چون مدت اقامت اهل بيت رسالت در شام به طول انجاميد و تمام اهل شام معرفت به حال اهل بيت رسالت بهم رسانيدند و دانستند كه آنها خارجى نبوده بلكه اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول بودهاند در آشكار و پنهان زبان به طعن و ملامت يزيد گشودند كه اين حركات ناشايسته چرا از يزيد بروز كرد در كوچه و بازار از شناعت اين كردار سخن بود يزيد خواست كه مردم را از اين گفتارها باز دارد و اظهار داشت كه كشتن امام حسين (عليه السلام) بدون اذن من بوده ابن زياد در قتل وى شتاب نمود خدا لعنت كند او را پس حكم كرد قرآنها را مجزا كردند و به اهل سوق دادند كه مشغول خواندن قرآن شوند و از بدگوئى و شناعت زبان ببندند از اين جهت قرآن را از آن روز سى پاره نمودند و به تلاوت مشغول شدند و اهل بيت را در حرم خاصه و يا در منزلى عليحده و يا در قصر خود جاى داد به روايت روضة الشهداء ام كلثوم خاتون درخواست نمود كه منزلى معين كنند تا به مراسم عزادارى خامس آل عبا مشغول شوند يزيد اجازت داد در خارج كوشگ منزلى جهت ماتم دارى مقرر شد مخدرات تشريف بردند اسباب عزادارى فراهم كردند زنهاى اكابر و اعيان از قرشيات و هاشميات با لباسهاى ماتم حاضر شدند و سر سلامتى به اهل بيت مى دادند و مرثيه خوان زينب و ام كلثوم سلام الله عليهما بودند كه نوحه گرى مى نمودند و زنان مى گريستند اين بود حالت زنها و اما حالت امام زين العابدين (عليه السلام) اغلب به حكم يزيد صبح و شام با يزيد هم غذا بود تا اينكه يزيد ديد كه ماندن اهل بيت در شام اسباب رسوائى او است و روز به روز قبح كار يزيد آشكار و مظلومى آل اطهار مكشوف مى گردد اين بود كه فرمان داد اهل بيت را كلا و طرا اناثا و ذكورا حاضر كردند در مجلسى خاص كه آراسته بود چنانچه مجلسى عليه الرحمه در جلاء العيون فارسى نقل مى كند پس از احضار آل اطهار زبان به معذرت گشود و اظهار ندامت از فعل خود نمود مال و اموال و لباس حاضر كرد پس رو كرد به ام كلثوم و گفت اى دختر على (عليه السلام) اين پولها را بردار عوض خون برادرت حسين (عليه السلام) و از من راضى شو صداى ناله ام كلثوم و مخدرات مغموم بلند شد ام كلثوم فرمود اى يزيد چه بسيار كم حيائى برادران مرا كشتى كه تمام دنيا برابر يك موى ايشان نمى شود الحال مى گوئى اين احسانها عوض آنچه كردهاى!!
مرحوم سيد در لهوف مى نويسد:
يزيد رو كرد به امام زين العابدين (عليه السلام) و گفت اذكر حاجتك الثلات التى و عدتك بقضائهن بخواه از من آن سه حاجتى كه وعده داده بودم از تو بر آورم امام چهارم (عليه السلام) فرمود حاجت من آنست ان ترينى وجه سيدى و مولاى و ابى اول آنكه سر پدرم را كه سرور شهيدان است بمن بنمائى كه من او را ببينم و توشه از جمالش بردارم و الثانية ان ترد علينا ما اخذمنا حاجت دوم آنكه آنچه از ما بغارت بردهاند رد كنى حاجت سوم من آنكه اگر خيال كشتن مرا دارى پس شخص امينى را تعيين كن كه حرم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به مدينه برگرداند.
