خدیجه پنجی
از همان دقایق که لبخندت را به هوای راکد حوالی پاشیدی، گلها، عطر نفسهایت را معطر شدند و خواب تمام درختهای سیب، به شکوفایی رسید.
طراوت صدای لطیف کودکانهات، بهار را به باغها بخشید و تمام پنجرههای جهان را غرق در شادی کرد!
پلک گشودی و نگاهت، پرنیان آرامش بر سر جهان کشید.
از آن روز که بهشت حضورت، دامان «رباب» را به شکوفایی نشاند، تمام جادهها، خواب تو را دیدند؛ تمام دقیقهها، سرشار از آبی نگاهت، به آرامش رسیدند، تمام ستارههای بازیگوش به شوق دیدارت، به خانه «اباعبداللّه» سرک کشیدند.
همین که بوی تو در مشام خاک وزید، همین که خاطرهات از حوالی ذهن کربلا عبور کرد، ناگهان، خاک نینوا، دلش بهانه تو را گرفت؛ تو را که در تقدیر این خاک بسیار روشن و نورانی رقم خوردهای.
تو آمدی تا با دستهای کوچکت، سرنوشتهای بزرگ را رقم بزنی!
تو آمدی و فرشتهها، همبازی لحظههای کودکیات شدند.
بهار، تمام شکوفههایش را به گهوارهات دخیل بست، تا هرگز از حوالیات فاصله نگیرد.
دنیا برایت لالایی میخواند.
چقدر حضورت در آغو ش جهان لذتبخش است!
تو آمدی تا کوچکترین سوره شهادت باشی در حسرت نگاه غریبانه کربلا.
آمدی تا شش ماهگیات را در محرابی سرخ، به جاودانگی پیوند بزنی.
علی جان!
تو آمدی تا شاهبیت غزل عاشقانه سیدالشهدا باشی.
-------------------------------------------------
منبع: اشارات، مرداد 1385، شماره 87 .
متن ادبی «غرق در شادی»
- بازدید: 3294