بانو سلام!
من پرنده کوچکی هستم که در ولادت تو بر شاخه درخت خانه خدیجه، نوای شادی سرودم و پس از وفات آن بانوی کریمه، نای من به بانگ عزا مرا یاری نکرد. اما امروز آمده ام به مبارکباد وصلت تو ـ نور متعالی ـ بار دیگر هلهله شادی سر میدهم.
بانوی راستین خانه عدل و عدالت، نمک پرورده دامان عشق جاوید پیامبر! به دست بوسی ساده ترین عروس جهان آمده ام که پیرایه های زمینی را وانهاده و جامه بهشتی به تن کرده است.
سهم مرا در جشن بزرگ آسمانی ات فراموش نکن!
بانوی اول و آخر جهان
پیوند یاسی از سلاله پاک محمدی و لاله ای از نسل همان باغ و همان گل...؛ زمین و زمان، به شادباش این پیوند مقدس آمده اند.
مروارید چشمهاست که بر سر و روی تازه عروس میریزد و فرشتگان، سبد سبد گل از باغ های بهشت، پیش پایشان می افشانند. اگر زمین در غربت همیشگی اش چیزی برای شادباش این دو فرشته آسمانی ندارد، ملائک از فردوس، هدیه آسمانی خدیجه علیهاالسلام را می آورند و دعای خیر مادر را در طبقی از نور، نثار چشمهای نگران فاطمه میکنند.
عروسی که پدرش خیرالبشر و شوهرش اسداللّه باشد، عروسی که فاطمه باشد، بانوی اول و آخر جهان نیست؟!
سعیده خلیل نژاد