زهد یا عوام فریبی خلفای سه گانه

(زمان خواندن: 22 - 43 دقیقه)

انگیزه زهد زمامداران

از آنجا كه مردم معاصر با پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به زندگی ساده خو كرده و از ساده زیستی پیشوای خود خرسنده بودند، این ویژگی را از مهم ترین معیارهای زمامداری می‌شناختند.
اگر فردی در بهره وری از دنیا، زهد و قناعت پیشه می‌ساخت و غذای ناملایم می‌خورد و لباس خشن می‌پوشید، هر چند دیگر معیارهای رهبری را نمی‌داشت، برای زمامداری، شایسته شناخته می‌شد[1].
بنابراین، بسیار طبیعی می‌نماید كه خلفا جهت عوام فریبی و مشروعیت بخشیدن به خلافت غاصبانه خود، از این نقطه ضعف در افكار عمومی نسبت به ساده زیستی زمامداران، نهایت بهره برداری سیاسی و استفاده ابزاری را نموده و تا آن جا كه در توان داشتند سعی خود را در كناره گیری از لذات مادی جهت بهره مندی از لذت شیرین تر قدرتمندی و حكمرانی بر عرب و عجم به كار برند.
توانایی فریب مردم به واسطه این گونه زاهد نمایی‌ها تا آن جا بود كه توانست سكوت مسلمانان در قبال بدعت‌ها و اعمال خلاف شرع سردمداران خلافت، همچون غصب فدك را به همراه آورد؛ زیرا:
ابوبكر و عمر چندان از بیت المال استفاده نمی‌كردند. بنابراین، مردم می‌پنداشتند اگر خلیفه بر تصاحب اموال كسی اصرار ورزد، بدان مقصود نیست كه اموال شخصی خود را افزوده سازد.
مردم دوست دارند زمامدارشان در ازدیاد اموال، بر آنها سخت نگیرد و اگر مالیاتی از ایشان می‌ستاند به مصرف شخصی نرساند...[2]
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه سخنانی را از استادش ابوجعفر نقیب نقل می‌كند كه در فهم سیاست زاهدنمایی زمامداران مؤثر است؛ او می‌گوید:
شیوه و رفتاری كه [ابوبكر و عمر] در دوران زندگی سیاسی خود انتخاب كردند و بیشتر مایه حسن ظن مردم نسبت به آنان گردید، این بود كه خود را از اموال دنیوی رها كردند و در بهره وری از دنیا زهد به خرج دادند، شیوه دوری از زینت‌های دنیوی را در پیش گرفتند، از دنیا دوری كردند و به مقدار اندك آن قناعت نمودند، غذای ناملایم خوردند و لباس كرباس پوشیدند، چون دنیا به آنان روی آورد، اموال را بین مردم تقسیم نمودند، و با كم و زیاد آن خود را آلوده ننمودند، و این مسئله باعث گردید دلها به سوی آنان متمایل و حسن ظن به آنها پیدا شود و آنان كه اندك شبهه‌ای در دل داشتند با خود گفتند:
اگر اینان كه با دستورات پیامبر (صلی الله علیه و آله) مخالفت می‌كردند، برای دست یابی به خواسته‌های نفسانی خود بود؛ این معنا در آنان به ظهور می‌پیوست و به دنیا رغبت نموده و به آن توجه می‌نمودند.
چگونه با دستورات پیامبر (صلی الله علیه و آله) مخالفت ورزیدند و [در عین حال] لذات دنیوی را ترك كردند؛ كه دنیا و آخرتشان ـ هر دوـ را زیان رساند؟! این كاری است كه هیچ عاقلی انجام نمی‌دهد.
همین مسئله باعث گردید كه در كار آنان[3] شك و تردیدی برای كسی باقی نماند، حكومت آنان را باور نمایند و كردار آنان را تصویب كنند.
ولیكن مردم در اینجا یك نكته را فراموش كردند، لذت ریاست را از یاد بردند و توجه نكردند كه مردان والا همت كه دارای اندیشه‌ای بزرگ[4]  هستند، توجهی به خورد و خوراك و زن ندارند، و تنها خواستار ریاست و نفوذ كلمه هستند؛ چنانچه شاعر گوید:
عده‌ای از لذت مال صرفنظر كردند ولیكن از لذت امر و نهی صرف نظر ننمودند.
ابوجعفر نقیب گوید: فرق بین این دو با خلیفه سوم كه موجب شد با آن كیفیت كشته شود و مردم او را از خلافت خلع نموده و... این بود كه [عثمان] خود و خانوده‌اش را در اموال مقدم داشت و اكر عثمان شیوه [خلیفه] اول و دوم را در پیش می‌گرفت و خانواده خود را از دست یابی به اموال باز می‌داشت و آن را در میان مردم توزیع می‌‌كرد و خود را كنار می‌كشید، هرگز كسی از او خرده نمی‌گرفت و دوری نمی‌گزید، گرچه قبله را از كعبه به جانب بیت المقدس می‌نمود و بلكه اگر یكی از نمازهای پنجگانه را حذف می‌كرد و به چهار نماز اكتفا می‌نمود، كسی از او انتقاد نمی‌كرد...[5]
بنابراین تحلیل، می‌‌توان یكی از علت‌های سكوت مسلمانان در قبال مشاهده بدعت‌های خلیفه دوم را دریافت و پی برد كه چرا را از نظر صحابه و تابعین، نظر خلیفه ـ ولو خلاف سنت نبوی باشد ـ عین حكم شرع بوده است (؟!)
 

زهد سیاسی

هر چند كه ادعا می‌شود:
تقوی و خداترسی بی شایبه، وی را بر آن داشت تا سعید بن زید را... از اعضای شورا قرار ندهد؛ زیرا او پسر عمویش بود.!
ولی باید گفت: سیاست زیركانه زهد كه در جلب محبوبیت عمومی و كسب مشورعیت برای خلیفه تأثیر به سزایی داشت، در نحوه اداره امور حكومت و گزینش كارمندان به كار گرفته می‌شد.
خلیفه اول و دوم، صرفنظر از شایستگی، توانایی و لیاقت افراد، از به كار گماردن خویشان نزدیكان خود در امور مملكتی، به شدت اجتناب می‌ورزیدند.[6]

البته در این میان موارد استثناء هم می‌توان یافت:
الف) ابوموسی اشعری، كارگزار خلیفه دوم در بصره كه عبدالله ابن عمر داماد اوست.[7]
ب) قدامة بن مظعون، دایی عبدالله بن عمر و حفصه كه مدتی كرگزار خلیفه دوم در بحرین بود[8] سند تاریخی زیر نشان می‌دهد كه خلیفه دوم به خطر به كار گماردن اقوام و خویشان خود در امور حكومتی به خوبی واقف بود و درست به دلیل رعایت همین دقت سیاسی از انجام آن اجتناب می‌نمود[9] و به جای آن از عناصر با نفوذ كه دارای پشتوانه قبیله‌ای بودند، بهره می‌جست.
او ضمن پیش بینی درباره عاقبت عثمان چنین گفت:اگر عثمان خلیفه شود، فرزندان ابی معیط و امیه را ابر مدرم مسلط می‌گرداند و بیت المال را در اختیار آن‌ها قرار می‌دهد. سوگند كه اگر به حكومت دست یابد چنین خواهد كرد و اگر چنین كند، عرب بر او بشورد، آن سان كه او را در خانه‌اش به قتل برسانند.[10]
حال چطور شد كه خلیفه تركیب شورای شش نفره و اختیارات فرزند عوف را به گونه‌ای تنظیم نمود كه خلافت به طور قطع به عثمان برسد؛ سؤالی است كه باید از خود خلیفه پرسید؟!!
 

