از شماره ى حشرات و حيوانات و جانوران خشكى و دريا و پرندگان و خزندگان و منافع عظيم وجود آنها در عالم هستى ، كسى جز خالق آنها كه رحمتش ظاهر و باطن هر يك از آنها را فرا گرفته آگاهى ندارد . رحمت فراگير او نسبت به همه ى آنها سبب شده است كه آثار بسيار عظيمى از وجودشان آشكار شود و در اين عرصه ، سودگيرى انسان از آنها جايگاه خاصى دارد .
1 ـ حشرات بارور كننده : درخت ميوه هم نر است و هم ماده ، هم گرده دارد كه مانند نطفه ى مرد است و هم تخمك كه نشانه ى مادگى اوست . اگر گرده ى درخت نر ، به تخمك درخت ماده ى هم نوع خود و يا بالعكس نرسد ميوه و ثمرى وجود نخواهد داشت .
براى بارورى بعضى از گياهان ، حضرت رحمان حشراتى بسيار ريزى را به وجود آورده است . آنان اين وظيفه را با بهترين شكل انجام مى دهند . گرده ى اين را به تخمك آن و گرده ى آن را به تخمك اين مى رسانند . شگفتى اينجاست كه : اين مأمورين زبردست اشتباه نمى كنند ، گرده ى سيب را به تخمك هلو ، و گرده ى زردآلو را به تخمك خربزه نمى رسانند ، بلكه سيب را به سيب ، و هلو را به هلو تلقيح مى كنند .
عجيب تر اين كه : درختان هم به اين حشرات پاداش مى دهند و آن مزد ، قندى است كه در نهاد اين درختان براى آن مأموران قرار داده شده است . آنها قند شيرين را مى خورند و داماد را به عروس مى رسانند تا فرزندانشان را به بشر ، آرى به بشر ، تحويل دهند . ولى بشر از اين همه مهر و لطف و رحمت قدردانى نمى كند!!
2 ـ گاو و گوسفند : دانشوران علوم طبيعى كه مى گويند : هر چيزى در طبيعت به اندازه ى احتياج موجودات مى باشد ، سخنى است درست .
آرى ، در حيوانات پستاندار ، شير در سينه ى مادران به اندازه ى نياز نوزادان نهاده شده است ، ولى خداى متعال ، كه رحمتش همه چيز را فرا گرفته ، گاو و گوسفند را از اين قانون كلّى كه در همه ى پستانداران جارى است مستثنى كرده ، چرا كه شير اين حيوانات نه تنها غذاى نوزادان آنهاست ، بلكه غذاى كاملى براى بشر نيز به شمار مى آيد . شير گاو و گوسفند براى نوزادان و كودكان و حتى انسانهاى در حال رشد و يا تكامل يافته ارزش غذايى بسيار مهمى دارد و فراورده هاى شيرى يكى از بزرگ ترين احتياجات غذايى بشر را تأمين مى كند(1) .
آيا رحمت و لطف خداى متعال در حق انسان به روشنى ديده نمى شود ؟ خداى متعال در سايه ى رحمت بى نهايت خود اين حيوانات را در خدمت انسان قرار داده است . حيواناتى كه سود آنها بسيار سرشار و زيان هاى احتمالى آنها بسيار كم مى باشد .
بشر از تمام اعضا و جوارح گوسفند بهره مى برد و سر تا پاى وجود اين حيوان ، خدمتگزارى به انسان است . نكته ى قابل توجه و شگفت آور اين كه : با وجود تنوع و گروه بندى گوسفند به : پشمى ، گوشتى و شيرى ، خوراك هر سه گروه اين حيوان يكى است و اين قدرت پروردگار عالم است كه در وجود يك حيوان ، يك نوع غذا را به 3 فرآورده ى پرارزش براى حيات انسان تبديل مى كند و خوراك و پوشاك انسان را كه گروهى هم در ميانشان قدر ناشناس وجود دارد ، تأمين مى نمايد .
گوسفند ، يك جزء ناچيز از « كل شىء » است كه رحمت الهى ، او را فرا گرفته است . جلوه ى آثار رحمت حق در اين موجود به اندازه اى است كه توضيح و تفسيرش كتاب ها نياز دارد .
