چكيده آنچه گذشت

(زمان خواندن: 21 - 41 دقیقه)

وضو در دوران پيامبر(ص ) و دو خليفه او تنها يك شيوه داشته است . اختلاف درباره وضو در دوران عثمان رخ نموده است . عثمان با مردمى كه از بزرگان صحابه بودند اختلاف داشت . آغاز كننده اين اختلاف عثمان بود. صحابه از ديدگاه عثمان خرسند نبودند و آن را نمى پذيرفتند. عثمان با سيره پيامبر(ص ) و شيوه دو خليفه پيشين مخالفت كرده بود.دوران على بن اب ي طالب (ع ) (35 ـ 40 ه ق . ).  اكنون كه در فصلهاى پيشين به نتايج روشنى در تعيين زمان اختلاف و جايگاه هر يك از طرفهاى اختلاف رسيديم زمان طرح اين پرسش است : اگر آنچه نگارنده مى گويد صحيح است چرا شاهد هيچ موضعگيرى از سوى على (ع ) در رويارويى بـا اين بدعت نيستيم و هيچ خطبه يا نامه اى از او در اين باره نمى بينيم ؟ اگر چنين است نگارنده چه تفسيرى براى اين وضعيت دارد؟ اين را هم بيفزاييم كه نه علامه امينى كه از عالمان بزرگ شيعه است و نه مجلسى هيچ كدام به اين مساءله نپرداخته و برساختن شيوه اى تازه در وضو را از بدعتهاى خليفه سوم برنشمرده اند! پاسخ نگارنده بدين مساءله در چهار نكته خلاصه مى شود: يك :مخالفت صحابه با وضوى عثمان .. در بـحـثـهـاى گـذشته آگاهى يافتيم كه مخالفت دينى قويى در برابر خليفه وجودداشت و در كـمـيـن فرصت براى رخ نمايى بود، اما خليفه به اين مخالفت هيچ اعتنايى نمى كرد و بدان بهايى نـمـى داد و همچنان بى اعتنا به آنچه بر ضد او گفته شده يا مى شود به راه خود ادامه داد. مساءله وضـو تـنها يك مصداق از اين قاعده كلى است . او ـ چونان كه گذشت ـ در نشستنگاهها و در باب الدرب ، آنجا كه صحابه حضور داشتند مى نشست وآنان را به وضوى خود گواه مى گرفت و سپس خـداى را بـه هـمـراهى آنان با او مى ستود وسپاس مى گفت . و به هنگام نقل شيوه وضوى رسول خدا(ص ) مطابق ادعاى خود،مى خنديد. اين در حالى است كه وى خود در دوره اى از خلافتش در وضـو پـاهـايش رامسح مى كشيد. اما پس از آن كه كفه مخالفان سنگين تر شد، همه اين تلاشها به هدر رفت و حتى زندگى او را نيز فداى خويش ساخت . ايـن مـخـالـفـت ـ چـونان كه دانستيد ـ از سوى اصحاب محمد(ص )، قاريان امت ، فقيهان اسلام ، مـژده داده شـدگـان دهـگانه بهشت و همسران پيامبر(ص ) بود، كسانى كه برخلاف ادعاى برخى نويسندگان نه يك گروه سياسى بودند و نه يك حزب علوى . مـعناى اين حقيقت تاريخ چيست كه صحابه پيامبر(ص )، قاريان امت ، فقيهان اسلام وزنان رسول خـدا(ص ) پـيـشـاپـيـش كـسانى قرار گرفته اند كه رودرروى برساخته ها ونوساخته هاى عثمان ايستاده اند؟ اگـر چنين كسانى پيشوايان مخالفانند آيا بر على (ع ) لازم است [در دوران خلافت خود] در رد بر اين نوساخته هاى عثمان خطبه ايراد كند يا نامه و فرمان بنويسد؟ هـمـيـن مـخالفان و همين مخالفت ، على (ع ) را بى نياز ساخته بود كه در رويارويى باعثمان به پا خـيـزد، بويژه آن كه او كسى بود كه وقتى ديگران از بيان حق فرو مى ماندند وسكوت مى گزيدند سخن مى گفت . بـه ديـگـر سـخـن ، هنگامى كه جريان مخالفت با وضوى عثمان در مساءله وضو و درديگر مسائل جريانى قوى بود، ديگر هيچ انگيزه و نيازى وجود نداشت تا على (ع ) به صدور فرمانى بر ضد عثمان و شـيوه هاى او دست بيازد. اين حقيقت هنگامى روشن مى شود كه بدانيم مسلمانان در آن دوران هـنـوز از اجـتـهاد عثمان اثر نپذيرفته بودند و بلكه حتى برخى از آنان به واسطه همين اجتهادها فتواى تكفير او را صادر كرده بودند. اين احتمال هم وجود دارد كه سخن يا فرمانى از آن حضرت در اين باره صادرشده ، اما دست ناپاك امـويـان كـه هـمـان نـيز دست تدوين تاريخ و حديث بوده است ، اين سخن يا فرمان را دستخوش ديگرگونى ساخته يا از ميان برده است . دو:موضع عملى على (ع ) در برابر بدعت وضو. با اين پرسش آغاز مى كنيم : آيا مخالفت عملى اثر گذارتر است يا مخالفت لفظى ؟طبيعى است كه خـواهـيـد گفت مخالفت عملى ، چرا كه بويژه در موضوعى همانندموضوع مورد بحث ما رساتر و روشـنگرتر است ، وضو يك كار است و در كار نمونه درستش با اجراى عملى بيشتر روشن و تبيين مى شود. افزون بر اين گواههاى فراوان ديگرى در دل كتابهاى حديث و تفسير و تاريخ وجوددارد حاكى از ايـن كـه على (ع ) عملا با نوساخته هاى عثمان در مساءله وضو مخالفت كرد،نقل شده است كه آن حـضرت در دوران خلافتش در رحبه وضو ساخت و پس از آن وضوى پيامبر(ص ) را توصيف كرد و گفت : اين وضوى كسى است كه در دين نوساخته اى نياورده است ((255)) . در ايـن سخن اشاره اى است به آن كه بالاخره گويا كسى بدعتى گذاشته ونوساخته اى به عرصه دين درآورده است . اين برسازنده چه كسى مى تواند باشد؟ او در دوره كدام خليفه بوده است ؟ آيامى توان ابوبكر و عمر را از كـسـانـى شـمـرد كـه خود در دين نوساخته اى به ميان آوردند يا دردوران آنان چنين كارى صورت گرفت ؟ در پـرتـو بحثهاى گذشته روشن شد كه اختلاف درباره وضو در دوره عثمان آغازشده ، چنان كه ابى مالك دمشقى مى گويد: برايم نقل كردند كه عثمان بن عفان در دوران خلافتش درباره وضو اختلاف كرد. هـمـچـنـين مسلم به نقل از حمران آورده است كه عثمان وضو ساخت و سپس گفت :كسانى از مـردم از زبـان رسـول خـدا(ص ) احـاديثى مى آورند كه نمى دانم چيست ، جز اين كه ديدم رسول خدا(ص ) همانند اين وضوى من وضو گرفت . گـفتيم اين خليفه كه در وضويش با آن مردم مخالفت كرد، وضوى آن مردم ادامه شيوه رسول خدا(ص ) بود و آنان خود از بزرگان صحابه بودند. اينك در اينجا بايد به اين نيز اشاره كنيم كه كسانى كه روايت پيشگفته را واژگونه معنا كرده اند تا از آن همان چيزى را برداشت كنند كه خود مى گويند يعنى اين كه در وضوبه جاى مسح كشيدن بايد شست . كـسـانـى گفته اند: مقصود از عبارت و هذا وضوء من لم يحدث ((256)) . يعنى اين وضوى كسى است كه از او حدثى كه مبطل وضو باشد سر نزده است . در اين حالت شستن پا دروضو لازم نيست ، و چنين وضويى كه تنها شخص پايش را مسح كشيده و آن را نشسته است رافع حدث نيست ! با اين تفسير نزد صاحبان اين ديدگاه دو نوع وضو هست : 1 ـ وضويى كه رافع حدث است و اين همان وضوى مشتمل بر شستن پاست . 