نعمان بن بشير

(زمان خواندن: 21 - 42 دقیقه)

 

 

یزید پس از چند روز توقف اهل بیت علیهم السلام در شام، نعمان بن بشیر را مأمور رساندن کاروان اسرا به مدینه کرد.
آن‌گاه علی بن الحسین علیه السلام را فرا خواند و به او گفت:« خدا لعنت کند عبیدالله بن زیاد را. به خدا اگر من با پدرت برخورد کرده بودم، هر چه از من می‌خواست، به او می دادم و هر طور بود، از قتلش جلوگیری می‌کردم، ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. وقتی به مدینه رسیدی، برای من نامه بنویس و هرچه خواستی به من گوشزد کن تا برآورده سازم.»
آن گاه لباس های او و خاندانش را که از کربلا به غارت برده بود، پس داد.
یزید به نعمان بن بشیر و همراهانش دستور داد کاروان را شبها راه ببرند و از جلو چشم خود دور نکنند، و با این‌حال همچون نگهبانان رفتار نکنند و اگر یکی از کاروانیان خواست وضو بگیرد، مزاحمش نشود.
نعمان بن بشیر و همراهانش نیز چنان که یزید گفته بود، با آنان مدارا کردند تا کاروان را به مدینه رساندند.
منابع:
•ارشاد مفید، ص 126.
نقش نعمان، والى كوفه
نعمان بن بشير كه والى بود، بعد از اين كه فهميد مسلم وارد كوفه شده و در خانه مختار ثقفى اقامت كرده، به منبر رفت و گفت: از جدايى و دو دسته اى بپرهيزيد; چرا كه در فتنه ها، بزرگ مردان هلاك و خونشان ريخته مى شود، اموال غصب مى گردد... .
با دقّت و انديشه در اين گفته ها، چنين به دست مى آيد كه حركات و رفتارهاى واليان بر اساس نقشه قبلى بوده و از همين جا سرچشمه مى گيرد.
نعمان در ادامه مى افزايد: كسانى كه با من كارى نداشته باشند، من نيز با آنان كارى ندارم و آنانى كه با من سرجنگ نداشته باشند، من نيز با آنان جنگ نمى كنم... من كسى را بى دليل دست گير نمى كنم.
ولا آخذ بالقرف ولا الظنّة ولا التهمة;
من به گمان هاى بيهوده و تهمت ها قضاوت نمى كنم.
اين سخن نعمان است، امّا چنان كه خواهد آمد، يزيد در نامه به ابن زياد دستور داده كه حتى افراد را با حدس و گمان نيز دست گير كند و به تأكيد امر كرده كه:
خذ بالتهمة والظنة.
با تهمت و گمان، افراد را دست گير كن.
نعمان در ادامه مى گويد: اگر شما در مقابل من ايستادگى كنيد، بيعت بشكنيد و قيام كنيد، با شمشيرم چنان ضربه اى به شما وارد مى كنم... حتّى اگر ياورى نداشته باشم.1
اكنون در معانى اين سخنان بينديشيد. معناى سخنان نعمان به تعبير امروز چراغ سبز نشان دادن است. با انديشه در اين مسائل برمى آيد كه عكس العمل نعمان باعث شد اصحاب و ياران حضرت مسلم عليه السلام احساس امنيت كنند و در نهايت، قضيه جناب مسلم عليه السلام و هدفى كه ايشان براى آن فرستاده شده بود، آشكار شود.
پس از آشكار شدن قضيه حضرت مسلم، مزدوران حكومت در كوفه به يزيد نامه اى نوشتند كه از جمله اين افراد عبداللّه بن مسلم بن ربيعه حضرمىاست. وى كه از وفاداران و سوگندخورده هاى بنى اميه بود، به يزيد نوشت:
أمّا بعد، فإنّ مسلم بن عقيل قد قدم الكوفة، فبايعته الشيعة للحسين بن علي، فإن يك لك في الكوفه حاجة، فابعث إليها رجلا قويّاً، ينفّذ أمرك ويعمل مثل عملك في عدوّك، فإن النّعمان بن بشير رجلٌ ضعيفٌ أو هو يتضعّف;2
مسلم بن عقيل وارد كوفه شده و پيروان حسين بن على با او بيعت كرده اند. اگر كوفه را مى خواهى، فردى را كه لياقت داشته باشد و بتواند فرمان هاى تو را اجرا كند، به آن جا بفرست و همانا نعمان مردى ناتوان است، يا خود را به ناتوانى مى زند.
عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن ابى وقّاص نيز مثل همين نامه را براى يزيد فرستادند.
ياران حضرت مسلم عليه السلام در چنين موقعيتى احساس امنيت كردند و به تعبيرى، سادگى به خرج دادند و شروع به جمع آورى پول و اسلحه نمودند و مسئول اين كار مسلم بن عوسجه بود.
در اين هنگام، مسئله حضرت مسلم عليه السلام و هدف از آمدنش به كوفه آشكار شد. البتّه خلاف دستورى اتفاق افتاد كه از امام حسين عليه السلام درباره حضرت مسلم عليه السلام بر پنهان كردن امر فرموده بود.
ناگفته نماند كه جناب مسلم عليه السلام خلاف دستور (العياذ باللّه) عمل نكرده است; بلكه دسيسه هاى دشمن و بعضى از اشتباهات پيروان و ياران حضرت مسلم عليه السلام، موجب آشكار شدن مطلب شده است.
آيا سخنان و رفتارهاى نعمان طبيعى بوده است؟
نعمان مأموريت داشته كه اين گونه رفتار كند و سخن گويد; چرا كه همين نعمان بعد از عزل از ولايت بر كوفه و نصب عبيداللّه بن زياد با كمال سلامت به شهر شام بازگشت.
جالب اين كه معاويه خود حكم ابن زياد را براى سرپرستى شهر كوفه و بصره، با خط خود نوشته و آن را به سرجون سپرده بود كه چند ماه بعد از مرگ معاويه آن نامه فاش شد. آرى، معاويه با دست خود اين حكم را نوشته است.
