مورخین و راویان اهل سنت عموما در مراجعت از جنگ بنى المصطلق داستان افک و نزول آیه افک را از عایشه با مختصر اختلافى از عروة بن زبیر،سعید بن مسیب و علقمة بن وقاص،و عبید الله بن عتبه و برخى دیگر نقل کردهاند و همه سندها به عایشه منتهى مىشود که او خود داستان را نقل کرده است.ما در آغاز قسمتهایى از آن را از روى نقل ابن هشام که از ابن اسحاق و او به چند واسطه از عایشه روایت کرده نقل مىکنیم و سپس نظر خود را در زیر ذکر خواهیم کرد.
عایشه گوید:هرگاه رسول خدا(ص)مىخواست سفر کند میان زنان خود قرعه مىزد و هر کدام قرعه به نامش اصابت مىکرد او را همراه مىبرد.در غزوه«بنى مصطلق»نیز میان زنان خود قرعه زد و قرعه به نام من اصابت کرد و مرا با خود همراه برد.در سفرهاى رسول خدا قرار بر این بود که هر گاه شتر براى سوارى زنى که همراه بود آماده مىشد،زن در میان کجاوه مىنشست،آن گاه مردانى مىآمدند و پایین کجاوه را مىگرفتند و آن را بلند مىکردند و بر پشت شتر مىنهادند و ریسمانهاى آن را محکم مىکردند،سپس مهار شتر را مىگرفتند و به راه مىافتادند .
در مراجعت از غزوه«بنى مصطلق»هنگامى که رسول خدا نزدیک مدینه رسید،در منزلى فرود آمد،و پاسى از شب را در آن منزل گذراند،سپس بانگ رحیل داده شد و مردم به راه افتادند.
عایشه گوید:براى حاجتى بیرون رفته بودم،و در گردنم گردنبندى از دانههاى قیمتى«ظفار» (2) بود،و بى آنکه توجه کنم،گردنبندم گسیخته بود و چون به اردوگاه رسیدم به فکر آن افتادم و آن را نیافتم،و مردم هم آغاز به رفتن کرده بودند.پس درپى گردنبند به همانجا که رفته بودم بازگشتم و پس از جستجو آن را یافتم.در این میان مردانى که شترم را نگهدارى مىکردند آمده بودند و به گمان اینکه در کجاوه نشستهام آن را بالاى شتر بسته و به راه افتاده بودند،و من هنگامى به اردوگاه بازگشتم که مردم همه رفته بودند و احدى باقى نمانده بود،پس خود را به چادر خود پیچیدم و در همانجا دراز کشیدم و یقین داشتم که وقتى مرا ندیدند در جستجوى من برخواهند گشت.
عایشه مىگوید:به خدا قسم،در همان حالى که دراز کشیده بودم صفوان بن معطل سلمى که براى کارى از همراهى با لشکر باز مانده بود،بر من گذر کرد.چون مرا دید،بالاى سر من ایستاد و(چون پیش از نزول آیه حجاب مرا دیده بود)مرا شناخت و گفت:إنا لله و انا الیه راجعون (3) ،همسر رسول خداست که تنها مانده است.سپس گفت:خداى تو را رحمت کند،چرا عقب ماندهاى؟اما من به وى پاسخ ندادم.سپس شترى را نزدیک آورد و گفت:سوار شو و خود دورتر ایستاد.سوار شدم و آن گاه صفوان نزدیک آمد و مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوى اردو به راه افتاد،اما سوگند به خدا که نه ما به مردم رسیدیم و نه آنها از نبودنم در کجاوه با خبر شدند،تا بامداد فردا که اردو در منزل دیگر پیاده شدند و ما هم به همان وضعى که داشتیم رسیدیم .دروغگویان زبان به بهتان گشودند و گفتند،آنچه گفتند و اردوى اسلام متشنج شد.اما من به خدا قسم بى خبر بودم.سپس به مدینه رسیدم و چیزى نگذشت که سخت بیمار شدم،و با آنکه رسول خدا،پدر و مادرم از بهتانى که نسبت به من گفته بودند به من چیزى نمىگفتند،اما مىفهمیدم که رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و مانند گذشته که هرگاه بیمار مىشدم،بسیار تفقد و دلجویى مىکرد،در این بیمارى لطف و عنایتى نشان نداد و هرگاه نزد من مىآید،از مادرم که مشغول پرستارى من بود مىپرسید که بیمار شما چطور است؟و بیش از این احوال پرسى نمىکرد.تا آنجا که روزى گفتم:اى رسول خدا کاش مرا اذن مىدادى که به خانه مادرم مىرفتم،و مرا همانجا پرستارى مىکرد.فرمود:مانعى ندارد.پس به خانه مادر رفتم،و از آنچه مردم گفته بودند بکلى بىخبر بودم،تا اینکه پس از متجاوز از بیست روز بهبود یافتم و شبى با ام مسطح دختر أبى رهم بن مطلب بن عبد مناف(که مادرش دختر صخر بن عامر،خاله أبى بکر بود)براى حاجتى بیرون رفتم و در بین راه پاى او به چادرش گیر کرد و به زمین خورد و گفت:خدا مسطح را بدبخت کند.گفتم:به خدا قسم به مردى از مهاجرین که در بدر حضور داشته است بد گفتى .گفت:اى دختر«أبى بکر»مگر خبر ندارى؟گفتم:چه خبر؟پس قصه بهتانى را که درباره من گفته بودند به من گفت:گفتم:راستى چنین حرفى بوده است؟گفت:آرى به خدا قسم که چنین گفتهاند .