2 ـ وضوى تجديدى كه رافع حدث نيست ، و اين همان وضوى مشتمل بر مسح پاست ((257)) . بـه هـر روى ، ايـن يكى از تفسيرهاى نادرست درباره روايت وضوى على (ع ) است وبرخى ديگر نيز سخنان و تفسيرهايى ديگر از اين دست آورده اند. در كنار آنچه گفتيم از اين هم نبايد غافل ماند كه على (ع ) در سختگيرى و صلابت در دين نامور، و در ايـسـتـادن در بـرابـر بـرخـى اجـتـهادهاى صحابه كه بر راءى و وانهادن صريح قرآن و سيره پـيامبر(ص ) مبتنى بود زبانزد است . بنابراين ، از آنجا كه شيوه وضوى عثمان نوعى بدعتگذارى در ديـن بـود، امـام نمى توانست در برابر آن بى اعتنا باشد و آن راناديده انگارد، بلكه در سخن خود به نوعى بدان اشاره كرد، چونان كه در جايهاى ديگرنيز گفتار و كردار او درهم كوبنده خط اجتهاد و راءيى بود كه در برابر نصى قرارمى گرفت . شيخ نجم الدين عسكرى حديثى نقل كرده كه احمد در مسند خود آن را به نقل ازابى مطر آورده اسـت كـه گفته است : در حالى كه در باب الرحبه همراه با اميرمؤمنان على (ع ) در مسجد نشسته بـوديـم مردى آمد و گفت : وضوى رسول خدا(ص ) را به من نشان بده . هنگام ظهر بود و على (ع ) قـنبر را خواست و به او گفت : كوزه آبى برايم بياور. . پس دو دست و صورت خويش را شست . آنگاه دسـتان خويش تا آرنج را شست و سپس سر خود را يك بار و پاهاى خود را نيز تا برآمدگى پشت پا مـسـح كـشـيـد. سپس افزود: آن كه از وضوى پيامبر خدا(ص ) مى پرسيد كجاست ؟ وضوى پيامبر خدا(ص ) اين گونه بود ((258)) . امـا آنـچه در مسند احمد و كنز العمال آمده اين است كه راوى گفت : در حالى كه درباب الرحبه هـمـراه بـا عـلى (ع ) در مسجد نشسته بوديم مردى آمد و گفت : وضوى رسول خدا(ص ) را به من نـشان بده . هنگام ظهر بود و على (ع ) قنبر را خواست و گفت : برايم كوزه آبى بياور. پس دستان و صورت خويش را سه بار شست ، سه بار مضمضه كرد، سه باردستانش را تا آرنج شست و سر خود را يـك بـار مـسـح كـشـيد ـ و گفت : داخل آن از صورت و خارج آن از سر است ـ و پاى خويش را تا برآمدگى پشت آن هم سه بار مسح كشيد. البته در عبارت كنز العمال قيد سه بار وجود ندارد ((259)) . آنـچـه از اين حديث مى فهميم اين است كه على (ع ) در پاسخ به پرسش كسى يك وضوى آموزشى انجام داده است ((260)) . عبارت وضوى رسول خدا(ص ) را به من نشان بده كه در سخن پرسش كننده آمده حكايت از آن دارد كـه درباره وضو در ميان امت اختلافى وجود داشته و مرد پرسش كننده از امام خواسته است او را از وضوى پيامبر خدا(ص ) بياگاهاند! هـمـچنين از اين كه راوى گفته است سر و پاهاى خود را يك بار مسح كشيد روشن مى شود كه نزاع در دو چيز بوده است : الف : تعداد دفعات مسح و شستن ب : حكم پا و اين كه آيا بايد پا را مسح كشيد يا بايد آن را شست . امـام در ايـنـجا مى خواست براى آن مرد بر اين تاءكيد كند كه وضوى رسول خدا(ص )فقط و فق ط هـمـان وضـوى مشتمل بر مسح پاست و نه جز آن ، چه ، آن مرد براى فراگيرى آمده بود و امام نيز آهـنـگ آمـوزش داشـت . و از هـمين روى روانيست امام مسح بكشد وقصدش ـ چونان كه برخى گفته اند ـ وضوى تجديدى باشد يا قصدى ديگر همانند اين داشته باشد. بـا مـقـايـسـه اين روايت با ديگر سخنان امام و با توجه به تاءكيد آن حضرت بر واژه هاى احداث و محدث (نوساخته به ميان آوردن در دين ) چهره حقيقت به گوياترين شكل روشن مى شود. امام ـ چـونـان كه پيشتر نيز گفته ايم ـ با تمام قدرت و توان رودرروى آنهايى كه در زمينه احكام دين مى گفتند اين راءيى است كه خود بر آن شده ام ـ و عثمان هم يكى از اين كسان بود ـ مى ايستاد، چـرا كه از ديدگاه او راءى را در برابر نص صريح قرآن اعتبار و ارزشى نبود و صحابه هم در عرصه بـنـدگـى با ديگران تفاوتى و بر آنان امتيازى نداشتند. خوب و بد صحابه از آن خود ايشان است و همه در تكاليف شرعى با يكديگرو ساير مسلمانان برابرند، و هيچ دليلى براى ترجيح دادن يك راءى بر راءى ديگر وجودندارد، مگر آن كه پشتوانه اش قران و سنت باشد. حـتى رسول خدا(ص ) هم براى خويش حق تشريع بر پايه آنچه راءى خود اوست قائل نبود، بلكه به صـريـح قـرآن او كسى است كه از سر هوس سخن نمى گويد، و هر چه هست وحيى است كه فرو فرستاده مى شود ((261)) . در سيره او ثابت شده است كه هيچ به راءى و قياس اعتبارى نمى داد و هيچ راءيى نداشت جز به آنچه خداوند به تو نشان داده است ((262)) . آرى ، عـلـى (ع ) بـا اشاره و مثل آوردن ، با آن اجتهادها رويارو مى شد و براى بازنماياندن خطاهاى صاحبان راءى مى كوشيد. براى نمونه در چند روايت كه از اين حقيقت حكايت دارد مى نگريم : ـ متقى هندى در كنز العمال از جامع عبد الرزاق ، سنن ابن ابى شيبه و سنن ابى داوود، و همه آنان از عـلـى (ع )، نـقـل كـرده اسـت كه فرمود: اگر دين به راءى بود سزاوارتربود كه بر كف پا مسح كشيده شود نه بر روى پا. اما ديدم كه رسول خدا(ص ) بر پشت پامسح كشيد ((263)) . در تـاءويـل مـختلف الحديث به نقل از آن حضرت چنين آمده است : بر اين راءى نبودم كه روى پا سـزاوارتـر بـه مـسـح اسـت تـا كـف پ، مـگـر ايـن كـه ديـدم رسـول خـدا(ص ) برروى پا مسح مى كشد ((264)) . در حديثى ديگر آمده است : بر اين راءى بودم كه كف پا سزاوارتر به مسح كشيدن است تا روى پ، تا اين كه ديدم رسول خدا(ص ) بر روى پا مسح مى كشد ((265)) . از رهـگـذر ايـن چـنـد نـمونه در مى يابيد كه چگونه اميرمؤمنان در رويارويى با خطاجتهاد لجام گـسـيخته و براى سركوب كردن راءيى كه در برابر سيره عملى رسول خدا(ص )است مى كوشيد، چـه ، از ديـدگاه او تنها عملى مجزى و بسنده كننده بود كه دليلى از قرآن و سنت براى آن وجود داشته باشد. امام هم مشروعيت يك فعل را از اين سرچشمه برمى گيرد هر چند آن فعل ـ آن سان كه اين چند روايت نشان مى دهد ـ با راءى و نظرشخصى او مخالف باشد. گـفـتـنى است كار امام به همين محدود نشد، بلكه او در رويارويى با كسانى كه نوساخته هايى به ديـن درآوردنـد و چيزهايى كه از دين نيست به آن وارد كردند و اجتهاد وفهم خود را ملاك فهم احـكام قرار دادند برخوردهايى فراوان داشته ، و مساءله وضو تنهايكى از آنهاست . در دوران عثمان بـرخى مفاهيم تازه در مساءله وضو به ميان آورده و براى اين تلاش شد كه به آنها رنگى دينى داده شود. 1 ـ اين كه ، جايز نيست انسان باقيمانده آب وضو را در حالت ايستاده بنوشد. 