1 . الاخبار الطوال: 231، الفتوح: 5 / 57، البداية والنهايه: 8 / 152. متن خطبه نعمان بن بشير چنين است:
«فاتقوا اللّه ـ عباد اللّه ـ ولا تسارعوا إلى الفتنة والفرقة، فإنّ فيها يهلك الرجال وتسفك الدّماء، وتغتصب الأموال، إنّي لا اُقاتل من لا يقاتلني، ولا آتي على من لم يأت علي، ولا أنبّه نائمكم، ولا أتحرّش بكم، ولا آخذ بالقرف ولا الظّنة ولا التّهمة، ولكنّكم إن أبديتم صفحتكم لي... لأضربنّكم بسيفي...».
2 . همان.
  داستان نعمان بن بشير با على (ع ) و مالك بن كعب ارحبى   مؤ لف كتاب الغارات
توسط : رامين الهامي
  داستان نعمان بن بشير با على (ع ) و مالك بن كعب ارحبى   مؤ لف كتاب الغارات (595) مى گويد: نعمان بن بشير و ابو هريره پس از اينكه ابو مسلم خولانى به حضور على عليه السلام آمده بود از طرف معاويه پيش ‍ على (ع ) آمدند تا زا او تقاضا كنند قاتلان عثمان را به معاويه بسپرد تا آنان را قصاص كند و شايد بدينگونه آتش جنگ خاموش شود و مردم ، صلح كنند، معاويه قصدش اين بود كه كسانى چون نعمان و ابوهريره پس از باز گشت از حضور على (ع ) در نظرم مردم معاويه را در آنچه انجام مى دهد معذور جلوه دهند و على را سرزنش كنند و گرنه معاويه به خوبى مى دانست كه على (ع ) قاتلان عثمان را به نخواهد سپرد و مى خواست آن دو در اين مورد نزد مردم شام گواهى دهند و عذر او را موجه بدانند و به آن دو گفت پيش على (ع ) برويد و او را به خدا سوگند دهيد و از او به حرمت خدا بخواهيد كه قاتلان عثمان را به ما بسپارد كه او آنان را پناه داده است و از آنان حمايت مى كند و حال آنكه اگر چنان كند جنگى ميان ما و او نخواهد بود و اگر اين پيشنهاد را نپذيرفت گواهان خدا بر او باشيد. آن دو، موضوع را با مردم در ميان گذاشتند و سپس به حضور على (ع ) آمدند و ابو هريره به او گفت اى ابا حسن خداوند متعال براى تو در اسلام فضل و شرف قرار داده است و تو پسر عموى رسول خدايى و ما را پسر عمويت معاويه پيش تو فرستاده است و از تو چيزى را مى خواهد كه اگر بپذيرى اين جنگ آرام مى گيرد و خداوند ميان دو گروه را اصلاح مى فرمايد و آن تقاضا اين است كه قاتلان پسر عمويش عثمان را به او بسپارى تا آنانرا در قبال خون عثمان بكشد و خداوند تو و او را هماهنگ و ميان شما را اصلاح فرمايد و اين امت از فتنه و پراكندگى در امان قرار گيرد؛ سپس نعمان هم نظير همين مطالب را گفت . اميرالمومنين عليه السلام به آن دو فرمود: سخن در اين مورد را رها كنيد. و سپس به نعمان فرمود: اى نعمان ! تو درباره خودت با من سخن بگو، آيا تو از همه افراد قوم خودت - يعنى انصار - برتر و هدايت شده ترى ؟ گفت نه ؛ على فرمود: همه قوم تو جز تنى چند كه سه چهار تن بيشتر نيستند از من پيروى و با من بيعت كرده اند، آيا تو در زمره آن سه چهار تنى !نعمان گفت : خدا كارهايت را اصلاح فرمايد، من آمده ام كه با تو و در التزام تو باشم و معاويه از من خواسته است اين سخن او را به اطلاع تو برسانم و اميدوارم كه براى من موقعيتى پيش آيد كه با تو باشم و آرزومندم كه خداوند ميان شما صلح برقرار كند و اگر عقيده تو چيز ديگرى است من با تو و همراه تو خواهم بود. ابو هريره به شام برگشت و نعمان پيش على (ع ) ماند، ابو هريره موضوع را به معاويه گزارش داد و معاويه به او فرمان داد موضوع را به اطلاع مردم برساند و چنان كرد، نعمان پس از رفتن ابو هريره يك ماه ماند و سپس از حضور على (ع ) گريخت و چون به عين التمر رسيد مالك بن كعب ارحبى كه كارگزار على عليه السلام در آن شهر بود او را گرفت و خواست او را به زندان افكند و از او پرسيد چه چيز ترا به اينجا كشانده است ؟ گفت : من سفيرى بودم كه پيام سالار خود را ابلاغ كردم و برگشتم ، مالك او را بازداشت كرد و گفت : همين جا باش تا در مورد تو براى على (ع ) نامه بنويسم ، نعمان او را سوگند داد كه چنين نكند، و نوشتن نامه به على (ع ) براى او بسيار گران بود. نعمان به كعب بن قرظة انصارى كه خراج گيرنده عين التمر بود و خراج آن منطقه را براى على (ع ) جمع مى كرد پيام فرستاد كه بيايد او شتابان آمد و به مالك گفت : خدايت رحمت فرمايد پسر عموى مرا آزاد كن ، مالك گفت : اى قرظه از خداى بترس و درباره اين مرد سخن مگو كه او اگر از عابدان و پرهيزگاران انصار مى بود هرگز از امير مومنان به سوى امير منافقان نمى گريخت ولى قرظه همواره او را سوگند مى داد تا آنكه او را رها كرد و به او گفت : فلانى امروز و امشب و فردا را فرصت دارى و در امانى و به خدا سوگند اگر پس از اين مدت ترا پيدا كنم گردنت را خواهم زد، نعمان شتابان بيرون رفت و به هيچ چيز توجه نمى كرد و مر كوبش او را سريع مى برد و نمى دانست كجا هست و سه روز همچنان مى رفت . نعمان پس از آن مى گفته است به خدا سوگند نمى دانستم كجا هستم تا آنكه شنيدم زنى در حالش كه گندم آرد مى كرد اين دو بيت را مى خواند: با درخشش ستاره جوزا جامى آكنده نوشيدم و جامى ديگر با درخشش ‍ ستاره شعرى نوشيدم ، شرابى سالخورده كه قريش آن را حرام مى دانست ولى همينكه ريختن خون عثمان را حلال دانستند آن هم حلال شد . دانستم كه ميان قبيله يى هستم كه طرفدار معاويه اند و آنجا آبى از بنى قيس ‍ بود و مطمئن شدم كه به جايگاه امن رسيده ام . نعمان سپس به معاويه پيوست و به او گزارش كار خود و آنچه را بر سرش آمده بود داد و همواره خير خواه معاويه بود و ستيزه گر نسبت به على (ع ) (596) و در تعقيب و جستجوى كشندگان عثمان بود، پس از آنكه ضحاك بن قيس به عراق حمله كرد و پيش معاويه برگشت معاويه دو سه ماه پيش از آن گفته بود، آيا مردى پيدا مى شود كه همراه او گروهى سواران گزيده بفرستم تا بر كناره هاى فرات غارت برد و خداوند به وسيله او عراقيان را بترساند؟ نعمان به معاويه گفت : مرا گسيل دار كه مرا در جنگ با آنان ميل و هوس است ، نعمان از طرفداران عثمان بود؛ معاويه به او گفت : در پناه نام خدا حركت كن ؛ و او آماده شد و معاويه همراه او دو هزار سوار گسيل داشت و سفارش كرد كه از شهرها و محل اجتماع مردم كناره بگيرد و فقط برقرار گاهها و پادگانهاى دور افتاده غارت برد و شتابان باز گردد. نعمان بن بشير، روى در راه نهاد تا نزديك عين التمر رسيد، مالك بن كعب ارحبى كه ميان او و نعمان بن بشير آن جريان پيش آمده بود همچنان حاكم آن شهر بود، قبلا با مالك هزار مرد بود ولى او به آنان اجازه داده بود به كوفه برگردند و جز حدود صد تن با او باقى نمانده بود، مالك براى على عليه السلام نوشت كه نعمان بن بشير با گروهى بسيار كنار من فرا رسيده و موضع گرفته است خدايت استوار و ثابت بدارد چاره يى بينديش . چون نامه به على عليه السلام رسيد بر منبر رفت و خداى را سپاس و ستايش كرد و فرمود: خدايتان هدايت فرمايد، به يارى برادرتان مالك بن كعب بيرون رويد كه نعمان بن بشير همراه گروهى از مردم شام به مالك حمله آورده است و شمارشان بسيار نيست ، به سوى برادرانتان برويد شايد خداوند به وسيله شما گروهى از كافران را نابود فرمايد، و از منبر فرود آمد، كسى از آنان حركت نكرد، على (ع ) به سرشناسان و بزرگان ايشان پيام فرستاد و فرمان داد خود حركت كنند و مردم را بر حركت تحريك كنند و آنان هم كارى نساختند و گروهى اندك از ايشان ، حدود سيصد سوار يا كمتر، فراهم آمدند و على (ع ) برخاست و خطبه يى ايراد كرد و گفت : همانا كه من گرفتار كسانى شده ام كه اطاعت نمى كنند... يعنى همين خطبه كه به شرح آن مشغوليم ؛ سپس از منبر فرود آمد. على عليه السلام به خانه خود برگشت ، عدى بن حاتم برخاست و گفت اين طرز كار كه ما پيش گرفته ايم به خدا سوگند كه خذلان و يار ندادن است ، مگر ما با اميرالمومنين چنين بيعت كرده ايم و سپس به حضور ايشان رفت و گفت : اى اميرالمومنين ، هزار مرد از قبيله طى همراه من هستند كه از فرمانم سرپيچى نمى كنند و اگر بخواهيد من همراه ايشان حركت مى كنم و مى روم ، فرمود من هرگز ميل ندارم افراد يك قبيله را برابر مردم قرار دهم ولى برو در نخيلة مستقر شو و براى هر يك از ايشان هفتصد درهم مقررى تعيين كرد، هزار تن ديگر هم غير از افراد قبيله طى و همراهان عدى بن حاتم به آنان پيوستند، و چون نامه و خبر پيروزى مالك بن كعب و شكست و گريز نعمان بن بشير به على (ع ) رسيد آن نامه را براى مردم كوفه خواند و خداى را سپاس و ستايش كرد و به آن نگريست و فرمود: بحمدالله اين پيروزى عنايت خداوند و مايه نكوهش اكثر شماست .
نهج البلاغه ابن ابي الحديد  
سير تاريخي نهضت عاشورا(17)
خبرگزاري فارس: پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد.اهل بيت (ع)به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد.
 فصل نهم: از شام تا مدينه
حركت از شام
بهر حال پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير(1) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد(2).
در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليه‏السلام را فراخواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقات كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى‏پذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى‏كردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود!! چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته‏هاى خود را براى من بنويس!(3)
آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد بر آورده سازد ؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت ؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد(4).
و همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گرداگرد آنان را مى‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏آمدند از اطراف آنان دور مى‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.
اربعين
اهل بيت عليهم ‏السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را بسوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسيدند، جابر بن عبدالله انصارى(5) را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت امام حسين عليه‏السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و ناله‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند(6) ، زينب عليها السلام در ميان جمع زنان آمد و با صوتى حزين كه دلها را جريحه دار مى‏كرد مي گفت: «وااخاه! و احسيناه! و احبيب رسول الله و ابن مكة و منى! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.
آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدايى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفته‏اند ؛ و ديگر زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مى‏كردند.
سكينه چون چنين ديد، فرياد زد: وامحمداه! واجداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كرده‏اند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند!(7)
عطيه عوفى(8) مى‏گويد: با جابر بن عبدالله بن عزم زيارت قبر حسين عليه‏السلام بيرون آمدم و چون به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و هميانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.
من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس
گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!»، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائى افتاده است!! و گفت:
فاشهد انك ابن خير النبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوى و سليل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيد المرسلين و ربيت فى حجر المتقين و رضعت من ثدى الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا و طبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طبية لفراقك و لا شاكة فى الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا.
من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيد المرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقه رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.
آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:
السلام عيكم ايتها الارواح التى حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين.
سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.
و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ايد شريك هستيم.
عطيه مى‏گويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شده‏اند.
گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فى عملهم»(9) «هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود».
