كفر طاب قلعه كوچكى بود كه اخيار و ابرار در آن ساكن بودند چون از آمدن لشگر ابن زياد ملعون مخبر شدند فغلقوا عليهم الأبواب دروازههاى خود را به روى لشگر بستند بر برج و بارو نشستند اصلا آب و آذوقه به لشگر ندادند حتى از آب هم مضايقه كردند خولى بن يزيد عليه اللعنة نزديك حصين آمده فرياد كرد يا قوم لستم فى طاعتنا اى مردم مگر در زير اطاعت و فرمان ما نيستيد چرا بما آب نمى دهيد در جواب گفتند فوالله لا نسقيكم قطرة واحدة به ذات خدا قطرهاى آب به شما نخواهيم چشانيد و انتم منعتم الحسين (عليه السلام) و اصحابه الماء شما بوديد كه آب را به روى اولاد ساقى كوثر بستيد و ايشان را با لب تشنه شهيد كرديد اكنون به شما آب نخواهيم داد چون آن جماعت اين بديدند از آنجا رفتند فانشاء على بن الحسين عليهما السلام.
ساد العلوج فما ترضى بذا العرب و صار يقدم رأس الامة الذنب
ياللرجال و ما ياتى الزمان به من العجيب الذى ما مثله عجب
ال الرسول على الاقتاب عارية و ال مروان يسرى تحتهم نجب
حاصل آنكه سپاه ابن زياد از كفر طاب آمدند به سيبور.