3 ـ زنبور عسل : گياه شناسان مى گويند : بيشتر گلها در سرتاسر روز شيره ندارند ، بلكه در وقت معيّنى از روز شيره مى دهند و زمان شيره دهى آنها از سه ساعت تجاوز نمى كند . گلها شيره ى خود را همگى در يك وقت عرضه نمى كنند ، پاره اى در صبح گاه ، برخى هنگام ظهر و دسته اى بعد از ظهر شيره ى خود را در معرض قرار مى دهند . زنبور عسل گياه شناس و وقت شناس است ، گلها را مى شناسند و ساعت شير دهى هر گلى را مى داند ، در همان وقت به سراغ آن گل مى رود تا شيره اش را بمكد(2) . سپس شيره ى گل را در كارگاه وجود خود تبديل به ماده اى شيرين ، مصفّا ، خوشمزه ، انرژى بخش و خوشرنگ مى كند كه در تمام مواد غذايى جهان بى نظير و از فاسد شدن مصون است . و علاوه بر همه ى اينها به فرموده ى قرآن براى انسانها جنبه ى درمان از بيماري ها دارد . ( فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ )(3) .
در رابطه با زنبور و زندگى اين موجود شگفت انگيز ، صدها كتاب نوشته شده كه هر ورقش نشانگر رحمت فراگير حضرت حق نسبت به همه ى شئون اين موجود به ظاهر كوچك ولى بسيار بزرگ است .
نعمت بى نظير هدايت
رحمت الهى و لطف عميم حضرت لايزالى اقتضا كرده كه انسان را در گوشه اى از ساختمان جهان براى مدتى معيّن جاى دهد و او را از انواع مواهب و نعمت ها كه از طريق فعل و انفعالات عناصرى چون ابر و باد و مه و خورشيد و فلك و . . . به دست مى آيد بهره مند كند و انواع سبزيجات و حبوبات و ميوه جات را كه از طريق نباتات تأمين مى شود در اختيار او گذارد و وى را از گوشت هاى حلال دريايى و هوايى و زمينى روزى دهد و ابزار و وسائل لازم را براى به پا كردن خيمه ى زندگى براى او تأمين كند ، تا با تكيه بر عقل و خرد و به كارگيرى اراده و اختيار و آزادى و حريت ، هدايت تشريعى را كه به عبارت ديگر صراط مستقيمى است كه كتب آسمانى و نبوت انبيا و ولايت امامان (عليهم السلام) و به خصوص قرآن مجيد آن را ترسيم كرده اند و از بى نظيرترين نعمت ها است ، انتخاب كند و از اين راه تكاليف و وظايف و مسئوليت هاى خود را نسبت به خالق دريابد و صادقانه و عاشقانه همراه با همّتى بلند و عالى به اجراى آنها اقدام كند و از اين طريق به رشد و كمال مطلوب برسد و در اين چند روز محدودى كه در دنياست ، به آباد كردن آخرت ابدى و سراى جاودانى بپردازد و خود را براى بهره گيرى از رضوان اللّه و بهشت ، مهيا كند . انسان اگر به تمام نعمت هاى مادى حقّ و به همه ى نعمت هاى معنوى حضرت ربّ العزّه بينديشد و با دقت و تأمّل بنگرد ، مى يابد كه رحمت رحيميه ى پروردگار و فيض عام و خاص خداى مهربان ، ظاهر و باطن و غيب و شهود و ملك و ملكوت و همه ى شئون او را فرا گرفته ، و سعه ى رحمت دوست او را در خود فرو پوشانده و وى را آنچنان مورد مهر و محبت خود قرار داده كه موجودى از موجودات حتى فرشته ى مقرب را اين گونه مورد عنايت و لطف و رأفت و كرم و رحمت قرار نداده است!! در اين زمان است كه با چراغ معرفت ، قدم عشق در جاده ى تكليف مى گذارد و با كمك ايمان براى رسيدن به لقاء دوست حركت مى كند و لحظه اى از بندگى حق و خدمت به خلق دريغ نمى ورزد و با تمام سلول هاى وجودش و رگ و پى و اعضا و جوارحش و دل شيدا و عاشقش و جان واله و حيرانش و زبان گويايش و درون باحالش و سينه ى سوزانش و پوست و گوشت و استخوانش و همه ى هستى اش ، خاضعانه و خاشعانه ، روزانه و شبانه در پيشگاه محبوب ازلى و ابدى به عنوان توسّل و تمسّك به رحمت سرمدى عرضه مى دارد :
