به هر اندازه که کار بر مسلمانان سخت بود و با گذشت شبها و روزها مشکلتر مىشد به همان اندازه براى احزاب و لشکر دشمن نیز توقف بى نتیجه در آن سرزمین بخصوص که آن ایام با فصل زمستان و سرماى سخت مدینه هم مصادف شده بود بسیار کار سخت و طاقت فرسایى بود و بزرگان سپاه قریش و احزاب دیگر از اینکه با این همه تهیه وسایل جنگى و پیمودن این راه طولانى به خاطر وجود آن خندقى که پیش بینى آن را نکرده بودند نمىتوانستند کارى انجام دهند بسیار رنج مىبردند فقط گاهگاهى از آن سوى خندق تیرهایى به سوى مسلمانان پرتاب مىکردند که از این طرف نیز بدون پاسخ نمىماند و مسلمانان نیز پاسخشان را با تیر مىدادند،و گاهى حملههاى شبانه از طرف ایشان صورت مىگرفت که از طرف پاسداران مسلمان کهدر برابر راههاى خندق پاسدارى مىکردند بخوبى دفع مىشد.
براى پهلوانان و سلحشورانى مانند عمرو بن عبدود و عکرمة بن ابى جهل که به همراه این سپاه گران به مدینه آمده بودند تا انتقام کشتگان بدر و احد را از سربازان جانباز اسلام بگیرند و در طول راه میان مکه و مدینه ویرانى یثرب و نابودى کامل اسلام و پیروان این آیین مقدس را در سر پرورانده بودند،بسیار دشوار و ننگین بود که بدون هیچ گونه زد و خورد و کشت و کشتار و کارزارى به مکه باز گردند.
براى سران سپاه و بزرگانى چون ابو سفیان نیز که بمنظور جبران ننگ غیبت در بدر صغرى تصمیم به شکست قطعى جنگجویان مدینه گرفته بودند،بازگشت به این صورت موجب رسوایى و ننگ بیشترى مىشد،از این رو در یکى از روزها با هم مشورت کردند و تصمیم گرفتند به هر ترتیب شده راهى پیدا کنند و از خندق عبور کرده به این سو بیایند و با مسلمانان جنگ کنند،گروههاى مختلف به سردارى عمرو بن عاص،خالد بن ولید،ابو سفیان،ضرار بن خطاب و دیگران براى این کار تعیین شدند ولى هر بار با شکست رو به رو شده و نتوانستند کارى از پیش ببرند،تا سرانجام روزى عمرو بن عبدود با چند تن دیگر از سران جنگ مانند ضرار بن خطاب و هبیرة بن ابى وهب و نوفل بن عبد الله و عکرمة و دیگران بر اسبان خود سوار شده و لباس جنگ پوشیدند و اطراف خندق را گردش کرده و بالاخره تنگنایى پیدا کردند که عرضش کمتر از جاهاى دیگر بود،و بر اسبان خود رکاب زده و به هر ترتیبى بود خود را به این سوى خندق رساندند و اسبان را به جولان در آورده شروع به تاخت و تاز کردند،و براى جنگ مبارز و هماورد طلبیدند.
هیچ یک از آنان در شجاعت،شهرت عمرو بن عبدود را نداشت و سالخوردهتر و با تجربهتر از وى در جنگها نبود،و بلکه به گفته اهل تاریخ در آن روزگار هیچ شجاعى در میان عرب شهرت عمرو بن عبدود را نداشت،و او را«فارس یلیل»مىنامیدند و با هزار سوار او را برابر مىدانستند،و از این رو مسلمانان نیز تنها از جنگ با او واهمه داشتند و گرنه همراهان او چندان ابهتى براى آنها نداشت.
عمرو بن عبدود که توانسته بود خود را به این سوى خندق برساند و آرزوى خود را که جنگ در میدان باز با مسلمانان باشد برآورده سازد،با نخوت و غرورى خاصاسب خود را به جولان در آورده و مبارز طلبید. (12)
دنباله ماجرا را راویان به دو گونه نقل کردهاند،در برخى از روایات است که چون على(ع)دید اینان خود را به این سوى خندق رساندهاند با چند تن از مسلمانان به میدان آمده و خود را به آن تنگنایى که عمرو بن عبدود و همراهانش از آن آمده بودند رساند و راه بازگشت را بر آنها بست و در نتیجه عمرو ناچار به جنگ گردید و مبارز طلبید و على(ع)به جنگ او آمد و او را به قتل رسانیدـبه شرحى که ذیلا خواهید خواند.
