اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم )
ابو معبد مقداد بن الاسود (رحمة الله)
مقداد از جهت ظاهر مردي بلند قامت و گندم گون بود اسم پدرش عمرو و بَحرائي بود اما چون اسود بن عبد يغوث او را تربيت نمود به مقداد بن الاسود معروف شد و همسرش ضياعه دختر زبير بن عبدالمطلب بود از اين پدر و مادر با فضيلت فرزندي نااهل بنام معبد بوجود آمد و كاملاً عكس روش پدرش در پيش گرفت، تا آنجا كه جنگ جمل بهمراه عايشه و در مقابل اميرالمومنين (عليهالسلام) قرار گرفت كشته شد و چون اميرالمومنين علي (عليهالسلام) بر كُشتگان جنگ جمل عبور فرمودند تا نگاهش به معبد افتاد فرمود: خدا پدرش را رحمت كند كه اگر او زنده بود رأيش احسن از اين بود كنايه از اينكه پدرش مردي صالح و صاحب فضائل و كمالات بود. عمار ياسر همراه آنحضرت بود و عرضه داشت الحمدلله خدا معبد را كيفر داد و به خاك هلاكت افكند بخدا قسم يا اميرالمومنين (عليهالسلام) ممن در كُشتن كسيكه از حق برگردد (هر كس باشد) باك ندارم و حضرت در حق او دعا كردند و فرمودند خدا تو را رحمت كند و جزاي خير دهد.
فضائل مقداد (رحمةالله عليه)
مقداد از شيعيان واقعي حضرت امير (عليهالسلام) و جزء اولين كساني بود كه به دين اسلام تشرّف پيدا كرد و از سابقين در اسلام به شمار ميرود او در جميع جنگها در خدمت نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) حضور فعال داشت.
مقام و منزلت او اگرچه فراتر از بيان است اما براي شناخت هر چه بيشتر به ذكر چند فضيلت او اشاره ميشود.
در صحيح ترمذي از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نقل شده كه فرمودند ان الله تبارك و تعالي امرني بحب اربعة و اخبرني انه يحبهم و هم علي و مقداد و سلمان و ابوذر خداوند مرا امر كرده به دوستي چهار نفر كه عبارتند از علي (عليهالسلام) و مقداد و سلمان و ابوذر (رضوان الله عليهم).
در جامع صغير شيخ جلالالدين سيوطي شافعي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نقل كرده است: اِنّ الجنة تشتاق اربعة علي (عليهالسلام) و عمار و سلمان و مقداد بهشت مشتاق چهار نفر است امام علي (عليهالسلام) و عمار و سلمان و مقداد.
در شأن مقداد همين بس كه او اصلاًَ در حقيقت خلافت اميرالمومنين علي (عليهالسلام) و وجوب تبعيت از آنحضرت لحظهاي سستي نكرد. او مطيع محض اوامر آنحضرت بود حتي لحظهاي شك و ترديد در مورد امام علي (عليهالسلام) به خود راه نداد كه شيخ ابوعمرو كشي از علماء اماميه است در كتاب اسماءالرجال با سند معتبر از امام محمد باقر (عليهالسلام) روايت كرده: ارتدالناس الا ثلاث نفر سلمان و ابوذر و المقداد فقلت عمار قال كان حاص حيصة ثم رجع قال ان اردت الذي لم يشك و لم يدخله شئي فالمقداد: مردم مرتد شدند (بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) ) مگر سه نفر كه عبارتند از سلمان و مقداد و ابوذر پس راوي سوال كرد آيا عمار بن ياسر با ظهور محبت او نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) در اين چند نفر داخل نبود؟ حضرت فرموند: اندك ميلي و ترددي در او ظاهر شد و بعد از آن رجوع به حق كرد. سپس فرمود: اگر ميخواهي بداني كسي را كه هيچ شكّي برايش حاصل نشد بدانكه او مقداد است و در خبر است كه دل مقدس او از محكمي مانند پاره آهن بود.