يزيد گفت اما وجه ابيك فلن تراه ابدا اما جمال پدر هرگز نخواهى ديد اما از كشتن تو نيز در گذشتم و اين حرم رسالت را غير از تو كسى به حرم رسالت عودت نمى دهد و اما آنچه از شما بردهاند من به اضعاف آنها عوض مى دهم حضرت سيدالساجدين (عليه السلام) در جواب فرمود اما مالك فلا نريد و هو موفر عليك مال تو را ما نمى خواهيم ارزانى خودت باد اينكه غارتىهاى مال خود را از اسباب و لباس خواستم جهت آن بود لان فيه مغزل فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در ميان آنها البسه هائى بود كه جدهام فاطمه دختر رسولخدا تار و پود آنها را رشته و بافته بود و از جمله مقنعهها و قلادهها و قميصها يعنى مقنعه فاطمه زهرا (عليه السلام) و قلاده آن مخدره و پيراهن آن معصومه در ميان آن لباسهاى غارتى بوده شايسته نيست لباس و معجر و قلاده دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بدست نامحرم بيفتد فامر يزيد برد ذلك و زاد فيه من عنده مأتى دينار پس يزيد امر كرد هر كه هر چه در كربلا به غارت برده و موجود است بياورد آوردند و در كتاب معتبرى برنخوردن كه چه آوردند ليكن مشهور در بعضى از كتب متاخره مسور آنكه از جمله اسبابهاى غارتى ساروق بسته بود كه آوردند و در حضور يزيد نهادند چون سر ساروق گشودند در آن پيراهنى بود عتيق خون تازه در وى مانند عقيق سرخ رنگين ليكن سوراخ سوراخ يزيد از روى تامل بر آن پيراهن نگريست پرسيد كه اين چيست؟
گفتند هذا قميص الحسين (عليه السلام) اخذه اخنس بن مرتد اى يزيد اين پيراهن سلطان مظلومان حسين (عليه السلام) است كه اخنس بن مرتد ملعون حرامزاده از بدن حضرت بيرون آورده.
يزيد گفت: نبايد چنين باشد زيرا حسين (عليه السلام) دعوى سلطنت مى كرد البسه فاخر قيمتى مى پوشد او را به اين پيراهن كهنه چكار!!؟
گفتند امير حسين (عليه السلام) اين پيراهن كهنه را در بر كرده براى اينكه كسى رغبت نكند از بدنش بيرون آورد و بجاى كفن بماند ليكن چنان مجرد و عريان ساختند بدن او را كه گرد و غبار كفن او شد.
يزيد پرسيد اين چاكها و سوراخها چيست؟
گفتند:
اين چاكها كه بدين جامه اندر است جاى سنان و نيزه و شمشير و خنجر است اما چون چشم اهالى حرم و خواتين محترم بر پيراهن پر خون امام امم افتاد ضجه و ناله از دل بر آوردند و فرياد واحسيناه و واحبيبا از جگر بر كشيدند عليا مكرمه زينب خاتون آن پيراهن را چون جان شيرين در بر گرفت و همراه خود به مدينه آورد همينكه سر قبر فاطمه زهراء (عليه السلام) رسيد خروشى از دل بر آورد كه مادر جان حسينت را بردم و نياوردم ليكن يك نشانه آوردهام پس دست در زير چادر برده و آن پيراهن پاره پاره را روى قبر مادر نهاد قبر شكافته شده دست فاطمه بيرون آمد پيراهن را در ميان قبر برده هر كه از سادات و غيره فاطمه زهرا را در خواب ديده همين نحو است تا روز قيامت كه سر از قبر بردارد و وارد عرصه محشر شود و بيده قميص الحسين (عليه السلام) در وسط محشر بالاى منبر مى ايستد و آن پيراهن آغشته بخون را بر سر مى گذارد و عرض مى كند الهى اهذا قميص الحسين (عليه السلام) اى خداوند عادل و حكيم آيا اين پيراهن پسر منست يعنى رواست اين همه زخم نيزه و شمشير بر وى زده باشند.
طلبيدن يزيد اهل اهل بيت رسالت را و معذرت خواستن
- بازدید: 2091