولند، و ميان اهل بهشت و دوزخ به حق حكم شود و (همه زبان به حمد و ستايش خدا گشايند و) گويند: سپاس و ستايش خاص خداى جهانيان است.(1347)
بدين گونه كعب، بيت المقدس را بر كعبه ترجيح داد و كوههاى شام را بدون هيچ دليلى برتر از ساير كوههاى زمين دانست.
بنابراين افعال و احاديث و قصه هاى دروغين كعب، وسائلى براى بازگرداندن دين يهود و بازگرداندن يهوديان به فلسطين و تحريف ساير اديان آسمانى بودند.
________________________________________
[1267]- مغازى واقدى 2/1059
[1268]- المصنف، سمعانى 11/154، صحيح بخارى 2/195
[1269]- سيره ى حلبى 2/15، سنن ابى داود 2/250، مسند ابى عوانه 1/312
[1270]- اُسدالغابه 1/235
[1271]- مجمع الزوائد 1/174، كشف الاستار 1/79، غريب الحديث، بن سلام 4/48، المصنف، صنعانى 10/312، 6/110، فتح البارى 13/281
[1272]- سنن دارمى 1/115، كنزالعمال 2/353، الدرالمنثور، سيوطى 5/148، اسدالغابه 3/126
[1273]- سوره ى بقره آيه ى 98-97
[1274]- كنزالعمال، متقى هندى، سوره ى بقره آيه ى 98، 10/370 ح 1626، 2/353
[1275]- طبرى اين حديث را از اسباط از سدى نقل كرد، لسان الميزان 2/408، مسند احمد 3/469
[1276]- كنزالعمال 1/370 ح 1626
[1277]- كنزالعمال 2/228، الدرالمنثور 1/90، جامع بيان العلم 2/123، 124، الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير 107، 108
[1278]- المصنف، صنعانى 11/110، 6/113
[1279]- حلية الاولياء 5/136 كنزالعمال 1/334
[1280]- المصنف، سمعانى 6/109، 110، 10/310 - 312، صحيح بخارى 2/165
[1281]- مجمع الزوائد 1/191، مسند احمد 4/444
[1282]- اسباب النزول، سيوطى 1/21، مجمع الزوائد 1/173
[1283]- حديث را طبرانى در الكبير روايت كرده است، اسباب النزول، سيوطى 1/21
[1284]- تذكرة الفقهاء 2/430
[1285]- اضواء على السنة المحمديه، ابوريّه ص 165، مجمع الزوائد 1/173
[1286]- سوره ى غافر، آيات 53 و 54
[1287]- توراة، سفر تكوين، الاصحاح 32 آيه ى 28
[1288]- سوره ى نساء، آيه ى 46
[1289]- سفر سموئيل دوّم الاصحاح 11 و 12 از عهد قديم تحريف شده ى به نص صريح قرآن
[1290]- سوره ى نساء آيه 46
[1291]- قاموس كتاب مقدس 763، المطبعة الانجيليه، بيروت سال 1964، الاسفار المقدسه، عبدالواحد وافى صفحه 16 و صفحات بعد از آن، چاپ اول سال 1964
[1292]- الكبير، طبرانى، مجمع الزوائد 1/173، 8/262، المصف، عبدالرزاق صنعانى 6/113
[1293]- صحيح مسلم 7/5
[1294]- سوره ى يوسف، آيات 1-3
[1295]- الدرالمنثور 4/3 - 4، كنزالعمال 1/370، مجمع الزوائد 1/173، لسان الميزان، ابن حجر 2/408
[1296]- مسند احمد 3/469 - 471، سنن دارمى 1/115، اسدالغابة 3/126، الدرالمنثور 5/149
[1297]- الموطأ، مالك بن انس 2/502
[1298]- سوره ى نساء، آيه ى 46
[1299]- به كتاب قاموس الكتاب المقدس ص 763 و كتاب الاسفارالمقدسه، عبدالواحد وافى ص 16 مراجعه كنيد.
[1300]- كتاب الأم، شافعى 7/241، تاريخ ابن شبة 3/1078، معجم ما استعجم 4/1153
[1301]- سنن بيهقى 9/347، سنن ابى داود 2/403، تهذيب التهذيب 1/323
[1302]- المجموع 9/64
[1303]- اضواء على السنة المحمديه، محمود ابوريه ص 165
[1304]- الدرالمنثور 6/286
[1305]- صحيح بخارى 8/160
[1306]- الارشاد، الصالح القسطلانى، و ابن حزم نيز احاديث ابوهريره را جمع آورى كرد كه به 5274 حديث مسند بالغ گرديد به ص 138 از جزء چهارمِ فصلِ ابن حزم مراجعه كنيد.
[1307]- فتح البارى، ابن حجر 13/41، طبقات ابن سعد 2/3، 3/262
[1308]- كامل ابن اثير 3/58
[1309]- لسان الميزان، ابن حجر 1/257
[1310]- فجرالاسلام، احمد امين ص 150
[1311]- مسند احمد بن حنبل 1/38
[1312]- اين خلاصه كلام طبرى است 4/160
[1313]- كنزالعمال، متقى هندى 8/144، حديث 22303
[1314]- سنن بيهقى 5/41
[1315]- كنزالعمال، متقى هندى 4/146، حديث 38194
[1316]- نيابيع الموده 2/532
[1317]- البدايه و النهايه 7/68
[1318]- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، امير ورّام بن ابى فراس 2/5 - 6
[1319]- سوره ى اعراف، آيه ى 138
[1320]- سوره ى اعراف، آيه ى 152
[1321]- تفسير در المنثور 1/136
[1322]- فروع كافى، كتاب الحج، باب فضل نظر كردن به كعبه، 4/240، حديث 1
[1323]- تفسير الدرالمنثور 1/136 - 137
[1324]- فتح البارى 7/156
[1325]- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، امير ورّام بن ابى فراس 2/5، 6
[1326]- همان مصدر
[1327]- لسان العرب، ابن منظور 4/531
[1328]- المحاسن و المساوى 1/199
[1329]- به كتابِ الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير ص 95 مراجعه كنيد، تاريخ عمر، ابن جورى ص 246
[1330]- النجوم الزاهره فى ملوك القاهره 1/33
[1331]- كنزالعمال 14/143، بنابراين كتاب خدا در اينجا يعنى همان توراة است.
[1332]- التراتيب الاداريه 2/230
[1333]- همان مصدر ص 231
[1334]- الطبقات الكبرى 7/161، التراتيب الاداريّه 2/228، 229
[1335]- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر، ورّام بن ابى فراس 2/5، 6
[1336]- كنزالعمال 3/143
[1337]- اضواء على السنة المحمدية، محمود ابوريه، 186
[1338]- الاصابة 5/323
[1339]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 1/103، چاپ دارالفكر
[1340]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 1/130
[1341]- كنزالعمال، 14/143
[1342]- تاريخ طبرى 4/160
[1343]- شذرات الذهب 1/40، چاپ دوم بيروت
[1344]- تاريخ دمشق، ابن عساكر 1/110، چاپ دمشق
[1345]- همان مصدر 1/147
[1346]- همان مصدر 1/211 - 212
[1347]- سوره ى زمر، آيه ى 75، تاريخ ابن عساكر 2/122، الدّر المنثور 5/344

پیوندها:

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page