2 ـ اين كه جايز نيست انسان به سلام ديگران در حال وضو پاسخ دهد. امـام بـراى آن كه نامشروع بودن اين نوساخته ها را باز نماياند ايستاده باقيمانده آب وضوى خود را مـى نوشد و مى گويد: اين وضوى كسى است كه در دين نوساخته اى به ميان نياورده است . جمله هـذا وضـوء مـن لم يحدث ـ چونان كه اينجا مى بينيد هماره به اين معناست و در جايى است كه بـدعـتـى يـا نوساخته اى به دين درآورده اند، نه آن كه به گونه اى كه برخى پنداشته اند به معناى حدث و واقع نشدن حدث باشد. اينك براى روشنتر شدن اين حقيقت كه همين برداشت از عبارت هذا وضوء من لم يحدث صحيح است گواههايى چند مى آوريم : از مـحـمـد بـن عبدالرحمن بيلمانى ، از پدرش روايت شده است كه گفت : عثمان بن عفان را در نـشـسـتنگاهها ديدم . مردى از كنار او گذشت و بر او سلام كرد. اما وى پاسخ ‌نداد. چون [عثمان ] وضـويـش را بـه پايان برد گفت : تنها دليل پاسخ ندادنم اين بود كه ازرسول خدا(ص ) شنيدم كه مـى گـويـد: هر كس وضو بگيرد، دستان خود را بشويد، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق كند، سه بار رويش را بشويد، سه بار دستانش را تاآرنج بشويد. سرش را مسح كند، پاهايش را مسح بـكـشد و سپس پيش از آن كه بگويدگواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست ، يگانه است و انباز ندارد، و محمد بنده و پيامبراوست سخنى بر زبان نياورد همه گناهانى كه از يك وضو تا وضوى ديگر از او سر زندآمرزيده شود ((266)) . دربـاره عثمان روايت شده است كه در نشستنگاهها وضو گرفت : دو دستش را سه سه شست ، سه بار استنشاق كرد. سه بار مضمضه كرد، سپس سه بار صورت خويش شست ، و دستانش را نيز سه بار تـا آرنـج ، آنـگـاه سرش را سه بار مسح كشيد و پاهايش رانيز سه بار شست . در هنگامى كه مشغول وضو گرفتن بود مردى بر او سلام كرد. اما او تاهنگامى كه وضو را به پايان برد پاسخى نداد. پس از فراغت از وضو با آن مرد سخن گفت و از او عذر خواست و گفت : تنها اين دليل مرا از پاسخ دادن به تو بازداشت كه از رسول خدا(ص ) شنيدم كه گفت : هر كس چنين وضو بگيرد و در وضو سخن نگويد و پس از آن بگويد: گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست يگانه ، و بى انباز است ، و محمد بنده وفرستاده اوست ، آنچه ميان يك وضو تا وضوى ديگر از او سر زند آمرزيده شود ((267)) . از ابـن بـيـلـمـانـى ، از پـدرش روايـت شده است كه گفت عثمان را ديد كه بر نشستنگاههاوضو مى گرفت . در اين ميان مردى بر او سلام كرد و او پاسخى نداد تا چون از وضو فارغ شد پاسخ داد و از او عـذر خـواسـت . سـپس گفت : رسول خدا(ص ) را ديدم كه وضومى گرفت و در همين حال مردى بر او سلام كرد و او پاسخ نداد ((268)) . نـمـى دانـم خليفه بر پايه كدام آيين به سلام آن مرد پاسخ نمى دهد! آيا معقول وبخردانه است كه رسـول خـدا(ص ) به سلام پاسخ ندهد در حالى كه او خود الگوى شايسته مردمان است و قرآن نيز صريحا به وجوب پاسخ دادن سلام نظر مى دهد، آنجا كه مى گويد: چون شما را به سلامى نواختند به سلامى بهتر از آن يا به همانند آن پاسخ ‌گوييد. چـگـونه سلامى را پاسخ نمى دهد در حاليكه همه عالمان بر اين همراءيند كه پاسخ ‌گفتن بر سلام واجـب و لازم اسـت . هـر چند شخص در حال نماز باشد؟ چرا در روايتى كه وضو با مسح پا توصيف شـده چـنـين نمى يابيم كه به سلام كسى پاسخ ندهد؟ اصولا معناى اين سخن چيست كه فرموده بـاشـد: هركس اين گونه وضو بگيرد و سخن نگويد چنين وچنان پاداشى خواهد داشت ،آيا واقعا رسول خدا(ص ) دو وضو داشته است ؟ اگر چنين بوده چرا مردم را فقط به وضوى با سه بار شستن اعضا رهنمون مى شود؟ اگـر وظـيفه شرعى خليفه اين بوده است كه به سلام پاسخ ندهد چراپس از وضو ازآن مرد پوزش مى طلبد؟ ايـن پـرسشها را وامى نهيم و ديگر بار به سراغ سخن اميرمؤمنان درباره ايستاده نوشيدن باقيمانده آب وضـو مـى رويـم ، تا ببينيم با آن نوساخته كه آشاميدن باقيمانده آب وضو در حالت ايستاده روا نيست چگونه روياروى مى شود. احمد در مسند خود از نزال بن سبره روايت كرده است كه گفت على (ع ) را ديد كه نماز ظهر را به جـاى آورد و آنگاه در رحبه نشست تا به كارهاى مردم رسيدگى كند، چون هنگام عصر فرا رسيد ظرف آبى برايش آوردند. او مشتى آب بر گرفت و دستان تا مچ و تاآرنج و صورت را شست و سر و پـاهاى خويش را مسح كشيد ((269)) . سپس باقيمانده آب وضو را در حالت ايستاده آشاميد و آنگاه گـفـت : بـرخى مردمان خوش ندارند كه درحالت ايستاده آب بنوشند، با آن كه رسول خدا(ص ) چـونـان كـرد كـه مـن كـردم و ايـن وضـوى كسى است كه نوساخته اى در دين به ميان نياورده است ((270)) . در روايـت ديـگرى است كه فرمود: من ديدم رسول خدا(ص ) همان كارى كرد كه شما ديديد من انجام دادم . سپس باقيمانده آن آب را به سر و روى خود ماليد و گفت :اين وضوى كسى است كه نوساخته اى در دين به ميان نياورده است ((271)) . سـومـيـن روايت چنين است : براى على (ع ) ظرف آبى آوردند و او در حالت ايستاده آب آشاميد و سـپـس گفت : به من خبر رسيده است كه كسانى خوش ندارند در حالت ايستاده آب بنوشند. اين درحـالـى اسـت كـه مـن خـود ديـدم رسـول خدا(ص ) همان كرد كه من كردم . سپس از اين آب برگرفت