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى *** نروم جز به همان ره كه توام راه نمايى
همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم *** همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى
تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى تو رحيمى *** تو نماينده ى فضلى تو سزاوار ثنايى
برىّ از رنج و گدازى برىّ از درد و نيازى *** برىّ از بيم و اميدى برىّ از چون و چرايى
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجى *** نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيايى
همه عزّى و جلالى همه علمى و يقينى *** همه نورى و سرورى همه جودى و جزايى
همه غيبى تو بدانى همه عيبى تو بپوشى *** همه بيشى تو بكاهى همه كمّى تو فزايى
« أحَدٌ ليسَ كَمِثْلِه » « صَمَدٌ لَيْسَ لَهُ ضِد » *** « لِمَنِ الْمُلْك » تو گويى كه مر آن را تو سزايى
لب و دندان « سنايى » همه توحيد تو گويد *** مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى(4)
انسان با انتخاب صراط مستقيم و هدايت قويم الهى و عمل به تكاليف و وظايف و رعايت حلال و حرام و خدمت به خلق خدا ، بنا به فرموده ى قرآن مجيد از اجر عظيم ، اجر غير ممنون ، اجر كريم ، اجر كبير ، رضاى حق ، خلود در بهشت كه همه و همه رحمت خدا نسبت به اوست بهره مند مى شود .
رحمت خدا
انسان اگر در طول مسير زندگى به سبب جهل يا غفلت يا نسيان يا عاملى ديگر دچار خطا و عصيان شود ، با بازگشت به حق و توسل به توبه و انابه و جبران خطا و گناه به صورتى كه دستور داده شده ، يقيناً مورد عفو و آمرزش و مغفرت و رحمت حق قرار مى گيرد . به خصوص اگر توبه و انابه ى او همراه با دعاى كميل در شب جمعه شود ، شبى كه شب رحمت است و شبى كه با خواندن دعاى كميل ، نازل شدن باران غفران و عفو و رحمت پروردگار مهربان و خداى ستوده ى صفات ، حتمى و قطعى است . ( قُل يا عِبادِىَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفورُ الرَّحيمُ )(5) .
« اى بندگانم ، اى كسانى كه بر خود اسراف روا داشتيد ، از رحمت خدا مأيوس و نااميد مشويد ، يقيناً خدا همه ى گناهان را مى آمرزد ، مسلماً او بسيار آمرزنده و مهربان است » .
آياتى كه در قرآن به جملات ملكوتى و عبارات عرشى مانند : ( إِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيمٌ )(6) ، ( وَاللّهُ رَؤوفٌ بِالْعِبادِ )(7) ، ( وَاللّهُ يَدْعوا إِلَى الجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ )(8) ، ( أَنَّ اللّهَ غَفورٌ حَليمٌ )(9) ، ( وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ )(10) ، ( وَاللّهُ ذو الفَضْلِ الْعَظيمِ )(11) ، ( إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوّاً غَفوراً )(12) ، ( إِنَّ اللّهَ كانَ تَوّاباً رَحيماً )(13) ، ( وَهُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ )(14) ، ( إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ )(15) ، ختم مى شود فراوان است . با توجه به عمق اين آيات ، روى آوردن به سوى حضرت حق و توبه از گناه و جبران عصيان و خطا ، واجب و نااميدى از رحمت حضرت او حرام و گناه كبيره است .
روايات باب رحمت
ابوسعيد خدرى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت كرده : چون مؤمنان گنهكار را به دوزخ برند ، آتش بر آنان سرد شود تا بيرونشان آورند ، آنگاه از طرف حضرت اللّه به فرشتگان خطاب آيد : اينان را به فضل و رحمت من به بهشت درآوريد كه درياى مرحمت من و امتنان و لطفم بى كران و فضل و احسانم بى پايان است .