زهد یا عوام فریبی


سندی كه ملاحظه می‌فرمایید نشان دهنده آن است كه زهد خلیفه، سیاستی ریاكارانه، از روی مصلحت اندیشی و تنها به جهت جلوگیری از اعتراض مسلمانان به او بوده است؛ چرا كه مدارك تاریخی حاكی از آن است كه:
هرمزان به عمر گفت: اجازه می‌دهی كه برای مسلمانان غذایی طبخ كنم.
خلیفه پاسخ داد: بیم دارم كه از عهده آن بر نیایی.
هرمزان گفت: نه، می‌توانم.
خلیفه گفت: اختیار با تو است.
هرمزان برای آنان غذاهای رنگارنگی با طعم‌های ترش و شیرین پخت و آن گاه نزد خلیفه آمده و گفت: غذا آماده است، برای خوردن آن بیایید.
خلیفه در وسط مسجد ایستاد و صدا زد:
ای مسلمانان! من فرستاده هرمزان به سوی شما هستم، پس مسلمانان به دنبالش راه افتادند؛ هنگامی كه خلیفه به درب منزل او رسید به همراهانش گفت:
همین جا منتظر باشید. آن گاه خودش وارد خانه شد و گفت: غذایی را كه پخته‌ای بیاور تا ببینم. سپس ظرف بزرگی را طلب كرد و به هرمزان دستور داد تا همه غذاهایی را كه پخته بود در آن بریزد و هم بزند تا مخلوط ویكی شوند.
هرمزان گفت: غذاها را خراب كردی. طعم برخی از این‌ها ترش و برخی دیگر شیرین است.
عمر پاسخ داد: آیا می‌خواهی نظر مسلمانان را از من برگردانی. آن گاه پس از یكی كردن انواع غذاهایی كه هرمزان پخته بود، اجازه داد تا مسلمانان وارد شوند و از آن غذا بخورند.[11]

زاهدی با رفتارهای دوگانه


یكی از ادعاهای مطرح شده در اثبات زهد خلفا چنین است:
برای اثبات بی رغبتی وی به متاع دنیا و دوری از راحت طلبی و پرهیزكاری در استفاده از اموال بیت المال ، دو مثال از سیره ابوبكر كافی است:
روزی زن ابوبكر شیرینی خواست، وی گفت پولی نداریم كه بتوانیم با آن شیرینی تهیه كنیم.
همسرش گفت: از خرج روزانه مقداری پس انداز می‌كنیم تا پول شیرینی جمع شود. حضرت ابوبكر به او اجازه داد، پس از چندین روز مبلغ بسیار كمی گرد آمد؛ آن را به ایشان تقدیم نمود تا شیرینی بخرد. اما ابوبكر آن پول را گرفت و به بیت المال برگرداند و گفت: تجربه ثابت كرد كه این مبلغ از مخارج ما اضافه است. لذا فرمان داد تا همان اندازه كه او هر روز پس انداز كرده است از شهریه‌اش بكاهند و غرامت روزهای گذشته را از ملك از شخصی خویش كه قبل از خلافت به دست آورده بود پرداخت نمود.[12]
علاوه بر آن در لحظات پایانی عمر، زمین شخصی خود را فروخت و مبلغی را كه در دوران خلافت (با تصویب مسلمین) به عنوان حقوق دریافت نموده بود، مسترد نمود وصیت كرد كه تمام وسایلی كه در زمان خلافت از آنها استفاده می‌كرده به بیت المال برگردانده شود![13]
قبل از بررسی و نقد ادعاهای فوق بر اساس مراجعه به اسناد تاریخی، توجه شما را به اعترافی از خود خلیفه جلب می‌نماییم كه دلالت دارد: او نمی‌توانست خود را از دنیا و مظاهر فریبنده آن نگهدارد. در حالی كه ادعا می‌شود:
ابوبكر بی اعتناترین مردم نسبت به دنیا بود.![14]
مستدرك الصحیحن، جلد 4، صفحه 309 به سند خود از زید بن ارقم نقل می‌كند كه گفت ما با ابوبكر بودیم كه او نوشیدنی خواست.
برای او آبی توأم با عسل آوردند.
هنگامی كه آن را به لبان خود نزدیك كرد، گریست تا جایی كه صحابه و یاران او نیز با او گریستند... زید گفت: بعد از مدتی ابوبكر چشمان خود را پاك كرد.
از او پرسیدند: ای خلیفه رسول خدا! علت گریه تو چه بود؟
ابوبكر گفت: من زمانی همراه رسول خدا بودم كه دیدم چیزی را از خود دور می‌كند، اما كسی را همراه او ندیدم.
گفتم: یا رسول الله! چه چیزی را از خود دفع می‌كنید؟
فرمود: این دنیاست كه برای من مجسم شده است و به او گفتم از من دور شو فریادی كشید اما دوباره برگشت و گفت: اگر تو از من بگریزی و رهایی یابی، كسی كه بعد از تو خواهد بود، نخواهد توانست كه از من رهایی یابد.
همین حدیث را خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، ج 10، صفحه 286 و ابونعیم در حلیة الاولیاء، جلد 1، صفحه 30 نقل كرده‌اند و در آخر آن اضافه كرده‌اند كه ابوبكر گفت: پس ترسیدم كه دنیا مرا به خود مشغول داشته باشد و این مطلبی بود كه باعث گریه من شد... متقی نیز در كنزالعمال، جلد 4، صفحه 37 در آخر آن اضافه كرده: پس ترسیدم دنیا به من پیوسته باشد كه این امر سبب گریه من شد....[15]