اربعين و اختلاف اقوال
در تاريخ حبيب السير آمده است:يزيد بن معاويه سرهاى مقدس شهدا را در اختيار على بن الحسين عليه‏السلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بيستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدينه طيبه گرديد(10).
ابو ريحان بيرونى در آثار الباقيه گفته است: در روز بيستم ماه صفر، سر مقدس حسين عليه‏السلام به بدن مطهرش بازگردانيده و دفن شد به هنگامى كه اهل بيت امام حسين عليه‏السلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعين جهت زيارت آمده بودند(11).
سيد ابن طاووس در اقبال مى‏گويد: چگونه روز بيستم ماه صفر، روز اربعين است در حالى كه حسين صلوات الله عليه روز دهم محرم به شهادت رسيد، بنابراين اربعين، روز نوزدهم ماه صفر بايد باشد(12).
آنگاه سيد مى‏گويد: محتمل است ماه محرم سال 61 كم بوده است، يعنى 29 روز بوده كه طبعا بيستم ماه صفر، روز اربعين است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسين عليه‏السلام در پايان روز عاشورا شهيد گرديد لذا روز عاشورا را به حساب نياورده‏اند. و در مصباح آمده است: خاندان امام حسين عليه‏السلام در روز بيستم ماه صفر بهمراه على بن الحسين به مدينه رسيدند، و شيخ مفيد همين قول را اختيار كرده است، و در غير مصباح آمده است كه ايشان در روز بيستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسيدند(13).
همانگونه كه در نقلهاى ذكر شده مشهود است اهل بيت عليهم السلام در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد - سال 61 - پس از مراجعت از شام و در روز اربعين به كربلا آمدند، و يا اينكه در سنه 62 يعنى يك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شده‏اند ؛ و ما در اينجا به صورت اختصار عينا" آنچه در اين رابطه گفته و يا نوشته شده است ذكر مى‏كنيم:
قول اول: اهل بيت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند، و اين همان قول صاحب تاريخ حبيب السير است كه قبلا بازگو كرديم، و در الاثار الباقيه ابوريحان نيز همين قول آمده و ظاهر عبارت سيد ابن طاووس در الملهوف هم همين مطلب را مى‏رساند(14) و ابن نما در مثير الاحزان نيز همين قول را نقل كرده است(15).
قول دوم: اهل بيت عليهم السلام همان سال در روز بيستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهيدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواريخ بر اين قول است. و اين احتمال گرچه بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالي است كه ثبوتا" مانعى ندارد و دليلى براى اثبات آن نيست(16).
قول سوم: آل البيت در سال 62، يعنى يك سال بعد و در روز بيستم صفر به كربلا آمده‏اند. صاحب قمقام زخار مى‏گويد: مسافت و عادت تشريف فرمائى به حرم حضرت سيد الشهداء عليه‏السلام در روز اربعين سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است ؛ زيرا امام حسين عليه‏السلام در روز عاشورا به درجه رفيعة شهادت نائل آمد و عمر بن سعد يك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز يازدهم به جانب كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقيم تخيمنا" هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبيدالله بن زياد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ارعاب قبايل عرب نگاه داشت تا از يزيد خبر رسيد كه پردگيان حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسيران را از راه حران و جزيره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقيم تقريبا صدو هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روايتى تا شش ماه اهل بيت را نگاه داشتند تا آتش شعله ور غضب يزيد خاموش شد و پس از حصول اطمينان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد با پردگيان حرم به مدينه باز گردد، پس چگونه اينهمه وقايع مى‏تواند در چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا در سال ديگر بوده است(17) كه سال شصت و دو هجرى باشد و هر كس به نظر تدبر در اين مسأله بينديشد نامه
نگار را تصديق خواهد كرد، و جابر بن عبدالله هم در اربعين شصت و دو به زيارت مشرف شده است و شرافت جابر در اين است كه او اولين كسى است از صحابه كبار و مخلصين سوگوار كه شد رحال كرده و به اين سعادت نايل آمده است، كفى به فخرا، و نامه نگار در اين قول منفرد است: مى‏گويم و مى‏آيمش از عهده برون! والله ولى التوفيق(18). قول چهارم: احتمال ديگرى وجود دارد كه اهل بيت ابتدا به مدينه آمدند و از مدينه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نيز در اين سفر با خود برده و به بدن مطهر حسين عليه‏السلام ملحق نموده‏اند، اما نه در اربعين سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدينه به كربلا رفته‏اند. ابن جوزى از هشام و بعضى ديگر نقل كرده است كه سر مقدس حسين عليه‏السلام با اسيران به مدينه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گرديده است و با بدن مطهر دفن شده است(19).
و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: صورت حال جريان اقتضاء مى‏كند كه اهل بيت در مدتى بيش از چهل روز از زمان شهادت امام حسين عليه‏السلام به عراق يا به مدينه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بيستم صفر نبوده است زيرا جابر بن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسيدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهرا" زمانى بيش از چهل روز را مى‏طلبد. يا اينكه بايد بگوئيم جابر از مدينه نيامده بود بلكه از كوفه و يا از شهرى ديگر عازم كربلا شده بود(20).
توقف در كربلا
خاندان داغديده رسالت پس از ورود به كربلاى براى شهيدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سيد ابن طاووس در الملهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد»(21) «ماتمهاى جگر خراش بپا داشتند»، و تا سه روز امر بدين منوال سپرى شد(22).
حركت از كربلا
اگر زنان و كودكان در كنار اين قبور مى‏ماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مى‏نمودند، لذا على بن الحسين عليه‏السلام فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه عليها السلام اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و جملگى در اطراف قبر مقدس گرد آمدند، سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و شديدا" گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:
الا يا كربلا نودعك جسما"بلا كفن و لا غسل دفينا الا يا كربلا نودعك روحا"لا حمد و الوصى مع الامينا(23)(24)
بازگشت به مدينه
ام كلثوم عليها السلام در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدينه گرديد مى‏گريست و اين اشعار را مى‏خواند(25)
اين اشعار را صاحب قمقام نقل كرده است و مى‏گويد: نسبت دادن اين اشعار به آن حضرت با روايت كامل بهائى كه گفته‏ام كلثوم در دمشق وفات يافت خالى از اشكال نيست.