مقداد جزء گروهي كه خواهان خلافت به حق اميرالمومنين (عليهالسلام) و مطيع آنحضرت بودند
از ابان بن تغلب نقل شده كه گفت از امام صادق (عليهالسلام) پرسيدم: هيچكس از صحابي پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر خلافت ابي بكر اعتراض نكردند و مخالفت خود را به نحوي نشان نداند كه چرا او بر جايگاه مقدس نبوي تكيه زده است حضرت فرمودند: بله دوازده نفر خلافت ابي بكر را انكار كردند كه آن دوازده نفر عبارتند از مقداد بن الاسود و ابوذر غفاري و سلمان فارسي و بريده اسلمي و خالد بن سعيد و عمار ياسر از مهاجرين بودند و از انصار ابوالهشيم تيهان و عثمان بن حنيف و سهل بن حنيف و خزيمة بن ثابت و ابي بن كعب و ابو ايوب انصاري ه با هم متحد شدند و گفتند چون ابي بكر بر منبر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نشست او را از منبر پائين ميآوريم كه عدهاي مخالفت كردند و خواستار مشورت با حضرت امير (عليهالسلام) شدند چون به نزد آنحضرت رسيدند و گفتند يا اميرالمومنين (عليهالسلام) حق را (خلافت) بگذاشتيد و دست تصرف از آن برداشتيد با آنكه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمودند علي مع الحق و الحق مع علي يميل كيفما مال و سپس طرح خود را در بركناري ابي بكر مطرح كردند و از آنحضرت اجازه خواستند. امير المومنين (عليهالسلام) فرمودند: بخدا سوگند اگر چنين كنيد همه با شمشيرهاي كشيده پيش من آيند و گويند بيعت كن وگرنه قصد كشتن مرا خواهند كرد در حاليكه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به من خبر داده كه اين امت بعد از من به تو جفا خواهند كرد و عهد مرا خواهند كشمت و توبه من به منزله هاروني نسبت به موسي. چنانچه بني اسرائيل موسي و هارون را گذاشتند و گوساله پرست شدند همچنين امت تو را خواهند گذاشت و ديگري را برميگزينند گفتم اي رسولخدا (صلي الله عليه و آله) با اين امت چكنم پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند اگر يار و ياور داشتي با آنها جنگ كن و اگر يار و ياور نداشتي خون خود را حفظ كن تا آنگاه كه پيش من آئي.
پس آنها به اطاعت از اميرالمومنين (عليهالسلام) از بركناري ابي بكر از خلافت دست برداشتند.
رحلت مقداد
در عاقبت اين مرد بزرگ در سال 33 هجري قمري در جرف كه يك فرسخي مدينه است بدرود حيات گفت. سپس جنازه او را حمل كردند و در بقيع به خاك سپردند و قبري كه در وان به او نسبت ميدهند صحت ندارد. شايد آنجا قبر فاضل مقداد سيوري يا قبر يكي از مشايخ عرب باشد.
4ـ بلال بن رياح
بلال موذن حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و از سابقين در اسلام بود مادرش جُمانَه كنيتش ابوعبدالله و ابوعمر بود و در جنگهاي بدر و احد و خندق و ساير مشاهد با پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود او كه موذن حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) بود پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به جهت مخالفت با جانشيني ابوبكر از اذان گفتن امتناع كرد و همچنين هرگز دست بعيت با ابي بكر نداد.
شيخ ابوجعفر طوسي روايت نموده در كتاب اختيارالرجال از امام صادق (عليهالسلام) از ابن ابوالبختري كه او گفت شنيدم از عبدالله بن حسن: (عليهالسلام) كه بلال از بيعت با ابي بكر امتناع ميكرد عُمر با تندي به او گفت اين است جزاي ابي بكر كه تو را آزاد كرد بلال گفت اگر ابي بكر مرا براي خدا آزاد كرد پس براي خدا مرا به حال خود واگذار و گرنه من به همان خدمت ايستادهام اما بيعت نميكنم با كسي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) او را به جانشيني خود انتخاب نكرده. پس عمر با او درشتي كرد و گفت از ميان ما بيرون برو بلال هم به ناچار به شام رفت.
امام صادق(عليهالسلام) فرمودند: خدا رحمت كند بلال را كه ما اهل بيت را دوست ميداشت و او بنده صالح بود و گفت اذان نميگويم براي احدي بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پس از آن روز ترك شد حي علي خيرالعمل.
رحلت بلال.
اين موذن و صحابي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) در سال 18 يا 20 در شام به سبب بيماري طاعون از دنيا رحلت كرد وئ در باب الصغير مدفون شد كه مرقد پاكش اكنون زيارتگاه خيل عاشقان و شيفتگان آل الله است.