در بررسی این نقل به سه نكته اشاره می‌شود:
الف) ثبت این نقل از سوی اهل سنت در كتب معتبرشان، قبل از هر چیز مستلزم آن است كه تعلق خاطر متقابل دنیا و خلیفه به یكدیگر را بپذیرند؛ كه خود ناقض ادعای زهد اوست.
ب) اگر ادعای ابوبكر نزد همراهانش مبنی بر وقوع گفتگو میان دنیا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) صحت داشته باشد (همه نقل صحیح باشد)، این نقل دلالت بر جدایی ناپذیری دنیا از ابوبكر دارد كه هرگز با زهد او قابل جمع نمی‌باشد.
ج) اگر تنها وقوع این گفتگو میان ابوبكر و مسلمانان صحت داشته باشد (بخشی از نقل صحیح باشد)، به نظر می‌رسد این اعتراف خلیفه نزد مسلمانان همراهش، با كیفیت خاص آن یعنی نقل حدیث از پیامبر (صلی الله علیه و آله) همراه با گریستن كه شگرد معروف خلیفه می‌ِباشد، در اصل پوششی بوده است بر شدت دنیا خواهی او، و خلیفه در این جا با استناد به حدیثی ساختگی از پیامبر (صلی الله علیه و آله)، علاوه بر توجیه تمایلات مادی خود برای مسلمانان، ردپای خلافت خویش را نیز به قبل از سقیفه بنی ساعده برده و با یك تیر دو نشان زده است؛ هم دنیا طلبی‌اش را توجیه كرده و هم خلافتش را با استناد به سخن دنیا با پیامبر (صلی الله علیه و آله) ـ یعنی عبارت: كسی كه بعد از تو خواهد بود ـ، مستحكم ساخته است؛ در حالی كه تا دیروز شعار اینان برای غصب خلافت علوی عدم تعیین جانشین از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود!
همچنین تاریخ سندی را پیش روی ما قرار می‌دهد كه علاوه بر تأیید این اعتراف به دنیا خواهی، در تعارض شدید با ادعای دقت نظر خلیفه در پرهیز از استفاده‌های شخصی و خانوادگی از بیت المال قرار دارد.
عبدالله، نواده دختری ابوبكر از اسماء همسر زبیر، كه سخت مورد توجه و محبت خاله خود عایشه نیز قرار داشت؛ درخواستی از پدربزرگ خود می‌كند كه جالب توجه است.
در آن روز كه ابوبكر خلیفه گردید، عبدالله نوجوانی بیش نبود. روزی نزد ابوبكر آمد و منطقه وسیعی را از مدینه كه كوهی هم در برداشت از او طلب نمود، و ابوبكر نیز به بهانه اینكه او را شاد نماید تمامی آن منطقه را به او بخشید!
... ابن عساكر داستان حاتم بخشی ابوبكر را به نوه خویش ـ عبدالله بن زبیر ـ چنین نقل می‌كند:
عبدالله بن زبیر كوهی در منطقه‌ای از مدینه را از جدش ابوبكر درخواست نمود، و ابوبكر از او پرسید: این كوه را برای چه می‌خواهی؟
عبدالله گفت: ما در مكه این چنین كوهی داشته‌ایم و در مدینه نیز دوست داریم كه چنین منطقه‌ای داشته باشیم و ابوبكر هم آن منطقه را برای او مشخص گردایند و به او بخشید و او هم در آن منطقه اقدام به بنای دو پل ارتباطی نمود كه اكنون اثری از آن باقی نمانده است[16]
این گونه استفاده‌های شخصی از بیت المال، در شرایطی در تاریخ ثبت شده ا ست كه ادعا می‌شود:
ابوبكر در مرض موتش به دخترش عایشه فرمود: ای عایشه همانا ما امور مسلمین را به دست گرفتیم و هیچگونه پولی نه دینار و نه درهم از بیت المال آنها به عنوان حقوق نگرفتیم...![17]
همچنین درباره محروم نگهداشتن خانوده و فرزندان خلیفه از حداقل خواستههای مادی توسط ابوبكر، شاهد تكرار این ادعا هستیم كه:
در دوران خلافت خویش زندگی زاهدانه‌ای اختیار نمود كه نمی‌توانست با حقوق دریافتی از بیت المال حتی برای یكبار شیرینی تهیه كرده و دهان فرزندان خود را شیرین كند، آن هم در زمان تسلسل فتوحات و غنائم و فراوان بودن مال و ثروت![18]
در حالی كه اسناد تاریخی درباره تجمل گرایی دختری كه در همین خانواده تربیت شده حاكی از آن است كه:
عایشه در همان زمانی كه[19] زنان  مسلمان و نیز سایر زنان پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با سادگی و بدون زرق و برق، لباس می‌پوشیدند، انواع و اقسام رنگها و اجناس را در دسترس داشت و از آن‌ها استفاده می‌كرد.
او از به كار بردن زینت آلات گرانبها امتناع نمی‌ورزید.
حتی در ایام حج و هنگام انجام این عبادت بزرگ كه همه زرق و برق‌های مادی فراموش می‌گردد، ام المؤمنین از پوشدن لبا‌س‌های رنگین و زیبا و گرانبها خودداری نداشت.[20]
علامه سید مرتضی عسكری جهت ارائه این تحلیل، ابتدا به اسناد و مداركی از كتب معتبر اهل سنت اشاره می‌نماید كه به ذكر برخی از آنها می‌پردازیم:
الف) صاحب كتاب طبقات از قاسم [بن محمد بن ابی بكر] برادر زاده عایشه نقل كرده است كه او لباس زرد رنگ می‌پوشید و انگشترهای زرین به دست می‌كرد.
ب) زنی از زنان مسلمان به نام شمسیه روایت می‌كند كه روزی به نزد عایشه رفتم، پیراهن زرد رنگ بر تن و روسری و روبنده‌ای زرد رنگ بر سر و صورت افكنده بود.
ج) از عروة [بن زبیر] خواهرزاده او [یعنی عایشه] نقل شده است: عایشه بالاپوشی از حریر یا [خز] داشت كه آن را گاه و بی گاه به تن می‌كرد.
این روپوش را به عبدالله بن زبیر بخشید.
د) [پس از شهادت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله)] محمد بن اشعث كه از سران طایفه كنده بود، برای عایشه پوستینی به هدیه آورده  بود، و او در هنگام سردی هوا از این پوستین استفاده می‌كرد.
هـ) زنی مسلمان به نام امینه می‌گوید: روزی عایشه را دیدم كه بالاپوشی سرخ رنگ و روسری سیاه رنگ پوشیده بود.[21]
و) قاسم فرزند محمد بن ابی بكر نقل می‌‌كند كه عایشه با لباس زرد رنگ احرام می‌بست، و او با پیراهن زرد و زیورآلات طلا احرام حج می‌بست.[22]
نكته جالب این كه عایشه در شرایطی از چنین پوشش‌هایی تجملاتی و رنگارنگ استفاده می‌كند كه خودش رنگ و نوع پوشش زنان انصار را به عنوان الگوی پوشش یك بانوی مسلمان می‌ستاید و آنان را چنین توصیف می‌كند:
زنانی بهتر از بانوان انصار ندیدم، هنگامی كه این آیه [آیه حجاب، سوره نور] نازل شد، هر كدامشان برخاسته و به سوی پارچه‌های پشمینه‌ای كه داشتند، شتافتند و آن را بریده و خود را چنین با آن پوشاندند كه گویا بر سرهایشان كلاغ‌های سیاه رنگ نشسته بود.[23]
 