و بر سر و روى خويش ماليد و آنگاه فرمود: اين وضوى كسى است كه نوساخته اى در دين به ميان نياورده است ((272)) . در چـهارمين روايت كه از طريقى ديگر از نزال بن سبره نقل شده ، آمده است كه گفت : على (ع ) را ديـدم كه نماز ظهر به جاى آورد. سپس براى رسيدگى به كارهاى مردم نشست ... چون هنگام عـصـر فـرا رسيد ظرف آبى برايش آوردند. او مشتى آب از آن برگرفت و صورت و دستان خود را شست و سر و پاهاى خويش را مسح كشيد. سپس درحالت ايستاده باقيمانده آب را نوشيد و فرمود: كـسـانى اين كارها را خوش نمى دارند. امامن ديدم كه رسول خدا(ص ) چنين مى كند. اين وضوى كسى است كه نوساخته اى در دين به ميان نياورده است ((273)) . احمد همچنين به سند خود از ربعى بن حراش آورده است كه على بن ابى طالب در رحبه به ايراد خطبه ايستاد. خداوند را سپاس و ستايش گفت و آنگاه سخنانى فرمود. سپس كوزه آبى خواست . از آن آب در دهان چرخانيده و وضو ساخت و در حالتى كه ايستاده بود باقيمانده آب را نوشيد. سپس فـرمـود: بـه من خبر رسيده است كه برخى ازشما خوش ندارند در حالت ايستاده آب بنوشند. اين وضـوى كسى است كه در دين نوساخته اى به ميان نياورده است . من ديدم رسول خدا(ص ) چنين كرد ((274)) . بـا نـمونه هايى از برخوردهاى امام در برابر نوساخته هاى دينى ! و بدعتهاى بدعت گذاران آشنايى يافتيد و ديديد كه او چگونه روياروى كسانى كه آنچه از دين نيست بدان درآوردند مى ايستد و هم ، در سـخـن خـود بر جمله و اين وضوى كسى است كه نوساخته اى در دين به ميان نياورده است تاءكيد مى كند. امـا خـلـيـفه عثمان ، بر خلاف او در پى آن بود كه به وضوى با سه بار شستن خودتقدس بيشترى بدهد. از همين روى نيز مى بينيد در حال وضو سخن نمى گويد، باقيمانده آب را در حالت ايستاده نمى آشامد و بر اين تاءكيد مى كند كه همين شيوه سبب آمرزش گناهان است . در اينجا نكته اى ديگر مانده و سزامند توضيح است : واژه احداث ((275)) ومشتقات آن كه در اين روايات آمده ، به معناى انجام چيزى است ناشناخته كه در دين آشنا نبوده است و تازگى دارد. در معجم مقاييس اللغة آمده است : حدث عبارت است از بودن چيزى كه نبوده است . هنگامى كه چيزى نبوده و بعدها به وجود آمده مى گويند: حدث امر ((276)) . در صـحـاح آمـده است : حدوث عبارت است از بودن چيزى كه نبوده است . استحدث خبرا يعنى خبرى تازه يافتم ((277)) . در تاج العروس نيز چنين آمده است ((278)) . در كتاب العين ((279)) و القاموس ((280)) نيز آمده است : حدث ، يعنى بدعت آورى . در الـتـكـمـلة و الذيل ((281)) آمده است : احدث الرجل يعنى بدعت گذاشت . المحدث يعنى بـدعتگذار از همين كاربرد است . حديثى كه مى فرمايد: من احدث فيهاحدثا و آوى محدثا...، (هر كس در آن بدعتى گذارد با بدعتگذارى را پناه دهد). در هـمين كتاب آمده است : محدثات امور، يعنى آنچه كه نزد سلف صالح نبود وهواپرستان آن را بـدعت نهادند. در همين معنا حديث نبوى است كه فرمود: و شر الامورمحدثاتها (بدترين چيزها آنـهـايـى است كه بدعت نهاده مى شود). در تهذيب و به نقل ازآن در لسان العرب نيز چنين آمده است . در مـيان فرهنگ نويسان تنها صاحب التهذيب از معناى نقض و ابطال وضو براى حدث ياد كرده ، و به نقل از او در لسان العرب چنين آمده است : هنگامى كه از شخص بادى خارج شود يا بويى بيرون آيد گفته مى شود احدث الرجل . در كـتـابهاى غريب الحديث هم چنين مى بينيم ، آنان نيز واژه احداث را به معناى بدعت آورى و نوساختن آورى در دين معنا كرده اند و البته به معناى نقض يا ابطال وضونيز پرداخته اند. در غـريـب الـحديث ابن جوزى آمده است : فى الامم محدثون ، يعنى در ميان ملتهاكسانى الهام يـافـتـه هستند بدان معنا كه چون به چيزى گمان برند گمانشان درست است . حسن مى گويد: حادثوا هذه القلوب يعنى زنگار از اين دلها بشوييد و روشنشان سازيد. ابـن جوزى در ادامه پس از بيان اين معناى حديث اياكم و محدثات الامور رامى آورد و مى گويد مـقصود از محدثات الامور چيزهايى است كه هواپرستان بدعت نهادند و سلف صالح بر خلاف آن بودند ((282)) . در نهايه آمده است : در حديثى درباره مدينه است كه فرمود: من احدث فيها حدثااو آوى محدثا. حـدث بـه مـعـنـاى رخـداد نـاشناخته اى است كه در سنت نه رواج داشته ونه آشنا بوده است . الـمـحـدث بـراى فـاعل و المحدث براى مفعول به كار مى آيد مقصود ازمحدث آن كسى است كه مـجـرمـى را پـناه داده و از دسترس مدعى دور داشته و مانع قصاص وى شده است . اما مقصود از مـحدث نيز همان چيزى است كه بدعت نهاده شده است . پناه دادن نيز بدان معناست كه شخص بـه آنـچـه بـدعت نهاده شده راضى وخرسند باشد، و آن را بپذيرد، چه ، هنگامى كه شخص به يك پديدار نوساخته وناشناخته تن دهد و انجام دهنده اش را بازندارد و با او مخالفتى نكند چونان است كه او راپناه داده است . بـه هـمين معناست كه در حديث آمده است : اياكم و محدثات الامور (يعنى ازپديدارهاى بدعت نـهـاده شـده دورى كنيد). محدثات جمع محدث و آن به معناى چيزى است كه نه در كتاب خدا شناخته شده است نه در سنت و نه در اجماع ((283)) . بـديـن سان دانستيد كه در لغت و همچنين در غريب الحديث معنى غالب واژه احداث نوساختن در ديـن است و بر همين پايه ، تجاوز از وظيفه تعيين شده در وضو نيز،خود نوعى بدعتگذارى در ديـن اسـت . صدوق در معانى الاخبار از ابراهيم بن معرض نقل كرده است كه پرسيد:...كدام حدث بـيـش از بول كردن مصداق حدث است ؟ فرمود:آن است كه در وضو تجاوز كند، يعنى بر آنچه حد وضو است بيفزايد ((284)) . كـلـيـنـى بـه سـند خود كه به حمادبن عثمان مى رسد آورده است كه گفت : نزد امام صادق (ع ) نـشـسـتـه بودم . او آبى خواست . مشت خود را پر آب كرد و همه صورت خود رابدان شست . سپس مشت خود را پر آب كرد و دست راست خويش را با آن شست . آنگاه براى بار ديگر مشتى پر آب كرد و دسـت چـپ خـويش را با آن شست . سپس بر سر وپايش دست كشيد و گفت : اين وضوى كسى است كه حدثى [در دين ] نياورده است . والبته مقصود وى از حدث نيز تجاوز در وضوست ((285)) . بـا تـوجه به اين دو نمونه و همچنين دقت در آنچه گذشت بدرستى روشن مى شود كه درسخن اهـل بـيت (ع ) كه مى گويند: هذا وضوء من لم يحدث مقصود از حدث تجاوز ازحدود آن چيزى است كه خداوند بدان فرمان داده است . البته اين هم از ياد نمى رود كه آنان اهل خانه اند و اهل خانه خود بدانچه در آن هست آگاهترند. مـا در عـيـن حال اين را هم انكار نمى كنيم كه در سخن رسول خدا حدث به معناى نقض و ابطال وضو آمده باشد. اما كاربرد غالب اين واژه بروشنى بانگ برمى آورد كه مقصود از آن بدعتگذارى در دين است . عـلـت به كار گرفتن اين واژه هم براى دلالت بر بدعت آن است كه شرع خوش ندارددر واژگان دينى به چيزهايى تصريح كند كه ناپيراسته و گريزاننده است . از همين روى نيزبراى رعايت ادب واژه اى برابر آن در زبان عربى به كار گرفته است . اين شيوه رايج عرب در بكارگيرى واژه هاست . بـراى نـمـونـه مى بينيم براى دلالت بر مقعد واژه پشت و براى دلالت بر آميزش جنسى ، واژه هاى جـمـاع (بـه هـم آمـدن ) و مـضاجعه (همبستر شدن ) وبراى دلالت بر اندامهاى جنسى واژه فرج (شرمگاه ) را به كار گرفته است . بـدين سان اين احتمال وجود دارد كه به منظور رعايت ادب و پرهيز از واژه هاى نفرت برانگيز و يا كـهنه ، در عرف شرع واژه حدث براى دلالت بر بدعت به كار رفته وبر اين پايه ، اين واژه در اصل قرارداد لغوى به معناى هر چيزى است كه در دين نبوده وآن را وارد دين كرده اند، و سپس همين واژه با گونه اى از عنايت و با تكلفى چند در معناى نقض و ابطال وضو هم به كار رفته است . حـتى اگر هم چنين فرض شود كه واژه حدث داراى دو معناى حقيقى است وبنابراين در عبارت مـن لم يحدث هر دو احتمال وجود دارد، باز هم كسى نمى تواندبگويد وضويى كه در اين روايتها بيان شده وضوى كسى است كه از او حدثى سر نزده واين شيوه وضو فقط وظيفه كسانى است كه قصد تجديد وضو دارند، چه ، بنابراين فرض هم ، احتمال ديگرى در كار است و وقتى پاى احتمال در ميان باشد جايى براى استدلال نيست . البته به رغم همه اينها باز هم تكرار مى كنيم كه روايت من لم يحدث بخوبى به بدعت گذارى در دين اشاره دارد. اكنون دو گواه نيز براى اين حقيقت يادآور مى شويم : يـك : عـبـارت هذا وضوء من لم يحدث در ذيل رخدادى بيرونى و مشهود آمده واين خود گواه بـرداشـت مـاست . چرا كه براى نمونه مى بينيم در يكى از روايتها آمده است :آب باقيمانده وضو را آشـامـيـد و آنـگاه گفت : هذا وضوء من لم يحدث تا اين خود دليلى باشد بر آن كه آشاميدن آب باقيمانده وضو را كه كارى خلاف دين دانسته اند خلاف دين نيست . دو: عـبارت وضوى رسول خدا(ص ) را به من نشان بده در حديث اول و عبارت آن كه از وضوى رسـول خدا(ص ) مى پرسيد كجاست بيانگر آن است كه مسح پا سنت نبوى است . همچنين اين دو عـبـارت بدان اشاره دارد كه امام آهنگ آن داشت كه وضوى نبوى را در برابر وضوى بدعت نهاده شده بيان كند و آن را آموزش دهد. اين دو قرينه آن احتمال ديگر را كه حدث در ذيل روايت به معناى بول كردن ياخروج مدفوع باشد نـفـى مـى كـنـد و مـعـين مى دارد كه مقصود از حدث در اينجا تنها همان بدعتگذارى در دين و برساختن چيزهايى تازه است كه پيش از اين در دين نبوده است . سه :موضع گفتارى على (ع ) در برابر وضوى بدعت نهاده شده . ما اين احتمال را دور نمى دانيم كه سخنانى از سوى على (ع ) در مساءله وضو ايرادشده و در دوران خـود آن حضرت در ميان مردم رايج بوده است ، اما بعدها دست اموى وعباسى نقشى فراوان در از مـيـان بردن يا ديگرگون كردن اين سخنان ايفا كرده و اين خود ازدشمنى سخت و آشكار آنان با اميرمؤمنان سرچشمه مى گرفته است ((286)) . نامه امام به محمد بن ابى بكر و مردمان مصر كه ثقفى آن را در كتاب الغارات روايت كرده گواهى بر اين ادعاست . در نسخه چاپى اين كتاب در متن آن نامه چنين آمده است : دودست خويش را سه بـار بشوى ، سه بار آب در دهان و سه بار آب در بينى بچرخان ،رويت را سه بار بشوى ، سپس دست راسـتـت را سـه بـار تا آرنج و پس از آن سه بار دست چپت را. سپس سرت را مسح كن و آنگاه پاى راسـتـت را سـه بار بشوى و سپس پاى چپت را سه بار بشوى ، كه من ديدم رسول خدا(ص ) چنين وضو مى گرفت ((287)) . شـيـخ مفيد به سند خود از صاحب الغارات چنين نقل كرده است : ... سه بار آب دردهان و سه بار آب در بـيـنـى بـچرخان ، صورتت را بشوى ، سپس دست راستت ، سپس دست چپت ، و سپس سر و پايت را مسح بكش ، كه ديدم رسول خدا(ص ) چنين مى كند ((288)) . مـحـدث نـورى در مـستدرك پس از نقل حديث اول مى گويد: مى گويم : شيخ درامالى خود از ابـوالـحـسـن على بن محمد بن حبيش كاتب ، از حسن بن على زعفرانى ، از ابواسحاق ابراهيم بن مـحمد ثقفى ، از عبداللّه بن محمد بن عثمان ، از على بن محمد بن ابى سعيد، از فضيل بن جعد، از ابواسحاق همدانى ، از اميرالمؤمنين حديثى همانند اين نقل كرده است ، با اين تفاوت كه در امالى او و در امـالى ابن الشيخ ((289)) ، مانند اصل آن ،آمده است : سپس سر و پاهايت را مسح بكش . بدين سـان روشن مى شود كه آنچه درالغارات آمده تغيير عبارت از سوى عامه است كه از او نقل حديث مى كنند ((290)) . مـجـلـسـى پـس از نقل روايت از امالى مفيد مى گويد: بيان : استحباب سه باراستنشاق و سه بار مـضـمـضـه ميان متاءخران مشهور است . برخى از آنان اعتراف كرده اند كه گواهى اين استحباب وجود ندارد. اما اين خبر بر آن دلالت مى كند ((291)) . مجلسى در ادامه مى افزايد: گذشت كه دليل سه بار انجام دادن مضمضه و استنشاق همين حديث است . اما من اين خبر را در كتاب الغارات ديدم كه شستن ساير اعضا نيزسه بار روايت شده و همين است كه استدلال به اين خبر را سست مى كند ((292)) . الـبـته دانستنى است كه در امالى مفيد و در امالى طوسى كه هر دو از كتاب الغارات نقل كرده اند واژه ثلاثا در مورد شستن صورت و دستها نيامده است ! نـمـى دانيم چرا مجلسى استدلال به اين خبر را به اين دليل كه در آن شستن سايراعضا نيز سه بار دانسته شده است سست مى داند؟ آيا سخن از سه بار شستن اعضا مايه سستى و ضعف حديث است يـا ايـن كـه در حديث از شستن پا سخن به ميان آمده مايه اين سستى است ؟ يا آن كه هر دوى اين عوامل چنين اثرى دارند؟ آيا لازم است همه نسخه هاى كتاب الغارات ر، در حالى كه از تعارض ميان اين نسخه ها خبر داريم ، صـحـيح بدانيم ؟ بلكه اصولا چگونه مى توان به نسخه اى كه درساليان و سده هاى اخير چاپ شده اسـت اطمينان كرد و نسخه اى را كه نزديك به هزارسال پيش يا بيشتر در دسترسى امثال مفيد و طوسى ((293)) بوده و هر دو از آن نقل كرده اند واگذاشت ؟ ما به دلايل زير بعيد مى دانيم كه آن روايت نخست از اميرمؤمنان (ع ) صادر شده باشد: 1 ـ ثـقـفى بدان نامور شده كه شيعه و حتى از شيعيان متعصب است ، به گونه اى كه برخى خوش دارند او را بدين وصف بستايند. اما بايد پرسيد: اگر او شيعه بوده است چگونه حديثى را كه مخالف نظر او بوده روايت مى كند و بدان پايبند مى شود، بى آن كه بدان توجهى دهد يا اشاره اى كند. بلكه آيا صحيح است او، با آنكه از وجود روايتهاى ديگرى كه با اين روايت تعارض دارد و آن را سست مى كند خبر داشته است ، چنين حديثى را نقل كند؟
، و طوسى در كتاب رجال خود او رادر باب ((294)) ابـن نـديـم وى را از عـالـمـان شيعه شمرده كـسـانـى كـه از ائمـه روايت نكرده اند ((295)) جاى داده و در الفهرست درباره اوگفته است : ابـراهـيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود ثقفى آرضى اللّه عنه ـ كوفى تـبار است .
سعد بن مسعود برادر ابو عبيد بن مسعود عموى مختاراست كه على (ع ) او را بر مدائن گـمـاشـت و او همان كسى است كه در نبرد ساباط امام حسن به او پناه برد.
ابواسحاق ابراهيم بن مـحـمد به اصفهان كوچيد و در همان جا رحل اقامت افكند.
او در آغاز زيدى مذهب بود، اما بعدها امامت را پذيرفت ((296)) .
بيشتر رجال نويسان شيعه از قبيل نجاشى ، علامه حلى ، ابن داوود و ديگران شرح حال او را در كتب خود آورده اند.
از ديگر سوى كسانى از رجال نويسان سنى بر وى به دليل تشيعش تاخته اند.
ابـن ابـى حـاتم رازى درباره وى مى گويد: از پدرم شنيدم كه مى گويد: وى مجهول وناشناخته اسـت ((297)) ابـو نـعيم مى گويد: او از شيعيان اهل غلو بود.
از اسماعيل بن ابان وديگران روايت مـى كـنـد و روايـت او متروك است ((298)) .
سمعانى مى گويد: وى به اصفهان كوچيد و در آنجا ساكن شد.
او در شيعه گرى غلو مى كرد و آثارى هم درباره تشيع دارد ((299)) .
ذهـبـى مـى گويد: ابن ابى حاتم گفته : وى مجهول و ناشناخته است .
بخارى گفته :حديث وى صـحـيـح نـيـست .يعنى حديث وى به نقل از عايشه درباره لزوم استرجاع گفتن در هنگام به ياد آوردن مصيبت صحيح نيست ((300)) .اگـر اين گفته ها درباره وى درست باشد آيا مى توان باور كرد و پذيرفت كه روايتى درباره وضوى بـا سـه بـار شـستن اعضا از وى صادر شده و وى يادآورى نكرده باشد، با آن كه اماميه يمن كسانى چـون مـفيد و طوسى و ديگران در نامه على بن ابى طالب (ع ) به محمد بن ابى بكر از همين را وى روايـت مـسـح را نـقـل كـرده اند؟ بر اين پايه بايد گفت : درنسخه چاپى كتاب الغارات اين روايت تحريف شده است .
2 ـ كتاب غارات از كتابهايى است كه همواره در دسترس و مورد استفاده اهل سنت بوده و از همين روى هـيـچ بعيد نيست كه آنان روايت را از او به گونه اى كه با مذهب آنان سازگارى داشته باشد نقل كرده اند، بويژه آن كه مى دانيم نسخه نويسان و حاكمان در گذرتاريخ نقشى بزرگ در تحريف حـقـايق داشته اند.
پيشتر خوانديد كه چگونه طبرى و ابن اثير به اين بهانه كه عامه تحمل شنيدن نـدارند از نقل برخى روايتهاى تاريخى خوددارى مى كنند يا براى رعايت حال عامه مردم برخى از روايـتـهـا را ديـگـرگون مى سازند.
براى نمونه طبرى در نقل روايت وصيى و خليفتى فيكم من بـعـدى در تـفـسير آيه انذار، واژه كذاوكذا را به جاى اين عبارت مى گذارد و ابن كثير هم از او پيروى مى كند و همين كار راانجام مى دهد ((301)) .
در حـاشـيـه كـتـاب آراء عـلـمـاء المسلمين سيد مرتضى رضوى آمده است : تقريبا نيم قرن پيش دارالـكـتـب المصريه قاهره به مديريت استاد على فكرى به تحقيق در كتابهايى پرداخت كه از آنها بـوى تـاءيـيـد شـيعه يا اهل بيت به مشام مى رسيد.
كميته اى كه وى براى اين كار ترتيب داده بود عـبـارتـهـايى اينچنينى را حذف مى كرد و در پايان كتاب نيز باگستاخى و بى شرمى مهر كميته تغيير دهنده كتاب اين كتاب را تحقيق كرده است را باامضاى مدير كميته يعنى على فكرى بر آن مى زد.
آرى ، تـحريف متنهاى تاريخى و بازيچه قرار دادن ميراث فرهنگى مكتوب درگذشته رواج داشته ، اكنون نيز رواج دارد و بعيد نيست در آينده نيز چنگال خود رانشان دهد.
3 ـ روايـت نـسـخـه چـاپـى الـغارات با آنچه ما در گفتارهاى پيشين بنياد نهاديم مخالف است و هـمچنين با آنچه در آينده به تفصيل بيان خواهيم داشت تعارض دارد، چه روشن خواهيم كرد كه امام على (ع ) پرچمدار و پشتيبان مكتب وضوى با دو بار شستن اعضا ومسح سر و پاست .آنچه هم مفيد و طوسى در امالى خود روايت كرده اند با مكتب امام على (ع ) و اهل بيت همخوانى و هـمـنـواختى دارد و ميان آن با اين مكتب هيچ تعارضى نيست .همين خودتقويت كننده اين نظر اسـت كـه مـتن مفيد و طوسى متن اصلى و تحريف نشده روايت الغارات است نه متون ديگر، چه ، سـنـد روايـت مـفـيد و طوسى در ابن هلال ثقفى به هم مى رسد و افزون بر اين آنچه اين دو نقل كرده اند تاريخش به سده چهارم يا پنجم هجرى بازمى گردد، چرا كه سال درگذشت مفيد 413 ه ق ، و سـال درگـذشـت طوسى 460 ه ق است و ميان دوران زندگى اين دو با زمان تاءليف كتاب الـغارات فاصله چندانى نبوده است .