عایشه مىگوید:به خدا قسم،دیگر نتوانستم به دنبال کارى که داشتم بروم و همچنان بازگشتم و چنان مىگریستم که مىپنداشتم گریه جگرم را خواهد شکافت.پس به مادرم گفتم:خدا ترا بیامرزد،مردم چنین سخنانى مىگویند،و توبه من هیچ نمىگویى؟گفت:دختر جان،اهمیت مده،به خدا قسم که اتفاق مىافتد زنى زیبا در خانه مردى باشد که آن مرد او را دوست مىدارد و اگر هووهایى هم داشته باشد آنها و دیگران درباره وى چیزهایى مىگویند.
وى گوید:در اثر همین قضیه میان أسید بن حضیر أوسى و سعد بن عباده خزرجى نزاعى در گرفت و نزدیک بود فتنهاى میان أوس و خزرج پدید آید.
عایشه مىگوید:رسول خدا نزد من آمد،على بن أبى طالب و أسامة بن زید را خواست و در این باب با آن دو مشورت کرد.أسامه درباره من سخن به نیکى راند و گفت:اى رسول خدا از همسرت نه ما و نه تو جز نیکى ندیدهایم و آنچه مردم مىگویند دروغ و یاوه است.اما على(ع)گفت :اى رسول خدا زن بسیار است و شما هم مىتوانى زنى دیگر بگیرىـتا آنجا که مىگویدـرسول خدا گفت:اى عایشه تو را بشارت باد که خدا بىگناهى تو را نازل کرد،گفتم:خدا را شکر.
پس رسول خدا بیرون رفت،و براى مردم خطبه خواند،و آیات نازل شده (4) را بر آنان تلاوت فرمود،و سپس دستور داد تا مسطح بن أثاثه،حسان بن ثابت،حمنه دخترجحش (خواهر زینب)را که صریحا بهتان زده بودند،حد زدند.
به روایت ابن اسحاق:بعدها معلوم شد که صفوان بن معطل سلمى مردى ندارد و نمىتواند با زنان آمیزش کند.او در یکى از غزوات اسلامى به شهادت رسید.
نوشتهاند که صفوان بن معطل هنگامى که از گفتار بهتان آمیز حسان بن ثابت و دیگران با خبر شد،روزى سر راه بر حسان گرفت و شمشیرى بر وى فرود آورد و او را مجروح ساخت،و رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر کند و در مقابل،نخلستانى به او داد و نیز کنیزى مصرى به نام سیرین که عبد الرحمان بن حسان از وى تولد یافت.
حسان بن ثابت را در پشیمانى و معذرت خواهى از آنچه در این پیشامد گفته بود،اشعارى است که ابن اسحاق آنها را نقل مىکند.درباره حدى که بر حسان،مسطح و حمنه جارى شده،نیز اشعارى گفتهاند. (5)
و این بود خلاصه داستان طبق روایات اهل سنت که در بیش از پانزده حدیث نقل شده و سند همه آنها نیز به خود عایشه مىرسد.
