استقامت و پایدارى بنى هاشم در برابر مشرکین و تعهد نامه ننگین آنها و تحمل آن همه شدت و سختىـبا همه دشواریهایى که براى آنان داشتـبه سود رسول خدا(ص)و پیشرفت اسلام تمام شد،زیرا از طرفى موجب شد تا جمعى از بزرگان قریش که آن تعهدنامه را امضا کرده بودند به حال آنان رقت کرده و عواطف و احساسات آنها را نسبت به ابو طالب و خویشان خود که در زمره بنى هاشم بودند تحریک کند و در فکر نقض آن پیمان ظالمانه بیفتند،و از سوى دیگر افراد زیادى بودند که در دل متمایل به اسلام گشته ولى از ترس قریش جرئت اظهار عقیده و ایمان به رسول خدا(ص)را نداشتند و نگران آینده بودند،این استقامت و پایدارى براى این گونه افراد حقانیت اسلام و مأموریت الهى پیغمبر(ص)را مسلم کرد و سبب شد تا عقیده باطنى خود را اظهار کرده و آشکارا در سلک مسلمانان درآیند.
از کسانى که شاید زودتر از همه به فکر نقض پیمان افتاد و بیش از سایر بزرگان قریش براى این کار کوشش کردـبه نقل تواریخـهشام بن عمرو بود که از طرف مادر نسبش به هاشم بن عبد مناف مىرسید و در میان قریش داراى شخصیت و مقامى بود،و در مدت محاصره نیز کمک زیادى به مسلمانان و بنى هاشم کرد و از کسانى بود کهدر خفا و پنهانى خواروبار و آذوقه بار شتر کرده و به دهانه دره مىآورد و آن را به میان دره رها مىکرد تا به دست بنى هاشم افتاده و مصرف کنند.
روزى هشام بن عمرو به نزد زهیر بن ابى امیه که او نیز با بنى هاشم بستگى داشت و مادرش عاتکه دختر عبد المطلب بود آمده و گفت:اى زهیر تا کى باید شاهد این منظره رقتبار باشى؟تو اکنون در آسایش و خوشى به سر مىبرى،غذا مىخورى،لباس مىپوشى،با زنان آمیزش مىکنى،اما خویشان نزدیک تو به آن وضع هستند که خود مىدانى!نه کسى به آنها چیز مىفروشد و نه چیزى از ایشان مىخرند،نه زن به آنها مىدهند و نه از ایشان زن مىگیرند؟...
هشام دنباله سخنان خود را ادامه داده گفت:
ـ به خدا اگر اینان خویشاوندان ابو الحکم(یعنى ابو جهل)بودند و تو از وى مىخواستى چنین تعهدى براى قطع رابطه با آنها امضا کند او هرگز راضى نمىشد!
زهیرـکه سخت تحت تأثیر سخنان هشام قرار گرفته بودـگفت:من یک نفر بیش نیستم آیا به تنهایى چه مىتوانم بکنم و چه کارى از من ساخته است،به خدا اگر شخص دیگرى مرا در این کار همراهى مىکرد من اقدام به نقض آن مىکردم،هشام گفت:آن دیگرى من هستم که حاضرم تو را در این کار همراهى کنم!
زهیر گفت:ببین تا بلکه شخص دیگرى را نیز با ما همراه کنى.
هشام به همین منظور نزد مطعم بن عدى و ابو البخترى(برادر ابو جهل)و ربیعة بن اسود که هر کدام شخصیتى داشتند،رفت و با آنها نیز به همان گونه گفتگو کرد و آنها را نیز بر این کار متفق و هم عقیده کرد و براى تصمیم نهایى و طرز اجراى آن قرار گذاردند شب هنگام در دماغه کوه«حجون»در بالاى مکه اجتماع کنند و پس از اینکه در موعد مقرر و قرارگاه مزبور حضور به هم رسانیدند زهیر بن ابى امیه به عهده گرفت که آغاز به کار کند و آن چند تن دیگر نیز دنبال کار او را بگیرند.
چون فردا شد زهیر بن ابى امیه به مسجد الحرام آمد و پس از طوافى که اطراف خانه کعبه کرد ایستاد و گفت:اى مردم مکه آیا رواست که ما آزادانه و در کمال آسایش غذا بخوریم و لباس بپوشیم ولى بنى هاشم از بى غذایى و نداشتن لباس بمیرند ونابود شوند؟به خدا من از پاى ننشینم تا این ورق پاره ننگین را که متضمن آن قرارداد ظالمانه است از هم پاره کنم !
ابو جهل که در گوشه مسجد ایستاده بود فریاد زد:به خدا دروغ گفتى،کسى نمىتواند قرارداد را پاره کند،زمعة بن اسود گفت:تو دروغ مىگویى و به خدا سوگند ما از همان روز اول حاضر به امضاى آن نبودیم،ابو البخترى از گوشه دیگر فریاد برداشت:زمعه راست مىگوید و ما از ابتدا به نوشتن آن راضى نبودیم،مطعم بن عدى از آن سو داد زد:حق با شما دو نفر است و هر کس جز این بگوید دروغ گفته،ما از مضمون این قرارداد و هر چه در آن نوشته است بیزاریم،هشام بن عمرو نیز سخنانى به همین گونه گفت،ابو جهل که این سخنان را شنید گفت:این حرفها با مشورت قبلى از دهان شما خارج مىشود و شما شبانه روى این کار تصمیم گرفتهاید!
- پینوشتها -
21.در برخى از تواریخ و روایات آمده که صحیفه را در آن وقت به مادر ابو جهل سپرده بودند .