استفاده شخصی از بیت المال


همچنین درباره ساده زیستی خلیفه و دقت نظر او در استفاده از بیت المال شاهد این ادعا هستیم كه:
ابوبكر در هنگام وفات به عایشه وصیت كرد تا شتری را كه برای سواری از آن استفاده می‌كرد و كاسه‌ای كه در آن غذا می‌آورد و قطیفه‌ای كه می‌پوشید، بعد از وفات وی به خلیفه‌ای كه بعد از او به خلافت می‌نشیند بدهد و افزود استفاده از این اموال تا زمانی برایم جایز بود كه متولی امور مسلمین بودم![24]
در پاسخ به این ادعا، به اسنادی از تاریخ اشاره می‌كنیم كه دلالت بر رشوه دادن خلیفه از محل بیت المال جهت جلب حمایت مخالفین سیاسی حكومتش دارد، كه در واقع یكی از بارزترین مصادیق سوء استفاده شخصی از اموال عمومی محسوب می‌شود و تقوای خلیفه در بهره‌ گیری از بیت المال را زیر سؤال می‌برد.
الف) همان طور كه می‌دانید پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ابوسفیان را برای جمع آوری زكات به منطقه‌ای اعزام كرده بود و ابوسفیان در حالی به مدینه بازگشت كه خلافت آن حضرت (صلی الله علیه و آله) در سقیفه بنی ساعده غصب شده بود.
ابوسفیان ابتدا به دلیل تعصبات قومی به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پیشنهاد بیعت داد، ولی پس از آن كه:
از علی مأیوس شد و از طرفی هم حكومت وقت از مبارزه او بیمناك بود، عمر نزدیك ابوبكر رفت و گفت: این مردك آمد و از شرش ایمن نتوان بود؛ رسول خدا هم همیشه به همین منظور دل او را در دست داشت؛ حال آنچه از صدقه [منظور زكات است] و بیت المال در دست اوست، به او واگذار.
ابوبكر نیز چنین كرد.
ابوسفیان راضی شد و با ابوبكر بیعت كرد.[25]
از روایت طبری چنین بر می‌آید كه ابوسفیان تا ابلاغ فرماندهی لشكری را كه به سوی سوریه می‌رفت به نام پسر خود یزید ابن ابی سفیان نگرفت، با ابوبكر بیعت نكرد.[26][27]
خوانندگان محترم توجه داشته باشند كه میان این افراد و بزرگ بنی امیه [ابوسفیان] هیچ گونه اختلاف نظری وجود نداشت و این بنده معتقد است تناقض گفتار میان آنها و ابوسفیان بر اساس استراتژی حساب شده برای ایجاد شكاف و اختلاف در جامعه بوده است و انگیزه خیر خواهانه‌ای در میان نیست.[28]
ب) البته باید توجه داشت كه این سوء استفاده از بیت المال و رشوه‌ دادن به مخالفان از محل آن، تنها به مورد مذكور اختصاص نداشته و اسناد تاریخی نشان می‌دهد:
چون كار بیعت با ابوبكر استوار شد، وی از محل بیت المال، سهمی برای زنان مهاجر و انصار تعیین كرد.
سهم زنی از بنی عدی بن النجار را به زید بن ثابت سپرد كه به وی برساند. زید به نزد آن زن آمد و سهم او را تقدیم كرد.
زن پرسید این چیست؟
زید گفت: از سهامی است كه ابوبكر برای زنان معین كرده ا ست. گفت: می‌خواهید دین مرا به وسیله رشوه از من بستانید؟ به خدا سوگند، از او چیزی نخواهم پذیرفت.
سپس آن سهمیه را به ابوبكر بازگرداند.[29]
به طور حتم این واقعه كه تنها به جهت عدم دریافت رشوه توسط زنی از بنی نجار و افشاگری وی، در تاریخ ثبت گریده است، نمونه منحصر به فرد پرداخت رشوه از بیت المال نبوده و شك نیست مواردی كه رشوه دستگاه خلافت، مخفیانه مورد قبول افراد قرار گرفته، بسیار بوده است؛ برای مثال می‌توان به دریافت آذوقه رایگان توسط قبیله بنی اسلم، در ازای حمایت از خلافت ابوبكر اشاره نمود.[30]
به هر حال سیاست ارعاب و تطمیع در سرلوحه برنامه‌های حكومتی خلیفه اول قرار داشت و از این روگفت:
امیدوارم كه دل‌هایتان از هراس و شكم‌هایتان از طعام پر شود.[31]
در پایان با ذكر سند تاریخی دیگری درباره استفاده شخصی خلفا و خاندان آن‌ها از اموال عمومی، به بررسی زهد خلیفه دوم می‌پردازیم.
ج) ذكوان آزاد كرده عایشه، روایت می‌كند: سبدی از غنایم فتح عراق به خلیفه عمر رسید كه در آن گوهری بود، عمر از اصحاب خود پرسید: می‌دانید بهای این گوهر چند است؟ گفتند: نه؛ و ندانستند چگونه آن گوهر را میان مسلمانان تقسیم كنند. عمر گفت: آیا اجازه می‌دهید این گوهر را برای عایشه بفرستم به سبب محبتی كه رسول اكرم به او داشته است؟ گفتنند: آری.
عمر آن گوهر را برای عایشه فرستاد.
عایشه گفت: خداوند عمر را چه پیروزی بزرگی روزی كرده است...[32]
ظاهرا خلیفه فراموش كرده بود كه خودش به ابوبكر گفت: اموال متعلق به بیت المال را نمی‌توان با استناد به مشورت اطرافیان، به كسی بخشید؛ زیرا متعلق به همه مسلمانان است و اطرافیان خلیفه، نماینده همه مسلمانان نیستند تا مشورت با آن‌ها معتبر باشد (؟!)
جالب تر این كه عایشه نیز این گوهر را بی درنگ پذیرفت و به نشانه خرسندی از عمكرد خلیفه، او را ستایش كرد و توصیه‌های پدرش را درباره عدم بهره مندی شخصی از بیت المال فراموش نمود، چرا كه در واقع توصیه‌ای در میان نبود!!
به هر حال این گونه استفاده‌های شخصی از بیت المال مسلمین در حالی است كه ادعا می‌شود:
عمر مقام خلافت را برای سوء استفاده مالی و... قرار نداد. به خود حق و اجازه نمی‌داد به دلخواه خود در بیت المال و خزانه دولت دخل و تصرف و خرج بخشش و برداشت كند![33]
د) ابن سعد از سعید بن عاص اموی نقل می‌كند كه وی از خلیفه دوم زمینی جنب خانه خود می‌خواست تا خانه‌اش را وسعت دهد. چون عمر در مورد بعضی‌ها از این بخششها می‌كرد.
خلیفه به او گفت: بعد از نماز صبح بیا تا كارت را انجام دهم. سعید به دستور خلیفه پس از نماز صبح نزد او رفت و با او به زمین مطلوب رفتند.
خلیفه با پای خود روی زمین خطی كشید و گفت: این هم مال تو.
سعید بن عاص می‌گوید: گفتم یا امیرالمؤمنین من عیال دارم، قدری بیشتر بده.
عمر گفت: اینك این زمین تو را بس است ولی سری به تو می‌گویم پیش خود نگهدار؛ بعد از من كسی روی كار می‌‌آید كه با تو صله رحم می‌كند و حاجتت را برآورده می‌سازد.
سعید می‌گوید: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر كردم تا عثمان به حكومت رسید و او همچنانكه عمر گفته بود، با من صله رحم كرد و خواسته‌ام را برآورد.[34]
جالب است كه در این بخشش زمین از بیت المال، خلیفه دوم با هیچ فردی مشورت نكرد و حتی از مسلمانان اطرافش هم اجازه‌ای نگرفت؛ گویا باز هم برای چندمین بار فراموش كرده بود كه چگونه خلیفه اول را به جهت بخشش زمین از بیت المال مورد عتاب قرار داده و حتی توجیه ابوبكر مبنی بر مشورت با صحابه اطرافش را نپذیرفته بود (؟!)

رفاه پنهان


ادعاهایی همچون: عمر شهنشاهی بود كه به جای تخت مرصع و جواهر آگین، بر روی خاك می‌نشست و عوض لباس فاخر كه از شرق و غر ب به بیت المال سرازیر بود به جامه‌ی وصله‌ دار كه پوشاك مفلس ترین رعیت او بود، بدنش را مستور می‌نمود![35]
از بامداد تا شام كار می‌كرد و مزد می‌گرفت و با آن مزد امرار معاش می‌نمود تا این كه هزینه زندگی او تحمیل بر بیت المال مسلمین نشود.[36]
فرصت نداشت به آرامی غذا بخورد و لباسهایش را بشوید. به فكر استراحت و لذت جویی نبود.[37]
او از دنیا رفت و در حالیكه قرض دار بود، اما وجدانش به او اجازه نداد كه یك درهم از بیت المال بردارد![38]
اینها در شرایطی مطرح می‌ شود كه اسناد تاریخی نشانگر آن است كه:
الف) عمر پول بسیار زیادی از بیت المال مسلمین قرض كرد كه مبلغ آن هشتاد و شش هزار دهم بود.[39] حال آن كه اگر هزینه ثابت سالیانه او را معادل پنج هزار درهم بدانیم، چنین وامی معادل مخارج [بیش از] شانزده سال زندگی او می‌شود.[40]

همچنین در تاریخ ثبت شده است كه خلیفه
ب) به یكی از خویشاوندانش هزار درهم بخشید.[41]
ج) چهل هزار درهم صداق و مهریه یكی از همسرانش كرد.[42]
د) به یكی از دامادهایش كه از مكه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از اصل مال خود هبه كرد.[43]
هـ) یكی از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به عبدالله بن عمر به صدر هزار درهم فروخت[44].