نگارنده خود به نسخه اى از امالى كه سال نوشتن آن به دوران زنـدگـى مؤلف نزديك است مراجعه كرده و در آنجا ديده است كه آنچه امام خطاب به محمد بن ابـى بكرنوشته مسح پاست نه شستن آن .افزون بر اين معنايى ندارد كه امام در نامه اى ديگرخطاب بـه او وضـو را بـه شـسـتن پا ترسيم كند، چرا كه ميان چنين دو متنى تعارض كامل وجود خواهد داشت .چـگـونـه امام مى تواند در نامه خود بنويسد كه وضو به شستن پاست .
در حالى كه هم او خود و هم اهل بيت و خاصان و نزديكان او با اقتدا به پيامبر اكرم (ص ) مسح مى كنند؟چه معنايى دارد پس از آن كه ثابت شده شستن پا در وضو از نوساخته هاى دينى عصرعثمان است امام به محمدبن ابى بكر نامه بنويسد كه وضو به شستن پاست ؟ كوتاه سخن آن كه روايت مفيد و طوسى از كتاب الغارات ، بر خلاف آنچه در نسخه چاپى كه دست تحريف هواپرستان و متعصبان بدان رسيده است آمده ، به واقعيت ودرستى نزديكتر است .
ايـن نـكـتـه بـر مجلسى نيز پوشيده مانده كه كلمه ثلاثا در روايت از اصل كتاب نيست ، بلكه اثر دسـتـان تـحـريـف نسخه پردازان است .
و اگر نقل طوسى و مفيد از اين كتاب نبود براى هميشه واقـعـيت او پنهان مى ماند و گناه چنين نسبتى به اميرمؤمنان برگردن ثقفى افكنده مى شد، در حالى كه او از اين گناه بركنار است .
بـديـن سـان براى خواننده محترم روشن شد كه روايت نسخه چاپى الغارات نادرست است و بنا به قراينى تحريف شده است .چهار:تدوين وضو در دوران على (ع ). در كـتـابـهـاى شـرح حـال دانشمندان آمده است كه عبيداللّه و على دو پسر رافع آوابسته رسول خـدا(ص ) ـ از كـسـانى بودند كه به زمان امام على بن ابى طالب (ع ) سنت نبوى را تدوين كردند.
نـجـاشـى مـى گـويـد: على بن ابى رافع كتابى در فنون فقه ، وضو، نمازو ديگر ابواب گرد آورد.
نجاشى سپس سند خود تا راويان كتاب را ذكر كرده است ((302)) .
امـام شـرف الـديـن در كتاب المراجعات نامهاى كسانى را كه سنت نبوى را تدوين كردند آورده و گفته است : على بن ابى رافع ، كه بر طبق شرح حالش در الاصابه در دوران پيامبر اكرم (ص ) ديده به جهان گشود و او را على ناميدند، داراى كتابى در فنون فقاهت برمذهب اهل بيت است .اهل بيت از اين كتاب آگاهى داشتند و شيعيان خود را بدان ارجاع مى دادند.موسى بن عبداللّه بن حسن مى گويد: مردى درباره تشهد از پدرم پرسيد، پدرم به من گفت : كتاب ابن ابى رافع را بده .
[كتاب را دادم ] كتاب را گرفت و بر ما املا كرد ((303)) .
اينك مى توان پرسيد: نقل اين روايت از امامان اهل بيت چه معنايى دارد؟ آيا آنان نمى توانستند بدون مراجعه به كتاب ابى رافع احكام شرع را بيان كنند؟ ديگر آن كه معناى آن خبر كه مى گويد ابن ابى رافع كتابى در وضو داشت چيست ؟ نـزديـكـتـريـن احتمالى كه در اين باره به ذهن مى رسد آن است كه امامان (عليهم السلام ) از اين رهگذر چند هدف داشتند: يـك : آگـاهـانـدن مردم از حقيقت و توجه دادن آنان به اين مهم كه آنچه از رسول خدا(ص ) نقل مـى كـنـنـد همان چيزى است كه صدور آن از آن حضرت ثابت شده است .
ازآنجا كه در آن دوران تـدويـن بـه گروهى اندك و معين محدود مى شد و كتاب ابن ابى رافع از جمله معدود كتابها در تـدوين حديث بود امامان مى خواستند از رهگذر رجوع دادن مردم به كتاب به آنان بفهمانند كه نه بر پايه راءى فتوا مى دهند و نه بر پايه قياس ، بلكه فتواى آنان مبتنى بر حديثى است كه نسل به نسل از رسـول خـدا(ص ) بـه ارث بـرده اند.
اين همه نيز بدان سبب بود كه شيعه را مصونيت و استوارى دهند و به آنچه در وراى ظاهراوضاع هست آگاهشان سازند.
دو: از آنـجـا كه وضو از امورى است كه در نخستين دوران اسلام تدوين شده است ،احتمالا امامان مـى خـواستند از اين راه شيعه را از اين حقيقت آگاه كنند كه وضوى اهل بيت به سان ديگر احكام شرعى نيست كه در دوران عثمان تجربه كرده اند و ديده اند،بلكه اين وضو، آن سان كه به خط ابى رافع مى بينند يا در صحيفه على مى بينند همان وضوى رسول خدا(ص ) است .
بـه ديـگر سخن ، وضو در آن دوران مساءله اى بود كه نزد آن پيشگامان و پيشينيان مورد بحث قرار مـى گـرفـت و امـامان شيعه نيز پيروان خود را به دليل ضرورتى كه براى اين كار وجود داشت به فراگيرى و بررسى و فهم آن كتابها راهنمايى مى كردند.
از ابوحنيفه نقل شده است كه نسبت صحفى (كتابى ) به امام جعفر صادق (ع )مى داده است .
يعنى كسى است كه دانسته هاى خود را از كتابها برمى گيرد.
طبيعى است كه امام صادق (ع ) نيز پاسخى جز آن نداشت كه با افتخار و سر بلندى صريحا بگويد كه تـنها و تنها حكم خداوند را از آنچه از پدرانش از رسول خدا(ص ) به ارث برده است نقل مى كند.
او مى گويد: من مردى كتابى هستم و او [ابوحنيفه ] راست مى گويد... من كتابها و صحف پدرانم و ابراهيم و موسى را خوانده ام ((304)) .اسـتـاد مـحـمـد عـجـاج بـدين اشاره كرده كه نزد جعفربن محمد صادق (ع ) رساله ه،احاديث و نسخه هايى بوده است ((305)) .
در سـخـن امـيرمؤمنان على (ع ) نيز آمده است كه مى فرمايد: آغاز فتنه پيروى ازهوسها و بدعت احـكام است ... ـ تا جايى كه مى گويد ـ من وضو و نماز و غسل را به جايگاه درست خود و به زمان و احكام اصلى خويش بازگردانيدم ((306)) .
بدين سان روشن شد كه مساءله وضو از همان دوران امام على (ع ) تا پايان دوره حضور مطرح بوده و بـسـيارى از عالمان شيعه و اصحاب امامان در اين باره نوشته اند.
ازآن جمله اند: على بن مهزيار اهـوازى ((307)) ، عـلـى بـن حـسـن بـن فـضـال ((308)) ، عـلـى بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ((309)) ، احمدبن حسن بن فضال ((310)) و برخى ديگر.