ولى ما در همين كتاب از مسعودى - مؤلف مروج الذهب - نقل كرديم كه امام على بن ابى طالب دو فرزند به نام ام كلثوم داشته و كنيت زينب عقيله نيز ام كلثوم بوده است ؛ بنابر اين ممكن است مراد از ام كلثوم بر فرض صحت نقل كامل بهائى، زينب عليها السلام باشد، بعلاوه ممكن است كه مراد همان ام كلثوم باشد كه همراه اهل بيت به مدينه آمده و سپس به شام مراجعت كرده و در آنجا وفات يافته است. و بعضى بر اين عقيده‏اند.
مدينة جدنا لاتقبلينافبالحسرات و الاحزان جينا خرجنا منك بالاهلين جمعارجعنا لا رجال و لا بنينا و كنا فى الخروج بجمع شملرجعنا حاسرين مسلبينا و كنا فى امان الله جهرارجعنا بالقطيعة خائفينا و مولانا الحسين لنا انيسرجعنا و الحسين به رهينا فنحن الضائعات بلا كفيلو نحن النائحات على اخينا و نحن السائرات على المطايانشال على الجمال المبغضينا ؟ و نحن بنات يس وطهو نحن الباكيات على ابينا و نحن الطاهرات بلا خفاءو نحن المخلصون المصطفونا و نحن الصابرات على البلاياو نحن الصادقون الناصحوناالا يا جدنا بلغت اعدانامناها و اشقى الاعداه فينا لقد هتكوا النساء و حملوهاعلى الافتاب قهرا" جمينا"(26)مدينه! كاروانى سوى تو با شيون آوردمره آوردم بود اشكى كه، دامن دامن آوردم مدينه! در به رويم وامكن! چون يك جهان ماتمنياورد ارمغان با خود كسى، تنها من آوردم! مدينه! يك گلستان گل اگر در كربلا بردمولى اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم! اگر موى سياهم شد سپيد از غم، ولى شادمكه مظلوميت خود را گواهى روشن آوردم اسيرم كرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندمبه پايان خدمت خود را به نحو احسن آوردم مدينه! يوسف آل على را بردم و، اكنوناگر او را نياوردم، از و پيراهن آرودم!مدينه! از بنى هاشم نگردد با خبر يك تن ؟!كه من از كوفه، پيغام سر دور از تن آوردم! مدينه اگر به سويت زنده برگشتم، مكن منعمكه من اين نيمه جان را هم به صد جان كندن آوردم! مدينه! اين اسيريها نشد سد رهم، بنگر!چها با خطبه‏هاى خود به روز دشمن آوردم(27)
پاداش همراهى خوب
حارث بن كعب مى‏گويد: فاطمه دختر على بن ابى طالب عليها السلام به من گفت: به خواهرم زينب عليها السلام گفتم: اين مرد شامى كه از شام به همراه ما آمد، شرائط خدمت را نيكو بجاى آورد، بجاست كه او صلتى و يا پاداشى دهيم.
زينب عليها السلام گفت: بخدا سوگند چيزى نداريم كه به او هديه كنيم بجز همين زيورها!
گفتم: همين‏ها را به او خواهيم داد!
فاطمه دختر على عليهاالسلام مى‏گويد: من دست بند و بازوبند خود را بيرون آوردم و خواهرم نيز چنين كرد! و آنها را براى آن مرد شامى فرستاديم و عذر خواسته و براى او پيغام فرستاديم كه اين پاداش همراهى خوب تو با ما است.

آن مرد شامى زيورهاى ما را باز پس فرستاد گفت: اگر من براى دنيا هم اين خدمت را كرده بودم پاداشى كمتر از اين نيز سزاور من بود، ولى بخدا سوگند كه آنچه كرده‏ام براى خشنودى خدا بوده و به پاس خويشاوندى شما با رسول خدا بوده است(28).
________________________________________________________
1- نعمان بن بشير همان كسى است كه هنگام ورود مسلم بن عقيل به كوفه از طرف يزيد امير كوفه بود، يزيد او را بركنار و به جاى او عبيدالله بن زياد را به امارت كوفه برگزيد. نعمان بن شام آمد و از هواداران معاويه و يزيد بود. پس از هلاكت يزيد، مردم را به بيعت عبدالله بن زبير فراخواند، اهالى حمص با او مخالفت كرده و او را بعد از واقعه مرج راهط در سال شصت و چهار هجرى كشتند. (الاستيعاب 4/1496).
2- قمقام زخار 579.
3- تاريخ طبرى 5/233.
4- قمقام زخار 579.
5- او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى است، مادرش نسيبه دختر عقبه مى‏باشد، در بيعت عقبة ثانيه در مكه با پدرش حضور داشته ولى كودك بوده است ؛ بعضى او را از شركت كنندگان در جنگ بدر ذكر كرده‏اند ؛ او با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در 18 غزوه شركت نمود، و بعد از رسول خدا در صفين در خدمت على عليه‏السلام بوده و از كسانى است كه سنت پيامبر بسيار از او نقل شده است ؛ او در آخر عمر نابينا گرديد ؛ در سال 74 يا 78 و يا 79 در سن 94 سالگى در مدينه رحلت نمود. (الاستيعاب 1/219).
6- الملهوف 82.
7- الدمعة الساكبة 5/162.
8- عطيه عوفى را شيخ طوسى در رجال خود از اصحاب امير المؤمنين ذكر كرده و او معروف به بكالى است كه قبيله‏اى از همدان مى‏باشد، و او داراى تفسير قرآنى بوده است در پنج قسمت و خود او مى‏گويد: قرآن را با تفسيرش سه بار بر ابن عباس عرضه كردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقيح المقال 2/253).
9- بحار الانوار 65/130.
10- نفس المهموم 466.
11- مقتل الحسين مقرم 371.
12- مسار الشيعه 62. و مرحوم شيخ بهائى رحمه الله بر اساس همين احتمال روز اربعين را روز نوزدهم ماه صفر قرار داده است. (توضيح المقاصد 6).
13- قمقام زخار 585.
14- الملهوف 82.
15- مثير الاحزان 107.
16- ناسخ التوايخ احوالات امام حسين 3/176.