و در روایات زیادى که در سیره حلبیه و کتابهاى دیگر نقل شده چنین است که چون عمرو مبارز طلبید کسى جرئت جنگ با او نکرد جز على(ع) (13) که برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه گرفت تا به جنگ او برود اما پیغمبر به او دستور داد بنشیند،براى بار دوم عمرو بن عبدود مبارز طلبید و به عنوان سرزنش و استهزاء مسلمانان فریاد زد:
«این جنتکم التى تزعمون ان من قتل منکم دخلها»؟
[کجاست آن بهشتى که شما مىپندارید هر کس از شما کشته شود داخل آن بهشت شود؟ (14) ]
على(ع)دوباره از جا برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه خواست به جنگ او برود و پیغمبر باز هم به او اجازه نداد و فرمود:بنشین که او عمرو بن عبدود است؟
عمرو در این بار رجزى خواند به صورت تعرض و ایراد و در حقیقت اندرزىتوأم با توبیخ و ملامت بود و رجز این بود که گفت:
و لقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز
و وقفت اذجبن الشجاع مواقف القرن المناجز
انى کذلک لم ازل متسرعا نحو الهزاهز
ان الشجاعة فى الفتى و الجود من خیر الغرائز
[یعنى صداى من گرفت از بس که فریاد زدم آیا مبارزى هست و در جایى که دل شجاعان بلرزد یعنى جایگاه هماوردان سخت نیرو ایستادهام و من پیوسته به سوى جنگهاى سخت که پشت مردان را مىلرزاند شتاب مىکنم!به راستى که شجاعت و سخاوت در جوانمرد بهترین خصلتهاست.]
در این بار نیز على(ع)برخاست و دیگرى جرئت این کار را نکرد و به تعبیر تواریخ مسلمانان چنان بودند که«کأن على رؤسهم الطیر»گویا بر سر آنها پرنده قرار داشتـکنایه از اینکه هیچ حرکتى که نشان دهنده عکس العملى از طرف آنان باشد دیده نمىشد.ـ
على(ع)اجازه خواست به جنگ او برود،پیغمبر فرمود:او عمرو است؟على(ع)عرض کرد:اگر چه عمرو باشد! (15)
رسول خدا(ص)که چنان دید رخصت جنگ بدو داده فرمود:پیش بیا!و چون على(ع)پیش رفت حضرت زره خود را بر او پوشانید و دستار خویش بر سر او بست و شمشیر مخصوص خود را به دست او داد آن گاه بدو فرمود:پیش برو،و چون به سوى میدان حرکت کرد رسول خدا(ص)دست به دعا برداشت و درباره او دعا کرده گفت:
«اللهم احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدمیه» . (16) [خدایا او را از پیش رو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالاى سر و پایین پایش محافظت و نگهدارى کن.]
و در روایت دیگرى است (17) که وقتى على دور شد،پیغمبر فرمود:
«لقد برز الایمان کله الى الشرک کله»
[براستى همه ایمان با همه شرک رو به رو شد!]
و به هر صورت على(ع)بسرعت خود را به عمرو رسانده پاسخ رجز او را این گونه داد:
لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز
ذونیة و بصیرة و الصدق منجى کل فائز
انى لارجوان أقیم علیک نائحة الجنائز
من ضربة نجلاء یبقى صوتها عند الهزاهز
[شتاب مکن که پاسخ دهنده فریادت(و خفه کنندهات)آمد با عزمى(آهنین)و بینشى(کامل)و صدق و راستى هر رستگارى را نجات بخش است و من با این عقیده به میدان تو آمدهام که نوحه نوحهگران مرگ را براى تو برپا کنم(و تو را از پاى در آورم)با ضربتى سخت (18) که در جنگها آوازهاش به یادگار بماند.]عمرو که باور نمىکرد کسى به این زودى و آسانى حاضر شود به میدان او بیاید و به مبارزه او حاضر شود با تعجب پرسید:تو کیستى؟
فرمود:من على بن ابیطالب هستم،عمرو گفت:اى برادرزاده خوب بود عموهایت که از تو بزرگتر هستند به جنگ من مىآمدند؟زیرا من خوش ندارم خون تو را بریزم!و در حدیث دیگرى است که گفت:من با پدرت ابو طالب رفیق بودهام!