هـمـچـنـيـن بـرخـى ديـگـر از عـالـمـان شـيـعـه مـانـنـد عـلـى بن بلال ((311)) ، محمد بن مـسـعـودعـياشى ((312)) ، فضل بن شاذان نيشابورى ((313)) و برخى ديگر درباره اثبات مسح پا وعدم جواز مسح بر موزه ، كتاب يا رساله نوشته اند.
با اين وصف هيچ معنايى براى اين ادعا نمى ماند كه كسى بگويد: حتى يك روايت از على (ع ) هم در اين باب صادر نشده است .
ايـن هـم كـه علامه امينى و مجلسى و برخى ديگر روايتى در اين باره نقل نكرده اند،موجب ضعف روايـتـهايى كه در اين خصوص به ما رسيده است نمى شود، چرا كه آنهاهرگز مدعى نشده اند كه هـمـه بدعتها و نوساخته هاى دينى ديگران را در كتابهاى خودگرد آورده و بررسيده اند، هر چند كـه از بـاب استطراد به برخى از آنها اشاره كرده اند.
افزون بر اين بحث علامه امينى به طور خاص درباره غدير است و كتاب مجلسى نيزدرباره روايات اهل بيت (ع ). علاوه بر آنچه گفتيم اين نكته را هم نبايد از ياد برد كه علامه امينى در كتاب الغديرشيوه علمى و تـحـليلى ما را در پيش نگرفته است تا همه مفردات تاريخى را در اين باره گرد آورد، در كنار هم بچيند و از آنها معنايى واحد برگيرد و شرح و تفسير كند.
الـبـته علامه امينى مسائل مختلفى را كه به بدعتها و نوساخته هاى دينى برمى گرددبررسيده و آنـچـه را در اين باره در كتابهاى سيره و تاريخ آمده يادآور شده است و هيچ مدعى بيش از اين هم نيست .
از هـمـيـن جاست كه همه اهل پژوهش و تحقيق را به در پيش گرفتن شيوه تحليل علمى و فهم مـفـردات اخـتلافهاى فقهى ميان مذاهب فرا مى خوانيم ، چرا كه اين شيوه مى تواند به نتايج خيره كننده و مورد قبولى نزد همه جويندگان حق و حقيقت بينجامد.
_____________________________________________________________________________________________________________________________________
255- سنن بيهقى : 1, 75 , كنز العمال : 9, 456/26949.
256- هـمـان كـه مـا بـه ايـن وضـوى كسى است كه در دين نوساخته اى به ميان نياورده است ترجمه اش كرديم ... ـ م .
257- به تفسير طبرى ذيل آيه وضو, و نيز به رساله شيخ مفيد و رساله كراجكى در اين باره رجوع كنيد.
258- الوضوء فى الكتاب و السنة : 40 , به نقل از مسند احمد: 1, 108 و 158.
259- مسند احمد: 1, 158 , كنز العمال : 9, 448/26908.
260- مـشاهده مى شود كه امام در پاسخ پرسش مردى كه حقيقت وضو را پرسيد, چنين سخن بر زبـان آورده است نه آن كه همانند خليفه سوم بى هيچ پرسشى رو به حمران كند و بگويد: كسانى دربـاره وضـو احاديثى ازپيامبر نقل مى كنند كه نمى دانم چيست , يا به ابن داره پيشنهاد كند كه وضـوى رسـول خـدا(ص ) را به او نشان دهد يا آن كه در باب الدرب و در نشستنگاهها بنشيند و صحابه را بخواند و در حضور آنان وضو بگيرد.
261- نجم / 3 و 4.
262- نساء/ 105.
263- المصنف : 1, 30/6 , سنن ابى داوود: 1, 42/164 , و همچنين در كنز العمال .
264- تاءويل مختلف الحديث : 1, 56.
265- سنن ابى داوود: 1, 42/164.
266- كنز العمال : 9, 442/26887 , از بغوى در مسند عثمان .
267- همان : 9, 442/26885 , سنن دار قطنى : 1, 92/5.
268- نساء/ 86.
269- در متن عربى روايت عبارت مسح يده و ذراعيه و وجهه و راءسه و رجليه آمده و در روايتى هـم كـه در چند سطر بعد خواهيد خواند عبارت فمسح بوجهه و ذراعيه آمده است .
در هر دوى اينها مقصود ازمسح براى دست و صورت شستن است , چرا كه همه مسلمانان بر وجوب شستن اين اعضاء اجماع دارنداما در مورد سر و پا واژه مسح بر همان معناى اصلى خود باقى مى ماند.
270- مسند احمد: 1, 139.
در تفسير ابن كثير: (2, 45) عبارتى نزديك به اين عبارت و در بخارى نيزبخشى از آن آمده است .
271- سنن بيهقى : 1, 75 , مسند احمد: 1, 123.
272- مسند احمد: 1, 144.
273- مسند احمد: 1, 153 , سنن بيهقى : 1, 75.
274- مسند احمد: 1, 102.
275- مـتـرجـم بـراى واژه احـداث نوساخته هاى دينى و براى مشتقات آن برابر نهاده به ميان آوردن نوساخته هايى در دين را به كار گرفته است .
276- معجم مقاييس اللغة : 2, 36.
277- الصحاح : 1, 278.
278- )تاج العروس : 5, 206 ـ در همين كتاب آمده است : اءحدثه , يعنى چيزى را آغاز كرد يا بدعت نهاد.
279- العين : 3, 177.
280- القاموس : 1, 170.
281- التكملة و الذيل صاغانى : 1, 357.
282- غريب الحديث ابن جوزى : 1, 195 و 196.
283- النهاية : 1, 351.
284- مـعـانـى الاخـبـار: 248/1 , و به نقل از آن در وسائل الشيعه : 1, 440 / ابواب وضوء: باب 31, حديث 25.
285- الكافى : 3, 27/8 ,به نقل از آن در وسائل الشيعه : 1, 437, ابواب وضوء باب 31, حديث 8.
286- به نمونه هايى از اين نقش آفرينى در بخش دوم كتاب آگاهى خواهيد يافت .
287- الغارات : 1, 244.
288- الامالى (در مجموعه مصنفات شيخ مفيد: 13, 276).
289- امالى طوسى : 29.
290- مستدرك الوسائل : 1, 306.
291- بحار الانوار: 77, 266.
292- همان : 77, 334.
293- سال وفات شيخ مفيد 413 و سال درگذشت شيخ طوسى 460 ه .ق است .
294- الفهرست : 313 , مقاله ششم , فن پنجم .
295- رجال طوسى : 451 / 73.
296- الفهرست طوسى : 4 / 7.
297- الجرح و التعديل : 2, 127/394.
298- ذكر اخبار اصفهان : 1, 187.
299- الانساب : 1, 511.
300- ميزان الاعتدال : 1, 62.
301- تفسير طبرى : 19, 75 , تفسير ابن كثير: 3, 581.
302- رجال نجاشى : 6/ 2
303- المراجعات : 306 , مراجعه 110, بخش دوم .
304- ريـاض الـسـالـكـين : 1, 100 , روضات الجنات : 8, 169 , قاموس الرجال : 8, 243 , شرح حال عبداللّه بن حسن .
305- السنة ما قبل التدوين : 358 , به نقل از تهذيب التهذيب : 2, 104.
306- روضه كافى : 62.
307- الفهرست طوسى : 88 / 369.
308- همان : 92/381.
309- همان : 93/382.
310- همان : 24/62.
311- همان : 96/402.
312- همان : 136/593.
313- همان : 124/552.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page