از قسمتهاى جالبى که در تاریخ جنگ بدر در مورد نزول فرشتگان ذکر شده قسمت زیر است که ابن هشام در سیره نقل کرده و مىگوید:
نخستین کسى که خبر جنگ بدر و شکست قریش را به مکه رسانید حیسمان بن عبد الله خزاعى بود که سراسیمه خود را به مکه رسانید و وارد شهر شده خبر کشته شدن عتبه،شیبه،ابو جهل،امیة بن خلف و دیگر بزرگان قریش را به مردم مکه داد.
این خبر بقدرى وحشتناک و ناگهانى بود که بیشتر مردم در آغاز باور نکردند،و صفوان پسر امیه بن خلف در کنار خانه کعبه و در حجر اسماعیل نشسته بود فریاد زد:به خدا این مرد دیوانه شده و نمىداند چه مىگوید!و گرنه از او بپرسید:صفوان بن امیه چه شد؟
مردم پیش حیسمان آمده پرسیدند:صفوان بن امیه چه شد؟
حیسمان گفت:وى همان است که در حجر اسماعیل نشسته ولى به خدا پدر وبرادرش را دیدم که کشته شدند!
ابو رافع گوید:من آن وقت غلام عباس بن عبد المطلب بودم و چون ما در پنهانى مسلمان شده بودیم (15) از این خبر که حکایت از پیروزى مسلمانان مىکرد خوشحال شدیم!و در آن وقت که این خبر به مکه رسید من در خیمهاى کنار چاه زمزم نشسته و چوبههاى تیر مىتراشیدم و ابو لهب که خود در جنگ بدر حاضر نشده بود و به جاى خود عاص بن هشام را به جنگ فرستاده بود در این وقت وارد مسجد شد و یکسره آمده و پشت آن خیمه نشست ناگهان مردم فریاد زدند:
این ابو سفیان بن حارث بن عبد المطلب است که خود در جنگ حاضر و شاهد ماجرا بوده و اکنون از راه مىرسد،ابو لهب که او را دید صدایش زد و او را پیش خود خوانده و بدو گفت:برادر زاده بنشین و جریان جنگ را تعریف کن؟
مردم نیز پیش آمده دور او را گرفتند و او شروع به سخن کرده گفت:
همین قدر بگویم:ما وقتى با مسلمانان برخورد کردیم وضع طورى به سود آنان شد که ما گویا هیچ گونه اراده و اختیارى از خود نداشتیم و تحت اختیار و اراده آنان قرار گرفتیم و به هرگونه که مىخواستند با ما رفتار مىکردند،جمعى را کشتند و گروههایى را اسیر کرده و بقیه هم گریختند.
آن گاه اضافه کرد:
این را هم بگویم که نباید قریش را ملامت کرد زیرا ما مردان سفید پوشى را در وسط آسمان و زمین مشاهده کردیم که بر اسبانى ابلق سوار بودند و چون آنها آمدند و به ما حمله کردند دیگر کسى نتوانست در برابر آنها مقاومت کند و قدرتى از خود نشان دهد.
ابو رافع گوید:در این موقع من گوشه خیمه را بالا زده گفتم:به خدا سوگند آنهافرشتگان بودهاند!
ابو لهب که این سخن را از من شنید سیلى محکمى به رویم زد و من از جا برخاستم تا از خود دفاع کنم اما چون شخص ناتوان و ضعیفى بودم مغلوب ابو لهب شدم و او مرا از جا بلند کرده بر زمین زد،سپس روى سینهام نشست و مشت زیادى به سر و صورتم زد.
ام الفضل همسر عباس که در آنجا بود و آن منظره را دید چوب خیمه را کشید و به عنوان دفاع از من چنان بر سر ابو لهب کوفت که سرش را شکافت،آن گاه بدو گفت:چشم عباس را دور دیدهاى که نسبت به غلامش این گونه رفتار مىکنى؟
ابو لهب از جا برخاست و با کمال افسردگى و ناراحتى به خانه رفت و بیش از هفت روز زنده نبود که خداوند او را به مرض«عدسه» (16) مبتلا کرد و همان بیمارى سبب مرگ او گردید.
- پینوشتها -
15.از آنجا که نگارنده در روایات اسلام عباس بن عبد المطلب قبل از فتح مکه تردید دارم و احتمال تصرف ناقلان این گونه حدیثها را که عموما در زمان خلافت بنى عباس نقل کرده و گفته و نوشتهاند قوى مىدانم،در این قسمت هم که اینجا نقل شده تردید دارم ولى به منظور امانت در نقل همان گونه که روایت شده بود نقل کردیم،البته چیزى که مسلم است عباس بن عبد المطلب و بنى هاشم و بستگان آنها از پیروزى رسول خدا(ص)خوشحال شدند اما به انگیزه پذیرفتن دین اسلام و یا تعصب قبیلهگرى نمىدانیم و الله اعلم.
16.عدسه مرضى است شبیه به طاعون که دانههایى مانند آبله در اثر آن بیمارى در بدن پیدا مىشود و در مدت اندکى شخص را تلف مىکند.
شاهدان از زبان ابو رافع و مرگ ابو لهب
- بازدید: 1656