خجالت نمى كشى ؟
چرا، مگر چه شده .
مگر امام نگفته بود از بحث كردن بپرهيزيم ، در مغازه ات را بسته و اين جا نشسته اى و بحث و جدل مى كنى ؟ بيچاره ، چرا با امامى كه اين قدر تو را دوست دارد و همه جا از تو تعريف مى كند مخالفت مى كنى .
ببين ابوخالد، امام به تو گفته ، به من كه نگفته است .
اكنون نزد او مى روم و مى گويم كه از فرمانش سرپيچى مى كنى .
ابوخالد اين را گفت و رفت . نفس زنان خود را به حضور امام صادق (عليه السلام ) رسانيد. از همان ورودى در گفت : اى پسر رسول خدا، چه نشسته اى ، چه نشسته اى كه محمد بن نعمان (مؤ من طاق ) كه اين قدر به وجودش افتخار مى كنى تمامى دستورات شما را پشت گوش انداخته است !
چه خبر شده است ، مگر او چه كرده .
مغازه اش را بسته و در كنار قبر جدتان به بحث و جدل مشغول است .
خوب ؟!
هيچ ، به او گفتم كه شما نهى فرموده ايد، اما او گفت ((تو را نهى كرده ، مرا كه نهى نكرده است )).
امام صادق (عليه السلام ) پس از شنيدن حرف هاى ابوخالد او را كه از كوره در رفته بود به آرامش دعوت كرد و گفت : هم تو راست مى گويى و هم او.
من كه نمى فهمم ، بالاءخره شما نهى كرده ايد يا نهى نكرده ايد؟
ببين ابوخالد، ناراحت نباش ، او مى داند چه مى كند، او با مخالفان بحث و جدل مى كند و از هر راهى سخن طرف مقابل را جواب مى دهد و توطئه اش را در هم مى شكند، اما اگر تو وارد اين گونه بحث ها بشوى قدرت كافى ندارى ، آن وقت مغلوب مى شوى .
ابوخالد كه موضوع را فهميد از امام خداحافظى كرد و بازگشت ، اما محمد بن نعمان را در كنار قبر پيامبر نديد. به مغازه اش كه در محله طاق المحامل (22) رفت و به محض ديدنش گفت : مرد حسابى ، تو كه مى دانستى چرا به من نگفتى .
چه چيز را.
اين كه افراد برجسته و دانشمند بايد با مخالفان بحث كنند.
مگر تو فرصت دادى ، با ناراحتى برخاستى و رفتى ، اگر صبر مى كردى توضيح مى دادم .
مؤ من ، من با دوستى با تو افتخار مى كنم كه با علمت مى توانى با مخالفان بحث كنى ، اگر من نيز مى توانستم خوب بود، اما افسوس كه مى ترسم آنان بر من غلبه كنند و موجب شرمندگى گردم .(23)
مجادله
- بازدید: 4795