از اهل بيت (عليهم السلام) روايت است كه : چون روز قيامت برپا شود ، حق تعالى اهل ايمان را در يك نقطه جمع كند و خطاب فرمايد : من از حقوقى كه در ذمّه ى شما دارم گذشتم ، شما هر حقّى در ذمّه ى يكديگر داريد بگذريد تا به بهشت درآييد .
در روايت آمده : وقتى روز قيامت شود ، بنده اى از اهل ايمان را حاضر كنند ، خطاب رسد : بنده ى من نعمتم را سربار معصيت ساختى و چندان كه نعمت را بر تو افزودم تو بر عصيان افزودى . بنده از خجلت معصيت سر در پيش افكند . از پيشگاه رحمت خطاب رسد : اى بنده ى من سر بردار كه همان ساعت كه معصيت مى كردى تو را آمرزيدم و قلم عفو بر آن كشيدم . و نيز روايت شده : بنده اى را نزديك آرند ، آن بيچاره به خاطر گناه بسيار سر به زير اندازد و از شرمسارى به گريه درآيد ، از درگاه عزت و رحمت خطاب رسد : آن روز كه گناه مى كردى و مى خنديدى تو را شرمسار نساختم ، امروز كه سر شرمسارى و خجلت به پيش انداخته اى و گناه نمى كنى و زارى و گريه مى آورى چگونه تو را عذاب كنم ، گناهت را بخشيدم و اجازه ى درآمدن به جنت را به تو مرحمت كردم .
از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده : خدا را صد رحمت است ، از آن صد رحمت يكى را در دنيا جلوه داد و در ميان بندگان پراكنده كرد و نود و نه ديگر را در خزانه ى احسان خود نگاه داشت تا در آخرت آن يك را به اين نود و نه اضافه كند و بر بندگان نثار فرمايد(16) .
از رئيس محدثين ، حديث شناس كم نظير ، حضرت صدوق ، از يكى از امامان معصوم روايت شده كه : چون قيامت برپا شود ، رحمت واسعه ى الهى چنان جلوه كند و از گناهكاران فوج فوج بيامرزد كه شيطان رانده شده ، در عفو خدا به طمع افتد !! در روايتى بسيار مهم آمده : چون بنده ى مؤمن را در قبر گذارند و سر قبر را بپوشانند و دوستان و رفيقان برگردند و او را در كنج لحد تنها گذارند ، حضرت عزت از روى لطف و رحمت به او خطاب كند : بنده ى من در اين تاريكى تنها ماندى و آنان كه به خاطر خوشنودي شان معصيت مرا كردى و رضاى آنان را به رضاى من برگزيدى از تو جدا شدند و تو را تنها گذاشتند و رفتند ، امروز تو را به رحمت واسعه ى خود بنوازم چنان كه خلايق تعجب كنند . پس به فرشتگان خطاب شود : اى فرشتگان من ! بنده ام غريب و بى كس و بى ياور و دور از وطن است اكنون در اين لحد مهمان من است ، برويد او را يارى كنيد و درى از بهشت به رويش بگشاييد و انواع رياحين و طعام نزدش حاضر كنيد و پس از آن او را به من واگذاريد كه مونس او تا قيامت خواهم بود(17).
داستان هايى از رحمت
در روايتى آمده : چون روز قيامت شود ، عبد را به جايگاه حساب درآورند ، و نامه ى عمل او را كه پر از گناه است به دست چپ وى دهند . عبد وقت گرفتن نامه به خاطر عادتى كه در دنيا داشته « بسم اللّه » به زبان جارى كند و با خواندن خدا به رحمت ، نامه را بستاند ، چون بگشايد آن را سپيد يابد و هيچ نوشته اى در آن نامه به نظرش نيايد ، گويد : اينجا نوشته اى نيست تا بخوانم . فرشتگان گويند :
در اين نامه سيئات و خطاهايت نوشته بود ، ولى به بركت اين آيه زايل شد و حضرت عزت از تو گذشت(18) .