مؤید این مطلب، گفته ابویوسف است كه می‌گوید:
و) عمر چهار هزار اسب نشان دار در راه خدا داشت.
به هر كس كه سهمش اندك بود یا نیازی داشت، یكی از آن‌ها را می‌داد و به او گوشزد می‌كرد كه اگر آن را خسته كنی یا علف و آب ندهی تا لاغر شود، ضامن هستی؛ اما اگر با آن به جهاد رفتی و زخمی برداشت یا تو خود آن را زخمی كردی، بر عهده تو چیزی نیست.[45]
هر چند نقل اخیر از مواردی است كه در راستای مدح خلیفه عنوان گردیده، امام پذیرش این ستایش از سوی اهل سنت، قبل از هر چیز مستلزم آن است كه بپذیرند خلیفه دوم چهار هزار اسب نشان دار از آن خود داشته باشد؛ كه این دارایی در تعارض آشكار با ادعای آنان مبنی بر فقر زاهدانه خلیفه است؛ در مجموع می‌توان گفت:
زندگی زاهدانه او به این معنا نبود كه او در دوره خلافت ثروتی نداشت، بلكه در مصادر آمده است كه عمر از ثروتمندان قریش بود.[46]
حال آن كه ادعا می‌شود:
عمر نیز چیزی نداشت و نمی‌خواست چیزی داشته باشد![47]

حمایت از اشرافیت و ثروت اندوزی


هر چند در این باره ادعا می‌شود:
عمر در زمان خود توانست در برابر این سیل خروشان سدی آهنین قرار دهد و با قدرت تمام جلوی آن را بگیرد![48]
اما اسناد تاریخی گویای خلاف آن است؛ به این موارد توجه بفرمایید:
1ـ حمایت از معاویه
از سوی خلیفه دوم تأكیدهای خاصی درباره معاویه صورت می‌گرفت و علیرغم این كه وی از طلقا بود، همت گماشت تا او را برای تصاحب خلافت آماده سازد و مقدمات روی كارآمدنش را مهیا كرد.
كافی است متذكر شویم كه:
الف) عمر، معاویه را سالیان درازی در پست ولایت شام نگه داشت، بدون این كه آن حسابرسی‌های دقیق همه ساله را كه نسبت به سایر كارگزارانش اعمال می‌كرد و حتی گاهی اوقات به حد اهانت می‌رسید، در حق وی اعمال كند.
ب) از سوی دیگر سایر كارگزاران خود را بیش از دو سال در این مقام باقی نمی‌گذاشت.[49]
ج) آن گاه كه معاویه از وی خواست كه اوامری صادر كن تا بر اساس آن حركت كنم، گفت: نه تو را به چیزی فرمان می‌دهم و نه از چیزی باز می‌دارم.[50]
د) این‌ها، گذشته از موارد خلافی بود كه عمر از وی سراغ داشت، اما با اغماض از آن می‌گذشت، مثل ربا خواری و غیره.[51]
هـ) روزی معاویه نزد عمر مورد مذمت و سرزنش قرار گرفت، عمر گفت: جوانمرد قریش را نزد ما ملامت مكنید! جوانمردی كه در حال خشم، خندان است.[52]
و) عمر هر ماه، هزار دینار از بیت المال به معاویه می‌داد.
در نقل دیگری دارد: در سال ده هزار دینار.
ز) عمر درباره معاویه می‌گفت:
از آدم قریش (آدم: فردی كه رنگش متمایل به سیاهی است) و فرزند بزرگوارش پرهیز كنید! كسی كه با حال رضا به خواب می‌رود و در حال خشم، خندان است.[53]
ح) عمر یك بار به معاویه نگریست و گفت: این كسرای عرب است.[54]
ط) یك بار به همنشیان خود گفت: آیا با این كه معاویه در میان شماست، از كسری و قیصر و سیاست و كیاست آن دو سخن می‌گویید؟![55][56]
جالب است كه با وجود این اعتراف صریح خلیفه، باز هم ادعا می‌شود:
با چنین قدرت و غلبه‌ای كه داشت دلش نمی‌خواست در ردیف فرمانروایان به شمار آید.[57]
این بزرگوار روحانی به جای این كه در اثر این پیشرفت و موفقیت عظیم [فتح بیت المقدس] متكبر شود، متواضع می‌گردد![58]

2ـ حمایت از تمیم داری (راهب نصرانی تازه مسلمان)
اسناد تاریخی نشان می‌‌دهند:
در این زمان، خلیفه، تمیم داری را به اهل بدر ملحق ساخت و دركنار طبقه پیشقدمان و بزرگان اسلام قرار گرفت و از بیت المال به پنج هزار درهم حقوق اختصاص یافت.[59]
آری! خلیفه‌ای كه به زهد شهرت یافته است:
نسبت به تمیم بسیار احترام بجای می‌آورد و از او با عبارت خیر اهل المدینة = بهترین فرد مدینه یاد می‌كرد.[60]
در حالی كه: تمیم لباسی را به قیمت هزار درهم خرید تا در شبی كه احتمال می‌داد شب قدر است بپوشد؛[61] این در حالی است كه هزار درهم، قیمت دویست گوسفند بود و او می‌توانست با این مبلغ صدها گرسنه را سیر كند.[62]

3ـ حمایت از زید بن ثابت
اسناد تاریخی نشان می‌دهند:
عمر علاقه ویژه‌ای به زید بن ثابت داشت، [زید در] زمان ابوبكر، از عمر خواست تا او را ـ كه نوجوانی بود ـ به كاری در امور مالیه بگمارد. وقتی عمر بر سر كار آمد و زید با اموالی نزد او بازگشت، عمر هر چه پول همراه آورده بود به خود او بخشید.[63]

4ـ حمایت از قنفذ
در یكی از سال‌هایی كه خلیفه دوم به اموال كارگزارانش رسیدگی می‌كرد، اموال قنفذ را كه بیست هزار درهم بود، بدون آن كه مورد حسابرسی قرار دهد به او بازگرداند؛ در حالی كه در آن سال نصف دارایی همه عمالش را از آن‌‌‌ها ستاند.[64]

اموال كارگزاران


عبد الرحمان بن عوف در مرض منجر به مرگ ابوبكر برای احوال پرسی نزد او رفت. ابوبكر كلماتی گفت كه از [یكی] آن‌ها این بود:
هر كدام از شما را كه حاكم گردانیدم، فقط به جمع آوری برای خود پرداخت.[65]
عمر بن خطاب [نیز] هر چندگاه، كارگزاران ثروت اندوزش را به مدینه فرا می‌خواند واز ایشان نسبت به اموالشان باز خواست می‌كرد و آن گاه نیمی از آن را [به نفع بیت المال] باز می‌ستاند و نیمی را به آنها باز می‌گرداند[66] و آنان را همچنان بر مقام خود می‌گمارد.[67]
علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) این شیوه را ناپسند می‌دانست و به خلیلفه می‌گفت:
اگر اینان را خلافكار و دزد می‌پنداری، چگونه نیمی از اموال ‍[ی را كه با خلافكاری به چنگ آورده‌اند]  به آنها پس می‌دهی و سپس بر مسئولیت و كار سابق خویش باز می‌گردانی!
روزی یكی از همان بازخواست شدگان به خلیفه گفت: اگر این اموال از خداست، چرا همه را از من نمی‌گیری! و اگر متعلق به من است، چرا نیمی از آن را از من می‌ستانی؟![68][69]
جالب تر آن كه:
الف) افرادی چون ابوهریره ـ فرماندار بحرین ـ نزد خلیفه به سرقت اموال عمومی و ثروت اندوزی متهم بوده‌اند.[70]
ب) خلیفه پس از مصادره اموال ابوموسی اشعری ـ كارگزار او در بصره ـ دوباره ابوموسی را بر پست خود می‌گمارد[71]
به عبارت دیگر خائنی كه نیمی از اموالش به همین دلیل مصادره شده، بار دیگر بر همان منصب قبلی گمارده می‌شد!