منابع مقاله: 1- منتهي الامال
2- مجالس المؤمنين
5ـ جابر بن عبدالله عمرو حزام الانصاري
جابر يكي از صحابه جليل القدر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و از اصحاب بدر به شمار ميرود. روايات بسياري درمدح و فضائل او رسيده است كه به بعضي از فضائل او اشاره خواهد شد:
الف: جابر اولين زائر امام حسين (عليهالسلام) و شرح حال او هنگام زيارت:
پيرامون زيارت حضرت سيدالشهداء (عليهالسلام) روايات بسياري نقل شده است كه براي تبرك به تعدادي از آن اشاره ميشود: 1ـ هفتاد هزار ملك در نزد قبر آنحضرت مشغول نمازند كه ثواب نماز هر يك معادل است با نماز هزارهزار نفر از بني آدم كه ثواب آن همه به جهت زوّار است.[28] 2ـ هر زيارت معادل عمره است و يك حج سپس فرمودند دو حج، ياده حج، يا بيست، يا بيست و دو، يا هشتاد، يا صد، يا صدهزار ميباشد و براي هر قدمي نيز ثواب يك حج و عمره نقل كردهاند.[29] 3ـ زيارت آنحضرت ثواب هزار صدقه مقبوله دارد،[30] ثواب هزار روزه،[31] ثواب هزار شهيد از شهداي بدر بلكه خودش شهيد محشور خواهد شد،[32] به هر قدمي كه بطرف زيارت آنحضرت بر ميدارد ثواب آزاد كردن يك بنده از اولاد اسماعيل خواهد داشت[33]و آنقدر فضائل بيشمار در زيارت و زائر امام حسين (عليهالسلام) وجود دارد كه زبان از گفتنش و قلم از نوشتنش ناتوان است عزيزان را به كتاب شريف خصائص الحسينيه حاج شيخ جعفر شوشتري (اعلي الله مقامه) و كامل الزيارات راهنمائي ميكنيم.
حال با اين همه فضائل كه در مورد زائر امام حسين (عليهالسلام) مذكور است جابر بن عبدالله انصاري و عطيه عوفي جزء اولين كساني هستند كه در روز اربعين امام حسين (عليهالسلام) به اين افتخار بزرگ و زيارت آن حريم مقدس نائل شدند. جابر به جهت پيري و ضعف بينائي از شركت در در جنگ معذور بود به همين علت نتوانست به همراه امام حسين (عليهالسلام) در كربلا حضور داشته باشد اما پس از شنيدن خبر شهادت آنحضرت به همراه عطيه عوفي به طرف كربلا حركت كرد و در روز اربعين به كربلا رسيدند عطيه ميگويد: وقتي به كربلا رسيديم. جابر كنار آب فرات رفت و غسل كرد سپس قطيفهاي به كمر بست و قطيفه ديگري هم بر دوش افكند سپس كيسهاي را كه همراهش بود باز كرد و از آن آرد (سُعد) (ريشه گياه خوشبوي كوفي) در آورد و خود را با آن معطر كرد و به طرف قبر مطهر امام حسين (عليهالسلام) حركت كرد در حاليكه مشغول ذكر خدا بود قدم بر ميداشت تا نزديك قبر رسيد به من (عطيه) گفت دست مرا بر قبر مطهر امام برسان (با توجه به اينكه جابر پيرمردي نابينا و حدود 75 سال از سن شريفش ميگذشت) در بعضي روايات است كه جابر خاكها را ميبوئيد تا به قبر امام رسيد و از بوي تربت آنحضرت قبر امام حسين (عليهالسلام) را شناخت. هنگاميكه دست جابر به قبر امام حسين (عليهالسلام) رسيد از شدت اندوه بيهوش شد و روي قبر افتاد عطيه ميگويد من او را به هوش آوردم در اين هنگام سه مرتبه با ناله صدا زد يا حسين سپس فرمود أحبيب لا يجيب حبيبه آيا دوست جواب دوستش را نميدهد بعد خودش جواب خود را داد. چگونه جواب دهد در حاليكه خون از رگهاي گلويت فرو ريخته و ميان سر و بدنت جدائي افتاده است. (منظور جابر از اين سخنان ذكر مصيبت بود و الا او معرفت به مقام امام داشت چنانكه كلمات زيارت جابر بيانگر اين مطلب است).
آنگاه گفت من گواهي ميدهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و سرور مؤمنان و مقتداي پرهيزكاران و زاده هاديان و رهبران و پنجمين نواز اصحاب كساء و فرزند سيده زنان هستي چرا چنين نباشد كه دست سيد المرسلين تو را پرورانيد و از پستان ايمان شير خوردي و با اسلام از شير باز گرفته شدي و پاك زيستي و پاك به عالم ملكوت پرواز كردي و قلب مؤمنان از فراق تو سوخت (سپس كلمات زيارت را تا آخر خواند) سپس فرمود: به خدا سوگند با شما شريك بوديم در آنچه كه شما در آن وارد (كنايه از اينكه شما مصائب و سختيهاي فراوان را تحمل كرديد).
