مورخ معروف اهل سنت ابن قتيبه دينورى- متوفاى 276 ه-. ق- مى نويسد عمر به ابوبكر گفت: بيا (براى عيادت) به حضور فاطمه (ع) رويم، بدرستى كه ما او را به خشم آورديم آنگاه هر دو به سوى خانه فاطمه (ع) رفتند و از فاطمه اجازه حضور خواستند، فاطمه (ع) اجازه نداد، آنان نزد على (ع) رفتند و او با فاطمه (ع) صحبت كرد و سپس آنان را به خانه حضور فاطمه (ع) برد هنگامى كه نشستند زهرا (ع) صورت خود را از آنان برگردانيد و رو به ديوار كرد آنان سلام كردند اما فاطمه سلامشان را پاسخ نگفت ابوبكر شروع به سخن كرد و گفت: «اى عزيز رسول خدا (ص) بخدا سوگند! خويشان پيامبر (ص) نزد من عزيزتر و گرامى تر از خويشان خودم مى باشد و تو در نزد من گرامى تر از دخترم عايشه هستى.اى كاش! روزى كه پدرت از دنيا رفت بجاى او من مى مردم و بعد از او زنده نمى ماندم مى بينى كه ترا مى شناسم و به فضل و شرفت آگاهم اما تو را از حقت و ارثت محروم ميكنم آگاه باش من از پدرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «من ارثى نمى نهم آنچه از من بجاى ماند صدقه است». فاطمه (ع) پاسخ داد: آيا اگر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برايتان حديثى بگويم به آن عمل مى كنيد؟ گفتند: آرى.
فاطمه (ع) فرمود: شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد كه رسول خدا (ص) فرمود: رضايت و خشنودى فاطمه رضايت من، و خشم او خشم من است، هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كس او را خشنود سازد مرا خشنود كرده است و هر كس او را به خشم آرد مرا به خشم آورده است؟
فاطمه (ع) فرمود: «خدا و فرشتگان را به شهادت مى گيرم كه شما مرا به خشم آورديد، من هرگز از شما راضى نخواهم شد و اگر پيامبر (ص) را ملاقات كنم از شما شكايت مى كنم».
ابوبكر گفت: پناه بر خدا از خشمش و خشم تو اى فاطمه سپس به گريه درآمد. بگونه اى كه بيم آن مى رفت تا جان از تنش بدر شود و مى گفت بخدا سوگند برايت در هر نمازى كه مى خوانم دعا مى كنم سپس در حالى كه گريه مى كرد از خانه خارج شد. [الامامه و السياسه ج 1 ص 20.]
عيادت ابوبكر و عمر از فاطمه
- بازدید: 667