همچنین اسناد تاریخی نشان می‌دهند:
مردی به نام ضبة بن محصن عنزیی به خاطر غنایم با ابوموسی اشعری درگیر شد. ابوموسی او را به نزد عمر فرستاد. عمر بدون این كه علت درگیری را بپرسد، عنزیی را تنبیه كرد. وی عصبانی شد و خواست آنجا را ترك كند. آن وقت عمر علت درگیری‌اش را پرسید. وی گفت: ابوموسی هفتاد غلام ایرانی و یك كنیز به نام عقیله برای خود گرفته و چنین و چنان زندگی می‌كند و بعد غنایمی را كه او برای خود برداشته می‌شمرد؛[72] با این حال عمر، ابوموسی را از كار بركنار نمی‌كند؛ فقط عقیله را از او برای خود می‌خرد![73]
اگر این گونه نظارت‌های توأم با تساهل و تسامح را در كنار آزاد بودن معاویه، تمیم داری و زید بن ثابت از هرگونه بازخواستی در امور مالی قرار دهید؛ آن گاه می‌توانید درباره این ادعا قضاوت نمایید:
او با تیزبینی، هرگونه تغییر! در زندگی آنان را، در حالی كه در معرض سیل خروشان فتوحات و غنایم قرار گرفته بودند، زیر نظر داشت و دقیقا! مورد محاسبه قرار می‌داد![74]
در مورد عهد خلافت خویش در كار عاملان و حكام نهایت دقت! می‌ورزید![75]

انتخاب كارگزاران


خلیفه دوم اعتقاد داشت كه در اعطای مسئولیت‌های كشوری و لشكری، تنها ملاك انتخاب، توانمندی افراد بوده و نبایستی در پی دینداری و عدالت ورزی مسئولان حكومتی بود.
الف) انتخاب مغیرة بن شعبه
ابن عبدربه در اوایل كتاب العقد الفرید ذیل عنوان اختیار السلطان لأهل عمله به این سند تاریخی اشاره می‌كند[76]:
هنگامی كه خلیفه تصمیم گرفت برای شهر كوفه فرماندار جدیدی [به جای عمار یاسر] برگزیند، دچار سرگردانی شد و گفت: اگر فرد با تقوایی را بر كار بگمارم، او را ضعیف ‌پندارد؛ اگر فرد توانمندی را حاكم كنم، او را تبهكار می‌نامند! در این لحظه مغیرة بن شعبه گفت:
پرهیزكاری فرد ضعیف برای خودش می‌ماند و ناتونی‌اش در اداره امور گریبان تو را می‌گیرد؛ در حالی كه كاردانی فرد توانمند به سود تو و گناهانش هم به حساب خود او است. خلیفه گفت: راست می‌گویی! تو همان فرد توانایی هستی كه در عین حال تبهكار هم می‌باشی، به سوی مردم كوفه روانه شو.[77][78]
بدین ترتیب خلیفه قائل به ترجیح فرد توانای فاجر بر دیگران، جهت اداره امور مسلمین گردید و مغیرة بن شعبه ـ كه در هنگام فرماندای بصره به زشت ترین گناهان آلوده شده بود ـ را به فرمانداری كوفه گمارد.
اسناد تاریخی نشان می‌دهند كه ابوبكر نیز تابع همین سیاست بوده است:

ب) انتخاب خالد بن ولید
ابوبكر درباره خالد بن ولید نیز همین گونه عمل كرد و با وجود ارتكاب زشت ترین جنایات به دست خالد، او را فرمانده لشكر شام ساخته[79] و وصیت كرد[80] تا خالد پس از بازگشتن از شام، به حكومتداری عراق بازگردد.[81]

ج) انتخاب عمرو بن عاص
همچنین خلیفه اول امور فلسطین را به عمروعاص سپرد و خلیفه دوم او را به استانداری مصر منسوب نمود؛ در حالی كه خودش ضمن نامه‌ای او را العاصی ابن العاصی خطاب كرد.[82]
جالب تراین جا است كه اهل سنت نقل می‌كنند كه خلیفه دوم گفت:
هر كه فرد فاجری را به كار گیرد در حالی كه می‌داند تبهكار است، همانند خود اوست.[83]
به هر حال علیرغم این همه اسناد تاریخی، هنوز  ادعا می‌شود:
عمر كه خودش مَثل كامل عدالت بود، می‌‌خواست والیان و امرایی برای اداره امور مملكت به ایالات بفرستدكه از هر جهت! عادل باشند...![84]

زهد بی جهاد


همان طور كه می‌دانید در عصر بعثت، فرماندهی سپاه اسلام را در نبردهای مهم و كلیدی، شخص رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) عهده دار می‌شدند و درغزواتی مانند بدر، احد، خندق، خیبر، حنین و تبوك حضور فعال داشتند؛ در حالی كه تاریخ نشان می‌دهد كه خلیفه اول و دوم در هیچ كدام از كشور گشایی‌ها یا نبردهای داخلی دوران خلافت خویش ـ كه نام جهاد نیز بر آن نهاده بودند (؟!) ـ، حضور نداشته و هرگز عهده دار فرماندهی نظامی نگردیدند.
تاریخ نگاران دیگر متفقا گفته‌اند ابوبكر برای جنگ و لشكر كشی یك بار از مدینه بیرون شد و گفته‌آند پس از مراجعت اسامه از موته به سوی ذی القصه حركت كرد و در آنجا لشكری مجهز و آماده نمود و فرماندهی این لشكر را به عهده خالد بن ولید گذاشت و ریاست گروه انصار را تحت امارت خالد به ثابت بن قیس محول نمود، آنگاه به آنان دستور داد كه برای سركوبی طلیحه و كسانی كه از قبیله اسد و فزاره به دور وی گرد آمده‌اند، سوی بزاخه حركت كنند. منتها بعضی از مورخین حمله و شبیخون زدن بنی فزاره و كشته شدن یك تن از آنان را نیز كه در ذی القصه واقع شده است، نقل نموده‌اند.[85]
بلاذری و مقدسی هم داستان ذی القصه را نقل می‌كنند و جریان حمله بنی فزاره را نیز بر آن می‌افزایند.
مقدسی پس از نقل حركت ابوبكر به ذی القصه می‌گوید: آنگاه خالد با قشون خویش به سوی دشمن حركت نمود، ولی چون خارجة بن حصن فزاری تعداد مسلمانان را اندك دید جرأت بهم رسانید و با چند سوار از جنگجویانش به آنان حمله نمود، مسلمانان رو به هزمیت و فرار نهادند و ابوبكر هم به درختی پناه برد و بر شاخه‌های آن بالا رفت تا از چشم انداز دشمن به دور باشد...[86]
جالب است بدانید بنی امیه كه متوجه مخالفت ابوبكر با سیره رسول خدا (صلی الله علیه  و آله) در  عهده گیری فرماندهی سپاه شدند، به جعل روایاتی[87] جهت معذور جلوه دادن خلیفه و توجیه باقی ماندن او در مدینه پرداختند.
آن‌ها همچنین احادیثی را از زبان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) جعل كردند كه در این نقل‌ها، حضرت امیر (علیه‌السلام) از ابوبكر و عمر می‌خواهند كه خود در مید ان جنگ حاضر نشوند تا جانشان محفوظ بماند.[88]
در حالی كه امیرالمؤمنین (علیه‌ السلام) ـ با وجود شیعیان دلاوری همچون مالك اشتر ـ در سه نبرد جمل، صفین و نهروان، خود فرماندهی سپاه اسلام را بر عهده گرفتند و سلحشورانه در این جنگ‌ها حاضر شدند.

