بامداد عاشورا
در بامداد عاشورا، سپاه عُمر سعد سوار شدند و امام حسین علیهالسلام [یکی از یاران خود به نام] بُرَیر را به سوی آنان فرستاد. بریر آنان را موعظه کرد و مطالبی را به ایشان تذکّر داد، ولی اعتنا نکردند و در آنان اثر نکرد. پس از آن حسین علیهالسلام بر مرکب خود سوار شد و عمر سعد را دعوت به سکوت کرد و فرمود: ای مردم! بیچارگی و هلاکت بر شما باد که در حال سرگردانی از ما یاری خواستید و ما با شتاب برای یاری شما شتافتیم، ولی شمشیری را که سوگند یاد کرده بودید در یاری ما به کار برید، برای کشتن ما به دست گرفتید... .
عمر سعد [در بامداد عاشورا [به جلو آمد و تیری به سوی اصحاب امام حسین علیهالسلام و خیمه آنان پرتاب کرد و گفت: ای مردم! نزد امیر شهادت دهید که من نخستین کسی بودم که به سوی حسین علیهالسلام تیر انداختم. و به دنبال آن، تیرها مانند باران از طرف سپاه عمر بن سعد باریدن گرفت.
مباهله در میدان جنگ
در روز عاشورا بُریر که مردی زاهد و پارسا بود، وارد میدان شد. یزید بن معقل برای مبارزه با او به میدان شتافت. با یکدیگر قرار گذاشتند مباهله کنند و از خدا بخواهند که هر کدام از آنان باطل است به دست دیگری کشته شود. با همین قرار، به جنگ درآمدند. بریر او را به قتل رسانید و به جنگ ادامه داد تا به شهادت نایل آمد.
زن و شوهر مجاهد
وهب با مادر و همسرش به کربلا آمده بود. او در [روز] عاشورا به میدان آمد و جنگ نمایانی کرد و کوشش فراوانی در رزم و جهاد نمود، سپس به سوی مادر و همسرش بازگشت و گفت: «مادر جان! آیا از من راضی شدی یا نه؟» مادرش گفت: من از تو راضی نمیشوم، مگر آنکه در یاری امام حسین» علیهالسلام کشته شوی.
وهب به میدان بازگشت و جنگید تا دستش از بدن جدا شد. همسرش عمودی به دست گرفت و به سوی او آمد در حالی که میگفت: پدر و مادرم فدای تو باد، در یاری اهل بیت پاک و حرم محترم رسول خدا صلی الله علیه وآله جنگ کن. وهب آمد تا او را به خیمه زنها برگرداند، همسر او دست برد و دامان او را گرفت و گفت: بر نمیگردم تا بمیرم. حسین علیهالسلام فرمود: خدا شما را در مقابل یاری اهل بیت من جزای خیر دهد. به سوی زن ها برگرد. همسر وهب مراجعت نمود، ولی وهب جنگید تا به شهادت رسید.
ادب غلام سیاه
چون غلام ابوذر ـ که غلام سیاهرنگی بود ـ در روز عاشورا پیش آمد، حسین علیهالسلام به او فرمود: من به تو اذن دادم که از این زمین بیرون بروی و جان خود را حفظ کنی، زیرا تو آمدی تا به عافیت و خوشی برسی، در راه ما خود را مبتلا مساز.» غلام گفت: «ای پسر پیغمبر! آیا رواست من در زمان خوشی و نعمت، نانخور شما باشم و در سختی شما را تنها بگذارم... نه، به خدا قسم از شما دور نمیشوم تا اینکه خون خویش را با خون پاک شما در آمیزم» پس از آن به جنگ پرداخت و جنگید تا کشته شد.
طفل شیرخوار
حسین علیهالسلام بعد از ظهر عاشورا به خیمه آمد و به زینب علیهاالسلام فرمود: فرزند کوچک مرا بده تا با او وداع کنم. طفل را روی دست گرفت و خواست او را ببوسد که ناگاه حرمله (لعنة اللّه علیه) او را هدف تیر قرار داد، آن تیر در حلق کودک جا گرفت و از دنیا رفت.
امام حسین علیهالسلام فرمود: این طفل را بگیر. و دست خود را زیر خونِ گلوی او میگرفت و چون دستش از خون لبریز میشد به سوی آسمان میپاشید و می فرمود: این مصیبت ها بر من سهل است، زیرا در راه خداست و خدای من میبیند.
غروب خورشید
امام حسین علیهالسلام پس از شهادت یارانش به دشمن حملهور شد و لشکر نیز حمله را آغاز کرد. در آن موقع امام حسین علیهالسلام جرعه آبی می طلبید ولی مضایقه کردند و او را آب ندادند تا 72 زخم بر بدن شریفش وارد شد.
چون ضعف بر او غلبه کرد، لحظه ای ایستاد تا استراحت کند، همان طوری که ایستاده بود سنگی بر پیشانی او اصابت کرد و خون از پیشانی اش جاری گشت. دامان جامه خود را گرفت که خون از پیشانی پاک کند، ناگاه تیر سه شعبه زهرآلودی رسید و به قلب آن حضرت فرو رفت. پس از آن دست برد و تیر را از پشت سر بیرون آورد و خون مانند ناودان جاری گردید. در اثر آن، قدرت جنگ از او سلب شد و متوقف شد. در آن حین شخصی به نزد حسین علیه السلام آمد و زبان به دشنام او گشود و با شمشیر بر سر آن حضرت زد و عمّامه را شکافت و بر سرش نیز وارد آمد و عمامهاش پر از خون شد.امام حسین علیهالسلام با دستمالی سر خود را بست و عمامه را بر سر نهاد و سه کس شمشیر و نیزهای بر امام حسین علیهالسلام وارد کردند و سنان یا شمر، شمشیر بر گلوی حسین زد و آن سر مقدس را از بدن جدا کرد
سید بن طاووس