عبد الله بجز حمزه و عباس کوچکترین فرزندان عبد المطلب بود ولى از همه فرزندان نزد او محبوبتر بود،چنانکه پیش از این گفته شد و جمعى از مورخین نقل کردهاند که چون عبد الله به دنیا آمد و به حد رشد رسید عبد المطلب به یاد نذرى که کرده بود افتاد و پسران خود را جمع کرده داستان نذرى را که کرده بود به اطلاع آنها رسانید. (17)
فرزندان اظهار کردند:ما در اختیار تو و تحت فرمان تو هستیم.عبد المطلب که آمادگى آنها را براى انجام نذر خود مشاهده کرد آنان را به کنار خانه کعبه آورد و براى انتخاب یکى از ایشان قرعه زد،و قرعه به نام عبد الله درآمد.
در این هنگام عبد المطلب دست عبد الله را گرفته و با دست دیگر کاردى برانبرداشت و عبد الله را به جایگاه قربانى آورد تا در راه خدا قربانى نموده به نذر خود عمل کند.
مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبد المطلب پیش آمده و خواستند به وسیلهاى جلوى عبد المطلب را از این کار بگیرند ولى مشاهده کردند که وى تصمیم انجام آن را دارد،و از میان برادران عبد الله،ابو طالب به خاطر علاقه زیادى که به برادر داشت بیش از دیگران متأثر و نگران حال عبد الله بود تا جایى که نزدیک آمد و دست پدر را گرفت و گفت:
پدر جان!مرا به جاى عبد الله بکش و او را رها کن!
در این هنگام داییهاى عبد الله و سایر خویشان مادرى او نیز پیش آمده و مانع قتل عبد الله شدند،جمعى از بزرگان قریش نیز که چنان دیدند نزد عبد المطلب آمده و بدوگفتند:
تو اکنون بزرگ قریش و مهتر مردم هستى و اگر دست به چنین کارى بزنى دیگران نیز از تو پیروى خواهند کرد و این کار به صورت سنتى در میان مردم درخواهد آمد.
پاسخ عبد المطلب نیز در برابر همگان این بود که:نذرى کردهام و باید به نذر خود عمل نمایم.
تا سرانجام پس از گفتگوى زیاد قرار بر این شد (18) که شتران چندى از شتران بسیارى که عبد المطلب داشت بیاورند و براى تعیین قربانى میان عبد الله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه به نام شتران درآمد آنها را به جاى عبد الله قربانى کنند و اگر باز به نام عبد الله درآمد به عدد شتران بیفزایند و قرعه را تجدید کنند و همچنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتى که به نام شتران درآید.عبد المطلب قبول کرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند باز دیدند قرعه به نام عبد الله درآمد ده شتر دیگر افزودند و قرعه زدند باز هم به نام عبد الله در آمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه کردند و قرعه زدند و همچنان به نام عبد الله در مىآمد تا وقتى که عدد شتران به صد شتر رسید قرعه به نام شتران درآمد که در آن هنگام بانگ تکبیر و صداى هلهله زنان و مردان مکه به شادى بلند شد و همگى خوشحال شدند،اما عبد المطلب قبول نکرده گفت:من دو بار دیگر قرعه مىزنم و چون دو بار دیگر نیز قرعه زدند به نام شتران درآمد و عبد المطلب یقین کرد که خداوند به این فدیه راضى شده و عبد الله را رها کرد و سپس دستور داد شتران را قربانى کرده و گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند. (19)
- پینوشتها -
17.در چند حدیث از طریق شیعه و اهل سنت از رسول خدا(ص)روایت شده که آن حضرت فرمود:«انا ابن الذبیحین»یعنى من پسر دو ذبیح هستم.و منظور از ذبیح اول حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم (ع)مىباشد و ذبیح دوم عبد الله است.
18.و در پارهاى از تواریخ است که قرار شد به نزد زن«کاهنه»قبیله بنى سعد که نامش«سجام»و یا«قطبه»بود و در خیبر سکونت داشت بروند و هر چه او گفت به گفته او عمل کنند،و پس از آنکه به نزد وى آمدند او این راه را به آنها نشان داد.
19.برخى درباره صحت این داستان تردید کردهاند،و ایرادهایى نمودهاند که به نظر نگارنده ایرادهاى مهمى نیست و همگى قابل پاسخ است.و ما شرح و توضیح بیشتر را در این باره در مقالاتى که به طور پراکنده در مجله پاسدار اسلام و جاهاى دیگر نوشتهایم ذکر کرده و پاسخ دادهایم.
داستان ذبح عبد الله
- بازدید: 1956