ولى بر طبق روایات دیگرى که در کتابهاى حدیثى شیعه وارد شده آیه إفک درباره کسانى نازل شد که به ماریه قبطیه تهمت زده و با کمال بىشرمى گفتند ابراهیم فرزند رسول خدا نیست و فرزند جریح قبطى است و جریح نام غلامى بوده که همان مقوقس حاکم مصر که ماریه را براى رسول خدا فرستاد(به شرحى که پس از این خواهیم گفت)آن غلام را نیز به همراه او براى رسول خدا فرستاد و چون آن غلام همزبان ماریه بوده و بلکه طبق پارهاى از روایات،بستگى نزدیکى با ماریه داشته نزد وى رفت و آمد مىکرد.
و در بسیارى از روایات نام کسى که این تهمت را زده نیز ذکر کردهاند که براى اطلاع بیشتر مىتوانید به پاورقى بحار الانوار (6) مراجعه نمایید و روایات را نیز مطالعه کنید.
به نظر ما نیز روایات محدثین شیعه معتبرتر و از جهاتى صحیحتر است که در زیر بهبرخى از آنها اشاره مىشود و تحقیق بیشتر را در این باب به کتابهاى تفسیرى و حدیثى حواله مىدهیم:
1.سوره نور که آیه افک در آن سوره است.در سال نهم هجرت نازل شد چنانکه آیات صدر این سوره نیز بدان گواهى دهد و در همان سال نیز ابراهیم فرزند رسول خدا(ص)از دنیا رفته و تهمت زننده نیز در همان سال این گفتار ناهنجار را به خیال خود براى تسلیت رسول خدا بر زبان جارى کرده...ولى جنگ«بنى المصطلق»همان گونه که شنیدید در سال ششم اتفاق افتاده است!
2.در این روایات آمده که صفوان بن معطل مردى نداشته،در صورتى که ابن حجر در شرح حال او مىنویسد او زن داشت و همسرش را کتک زد و آن زن شکایت صفوان را به نزد رسول خدا برد ...
3.و نیز در این روایات آمده بود که رسول خدا براى راضى کردن حسان بن ثابت کنیزى به نام سیرین بدو داد...در صورتى که سیرین نام کنیزى است که همان مقوقس در سال هفتم یا هشتم او را براى رسول خدا فرستاد چنانکه ارباب تراجم نوشتهاند...
4.از اینها گذشته خود این مطلب که نگهبانان هودج عایشه هنگام بستن آن بر شتر نفهمند که عایشه در آن نیست بسیار بعید به نظر مىرسد و پذیرفتن آن مشکل است...گذشته از اینکه بردن عایشه در این سفر نیز بعیدتر از خود آن مطلب است...
5.این مطلب نیز که در صدر این حدیث آمده بود که رسول خدا در هر سفرى که مىرفت یکى از زنان خود را با قید قرعه به همراه خود مىبرد...مورد بحث و تحلیل و قابل خدشه است،و ظاهرا این مطلب از غیر عایشه و در حدیث دیگرى نقل نشده،و به گفته مؤلف کتاب سیرة النبى (ص)بعید نیست که این گفتار نیز ساخته و پرداخته دشمنان اسلام و دشمنان پیامبر گرامى آن بوده که پیوسته سعى مىکردند تا رسول خدا(ص)را مردى شهوتران و زن دوست معرفى کنند تا آنجا که بگویند:در جنگها نیز که مردان مسلمان در فکر جانبازى و شهادت در راه اسلام و مکتب بودند،آن حضرت از زنان و لذت بردن از آنها بىنیاز نبوده و خوددارى نمىکرده.. .
گذشته از اینکه همان گونه که گفته شد:سند روایات افک طبق نقل مورخین و راویان اهل سنت،همه جا به خود عایشه مىرسد که این هم مسئلهانگیز و خدشه سازاست.
و خدشههاى دیگرى نیز وجود دارد و در این مختصر که منظور ما از تدوین آن نقل متن تاریخ است نگنجد و براى اطلاع بیشتر مىتوانید به همان پاورقى بحار الانوار و سیرة المصطفى (صص 488 به بعد)مراجعه نمایید،و اشکالات این داستان را بر طبق نقل عایشه و روایات اهل سنت از زیر نظر بگذرانید...
- پینوشتها -
2.ظفار شهرى است در یمن،نزدیک صنعاء.
3.در مقام تعجب گفته شده است،یعنى ما از آن خداوندیم و به سوى او رجوع مىکنیم.
4.سوره نور،آیات 27ـ .11
5.سیره ابن هشام،ج 2،صص 297 به بعد.
6.بحار الانوار،(چاپ جدید)،ج 79،صص 110ـ103،پاورقى.
داستان افک به روایت عایشه
- بازدید: 670