على(ع)فرمود:
«لکنى و الله احب أن أقتلک مادمت آبیا للحق»
[ولى من تا وقتى که تو از حق روگردان باشى دوست دارم خون تو را بریزم.]
در اینجا بود که عمرو بن عبدود به غیرت آمد و خشمناک به على(ع)حمله کرد،على(ع)بدو فرمود :تو در جاهلیت با خود عهد کرده بودى و به لات و عزى سوگند یاد کرده بودى که هر کس سه چیز از تو بخواهد یکى از آن سه چیز و یا هر سه را بپذیرى؟عمرو گفت:آرى،على(ع)فرمود:پس یکى از سه پیشنهاد مرا بپذیر:
نخست آنکه به وحدانیت خداى یکتا و نبوت پیغمبر گواهى دهى و تسلیم پروردگار جهانیان گردى؟
عمرو گفت:اى برادر زاده این حرف را نزن و خواهش دیگرى بکن!
على(ع)فرمود:اما اگر آن را بپذیرى براى تو بهتر است؟
سپس ادامه داده فرمود:دیگر آنکه از راهى که آمدهاى باز گردى(و از جنگ با مسلمانان صرفنظر کنى)؟
عمرو گفت:این هم ممکن نیست و زنان قریش براى همیشه به هم بازگو کنند(و گویند عمرو از ترس جنگ گریخت).
على(ع)فرمود:پیشنهاد سوم آن است که از اسب پیاده شوى و با من جنگ کنى؟عمرو خندید و گفت :ولى من گمان نمىکردم احدى از اعراب مرا به این کار دعوت کند(و مرا به جنگ با خود بخواند)این را گفت و از اسب پیاده شد و اسب را پى کرده به على حمله کرد،و شمشیرى به جانب سر آن حضرت حواله نمود که على(ع)سپر کشید و آن ضربت را رد کرد و با این حال شمشیر عمرو سپر را شکافت و جلوى سر على(ع)را نیز زخمدار کرد اما على(ع)در همان حال مهلتش نداده و شمشیر را از پشت سر حواله گردن عمرو کرد و چنان ضربتى زد که گردنش را قطع نمود و او را بر زمین انداخت.
و در روایت حذیفه است که على(ع)شمشیر را حواله پاهاى عمرو کرد و هر دوپاى او را از بیخ قطع نمود و او بر زمین افتاد و على(ع)روى سینهاش نشست،عمرو با ناراحتى گفت:«لقد جلست منى مجلسا عظیما»[براستى که بر جاى بزرگى نشستهاى.]سپس از على درخواست نمود که پس از کشتن او جامه از تنش بیرون نیاورد،حضرت در جوابش فرمود:این براى من کار سهلى است،و پس از آنکه سرش را برید تکبیر گفت:رسول خدا(ص)فرمود:به خدا على او را کشت.
نخستین کسى که خود را به على رسانید تا به او تبریک بگوید:عمر بن الخطاب بود که در میان گرد و غبار آمد و دید على(ع)شمشیرش را با زره عمرو پاک مىکند،عمر با عجله بازگشت و خبر قتل عمرو را به پیغمبر رسانید و به دنبال او نیز على(ع)با چهرهاى باز و شکفته سر رسید و سر عمرو را پیش پیغمبر گذارد،و چون عمر از او پرسید:چرا زره او را که در عرب مانند ندارد بیرون نیاوردهاى؟فرمود:من شرم کردم او را برهنه سازم. (19)
و در نقل دیگرى است که جابر گوید:من در آن وقت به همراه على(ع)رفتم تا جنگ و کارزار آن دو را تماشا کنم و چون به یکدیگر حمله کردند غبارى بلند شد که دیگر کسى آن دو را نمىدید و در میان آن غبار ناگاه صداى تکبیر على(ع)بلند شد و همه دانستند که عمرو به دست على(ع)به قتل رسیده و کشته شده است.