عيسى و گناهكار
در روايات آمده : روزى عيسى با جمعى از حواريون به راهى مى گذشت ، ناگاه گنهكارى تباه روزگار كه در آن زمان به فسق و فجور معروف و مشهور بود آنان را بديد ، آتش حسرت در سينه اش افروخته شد ، آب ندامت از ديده اش روان گشت ، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد ، آه جگر سوز از دل پرخون بركشيد و با زبان حال گفت :
يا رب كه منم دست تهى چشم پرآب *** جان خسته و دل سوخته و سينه كباب
نامه سيه و عمر تبه ، كار خراب *** از روى كرم به فضل خويشم درياب
پس با خود انديشيد كه هر چند در همه ى عمر قدمى به خير برنداشته ام و با اين آلودگى و ناپاكى قابليت همراهى با پاكان را ندارم ، اما چون اين گروه دوستان خدايند ، اگر به مرافقت و موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود ; پس خود را سگ اصحاب ساخت و بدنبال آن جوانمردان فريادكنان مى رفت . يكى از حواريون باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره ى شهر و مشهور دهر بود ديد كه به دنبال ايشان مى آيد ، گفت : يا روح اللّه ! اى جان پاك ! اين مرده دل بى باك را كجا لياقت همراهى با ماست و بودن اين پليد ناپاك از پى ما در كدام مذهب رواست ؟ او را از ما بران تا ما را دنبال نكند و از همراهى ما جدا شود كه مبادا شومى گناهانش دامن زندگى ما را بگيرد !! عيسى (عليه السلام) در انديشه شد تا به آن شخص چه گويد و چگونه عذر او را بخواهد ، كه ناگاه وحى الهى در رسيد : يا روح اللّه ! دوست خودپسند و دچار پندار خود را بگوى تا كار از سر گيرد ، كه هر عمل خيرى تا امروز از او صادر شده به خاطر نظر حقارتى كه به آن مفلس انداخت از ديوان و دفتر عمل او محو كرديم و آن فاسق گناهكار را بشارت ده كه به آن حسرت و ندامت كه به پيشگاه ما پيش آورد ، مسير توفيق به روى او گشوديم و دليل عنايت را در راه هدايت به حمايت او فرستاديم(19) .
جوان گناهكار
ملا فتح اللّه كاشانى در تفسير « منهج الصادقين » ، و آيت اللّه كلباسى در كتاب « انيس الليل » نقل كرده اند : در زمان مالك دينار جوانى از زمره ى اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت ، مردم به خاطر آلودگى او جنازه اش را تجهيز نكردند ، بلكه در مكان پستى و محلّ پر از زباله اى انداختند و رفتند . شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند : بدن بنده ى ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن . عرضه داشت : او از گروه فاسقان و بدكاران است ، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديت شد ؟ جواب آمد : در وقت جان دادن با چشم گريان گفت : يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ .
« اى كه دنيا و آخرت از اوست ، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت » .
مالك ! كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم ؟ و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم ؟ (20)
دعاى مستجاب
در زمان منصور بن عمار كه از زمره ى عارفان و اهل حال بود ثروتمندى مجلس معصيتى آراست ، چهار درهم براى خريد وسائل پذيرايى به غلامش داد و او را روانه بازار كرد . غلام در راهى كه به سوى بازار مى رفت به مجلس منصور بن عمار گذشت ، گفت : بايستم و گوش فرا دهم كه منصور بن عمار چه مى گويد ؟ شنيد منصور براى فردى تهى دست از مجلسيان خود چيزى طلب مى كند و مى گويد : كيست كه چهار درهم انفاق كند تا چهار دعا در حق او كنم ؟ غلام پيش خود گفت : چيزى بهتر از اين نيست كه چهار درهم را به جاى خريد طعام و شراب براى اهل معصيت به او دهم تا در حق من چهار دعا كند . چهار درهم را به منصور پرداخت و گفت : چهار دعا در حق من كن . منصور گفت : به چه امورى نسبت به تو دعا كنم ؟ دعايت را بيان كن . گفت : اول : دعا كن كه خدا مرا از اسارت بندگى و بردگى نسبت به اربابم آزاد كند . دوم آن كه : خواجه مرا توفيق توبه عطا فرمايد . سوم آن كه : عوض اين چهار درهم انفاق شده را به من عطا كند . چهارم آن كه : مرا و خواجه ام و اهل مجلس خواجه ام را مورد آمرزش قرار دهد . منصور ، چهار دعا كرد و غلام با دست تهى به سوى خواجه بازگشت .