عطيه ميگويد از جابر پرسيدم ما چگونه در اجر شهيدان شريك هستيم با اينكه نه جهاد كرديم و نه بدنمان مجروح شد جابر پاسخ داد: از حبيب خود رسولخدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: هر كس عمل قومي را دوست بدارد در عمل با آن قوم شريك خواهد بود به خدا سوگند نيّت من و اصحاب من همان نيّت امام حسين (عليهالسلام) و اصحاب آنحضرت بوده است.[34]
بنابراين اولين كسيكه توفيق زيارت حضرت سيدالشهداء (عليهالسلام) را پيدا كرد جابر بن عبدالله انصاري بود كه به همراه عطيه به اين سعادت بزرگ نائل گرديدند خداوند ما را هم از اين سعادت بزرگ و زيارت آنحضرت در دنيا و شفاعتش در آخرت بهرهمند گرداند انشاءالله.
ب- جابر و ماموريت رساندن سلام پيامبر (صلي الله عليه و آله) به امام باقر (عليهالسلام):
در كتب تاريخي چنين نقل شده است كه جابر عمامه سياه به سر ميبست و در مسجد مدينه مينشست و پاسخگويي مسائل ديني مسلمانان بود و در اثناء آن ناگاه ميگفت يا باقرالعلم. اهل مدينه چون چنين ميديدند به همديگرميگفتند كه جابر پير شده و هذيان ميگويد. هنگاميكه اين سخن به جابر رسيد گفت بخدا سوگند من هذيان نميگويم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به من فرموده: به زودي مردي از اهل بيت مرا خواهي ديد كه نام او نام من و شمائل او شمائل من خواهد بود كه يبقر العلم بقراً يعني ميشكافد و بيرون ميآورد مسائل دين را بيرون آوردني. كه با شنيدن اين كلام از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) منتظر آنروز هستم و من در آروزي ديدار او بياختيار فرياد ميآورم. اتفاقاً در آن ايّام گذر جابر به يكي از كوچههاي مدينه افتاد هنگاميكه به خانه امام سجاد (عليهالسلام) رسيد خردسالي را ديد كه شمائل حضرت رسالت از او ظاهر بود او را به نزد خود طلبيد و از او نام مقدسش را جويا شد كه امام باقر (عليهالسلام) فرمود: من محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (عليهالسلام) هستم آنگاه جابر بر سر مبارك او بوسه زد و گفت پدر و مادر من فداي تو باد كه جدّ تو حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله) سلام تو را رسانيده است.
در كتاب روضة الشهداء اين حكايت بطور ديگر نقل شده كه ميگويد: جابر در اواخر عمر نابينا بود در كوچههاي مدينه كسي به او سلام كرد جابر اسم او را سوال كرد و او گفت من محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (عليهالسلام) هستم او را به نزد خود طلبيد دست او را بوسيد و گفت يابن رسول الله انّ رسول الله يقرئك السلام و امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: و علي رسول الله السلام و رحمة الله و بركاته.
ج- جابر و دوستي اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام):
جابر در بسياري از جنگها در محضر رسول (صلي الله عليه و آله) بودند و پس از رحلت آنحضرت در ركاب اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در جنگ صفين حضور داشت و در چنگ زدن بحبل الله المتين و متابعت و پيروي از امام علي (عليهالسلام) لحظهاي سستي نكرد و پيوسته مردم را به دوستي آنحضرت دعوت ميكرد. كه در كتاب كشي نقل شده: جابر عصا بر دست گرفته و در كوچههاي مدينه و مجالس مردم عبور ميكرد و ميگفت علي خير البشر من ابي فقد كفر معاشر الانصار ادبوا اولاد كم علي حبّ علي بن ابيطالب (عليهالسلام) فمن ابي فلينظر في شأن امه جابر ميگفت: امام علي (عليهالسلام) بعد از پيامبر از سائر مردم بهتر است هر كه از قبول اين معنا امتناع كند كافر است و همچنين خطاب به گروه انصار نموده و ميگفت: اي انصار اولاد خود را به محبت حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) پرورش دهيد و به زيور دوستي او آراسته سازيد و هر يك از ايشان كه از محبت آنحضرت امتناع كرد نظر درتحقيق مادر خود كند كه قصور از آلودگي مادر او خواهد بود.
