چون لشگر ابن زياد به پاى صومعه راهب رسيدند در آنجا فرود آمدند سرها و اسيران را جاى دادند سرها را در جانبى از صومعه و اسراء را در طرفى بازداشتند و لشگر مشغول عشرت و سرور شدند و اهل بيت گرد هم در افغان و ناله گرديدند، در مقتل ابو مخنف آمده: فلما عسعس الليل سمع الراهب دويا كدوى الرعد و تسبيحا و تقديسا يعنى چون تاريكى شب عالم را فرا گرفت راهى صومعه صداى تسبيح و تقديسى شنيد كه مانند رعد مى خروشيد و نورى پيدا شد كه عالم را روشن كرد و پرتو آن در صومعه وى شعاع افكند فاطلع الراهب رأسه من الصومعة راهب سر خود را از صومعه بيرون آورد ديد آن نور از آن نيزه است كه سر بريده را بر او زدهاند قد لحق النور بعنان السماء نور آن سر منور مثل عمود سر به آسمان كشيده راهب ديد درى از آسمان گشوده شد و ملائكه بسيار از آن در بيرون آمدند و قصد زمين كردند تا رسيدند به نزديك آن سر مطهر و مى گفتند السلام عليك يابن رسول الله السلام عليك يا ابا عبدالله راهب از ديدن عجائب به جزع و ناله در آمد يقين كرد كه اين سر سر حاكم زمين و آسمان است از صومعه بزير آمد پرسيد من زعيم القوم؟ بزرگ جماعت و موكل اين سر منور كيست؟ خولى بن يزيد را نشان دادند خولى را راهب ديد و پرسيد اين سر كدام بزرگوار است؟ گفت سر حسين بن على (عليه السلام) است كه مادرش فاطمه زهرا عليها السلام دختر محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) پيغمبر ما است.
راهب گفت تبالكم و لما جئتم فى طاعته واى بر شما پسر پيغمبر خود را كشتيد و در اطاعت نانجيب در آمديد اخيار و علماء ما راست گفتهاند كه ما را از افعال شما خبر دادهاند، گفتهاند چون اين بزرگوار را مى كشند از آسمان خون و خاكستر مى بارد آنروز كه خون از آسمان مى باريد من ديدم و امروز دانستم كه اين مرد وصى پيغمبر است زيرا كه اين علامت نيست مگر از براى اين و اكنون از شما درخواست مى كنم كه يكساعت اين سر را بمن بسپاريد و در وقت رفتن بگيريد.
خولى ملعون گفت نمى دهم مى خواهم اين سر را بنزد يزيد ببرم و جايزه بگيرم.
راهب گفت جايزه شما بنزد يزيد چند است گفت بدره دو هزار مثقالى.
راهب گفت آن بدره زر را من مى دهم سر را بمن بدهيد فاحضر الراهب الدرهم راهب زر را حاضر كرد سر را تسليم وى كردند و هو على القناة يعنى سر بر نيزه بود بزير آوردند راهب آن سر را مثل جان در بر گرفت فقبله و يبكى شروع كرد بوسيدن و گريستن و مى گفت يعز و الله على يا ابا عبدالله ان لا اواسيك بنفسى اى پسر پيغمبر خدا بخدا قسم خيلى بر من گرانست كه چرا در ركاب تو جان خود را فدايت ننمودم وليكن يا ابا عبدالله چون جدت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) را ملاقات كردى حال و اخلاص مرا عرضه بدار و شهادت بده كه من شهادت دادم بر اينكه اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا صلى الله عليه و اله رسول الله و ان عليا ولى الله و انك الأمام بعد سر را تسليم آن لعينان كرد و خود با چشم گريان رو به صومعه نهاد آن ملاعين بعد از رفتن پولها را بين خود تقسيم كردند در دست داشتند كه پولها مبدل به سفال شده و در روى آن نوشته بود و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون حيرت بر لشگر افزوده شد خولى ملعون گفت در اين معامله را بگذاريد بروز ندهيد.
واقعه صومعه راهب
- بازدید: 1082