غذای مطبوع


نگاهی به خوراك خلیفه نیز نشانگر خلاف این ادعا است كه می‌گوید:
در غذا چندان قناعت داشت كه هیچ كس دوست نداشت یك لقمه از طعام خاص او بخورد.![89]
گاه شكمش از گرسنگی صدا می‌كرد.![90]
در حالی كه اسناد تاریخی نشان می‌دهند:
الف) مردی به عمر گفت: چاق شده‌ای.
عمر در پاسخ گفت: چرا نشوم، حال آن كه من در میان زنانی هستم كه جز پر كردن شكم من تلاشی ندارند...[91]
جالب تر آن كه چاقی خلیفه در حالی است كه او دیگری را به همین دلیل سرزنش می‌كند.
خلیفه مردی را دید كه هنگام راه رفتن ـ به علت چاقی‌اش ـ نفس نفس می‌زد. از او پرسید: این چه حالی است؟ مرد پاسخ دارد: این بركتی از جانب خداوند است. خلیفه گفت: بلكه عذابی از سوی خدا است كه تو را بدان عذاب می‌نماید.[92]
ب) راوی می‌گوید: نوبتی شام در منزل عمر بن خطاب بودم؛ نان و گوشت می‌خورد و...[93]

ج) ابن عباس نقل می‌كند: در اوایل حكومت عمر بر او وارد شدم، برای او ظرفی شامل یك صاع خرما آورده شد. مرا دعوت به خوردن نمود، من یك دانه خرما خوردم و او شروع به خوردن كرد و تا آخرش را خورد؛ سپس از كوزه‌ای كه نزد او بود نوشید و بر متكائی تكیه داد و دراز كشید...[94]

د) عبدالله بن عمر نقل می‌كند كه پدرم را در حالی دیدم كه دهانش آب افتاده بود. پرسیدم: در چه حالی؟
گفت: ملخ سرخ شده میل دارم.[95]
در پایان، قضاوت درباره این ادعا را به شما می‌سپاریم كه می‌گوید: اما عمر، برای مسلمین در سادگی و بی تكلفی و بی رغبی در مظاهر دنیا، بهترین نمونه و الگو بود[96]

رقابت با زهد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)


به راستی با وجود آن كه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در والاترین مرتبه از زهد واقعی قرار داشتند، چگونه دیگران با وانمود كردن و تظاهر نمودن به اندكی از آن، توانستند نظرها را به سوی خود جلب نمایند؟ چنانچه حتی ضمن انتقاد از شیوه حكمرانی خلیفه دوم، اظهار شده:
و بدین طریق اساس آریستوكراسی (حكومت اشرافی) عربی را علی رغم زهد و تقوای! شخصی بنیان نهاد![97]
پاسخ این سؤال را باید در روحیات مردمی جستجو كرد كه زهد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در دوران حكومت ایشان از نزدیك مشاهده نمودند.
مردم پیشوایی می‌خواستند كه فامیل خود را بر مردم چیره نسازد و رفاه مندیش لبریز نكند، اما [در عین حال] بر مردم نیز چندان سخت نگیرد و بر رفاه نكوهششان ننماید؛ و علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) [از این لحاظ] چنین كسی نبود.
مردم اگر چه مراتب فضل و پرهیزكاری و دانش حضرت علی (علیه‌السلام) را می‌شناختند، این نكته را هم خوب می‌دانستند كه او [بر خلاف عمر] میان عرب و عجم تفاوتی نمی‌نهد و از كمترین گناه در نمی‌گذرد و هیچ حدی را تعطیل نمی‌كند و از تهدید كسی نمی‌هراسد و جز به معیارها و امتیازات الهی توجه ندارد [و این برای مردم قابل تحمل نبود]...[98]
آری! خلفا در كنار تظاهر به ساده زیستی ـ كه از دوران حكومت اسلامی پیامبر (صلی الله علیه و آله) به یادگار باقی مانده و آن دو را محكوم به زاهدنمایی می‌كرد ـ، با گشودن باب‌‌های كشورگشایی، رفاه مندی و ارضای برتری جویی عرب ـ به ویژه قریش ـ بر مردم، توانستند در كنار برآورده ساختن توقعات مذهبی جامعه، خواسته‌های جاهلیتی، غرور عربی و امیال نفسانی آنان را هم اشباع نموده و ضمن تغییر تدریجی و نامحسوس در نظام ارزش‌های حاكم بر حكومت نبوی (صلی الله علیه و آله)، در عین حال كه از آن فاصله می‌گرفتند، موفق شوند رضایت خاطر عرب را از خلافت خود تا به امروز به چنگ آورند؛ در حالی كه علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) لحظه‌ای در این گونه راه‌ها قدم نمی‌گذاشت.
به همین دلیل، تبلیغات به نفع زهد خلفا، ـ در طول تاریخ ـ به قدری ریشه دوانید كه بر زهد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سایه افكند و امروز شاهد این ادعا هستیم كه:
زندگی زاهدانه حضرت علی (علیه السلام) پرتو كامل خلافت نبوت و نور خلافت صدیقی و فاروقی بود.![99]
علی در زهد زندگی فقیرانه، شبیه! عمر بن خطاب بود.![100]

******************************************

پی نوشت :


[1] - يوسف غلامي: پس از غروب، ص 173.
[2] - يوسف غلامي: پس از غروب، ص 229؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص ت266 ـ 267؛ الشافي، ص 233 ـ 234.
[3] - [منظور، مخالفت‌هاي آن دو و اطرافيانشان با دستورات پيامبر (صلي الله عليه و آله) و احكام شرع مي‌باشد].
[4] - [اين تمحجيد از خلفا همانند ستودن زيركي عمر و عاص مي‌باشد].
[5] - علي محدث (بندرريگي): سياه‌ ترين هفته تاريخ، ص 142 ـ 144؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82 ـ 90.
[6] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 14، (تيراژ: 9000 نسخه)، تابستان 82، ص 15.
[7] - ر. ك: علامه سيد مرتضي عسكري: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج 3، ص 103؛ او سعي داشت تا در ماجراي حكميت، دامادش را به خلافت برساند.
[8] - ر. ك: نجاع عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 257 ـ 259؛ به نقل از: الاصابه، ج 3، ص 228.
5- احمد البكري: من حياة الخليفه، ص 435، به نل از: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 158 ـ 159.
[11] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 36.
[12] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام: شماره 10، (تيراژ: 9000 نسخه)، تابستان 81، ص 20.
[13] - عبدالقادر عهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 2، تابستان 79، ص 31.
[14] - سيد عبدالرحيم خطيب: شيخين (چاپ ششم 1382)، ص 29.
[15] - علامه سيد مرتضي حسيني فيروزآبادي:' شناسايي هفت تن در صدر اسلام (ترجمه السبعة من السلف؛ به قلم: عباس راسخي نجفي)، ص 81 ـ 82.
[16] - حسين غيب غلامي: علي بن ابي طالب (عليه‌السلام) و رمز حديث فدك، ص 43 ـ 45؛ به نقل از: تاريخ مدينة دمشق، ج 28، ص 200.
[17] - فؤاد فاروقي: بيست و پنج سال سكوت علي (چاپ دوم 1379)، ص 35.
[18] - عبدالقادر دهان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 2، تابستاان 79، ص 31.
[19] - [پس از رحلت خاتم الانبياء (صلي الله عليه و آله) و دوره تسلسل فتوحات و غنائم و فراوان بودن مال و ثروت].
[20] - علامه سيد مرتضي عسكري: عايشه در تاريخ اسلام، ج 3،ص 232.
[21] - همان: ج 3، ص 232 ـ 233؛ به نقل از: طبقات الكبري، ج 8، ص 69 ـ 73.
[22] - همان: ج 3، ص 233؛ به نقل از: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 132.
[23] - زمخشري: الكاشف، ج 3، ص 231، ذيل آيات (30 ـ1) سوره نور.
[24] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 10، تابستان 81، ص 20.
[25] - به نقل از: العقد الفريد، ج 3، ص 62.
[26] - به نقل از: تاريخ طبري، ج 2، ص 449.
[27] - علامه سيد مرتضي عسكري: عبدالله بن سبا و ديگر افسانه‌هاي تاريخي، ج1، ص 157.
[28] - حشمت الله قنبري همداني: اسرار و آثار سقيفه بني ساعده، ص 81.
[29] - علامه سيد مرتي عسكري: سقيفه ص 58؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 133.
[30] - ر. ك: شيخ مفيد: الجمل، ص 43.
[31] - سيوطي: جامع الاحاديث، ج 13، ص 106.
[32] - علامه سيد مرتضي عسكري: نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج 1، ص 118؛ به نقل از: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 133 و مستدرك حاكم و تلخيص ذهبي، ج 4، ص 8.
[33] - علي طنطاوي (ترجمه ابوبكر حسن زاده): داستان زندگي عمر، (چاپ اول و دوم 1380)، ص 46.
[34] - علامه سيد مرتضي عسكري: نقش ائمه در احياء دين، ج 14، ص 25 ـ 26؛ به نقل از: طبقات، ج س5، ص 20 ـ 22.
[35] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 11، (تيراژ: 9000 نسخه)، پاييز 81، ص 7.
[36] - فؤاد فاروقي: بيست و پنج سال سكوت علي (چاپ دوم 1379)، ص 73.
[37] - علي طنطاوي (ترجمه ابوبكر حسن زاده): داستان زندگاني عمر (چاپ اول و دوم 1380)، ص 90.
[38] - محمد كامل حسن الحامي (ترجمه لام حيدر فاروقي): زندگينامه عمر بن خطاب (چاپ اول 1382)، ص 22.
[39] - به نقل از: تاريخ الخلفاء، ص 135.
[40] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 62.
[41] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 62.
[42] - استاد جعفر مرتضي عاملي: تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن مجتبي (عليه‌السلام) (ترجمه محمد سپهري) (چاپ دوم)، ص 182؛ به نقل از: الفتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 55؛ الترتيب الاداريه، ج 2، ص 405؛ البحر الزخار، ج 4، ص 100.
[43] - همان: ص 182؛ به نقل از: طبقات، ج 3، ص 219؛ الفتوحات الاسلاميه، ج 2، ص 390.
[44] - همان: ص 182، به نقل از: جامع بيان العلم، ج 2، ص 17.
[45] - همان: ص 182؛ به نقل از: الخراج، ص 51.
[46] - رسول جعفريان: تاريخ خلفا، ص 70؛ به نقل از: حياة الصحابه، ج 1، ص 347.
[47] - فؤاد فاروقي: بيست و پنج سال سكوت علي (چاپ دوم 1379)، ص 221.
[48] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 14، تابستان 82، ص20.
[49] - به نقل از: التراتيب الاداريه، ج 1، ص 269.
[50] - به نقل از: طبري، ج 6، ص 184؛ العقد الفريد، ج 1، ص 14.
[51] - به نقل از: مسند احمد، ج 5، ص 347؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 60.
[52] - به نقل از: الاستيعاب (در پاورقي الاصابه)، ج 3، ص 397.
[53] - به نقل از: عيون الاخبار، ج 1، ص 9.
[54] - به نقل از: الاستعياب (در پاورقي الاصابه)، ج 3، ص 396 ـ 397.
[55] - به نقل از: الفخري في الآداب السلطانيه، ص 105.
[56] - علامه جعفر مرتضي عاملي: تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن مجتبي (عليه‌السلام)، ص 98 ـ 100.
[57] - فريدون اسلام نيا: عشره مبشره (چاپ اول 1380)، ص 102.
[58] - سيد عبدالكريم خطيب: شيخين (چاپ ششم 1382)، ص 417.
[59] - علامه سيد مرتضي عسكري: نقش ائمه در احياء دين، ج 6، ص 88؛ به نقل از: فتوح البلدان، ص 556.
[60] - همان: ج 6، ص 87؛ به نقل از: الاصابه، ج 3، ص 473؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 446.
[61] - به نقل از: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 445.
[62] - استاد علي كوراني: تدوين قرآن، ص 186.
[63] - رسول جعفريان: تاريخ خلفا، ص 76؛ به نقل از: تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 854 ـ 855؛ الاصابه، ج 1، ص 85.
[64] - بلاذري: فتوح البلدان، ص 90 و 226، 392.
[65] - مصطفي اسكندري: بازخواني انديشه تقريب، ص 247؛ به نقل از: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 137.
[67] - به نقل از: العقد الفريد، ج 1، ص 46.
[68] - به نقل از: العقد الفريد، ج 1، ص 46.
[69] - يوسف غلامي: پس از غروب، ص 285.
[70] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 205؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 113.
[71] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 222؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 43.
[72] - به نقل از: الفتوح، ج 2، ص 228 ـ 289.
[73] - مصسطفي اسكندري: بازخواني انديشه تقريب، ص 248.
[74] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج د فصلنامه نداي اسلام، شماره 11، پاييز 81، ص 6.
[75] - فريدون اسلام نيا: عشره مبشره (چاپ اول 1380)، ص 102.
[76] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 199.
[77] - به نقل از: الاستيعاب، ج 3، ص 472 و همان منبع، ج 2، ص 204؛ به نقل از: العقد الفريد، ج 1، ص 35.
[78] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 200.
[79] - ر. ك: همان: ج 2، ص 189؛ به نقل از: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 138؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 617.
[80] - ر. ك: همان: ج 2، ص 189؛ به نقل از: تاريخ طبري، ج 2، ص 603.
[82] - همان: ج 2، ص 200؛ به نقل از: عبقرية عمر، ص 28.
[83] - همان: ج 2، ص 200؛ به نقل از: تاريخ عمر بن الخطاب، ص 56.
[84] - سيد عبدالكريم خطيب: شيخين (چاپ ششم 1382)، ص 204.
[85] - علامه سيد مرتضي عسكري: عبدالله سبا و ديگر افسانه‌هاي تاريخي، ج 2، ص 43.
[86] - همان: ج 2، ص 42.
[87] - اقتباس از: براي مثال: ر. ك: تاريخ خليفة بن خياط، ص 51 (دارالكتاب العلمية، بيروت).
[88] - اقتباس از: نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 1، ص 313 ـ 314.
[89] - فريدون اسلام نيا: عشره مبشره (چاپ اول 1380)ع ص 101.
[90] - همو: عشره مبشره (چاپ اول 1380)، ص 102.
[91] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 2، ص 8؛ به نقل از: شيخان بلاذري، ص 237.
[92] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 165.
[93] - نجاح عطا الطائي: نظريات الخليفتين، ج 1، ص 44؛ به نقل از: طبقات، ج 3، ص 318.
[94] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 20.
[95] - احمد البكري: من حياة الخليفه، ص 76؛ به نقل از: طبقات، ج 3، ص 229 ـ 230.
[96] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 11، پاييز 81، ص 5.
[97] - محمد حسين مشايخ: مقاله مندرج در فصلنامه نهج البلاغه، شماره پيايي 2 و 3، زمستان 80 ـ بهار 81، ص 70 ـ 71.
[98] - يوسف غلامي: پس از غروب، ص 174؛ به نقل از: شرح نهج البلاغه، ج س4، ص 78.
[99] - عبدالقادر دهقان سراواني: مقاله مندرج در فصلنامه نداي اسلام، شماره 2، تابستان 79، ص 33.
[100] - فؤاد فاروقي: بيست و پنج سال سكوت علي (چاپ دوم 1379)، ص 139.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page