محبت شه مردان مجو ز بي پدري
كه دست غير گرفته است پاي مادر او
د: بيماري جابر و عيادت امام باقر (عليهالسلام)
خواجه نصيرالدين طوسي (رحمة الله عليه) در اوصاف الاشراف آورده: جابر بن عبدالله در آخر عمر به ضعف پيري مبتلا گرديد امام باقر (عليهالسلام) به عيادت او رفت و حال او را پرسيده او گفت: حالي دارم كه در اين حال پيري را بر جواني ترجيح ميدهم به بيماري را بر سلامتي و مرگ را بر زندگي پس امام باقر (عليهالسلام) در مقام ارشاد و راهنمائي او فرمودند: اما من اگر خداي مرا پير سازد پيري را دوست دارم و اگر جوان سازد جواني را و اگر بيمار سازد بيماري را و اگر شفا دهد شفا را و اگر بميراند مُردن را و اگر زنده كند زندگي را.
چون جابر چنين شنيد دست آنحضرت را بوسيد و گفت: صدق رسول الله فانّه قال لي ستدرك ولداً من اولادي اسمه اسمي يبقر العلوم بقراً كما يبقر الثور الارض پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) صادق بودند در آنكه به من گفتند كه به زودي يكي از فرزندان مرا خواهي ديد كه نام او نام من ميباشد بشكافد مسائل علم را همچنانكه گاو ميشكافد و شيار ميكند زمين را و به همين جهت نام او را باقرالعلوم (شكافنده علمها) ناميدند از اين كلمات ظاهر ميشود كه جابر در مقام صبر بود و امام باقر (عليهالسلام) در مقام رضا.
رحلت جابر رحمة الله عليه
جابر كه آخرين نفر از صحابه به شمار ميرود در سال 78 هـ . ق در مدينه وفات كرد در آن وقتي كه چشمانش نابينا شده بود و بيش از نود سال از عمر با بركتش ميگذشت.[35]
6ـ حذيفة بن يمان انصاري
حذيفه يكي از بزرگان اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) و نيز صاحب سرّ نبي مكرم اسلام به شمار ميرود. او يكي از كساني است كه بعد از رحلت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) با اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) بيعت كرد و يكي از خاصان آنحضرت نيز محسوب ميشود. حذيفه جزء آن هفت نفري بود كه در تشييع پيكر مطهر حضرت زهرا (سلام الله عليها) شركت داشت و براي نماز بر پيكر آن بزرگوار نيز حاضر بود صاحب استيعاب آورد: كه حذيفه به همراه پدر و برادر خود صفوان در جنگ احد در ركاب حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) حاضر بود، و در آن روز يكي از مسلمانان به اشتباه پدر او را در اثناء گرمي جنگ به گمان اينكه او از مشركان است شهيد نمود. بنابر سرّي كه نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) با او در ميان نهاده بود بحال منافقان از صحابه آگاهي داشت و منافقان را ميشناخت و اگر بر نماز جنازه كسي حاضر نميشد عُمر بن خطاب هم بر او نماز نميخواند و او از جانب عمر بن خطاب سالها والي مدائن بود پس از مدتي او را بركنار كرد و حضرت سلمان (رحمة الله عليه) را به ولايت مدائن منصوب كرد و هنگاميكه سلمان رحلت كرد دوباره حذيفه والي مدائن گرديد و ولايت حذيفه در مدائن باقي بود تا نوبت به شاه ولايت حضرت علي (عليهالسلام) رسيد.
همانطور كه ذكر شدحذيفه به حال منافقان آگاهي داشت صاحب كتاب كشكول (رحمة الله عليه) از مفضل بن عمر و از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه آنحضرت فرمود: منافقان را در زمان ولايت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نميشناختند مگر به بغض علي بن ابيطالب (عليهالسلام) اما حذيفه منافقان را ميشناخت زيرا هنكامي كه نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) از جنگ تبوك بر ميگشتند در وسط راه در شبي كه به ليلة العقبه مشهور است حذيفه مهار ناقه آنحضرت را ميكشيد و عمار از عقب آنرا ميراند. منافقان با هم متحد شدند و گفتند در آن شب پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به شهادت برسانند و فاتحه اسلام را بخوانند كه جبرئيل به پيامبر (صلي الله عليه و آله) خبر داد و از نقشه منافقان آنحضرت را آگاه كرد كه به اين صورت نقشه منافقان به ثمر ننشست و آنها شرمنده و مفتضح گرديدند وقتي حذيفه از پيامبر (صلي الله عليه و آله) خواست كه منافقان كه قصد كشتن آنحضرت را داشتند به او نشان دهد پيامبر (صلي الله عليه و آله) با اشارهاي روشنائي را بر آنها تاباند وآنها را نمايان ساخت كه حذيفه ميگويد آنها چهارده نفر بودند كه عبارتند از ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، مغيره، طلحه، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيده جراح، عمرو عاص، ابو موسي اشعري، ابوطلحه انصاري، اوس بن حدثان بصري.