17- از اين مقدمات، نمى توان نيتجه گرفت كه اهل بيت عليهم السلام در اربعين سال شصت و دو به كربلا آمده‏اند ؛ زيرا اولا" نگاه داشتن اهل بيت در كوفه به مدت زياد، قطعى نيست باتوجه به اينكه بعضى ورود اهل بيت را به شام در روز اول ماه صفر ذكر كرده‏اند - چنانچه گذشت - و آن مقدمات چون قطعى نيست بنابراين نتيجه قطعى هم بدست نمى دهد ؛ ثانيا" احتمال دارد همانگونه كه بعضى گفته‏اند اهل بيت در همان سال 61 و قبل از رفتن به شام از مسير كربلا عبور كرده و بر قبور شهيدان عزادارى كرده باشند - چنانچه مرحوم سپهر - مؤلف ناسخ التواريخ - گفته است، مضافا بر اينكه مرحوم قاضى طباطبايى رحمه الله كتابى به نام «تحقيق در روز اربعين امام حسين عليه‏السلام» تأليف نموده و تمام ايرادهاى وارده را مبنى بر آمدن اهل بيت در اربعين سال 61 را پاسخ داده است، بنابراين به صرف استبعاد نمى توان به نتيجه قطعى رسيد و آمدن اهل بيت را به كربلا مانند بعضى در اربعين اول انكار كرد.
18- قمقام زخار 586.
19- تذكرة الخواص 150. ولى در اين نقل مذكور نيست كه سر مقدس امام توسط چه كسى به كربلا حمل شده است، و آيا اهل بيت همراه سر مقدس به كربلا آمده‏اند يا تنها سر مقدس به كربلا حمل و دفن شده است ؟
20- قمقام زخار 586. ولى اين احتمال با تصريح بزرگانى همانند سيد ابن طاووس و ابن نما و شيخ بهائى گفته اند كه جابر بن عبدالله و اهل بيت در روز اربعين همزمان در كربلا بوده‏اند منافات دارد.
21- الملهوف 82.
22- ذريعة النجاة 271.
23- اى كربلا! بدنى را در تو به و ديعه گذارديم، كه بدون غسل و كفن مدفون شد ؛ اى كربلا! كسى را به يادگار در تو نهاديم كه او روح احمد و وصى اوست». 24- الدمعة الساكبة 5/165.
25- قمقام زخار 583.
26- اى مدينه جد ما! نپذير ما را، كه با حسرت و اندوه‏ها بازگشتيم ؛ از تو با همه خويشان بيرون رفته، و چون بازگشتيم نه مردان و نه كودكانى با ماست ؛ در هنگان خروج جمع ما كامل بود و اكنون در باز گشت برهنه و غارت شده‏ايم ؛ در ظاهر در امان خدا بوديم و اكنون كه بازگشتيم هنوز بر ستم ظالمان و بريدن پيمانشان بيمناك هستيم ؛ انيس مامولايمان حسين بود، و چون آمديم حسين را در كربلا گرو گذاريم ؛ خود گريستيم ؛ پاكان بدون خفاء مائيم، و مخلصين و برگزيدگان مائيم ؛ ما بردباران بر بلا هستيم، و ما راستگويان ناصحيم ؛ اى جد ما! دشمنان ما به آزرويشان رسيدند، و تشفى ياقتند به سبب قتل ما ؛ حرمت زنان را هتك نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل كردند». *** *** )2( مرحوم مجلسى اين اشعار را زياده بر آنچه ما آورديم، ذكر كرده است ؛ به بحار الانوار 45/197 مراجعه شود.
27- شعر از محمد جواد غفورزاده كاشانى (شفق) است.
28- تاريخ طبرى 5/233.

پیوندها:

  نعمان بن بشير

احسان

همت نعمان بن بشير
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
يزيد پس از آنكه تصميم گرفت اهل بيت سيد الشهداء عليه السلام را به مدينه فرستد، نعمان بن بشير را خواسته سى مرد با او همراه نمود. دستوراتى براى حفظ شئون اهل بيت به او داد گفت هميشه خانواده حسين عليه السلام جلو حركت كنند و شما با فاصله از دنبال ، هر جا فرود آمديد به اندازه اى فاصله بگيريد كه اگر يكى از آنها براى احتياج يا وضو بيرون شد شخص او را نبينيد در ضمن چنانچه كارى داشتند صداى ايشان به شما برسد.
نعمان بيش از آنچه يزيد دستور داده بود مراعات اين خانواده را كرد تا به مدينه رسيدند. فاطمه دختر اميرالمؤ منين عليه السلام (ام كلثوم ) به خواهر خود زينب عليه السلام گفت اين مرد بما احسان نمود اگر مايل باشيد در قبال نيكى و احسانش چيزى به او بدهيم .
زينب عليه السلام فرمود چيزى نداريم كه به او بدهيم مگر همين زيورهاى خودمان را. آنگاه دو دستبند و دو بازو بنديكه داشتند بيرون آورده براى نعمان فرستادند و از كمى جايزه پوزش خواستند و افزودند اين مختصر پاداشى است كه ما را ممكن بود نعمان قبول نكرده گفت اگر براى دنيا كرده بودم از اين مقدار كمتر هم كافى بود ولى به خدا سوگند آنچه كردم براى خدا و نسبت شما به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود(130).