مورخین اشعار زیر را از على(ع)نقل کردهاند که پس از قتل عمرو بن عبدود انشا فرموده :
أعلى تقتحم الفوارس هکذا
عنى و عنها خبروا اصحابى (20)
الیوم تمنعنى الفرار حفیظتى
و مصمم فى الرأس لیس بنابى (21)
أردیت عمروا اذ طغى بمهند
صافى الحدید مجرب قضاب (22)
فصددت حین ترکته متجدلا
کالجذع بین دکادک و روابى (23)
و عففت عن اثوابه و لو اننى
کنت المقطر بزنى اثوابى (24)
لا تحسبن الله خاذل دینه
و نبیه یا معشر الاحزاب (25)
و در نقل دیگرى این یک شعر را نیز ضمیمه کردهاند:
نصر الحجارة من سفاهة رأیه
و نصرت رب محمد بصواب (26)
- پینوشتها -
12.مورخین مىنویسند عمرو بن عبدود در جنگ بدر زخمى گران برداشته بود و به همان جهت نتوانسته بود در جنگ احد شرکت کند ولى با خود عهد کرده بود که انتقام آن روز را از مسلمانان بگیرد و از این رو در آن روز نشانهاى بر خود نصب کرده بود که او را بشناسند.
13.چنانکه از تواریخ بر مىآید على(ع)در آن روز بیست و هشت سال یا کمتر داشت و به سن سى سالگى نرسیده بود ولى عمرو بن عبدود مردى سالخورده و شجاع و کارآزموده بود.
14.در نقل دیگرى است که فریاد زد:«ایها الناس انکم تزعمون ان قتلاکم فى الجنه و قتلانا فى النار،أفما یحب احدکم ان یقدم على الجنة او یقدم عدو اله الى النار»؟
[یعنى اى مردم شما چنین پندارید که کشتگان شما در بهشت و کشتگان ما در دوزخند آیا دوست ندارد یکى از شما که به بهشت برود یا دشمنى را به دوزخ فرستد!]
15.شاعر پارسى زبان این مکالمه را این گونه سروده:
پیمبر سرودش که عمرو است این
که دست یلى آخته زاستین
على گفت اى شاه اینک منم
که یک بیشه شیر است در جوشنم8.و در نقل دیگرى است که در دعاى خویش چنین گفت:
«اللهم انک اخذت منى عبیدة یوم بدر و حمزة یوم احد فاحفظ على الیوم علیاـرب لا تذرنى فردا و أنت خیر الوارثین».
[خدایا عبیده را در جنگ بدر از من گرفتى و حمزه را در جنگ احد،پروردگارا امروز على را براى من نگهدار و محافظت فرما...ـپروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترین بازماندگانى] .
16.به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید(چاپ مصر)،ج 4،ص 344 مراجعه شود.
17.«نجلاء»که در شعر است به معناى پهناور آمده که ما معناى کنایى و لازمى آن را در بالا آوردیم.
18.در کتاب احقاق الحق،ج 8،ص 378 از کتاب غیث المسجم نقل کرده که شمشیر على(ع)یک پاى او را از ران قطع کرد،عمرو خم شد و پاى خود را برداشته به سوى على پرتاب کرد،على(ع)از برابر آن گریخت و آن پاى قطع شده به دست و پاى شترى خورد و آن را بشکست.
19.آیا به سوى من سواران یورش برند؟داستان مرا با آن سواران به یاران من بگویید:
20.که امروز غیرت من و شمشیر برانى که بر سر دارم از گریختنم جلوگیرى مىکند!
21.آن گاه که عمرو با شمشیر براق و برندهاى که از آهن هندى ساخته شده بود سرکشى و طغیان کرد و من او را به خاک انداختم.
22.پس او را در حالى که چون تنه درخت خرمایى میان ریگها و تپهها بر زمین افتاد رها کردم.
23.و از جامه و زرهى که در تن داشت در گذشتم در صورتى که اگر من به جاى او بر زمین مىافتادم جامهام را از تنم بیرون مىآورد.
24.اى گروه احزاب هیچ وقت چنین خیالى نکنید که خداوند دین خود و پیغمبرش را خوار مىکند !(هرگز).
25.(این سبک مغز)از روى نادانى(بت)سنگ را یارى کرد،و من به حق و دوستى(و از روى دانش و بینایى)پروردگار محمد را یارى کردم!
کشته شدن عمرو بن عبدود به دست على(ع)
- بازدید: 2535