هنگاميكه ابوبكر بر جايگاه خلافت علوي غاصبانه نشست عمر از ابوبكر درخواست كرد كه حذيفه را مواخذه كند و به بهانه انتقام از او كه در حفظ جان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در ليلة العقبه بجا آورده بود او را (حذيفه) بكُشد كه ابوبكر، عمر را از اين كار منع كرد و او را وادار به سكوت كرد چرا كه در غير اينصورت چهره واقعي آنها كه از منافقان صدر اسلام به شمار ميرفتند ظاهرتر ميشد. بعد از ابوبكر نيز عمر روزي حذيفه را به حضور طلبيد و گفت شنيدهام كه جمعي از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) را نسبت نفاق ميدهي و ميگوئي كه ايشان از ابواب جهنم به شمار ميروند در اين هنگام چيزي كه در دست او بود را بلند كرد كه به او بزند حذيفه گفت ساكت باش اي عمر. چرا كه تو نيز بابي از ابواب جهنمي و منافقان به سبب تو از آن در وارد جهنم خواهند شد كه عمر از كار خود منصرف شد و شروع به اظهار فضائل حذيفه كرد و مصلحت را بر تندي و غضب برحذيفه نديد.
سفارشات خديفه هنگام مرگ
از ابوحمزه ثمالي روايت شده كه چون هنگام مرگ حذيفه فرا رسيد فرزندان خود را طلبيد و وصيتهائي به آنها كرد و آز آنها خواست كه عمل كنند 1ـ از آنچه در دست مردم است مأيوس باشيد كه در اين يأس غناء و توانگريست و حاجات خود را از مردم طلب مكنيد كه اين عين فقر است 2ـ چنان زندگي كنيد كه روزي كه در آن هستيد بهتر از روز قبل باشد 3ـ هنگام نماز چنان باشيد كه آخرين نماز عمرت را بجا ميآوريد 4ـ كاري مكنيد كه از آن عَُذر خواهي كنيد 5ـ پسرانش صفوان و سعيد را وصيت كرد كه با حضرت امير بيعت كنند و آنها چنين كردند و در جنگ صفين به درجه رفيعه شهادت نائل شدند و خود حذيفه نيز پس از چهل روز بيعت با اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) در مدائن رحلت كرد و در همانجا نيز بخاك سپرده شد.[36]
7 ـ ابوايوب انصاري خالد بن زياد
ابوايوب انصاري نيز از بزرگان اصحاب حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) به شمار ميرود و در بسياري از جنگها در محضر مقدس پيامبر حاضر بود. او همان كسي است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) هنگام هجرت از مكه و ورود به مدينه به منزل او وارد شد و خدمات او و مادرش نسبت به رسول الله (صلي الله عليه و آله) تا زماني كه درخانه او تشريف داشتند معروف است.
ابو ايوب كسي است كه درشب زفاف حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) با صفيه سلاح جنگ با خود برداشت و گرد خيمه پيامبر تا سحر به حراست و نگهباني مشغول بود كه وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) او را ديدند براي او دست به دعا برداشتند و فرمودند: اللهم احفظ ابا ايوب كما حفظ نبيّك.
سيد شهيد قاضي نور الله در مجالس نقل كرده ا ست: كه ابو ايوب بن زيد انصاري اسم او خالد است اما كنيه او بر اسمش غلبه پيده كرده او در بسياري از جنگها همراه حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و بعد از آن در جنگ جمل و صفين و خوارج در ركاب حضرت اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) حضور داشت.