برگرفته از كتاب : داستانها و پندها جلد دوم ، اثر: مصطفى زمانى وجدانى
نعمان بن بشير
وى در ايامى كه مسلم بن عقيل،به نمايندگى از سوى سيد الشهدا به كوفه آمده و به نفع‏آن حضرت بيعت مى‏گرفت،والى كوفه بود،پيشتر ساكن شام شده بود.از قبيله خزرج و ازانصار بود.مادر او عمره دختر رواحه(خواهر عبد الله بن رواحه)نام داشت.نعمان قبلا ازسوى معاويه ولايت كوفه را بر عهده داشت،يزيد هم او را در همان منصب ابقاء كرد. (15) وى خطيب و شاعر بود.در جنگ صفين از سپاه معاويه به شمار مى‏آمد.سپس قاضى‏دمشق شد.آنگاه از سوى معاويه به ولايت‏يمن گماشته شد.از آن پس 9 ماه هم والى كوفه گشت. (16) نهضت مسلم بن عقيل و هوادارانش در كوفه چون اوج و قدرت گرفت،عبد الله بن‏مسلم كه از هواداران بنى اميه بود،نسبت به سهل انگارى نعمان در قضيه مسلم بن عقيل‏انتقاد كرد و گزارش به يزيد داد و درخواست كرد كه براى كوفه مرد مقتدرترى بفرستد. يزيد هم به پيشنهاد مشاور مسيحى خود«سرجون‏»عبيد الله بن زياد را به ولايت كوفه‏منصوب كرد و به وى فرمان سختگيرى و شدت عمل داد،و بدين صورت،نعمان بن بشيراز كوفه عزل شد.تا دوران حكومت مروان بن حكم نيز زنده بود و والى حمص گشت ولى‏بعلت بروز اغتشاشاتى كه به فتنه ابن زبير معروف است،اهل حمص او را پذيرا نشدند، ازآنجا گريخت،مردم تعقيبش كرده او را كشتند.اين حادثه در سال 65 هجرى بود. (17) وى درآن هنگام 64 سال داشت. (18)
-فرهنگ فارسى،معين.
15-الحسين فى طريقه الى الشهادة،ص 7.
16-الاعلام،زركلى،ج 8،ص 36.
17-ر.ك:در كربلا چه گذشت،(ترجمه نفس المهموم)،ص 116.
18-قمقام زخار،ص 289
نعمان بن بشیر  
12
نعمان بن بشیربن سعد...خزرجی انصاری، کنیه اش ابوعبدالله. در آغاز از صحابه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و از انصار و در آخر کار، عامل یزیدبن معاویه در کوفه و از دشمنان اهل بیت. پدرش "بشیر" در ماجرای سقیفه، در رقابت با سعدبن عباده ( پسرعمویش) اولین نفر از انصار بود که با ابوبکر بیعت کرد. مادرش "عمره" دختر رواحه و خواهر عبدالله بن رواحه انصاری که در جنگ «موته» با جعفربن ابیطالب شهید شد. نعمان اولین فرزند از "انصار" بود که بعد از هجرت پیامبر به مدینه بدنیا آمد. خطیب و شاعر صدر اسلام و محدث و از مردم مدینه و عثمانی و با مردم کوفه که طرفدار علی بن ابیطالب بودند دشمن بود. وی بعد از قتل عثمان (از خلفا راشدین) پیراهن خونین عثمان و نامه همسر او را به شام نزد "معاویه" برد و اوضاع مدینه را گزارش داد و در سلک یاران معاویه در آمد. او تنها شخص از "انصار" است که در جنگ صفین با معاویه همراه شد. البته "مسلمه بن مخلد" انصاری دیگری بود که به معاویه پیوست ولی بقیه انصار اگرچه بعضی ها حمایت از علی (ع) نکردند ولی به معاویه نپیوستند. نعمان در حمله شام به عراق ریاست و فرماندهی سپاه دوهزار نفری را از طرف معاویه داشت که به ناحیه «عین التمر» در حوالی رود فرات نمود و وقتی علی بن ابیطالب از حمله او برای جنگ و ترساندن مردم باخبر شد خطبه ای ایراد که در نهج البلاغه است. در جنگ صفین از همراهان معاویه بود و با "قیس بن سعد" فرمانده سپاه امام علی علیه السلام به مجادله و به هوا داری معاویه تکیه کرد. وی سال 53 هجری قمری قاضی دمشق شد و سپس والی «یمن» و بعد از معاویه 9 ماه والی کوفه گردید.
نعمان بن بشیر در تاریخ کربلا
نعمان در زمان حکومت یزیدبن معاویه، والی کوفه شد ولی از آنجا که بسیار سهل گیر بود مردم در یک جو کاذب ولی عمومی در حمایت حسین بن علی علیه السلام بودند و به راحتی اظهار تشیع میکردند. زمانی که مسلم بن عقیل، نماینده امام حسین علیه السلام به کوفه آمد مردم به شدت از او طرفداری می کردند بطوریکه نعمان در قصر تنها مانده بود، کسی در نماز جمعه حاضر نمی شد و مالیات پرداخت نمی کردند و به فرمان او گوش نمی کردند. شهر کوفه برای «بنی امیه» هیچ جائی نداشت بنابراین مناسب بود که امام حسین علیه السلام به کوفه بیاید. از آن طرف، نعمان که از «انصار طرفدار اموی ها» بود از طرف یزیدبن معاویه، به مدینه رفت و آنها را دعوت به «اطاعت از یزید و لزوم رعایت جماعت» کرد ولی آنها نپذیرفتند. زمانی که نهضت مسلم بن عقیل و هوادارانش نیز در کوفه اوج و قدرت گرفت یکی از هواداران بنی امیه، نسبت به سهل انگاری نعمان در قضیه مسلم بن عقیل به یزید، گزارش داد و درخواست کرد که برای حکومت کوفه مرد مقتدری بفرستد. یزید بنا به پیشنهاد مشاور مسیحی اش (سرجون)، عبیدالله زیاد را به ولایت کوفه منصوب و از او خواست تا با تمام قوا، سخت گیری و شدت عمل به خرج دهد و بدین صورت نعمان بن بشیر از کوفه عزل شد. او تا در دوران حکومت "مروان بن حکم" زندگی کرد و والی «حمص» بود. بعد از مرگ یزید به علت اغتشاشاتی که رخ داد و به فتنه "ابن زبیر" معروف است او با مروان مخالفت و با "ابن زبیر" بیعت کرد. مردم «حمص» او را نپذیرفتند و بر او شوریدند او فرار کرد و مردم تعقیبش کرده و او را کشتند. این حادثه در سال 65 هجری قمری بود. مرگ او در سن 64 سالگی است. از او دیوان شعری برجای مانده است.
تلاش معاويه براى صلح
كتاب: فروغ ولايت ص 635 تا 673
نويسنده: جعفر سبحانى
جنگ تمام عيار در صفين، به سبب طولانى شدن وفزونى تلفات سپاه شام، معاويه را برآن داشت كه به هر نحو كه ممكن است امام عليه السلام را به صلح وسازش ومتاركه نبرد وبازگشت هر دو سپاه به منطقه اوليه وادار سازد واين كار را از طرقى آغاز كرد كه اهم آنها سه راه بود:
1- مذاكره با اشعث‏بن قيس.