خواجه گفت : كجا بودى ؟ غلام گفت : اى خواجه ! چهار درهم دادم و چهار دعا خريدم . خواجه گفت : چهار دعا كدام است ؟ غلام گفت : دعاى اول اين كه : از قيد بردگى آزاد شوم . خواجه گفت : تو در راه خدا آزادى . دوم آن كه : تو اى خواجه توفيق توبه از گناه يابى . خواجه گفت : توبه كردم . سوم آن كه : خدا عوض چهار درهم را به من عطا فرمايد . خواجه چهار درهم به او داد . چهارم آن كه : خداى مهربان من و تو و اهل مجلس را بيامرزد . خواجه گفت : آنچه بر عهده ى من بود بجا آوردم ، آمرزش من و تو و اهل مجلس از عهده ى من بيرون است . خواجه شبانه در عالم رؤيا صداى هاتفى را از جانب حق شنيد كه : اى بنده ! تو با اين فقر و مسكنت به وظيفه ى خود رفتار كردى ، حاشا به كرم ما كه با وجود كرم بى پايان به وظيفه ى خود عمل نكنيم ، ما تو را و غلامت و تمام اهل مجلس را آمرزيديم .
ورود بر خداى كريم
مردى حكيم از گذرگاهى عبور مى كرد ، ديد گروهى مى خواهند جوانى را به خاطر گناه و فساد از منطقه بيرون كنند و زنى از پى او سخت گريه مى كند . پرسيدم اين زن كيست ؟ گفتند : مادر اوست . دلم رحم آمد ، از او نزد جمع شفاعت كردم و گفتم : اين بار او را ببخشيد ، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست كه او را از شهر بيرون كنيد . حكيم مى گويد : پس از مدتى به آن ناحيه بازگشتم ، در آنجا از پشت در صداى ناله شنيدم ، گفتم شايد آن جوان را به خاطر ادامه ى گناه بيرون كردند و مادر از فراق او ناله مى زند . در زدم ، مادر در را باز كرد ، از حال جوان جويا شدم . گفت : از دنيا رفت ولى چگونه از دنيا رفتنى ؟ وقتى اجلش نزديك شد گفت : مادر همسايگان را از مردن من آگاه مكن ، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش كرده اند ، دوست ندارم كنار جنازه ى من حاضر شوند ، خودت عهده دار تجهيز من شو و اين انگشتر را كه مدتى است خريده ام و بر آن « بسم اللّه الرحمن الرحيم » نقش است با من دفن كن و كنار قبرم نزد خدا شفاعت كن كه مرا بيامرزد و از گناهانم درگذرد . به وصيتش عمل كردم ، وقتى از دفنش برمى گشتم گويى شنيدم : مادر برو آسوده باش ، من بر خداى كريم وارد شدم(21) .
توبه بدنبال توبه
عطار در « منطق الطير » روايت مى كند : مردى پس از گناه روى گناه و كثرت معصيت توفيق توبه يافت ، پس از توبه بر اثر غلبه ى هواى نفس دچار معصيت شد ، بار ديگر توبه كرد ولى توبه ى خود را شكست و گرفتار گناه شد تا جايى كه به عقوبت و جريمه و مكافات و كيفر بعضى از گناهانش مبتلا شد و به اين حقيقت آگاهى پيدا كرد كه عمرش را به بى حاصلى تباه كرده و نزديك به رحلت شده به خيال توبه افتاد ، ولى از خجالت و شرمسارى روى توبه نداشت و چون دانه ى گندم روى تابه ى سرخ شده از آتش در سوز و گداز بود ، تا وقت سحر از منادى غيبى شنيد : اى گنهكار خداى مهربان مى فرمايد : چون اول توبه كردى تو را بخشيدم ، وقتى توبه شكستى در حالى كه مى توانستم از تو انتقام بگيرم مهلتت دادم تا توبه كردى و توبه ات را پذيرفتم تا بار سوم كه توبه شكستى و خود را در معصيت غرق كردى ، اكنون اگر به خيال توبه هستى توبه كن كه توبه ات را مى پذيرم(22) .
دعاى راه گم كرده را پاسخ مى دهند
عطار در « منطق الطير » روايت مى كند : شبى حضرت روح الامين در سدرة المنتهى قرار داشت ، شنيد از جانب خداى مهربان نداى لبيك مى آيد ، ولى ندانست اين لبيك در جواب كيست . خواست شايسته ى شنيدن لبيك را بشناسد ، در تمام آسمان و زمين كسى را نيافت . ملاحظه كرد از پيشگاه حضرت حق پياپى جواب لبيك مى رسد . دوباره نظر كرد اثرى از چنان بنده اى كه سزاوار مقام جواب باشد نيافت ، عرضه داشت : الهى ! مرا به سوى بنده اى كه پاسخ ناله اش را مى دهى راهنمايى كن . خطاب رسيد : به خاك روم نظر انداز . نظر كرد ديد بت پرستى در بتخانه ى روم در حالى كه چون ابر بهار مى گريد بتش را صدا مى زند . جبرئيل از مشاهده ى اين واقعه در جوش و خروش آمد ، عرضه داشت : حجاب از برابرم برگير ، كه چگونه است كه بت پرستى بت خود را ستايش مى كند و او را به زارى مى خواند و تو از روى لطف و رحمت جوابش را مى گويى ! خطاب رسيد : بنده ام دلش سياه شده به اين خاطر راه را گم كرده ، ولى چون مرا از كيفيت راز و نيازش خوش آمد جواب مى گويم و به پاسخش لبيك مى سرايم تا به اين وسيله راه را پيدا كند . در آن هنگام زبان او به خواندن خداى مهربان گشوده شد !! (23)
تغيير نام از دفتر تيره بختان به ديوان نيك بختان
صاحب « تفسير فاتحة الكتاب » كه يكى از مهم ترين كتابهاى عرفانى و علمى است و به قلم يكى از دانشمندان پس از عصر فيض كاشانى نوشته شده روايت مى كند : در بنى اسرائيل عابدى بود دامن انقطاع از صحبت خلق درچيده و سر عزلت در گريبان خلوت كشيده بود . چندان رقم طاعت و بندگى در اوراق اوقاتش ثبت كرده بود كه فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند و جبرئيل كه محرم اسرار پرده ى وحى بود در آرزومندى زيارت و ديدار او از حضرت حق درخواست نزول از دايره ى افلاك به مركز خاك نمود . فرمان رسيد : در لوح محفوظ نگر تا نامش را كجا بينى . جبرئيل نظر كرد نام عابد را مرقوم در دفتر تيره بختان ديد ، از نقشبندى قضا شگفت زده شد ، عنان عزيمت از ديدار وى باز كشيد و گفت : الهى ! كسى را در برابر حكم تو طاقت نيست و مشاهده ى اين شگفتى ها را قوت و نيرو نمى باشد . خطاب رسيد : چون آرزوى ديدن وى را داشتى و مدتى بود كه دانه ى اين هوس در مزرعه ى دل مى كاشتى اكنون به ديدار او برو و از آنچه ديدى وى را آگاه كن . جبرئيل در صومعه ى عابد فرود آمد ، او را با تنى ضعيف و بدنى نحيف ديد ، دل از شعله ى شوق سوخته و سينه از آتش محبت افروخته ، گاهى قنديلوار پيش محراب طاعت سوزناك ايستاده و زمانى سجّادوار از روى فروتنى به خاك تضرّع و زارى افتاده . جبرئيل بر وى سلام كرد و گفت : اى عابد ! خود را به زحمت مينداز ، كه نام تو در لوح محفوظ داخل صحيفه ى تيره بختان است . عابد پس از شنيدن اين خبر چون گلبرگ تازه كه از وزش نسيم سحرى شكفته شود ، لب خندان كرد و چون بلبل خوش نوا كه در مشاهده ى گل رعنا نغمه ى شادى سرايد زبان به گفتن « الحمد للّه » به حركت آورد . جبرئيل گفت : اى پير فقير ! با چنين خبر دلسوز و پيام غم اندوز تو را ناله ى « انّا للّه » بايد كرد نعره ى « الحمد للّه » ميزنى ؟! تعزيت و تسليت روزگار خود مى بايد داشت ، نشانه ى تهنيت و مسرّت اظهار مى كنى !!
پير گفت : از اين سخن درگذر كه من بنده ام و او مولا ، بنده را با خواهش مولا خواهشى نباشد و در پيش ارادت او ارادتى نماند ، هرچه خواهد كند ، زمام اختيار در قبضه ى قدرت اوست ، هرجا خواهد ببرد ، عنان اقتدار در كف مشيت اوست هرچه خواهد كند ، « الحمد للّه » اگر او را براى رفتن به بهشت نمى شايم ، بارى براى هيمه ى دوزخ به كار آيم !
جبرئيل را از حالت عابد رقت و گريستن آمد ، به همان حال به مقام خود بازگشت . فرمان حق رسيد در لوح نگر تا ببينى كه نقاش ( يَمْحُوا اللّهُ ما يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ )(24) چه نقش انگيخته و صورتگر ( وَيَفْعَلُ اللّهُ ما يَشاءُ )(25) چه رنگ ريخته ؟
جبرئيل نظر كرد نام عابد را در ديوان نيك بختان ديد . وى را حيرت دست داد ، عرضه داشت : الهى در اين قضيه چه سرّى است و در تبديل و تغيير مُجرمى به مَحرمى چه حكمت است ؟
جواب آمد : اى امين اسرار وحى و اى مهبط انوار امر و نهى ، چون عابد را از آن حال كه نامزد وى بود خبر كردى نناليد و پيشانى جزع بر زمين نماليد ، بلكه قدم در كوى صبر گذاشت و به حكم قضاى من رضا داد ، كلمه ى « الحمد للّه » بر زبان راند و مرا به جميع محامد خواند ، كرم و رحمتم اقتضا كرد كه به بركت گفتار « الحمد للّه » نامش را از گروه تيره بختان زدودم و در زمره ى نيك بختان ثبت كردم(26) .
الهى رحمتت درياى عامست *** وز آنجا قطره اى ما را تمام است
اگر آلايش خلق گنهكار *** در آن دريا فرو شويى به يكبار
نگردد تيره آن دريا زمانى *** ولى روشن شود كار جهانى
خداوندا ! همه سر گشتگانيم *** به درياى گنه آغشتگانيم
زسر تا پا همه هيچيم در هيچ *** چه باشد بر همه هيچيم بر هيچ
همه بيچاره مانده پاى بر جاى *** بر اين بيچارگىّ ما ببخشاى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نشانه هايى از او : 1 / 174 .
2 ـ نشانه هايى از او : 2 / 92 .
3 ـ نحل : 69 .
4 ـ سنايى غزنوى ، ديوان اشعار ، در هجاى معجزه ( بعض ابيات ) .
5 ـ زمر : 53 .
6 ـ بقره : 173 ، 182 ، 192 ، 199 ; مائده : 39 .
7 ـ بقره : 207 ; آل عمران : 30 .
8 ـ بقره : 221 .
9 ـ بقره : 235 .
10 ـ بقره : 105 .
11 ـ بقره : 105 .
12 ـ نساء : 43 .
13 ـ نساء : 16 .
14 ـ يوسف : 64 .
15 ـ نجم : 32 .
16 ـ محجة البيضاء : 8 / 384 ، باب في سعة رحمة اللّه .
17 ـ روايات باب رحمت خداى متعال به طور مفصل در بحار الانوار : 7 / 286 ، باب 14 ما يظهر من رحمته تعالى فى القيامة ، و محجة البيضاء : 8 / 383 ، باب فى سعة رحمة اللّه ، و كتاب تفسير فاتحة الكتاب و تفاسير قرآن نقل شده است .
18 ـ تفسير فاتحة الكتاب : 74 .
19 ـ تفسير فاتحة الكتاب : 63 .
20 ـ انيس الليل : 45 .
21 ـ تفسير روح البيان : 1 / 337 .
22 ـ انيس الليل : 45 .
23 ـ انيس الليل : 46 .
24 ـ رعد : 39 .
25 ـ ابراهيم : 27 .
26 ـ تفسير فاتحة الكتاب : 107 .