ابو ايوب و شجاعت مثال زدني او
در ترجمه بن اعثم كوفي نقل شده است كه ابو ايوب در جنگ صفين از لشكر اميرالمؤمين علي (عليهالسلام) بيرون آمد و در ميدان جنگ مبارز طلبيد هر چه آواز داد از لشكر شام كسي به جهت مبارزه با او بيرون نيامد ابو ايوب چون مبارزي در برابر خود نديد و هيچكس رغبت به جهت مبارزه با او حاضر نشد به تنهائي بر لشكر شام حمله كرد و هيچكس پيش حمله او نايستاد و همه از مقابل او فرار كردند تا اينكه ابو ايوب به سراپرده معاويه (لعنة الله عليه) رسيد معاويه تا چشمش به ابو ايوب از ياران حضرت امير (عليهالسلام) افتاد فرار كرد و از طرف ديگر بيرون آمد ابو ايوب آنجا در قلب دشمن نيز مبارز طلبيد كه جماعتي از اهل شام به جنگ او آمدند كه ابو ايوب به تنهائي به آنها حمله كرد و به چند نفر از بزرگان آنها زخمهاي فراواني وارد كرد و آخر الامر نيز خود به سامت به طرف سپاه حضرت امير برگشت چون معاويه (لعنة الله عليه) از بازگشت ابو ايوب مطمئن شد با رنگي زرد و روئي تيره به سراپرده خود آمد و شروع به سرزنش ياران خود نمود مگر شما را بند كرده بودند و دستهاي شما را بسته بودند كه هيچكس از شما نتوانست به مقابله با يكي از ياران علي (عليهالسلام) بپردازد كه بدون هيچ مقاومتي خود را به سراپرده من برساند آنقدر اصحاب خود را شماتت و سرزنش كرد كه مردي از اهل شام به نام مترفع بن منصور از جا بلند شد و به حمايت از معاويه گفت اي معاويه من همانطور كه آن سوار حمله كرد و خود را به سراپرده تو رساند حمله خواهم كرد و به سراپرده علي بن ابيطالب (عليهالسلام) خواهم رفت و اگر علي را ديدم و فرصت پيدا كردم زخمي بر بدن او وارد خواهم كرد كه تو را دلخوش و راضي گردانم سپس به طرف لشكرگاه اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) حمله كرد تا ابو ايوب اين صحنه را مشاهده كرد به طرف او آمد و با ضربه شمشيري سر او را از تنش جدا كرد و سر او به طرفي افتاد و بدن او به طرف ديگر كه به اين صورت او را به درك واصل كرد و روح نحسش را به جهنم ملحق كرد و دوست و دشمن كه شاهد اين صحنه بودند لب به تمجيد ابو ايوب گشودند و در شجاعت و شهامت او مدح و ثنا بسيار كردند.
رحلت ابو ايوب انصاري (رحمة الله)
ابو ايوب در زمان معاويه به جنگ روم رفت و هنگام ورود به آن ديار بيمار شد و به سبب همان بيماري وفات كرد در هنگام مرگ وصيت كرد هر جا كه با لشكر خصم ملاقات كردند (و جنگ شروع شد) او را همانجا به خاك بسپارند بنابراين در ظاهر استنبول نزديك به سور آن بلده او را مدفون ساختند و مرقد منور او محل استشفاي مسلمانان و نصاري است. صاحب استيعاب در باب كني آورده كه چون اهل روم از جنگ برگشتند قصد كردند كه بدن ابوايوب را از قبر بيرون بياورند وقتي مشغول نبش قبر شدند باران شديدي كه نشان از قهر پروردگار بود بر آنها باريدن كرد كه آنها متنبه شده و دست از نبش قبر ابو ايوب برداشتند. حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نيز از مدفن ابو ايوب خبر داده بودند كه فرمودند: در فلسطينيه مرد صالحي از اصحاب دفن ميشود.
منبع: منتهي الآمال
8 ـ خالدبن سعيد بن العاص بن اميه بن عبدالشمس بن عبد المناف بن قصي القرشي الاموي:
خالد بن سعيد نيز يكي از كساني است كه رحمت پروردگار نصيب او گرديد و به دين مبين اسلام مشرف شد و از سابقين در اسلام محسوب ميشود و محضر مقدس حضرت رسول و اميرالمؤمنين علي (عليهما السلام) را درك كرده است.