2- مذاكره با قيس بن سعد.
3- نگارش نامه به امام(ع).
اما اين نقشه‏ها به جهت قوت روحيه سپاه امام عليه السلام نقش بر آب شد، تا اينكه سرانجام حادثه‏«ليلة الهرير» رخ داد ونزديك بود سازمان نظامى معاويه به كلى متلاشى شود. اما فريبكارى معاويه وساده لوحى عراقيان وتلاش ستون پنجم شام در داخل سپاه امام عليه السلام جريان را به نفع سپاه شام تغيير داد. اينك تفصيل مذاكرات ملاقاتهاى معاويه:
1- معاويه برادر خود عتبة بن ابى سفيان را كه مرد سخنورى بود به حضور طلبيد وبه او ماموريت داد كه با اشعث‏بن قيس كه نفوذ قابل ملاحظه‏اى در سپاه امام داشت ملاقات كند و از او بخواهد كه بر بازماندگان از طرفين ترحم كند.
عتبه خود را به خط مقدم رسانيد واز همان جا خود را معرفى كرد واشعث را طلبيد تا پيام معاويه را به او برساند. اشعث او را شناخت وگفت:مرد اسرافگرى است كه بايد با او ملاقات كند.خلاصه پيام عتبه اين بود:اگر بنا بود معاويه با كسى جز على ملاقات كند با تو ملاقات مى‏كرد، چه تو رئيس مردم عراق وبزرگ اهل يمن هستى وداماد عثمان وكارگزار او بودى. حساب تو با مالك وعدى بن حاتم جداست.اشتر قاتل عثمان وعدى جزو محركان اين كار است.من نمى‏گويم كه على را ترك كن ومعاويه را يارى رسان، بلكه تو را به حفظ باقيماندگان دعوت مى‏كنم كه در آن صلاح من وتوست.
اشعث در پاسخ وى، هرچند به تكريم وتعظيم امام عليه السلام پرداخت وگفت كه بزرگ عراق ويمن على است، ولى در پايان سخنان خود، همچون يك ديپلمات، پيشنهاد صلح را پذيرفت وگفت: نياز شما به حفظ باقيماندگان بيش از ما نيست. وقتى عتبه سخنان اشعث را براى معاويه نقل كرد وى گفت:«قد جنح للسلم‏»:گرايش به صلح پيدا كرده است. (1)
2- در حالى كه اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، ازمهاجران وانصار، در گرداگرد امام عليه السلام جمع بودند ازميان انصار فقط دو نفر به نامهاى نعمان بن بشير ومسلمة بن مخلد بامعاويه همكارى مى‏كردند. معاويه از نعمان بن بشير خواست كه با قيس بن سعد، فرمانده شجاع سپاه امام‏عليه السلام، ملاقات كند وبا جلب نظر او مقدمات صلح را فراهم آورد.وى در ملاقات خود با قيس بر آسيبهايى كه بر طرفين وارد شده بود تكيه كرد وگفت:«اخذت الحرب منا و منكم ما رايتم فاتقواالله في البقية‏».يعنى: جنگ از ما وشما آنچه را كه مى‏بينى گرفته است. پس در باره باقيماندگان از خدا بترسيد(وچاره‏اى بينديشيد).
قيس در پاسخ نعمان بر هواداران معاويه وعلى عليه السلام تكيه كرد وگفت:
در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما با صورت وگلوگاه، شمشير ونيزه‏هاى دشمن را پاسخ مى‏گفتيم تا حق پيروز شد، درحالى كه كافران از اين امر ناراحت‏بودند.اى نعمان، اينك كسانى كه معاويه را يارى مى‏كنند جز يك مشت افراد آزاد شده وبيابانيها ويمنيهاى فريب خورده نيستند. على را بنگر كه اطراف او را مهاجران وانصار وتابعان، كه خدا از آنان راضى شده است، فرا گرفته‏اند ولى در اطراف معاويه جز تو ودوست تو (مسلمة بن مخلد) كسى نيست، وهيچيك از شما، نه بدرى هستيد، نه احدى ونه سوابقى در اسلام داريد ونه آيه‏اى در باره‏شما نازل شده است. اگر در اين مورد بر خلاف ما حركت مى‏كنى قبلا نيز پدر تو به چنين كارى دست زد. (2)
3- غرض از اين ملاقاتها زمينه سازى براى صلح وسازش بود، ولى مقصود معاويه را فراهم نساخت.ازاين جهت، ناچار شد كه نامه‏اى به امام عليه السلام بنويسد ودر آن مطلبى را درخواست كند كه در روز نخست‏ياغيگرى خود درخواست كرده بود، يعنى واگذارى حكومت‏شام به او، بدون اينكه بيعت واطاعتى بر گردن او باشد. وآن گاه افزود:ما همگى فرزندان عبد مناف هستيم وهيچيك از ما بر ديگرى برترى ندارد، مگر آن كس كه عزيزى را خوار وآزادى را بنده نسازد.
امام عليه السلام دبير خود ابن ابى رافع را طلبيد وبه او دستور داد كه پاسخ نامه او را به نحوى كه املاء مى‏كند بنويسد.متن نامه آن حضرت در نهج البلاغه، تحت‏شماره 17 آمده است. (3)
پى‏نوشتها:
1- وقعه صفين، ص 408; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏8، ص 61; الامامة والسياسة ، ج‏1، ص 102;اعيان الشيعه، ج‏1، ص‏503.
2- مقصود ماجراى سقيفه است كه بشير پدر نعمان براى اينكه گوى خلافت را پدر قيس، يعنى سعد بن عباده پسر عموى او، نبرد، برخاست وبا ابوبكر بيعت كرد واتفاق انصار را بر هم زد. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏8، ص‏87; وقعه صفين، ص 448;الامامة والسياسة ، ج‏1، ص‏97.
3- مضمون نامه‏اى كه در نهج البلاغه درج شده است‏با مضمون آن در الاخبار الطوال (ص‏187)و الامامة‏و السياسة (صص‏103 و104) ووقعه صفين (ص 471) تفاوت دارد.
بازگشت کاروان اسرای کربلا به مدینه    

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page