اَللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ...
« خدايا ! من از تو درخواست مى كنم ، به رحمتت كه همه چيز را فراگرفته » ، هريك از كلمات اين جمله ى عرشى و كلام ملكوتى و گنجينه ى آسمانى ، داراى رموز و اشارات و لطايف و اسرارى است كه تا جايى كه اقتضا دارد به شرح آن پرداخته مى شود .
« اللّهم » : پايه و اصلش « يا اللّه » است ، « يا » را حذف كرده اند و به جاى آن « ميم » تشديددار قرار داده اند تا مرتبه ى عالى و برترى شأن و عظمت و بزرگى حق را بنمايانند ، كه هم چنان كه وجود مقدّسش در مرتبه ى وجود بر همه ى موجودات تقدّم ازلى دارد و چيزى بر او پيشى نگرفته ، سزاوار است در كلمه ى « اللّه » اين حقيقت مراعات شود و آن را بر هر كلمه و حرفى مقدّم كرد ، تا ميان وجود حقيقى و وجود لفظى توافق به عمل آيد و فرقى در رعايت شأن ، بين شأن حقيقى و لفظى باقى نماند . دعا خوانى كه حضرت اللّه را مورد توجه قرار مى دهد و وجود مقدّس او را ندا مى دهد و با زبان قال و حال « اللّهم » مى گويد ، بايد بداند كه : اگر كشش و جاذبه و اذن و اجازه ى حضرت معشوق نبود ، عاشق شيدا قدرت يك كلمه سخن گفتن با معشوق را نداشت و نيروى قدم نهادن در عرصه ى دعا براى او نبود ، و زبان قالش لال ، و پديد آمدن حالش محال بود . زبان ندا دهنده ى حق ، با اتصال به قدرت حق « اللّهم » مى گويد ، و لسان حال دعا خوان ، با لطف و كرم او گشوده مى شود . دعا خوان بايد به اين حقيقت آگاه باشد كه : تا خواست محبوب نباشد ، بيان درخواست خواهنده امكان ندارد و تا اراده ى حضرتش در وجود عبد تجلّى نكند ، عبد براى دعا و طلب حاجت به پيشگاه او نمى رود . آرى ! دعا تعليم اوست . حيات وجود دعا خوان رشحه اى از امر اوست . زبان قال و لسان حال دعا خوان در دست اراده ى اوست ; پس همه چيز از او و در سيطره ى مالكيت و قدرت اوست .
از خودى اى خدا نجاتم ده *** زين محيط بلا نجاتم ده
يكدم از من مرا رهايى بخش *** از غم ماسوا نجاتم ده
دلم از وحشت جهان بگرفت *** زين ديار فنا نجاتم ده
نفس امّاره قصد من دارد *** از بلاى هوا نجاتم ده
« إنّى أسألك » : إنّى به معناى من است ، ولى در اينجا به معناى منيّت كه بويى از فرعونيت دارد نيست . من در اين فراز ملكوتى و بقيّه ى جملات دعا اشاره به من طبيعى و من عقلانى و من عالى و من وجودى و من استقلالى ندارد ، من در اين عرصه ى معنوى به معناى فقر ذاتى ، تهى دستى ، نيازمندى و خاكسارى است . دعا خوان در اين مقام از من ذاتى خود جز فقر و انكسار ، ذلت و بيچارگى ، تضرّع و زارى ، خشوع و خضوع و مسكنت و خوارى ، نمى بيند و از حضرت محبوب جز رحمت و كرامت ، لطف و محبت ، احسان و عدالت و عفو و مغفرت مشاهده نمى كند ، به اين خاطر دست سئوال كه درخواست نيازمند از بى نياز ، و گدايى و خواهش خاك نشينى ناچيز ، از مقامى بلندمرتبه و غنى بالذات است دراز مى كند ، و درخواست و سئوالش را با كمك گرفتن از رحمت واسعه ى او اظهار مى دارد .
« برحمتك الّتى وسعت كلّ شىء » : رحمت محبوب همه چيز را فرا گرفته و به ظاهر و باطن همه چيز احاطه دارد .
اين رحمت واسعه ، فيض عامّ حضرت اوست كه همه چيز را از بركت آن ، از تاريك خانه ى نيستى به عرصه گاه نورانى هستى سفر داد و هر يك را در جايگاه خاص خودش مستقر كرد و وسائل و ابزار نموّ و رشد و تعالى و تربيت مادى و معنوى هر كدام را به فراخور قابليت و لياقت و ظرفيت و استعدادشان فراهم ، و بدون ذرّه اى بخل در اختيارشان گذاشت . در كتاب شريف « انيس الليل » آمده(1) : داستان و مثل فيض عام الهى چون آفتاب است، از افق طلوع مى كند ، بدون اين كه رساندن نورش را از چيزى دريغ ورزد و از بهره دادن به موجوداتى كه در شعاعش بسر مى برند بخل كند ، هنگام طلوعش آنچه در عرصه ى تصرف نورش قرار دارد از وى به اندازه ى قابليت و استعدادش كسب نور مى كند .
به همين صورت همه ى موجودات غيبى و شهودى هم از بزرگترين آنها تا كوچك ترينش در احاطه ى اين فيض عام و رحمت واسعه است ، و چيزى گرچه از نظر كوچكى با قوى ترين ميكروسكوپ ها ديده نشود از دايره ى احاطه ى رحمتش بيرون نيست ، و هريك به اندازه ى استعداد و قابليت از حضرتش نصيب مى برند و در سايه ى آن رشد و نمو مى كنند و به كمال مادى و معنوىِ خود مى رسند . از كران تا كران هستى ، از غيب و شهود هستى ، از ظاهر و باطن هستى ، از بالا و پستى هستى ، از عيان و نهان هستى همه و همه با تمام هويت وجود خود در دايره ى رحمت واسعه و فيض بى نهايت خالق هستى و رازق هستى و پروردگار هستى به سر مى برند و آنى از آنات و لحظه اى از لحظات از اين فيض جدا نيستند و قدرت جدا شدن ندارند و به فرض اين كه بتوانند لحظه اى جدا شوند آثارى از آنان در كشور هستى بر جاى نمى ماند . ايجاد موجودات ، رزق مخلوقات ، رشد و نمو نباتات ، كمال جمادات ، نزول آيات ، ظهور بيّنات ، بعثت پيامبران ، هدايت گمراهان ، راهنمايى گم گشتگان ، حيات جانداران ، پديد آمدن فرشتگان ، زنده شدن مردگان ، ثواب نيكوكاران ، مكافات بدكاران ، شايستگى مؤمنان ، ذلت كافران ، برپا شدن قيامت ، ظهور بهشت و دوزخ ، آمرزيده شدن عاصيان از اهل ايمان و آنچه كه در همه ى هستى براى همه چيز از خير و خوبى وجود دارد ، شعاعى از فيض عام و رحمت واسعه ى حضرت حق است.
ما گدايان خيل سلطانيم *** شهر بند هواى جانانيم
بنده را نام خويشتن نبود *** هرچه ما را لقب نهند آنيم
گر برانند و گر ببخشايند *** ره بجايى دگر نمى دانيم
چون دل آرام مى زند شمشير *** سر ببازيم و رخ نگردانيم
دوستان در هواى صحبت يار *** زر فشانند و ما سر افشانيم
مر خداوند عقل و دانش را *** عيب ما گو مكن كه نادانيم
هر گلى نو كه در جهان آيد *** ما به عشقش هزار دستانيم
تنگ چشمان نظر به ميوه كنند *** ما تماشاكنان بستانيم
تو به سيماى شخص مى نگرى *** ما در آثار صنع حيرانيم
هرچه گفتند جز حكايت دوست *** در همه عمر از آن پشيمانيم
« سعديا » بىوجود صحبت يار *** همه عالم به هيچ نستانيم
ترك جان عزيز بتوان گفت *** ترك يار عزيز نتوانيم(2)
فيض عام و عنايت بى نهايت و رحمت واسعه ى حضرت حق از دسترس فهم ما و چشم انداز تأمّل ما بيرون است . مرغ انديشه از پرواز در آن عرصه ، ممنوع و شاهباز عقل از رسيدن به حقيقت آن محروم است . شمارش « كل شىء » ، يا همه موجودات و مخلوقاتى كه در سايه ى رحمت واسعه قرار دارند و اين حقيقت به نهان و آشكار آنها محيط است ، گرچه همه ى درختان قلم شود و تمام آبها مركب گردد و فرشتگان و جن و انس نويسنده شوند ، امكان ندارد ، بلكه شمارش اندكى از آنها هم براى اين همه نويسنده مقدور نميباشد!!
ما براى فهم نصيبى بسيار بسيار اندك از رحمت واسعه ى حق كه همه ى موجودات را فرا گرفته ، لازم است به تماشاى امورى چند از هويت و حيثيت بعضى از مخلوقات مادى و برخى از واقعيات معنوى برخيزيم ، شايد روح تشنه ما به جرعه اى از اين درياى بى نهايت دست يابد و اندكى از آتش عطش خود را فرو نشاند و جلوه اى از اين خورشيد معنوى را كه لحظه به لحظه از افق وجود موجودات طلوع مى كند نظاره كنيم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ انيس الليل : 41 .
2 ـ سعدى شيرازى ، ديوان اشعار ، غزل 439 .