چگونه تشرف او به اسلام
در عالم رويا ديد كه آتش فراواني افروختهاند و پدرش ميخوهد او را در آن آتش بيندازد در اين هنگام ديد كه حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) او را بطرف خود كشيد و از آتش نجات دادند وقتي از اين خواب وحشتناك بيدار شد قسم ياد كرد كه خوابي كه ديدهام صحيح است سپس به طرف حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) به جهت تشرف به دين مقدس اسلام حركت كرد و به اين صورت اسلام آورد در كتاب الاصابة و كتاب اسد الغابه نقل شده است كه چون خبر اسلام آوردن خالد به پدرش رسيد بقيه اولاد خود را به طلب او فرستاده و او را آوردند واذيتهاي بسيار نمودند سپس او را از خانه اخراج كرد و فرزندان ديگر را مقرر كرد كه از همراهي همزباني و متابعت او بپرهيزند و او را ازحقوقي كه فرزندان ديگر دارند نيز منع كرد به اين صورت خالد از آنها جدا شد و گفت: آن خدائي كه مرا به حق هدايت فرمود رزق مرا خواهد رساند و به خدمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) آمد و كنار آنحضرت روزها را سپري ميكرد وقتي كه مسلمانان به جهت حبشه هجرت نمودند خالد به سبب خوف بسيار از پدرش با زوجه خود اميمة بنت خالد الخزاعي با مسلمانان همراه شد و در حبشه خداوند دو فرزند پسر و دختر به او عنايت كرد وقتي كه مسلمانان در حبشه بودند برادر خالد به نام عمرو بن سعيد به جهت پي بردن به حقانيت دين مبين اسلام به آنها ملحق شد و در فتح مكه و جنگهاي حنين و تبوك و طائف حاضر بودند و در روز جنگ خيبر نيز اين دو برادر با جعفر بن ابيطالب (رحمة الله عليه) به حضرت امير (عليهالسلام) ملحق شدند.
حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) مسئوليتهائي به آنها واگذار كرد كه از جمله خالد را عامل صدقات يمن ساختند و عمرو را عامل تيماء و خيبر و عزنيه قرار دادند و تا زمان رحلت آن حضرت در آنجا اشتغال داشتند و چون خبر رحلت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و خلافت فاسده ابوبكر به آنها رسيد به مضمون اين رباعي:
كاري كه در او خسيس دخلي دارد
ورنه خس ناكس از خيال باطل
آن به كه شريف دست از آن بر بگذارد
او را چو خودي و خود چو او پندارد
عمل كردند دست از آن مسئوليتها برداشتند و به مدينه بازگشتند و هنگاميكه ابوبكر به آنها اعتراض كرد كه چرا دست از عملهاي خود برداشتيد آنها گفتند ما بعد از پيغمبر خدمت كسي نخواهيم كرد و به اين سبب بيعت با ابوبكر را قبول نكردند و دست توسل در دامن متابعت اهل بيت (عليهم السلام) زدند و گفتند: يا بني هاشم انكم لطوال الشجر طيبة الثمر و نحن تبع لكم.
بعد از مدتي كه حضرت امير المؤمنين علي (عليهالسلام) و ساير بني هاشم از روي اكراه با ابي بكر به ظاهر بيعت كردند خالد و برادرانش نيز به متابعت از آنها بيعت كردند.
9 ـ خُذيفة ابن ثابت الانصاري:
او ملقب است به ذوالشهاتين به سبب آنها حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) شهادت او را به منزله دو شهادت منظور ميكرده است در جنگ بدر و بعد از آن در همه جنگها حضور فعال داشته است و از معدود كساني است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) رجوع كردند صاحب استيعاب نقل ميكند كه خذيمه در جنگ صفين در ركاب حضرت امير (عليهالسلام) حضور داشت و هنگاميكه عمار ياسر به شهادت رسيد او نيز در آن جنگ رشادتها و شجاعتها كرد تا اينكه شربت شهادت چشيد و به همرزمانش پيوست و روايت شده در آخرين خطبه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و در هفته آخر عمر آنحضرت امام خطبهاي ايراد فرمودند كه به فرازي از آن كه در مورد خذيمه و ديگر شهداء است اشاره ميشود: اين اخواني الذين ركبوا الطريق و مضوا علي الحق عمار و اين ابن التيهان و اين ذوالشهاتين و اين نظراوهم من اخوانهم الدين تعاقدوا علي المنية و اُبرد بروسهم الي الفجره ثم ضرب يده الي لحيته الشريفه فاطال البكاء ثم قال اوِّه علي اخواني الدين تلوا القرآن فاحكموه.
منابع: 1- منتهي الآمال
2- مجالس المؤمنين
_______________________________________________________________
[28] - بحار ج985/ 83 كامل الزيارات باب 27 ص 86.
[29] - بحار 98/28 كامل الزيارات باب 63 64 65 66 ص 154 164.
[30] - بحار 98/18 كامل الزيارات باب 56 ص 142 143.
[31] - بحار 98/18 كامل الزيارات باب 56 ص 142 143.
[32] - بحار 98/37 و 104 كامل الزيارات
[33] - بحار 98/36 كامل الزيارات باب 49، ص 134.
[34] - سوگنامه آل محمد (صلي الله عليه و آله)، نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي ص 503.
[35] - منابع مقاله: 1- منتهي الآمال 2- مجالس المومنين.
[36] - منبع مقاله: 1- منتهي الآمال 2ـ مجالس المؤمنين.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا