جـعفر از فرزندان حضرت هادى (ع) بود كه بدبختانه از راه و رسم پدران گرانقدرش انـحـراف جـسـت و راه هـواپـرسـتـى و گناه را پيش گرفت. انحراف اين عنصر نگون بخت شگفت انگيز است، اما نه شگفت انگيزتر از انحراف فرزند (نوح) آن پيام آور بزرگ توحيد و تقوا كه خدا در مورد او خطاب به پدرش مى فرمايد:
يا نوح! انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح ...(1)
يعنى: اى نوح! او از خاندان تو نيست، او عملى است ناشايسته.
و نـيـز انـحـراف و گـمراهى او از خط افتخار آفرين قرآن و عترت به سبب كوتاهى پدر بزرگوارش حضرت هادى (ع) در تربيت او نيست، همانگونه كه نبايد او را ساخته محيط نـامـنـاسـب خـانـوادگـى و فـامـيـلى بـه حـسـاب آورد، بـلكـه عامل گمراه سازنده او، عامل دوستان، همنشينان و گناه ورزانى بود كه او را از خط عدالت و تـقـوا مـنـحـرف سـاخـت و روشـن اسـت كـه عـامـل رفـاقـت، دوسـتـى و هـمـنـشـيـن از عوامل مؤثر در پى ريزى و سازندگى يا تخريب و انحرف انسان است.
چگونگى انحراف او
در اينكه جعفر بر اثر دوستى و همنشينى با گمراهان از راه و رسم افتخار آفرين پدران گرانقدرش انحراف جست، ترديدى نيست اما چگونگى ارتباط او با دستگاه ستم، دوستان و هـمـنـشينان آلوده و منحرف كه به او اين مارك ننگ و عار را زدند و به اين فاجعه تاءسف بـارش كـشـيـدنـد و از خـط اهـل بـيت (ع) منحرفش ساختند، اينها به خوبى براى نگارنده روشن نيست.
از شـگـفـتـيـهاى روزگار اين است كه كارش به جايى رسيد كه حضرت عسكرى (ع) او را بـرادر، يـار، يـاور و مـحرم اسرار خويش نمى انگاشت و با اينكه فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى (ع) را به شيعيان مورد اعتماد، نشان مى داد و خبر ولادت او را به دوستداران خاص گزارش مى نمود، جعفر را از اين امر خطير و رخداد پرشكوه آگاه نساخت و گويى او هرگز نمى دانست كه برادرش حضرت عسكرى (ع) داراى فرزند گرانمايه اى بنام مهدى (ع) است.
نمى دانم! شايد هم باخبر بود اما به دليل آرزوها، اهداف و نقشه هاى جاه طلبانه اى كه در سر مى پروراند خود را به نادانى مى زد و چنين وانمود مى كرد كه حضرت عسكرى (ع) فرزندى ندارد و اين (جعفر) است كه هم وارث اوست و هم جانشين معنوى و امام پس از آن حضرت.
يـازدهـمـيـن امـام، 15 روز پـيش از شهادت جانسوزش، نامه هاى متعددى براى دوستداران و شـيـعـيـان خـويش در مدائن نوشت و به كارگزار بيت خويش، (ابوالاديان) داد و به او فرمود:
امـض بـهـا الى المـدائن، فـانـك سـتـغـيـب خـمـسـة عـشـر يـومـا و تـدخـل الى سـر مـن راى يـوم الخـامـس عـشـر و تـسـمـع الواعـيـة فـى دارى و تـجـدنى على المغتسل.
فقلت: (يا سيدى! فاذا كان ذلك فمن؟)
قال: (من طالبك بجوابات كتبى فهو القائم بعدى.)
فقلت: (زدنى؟)
قال: (من يصلى على فهو القائم بعدى.)
قلت: (زدنى.)
قال:من اخبر بما فى الهميان فهو القائم بعدى.)
يـعـنـى: ايـن نـامـه را بـردار و بـسـوى مـدائن حـركت كن! بدانكه كه سفرت 15 روز به طـول مـى انجامد و پانزدهمين روز كه وارد سامرا مى گردى، صداى شيون از خانه ام طنين افكن خواهد بود و پيكرم را در مغسل براى غسل دادن خواهى ديد.
ابوالاديان با اندوهى عميق گفت: (سالار من! اگر چنين رخداد غمبارى در پيش است پس امام راستين پس از شما كيست؟ بار ديگر آن را معرفى كنيد.)
فـرمـود: (تـو كـار خـود را انـجـام بـده! هر كس پاسخ نامه ها را از تو خواست او جانشين واقعى من است.)
گفتم: سرورم! نشانه هاى بيشترى از دوازدهمين امام نور بيان كنيد.)
فرمود: (نشانه ديگر اين است كه هر كس بر پيكر من نماز خواند او امام بر حق است.)
باز هم نشانه بيشترى خواستم كه فرمود: (هر كس (هميان) يا بسته خاصى را كه از جـايـى خـواهـد رسـيـد طلبيد، او جانشين من است.) و ديگر شكوه و هيبت آن گرامى چنان مرا گرفت كه نتوانستم از جريان (هميان) پرس و جو كنم.
مـن نامه هاى آن حضرت را برداشتم و بسوى مدائن حركت كردم. پس از ورود نامه ها را به شـخـصـيـتـهـاى مورد نظر رساندم و جواب گرفتم و به سرعت بسوى سامرا بازگشتم و درست همان روزى كه حضرت عسكرى (ع) پيش بينى كرده بود وارد شهر تاريخى سامرا شـدم و ديـدم دريـغـا كـه صـداى شـيـون از بـيـت رفـيع امامت طنين انداز است و پيكر پاك و ملكوتى حضرت عسكرى (ع) براى غسل آماده است.
جـمـعيت موج مى زند و جعفر درب خانه ايستاده و گروهى، از جمله دوستداران خاندان وحى و رسـالت بـهـت زده بـرگرد او حلقه زده اند، برخى شهادت يازدهمين امام نور را به جعفر تسليت مى گويند و برخى خلافت و امامت را تبريك و تهنيت.
نخستين نشان از نشانه هاى سه گانه
بـه خـود گـفتم: (اگر براستى اين جناب، با آن سوابق ننگين بخواهد امام شود، ديگر بـايـد مـقـام امـامـت و ولايـت را بـدرود گـفـت) چـرا كـه مـن او را به خوبى مى شناختم كه مـشـروبات حرام مى نوشد و در كاخ خليفه بيدادگر (عباسى) با همپالكى هايش قمار مـى كـند و طنبور مى نوازد. بناچار پيش رفتم و چون بسيارى، هم شهادت حضرت عسكرى (ع) را تسليت گفتم و هم بر ادعاى امامت او تبريك؛ اما با همه وجود در انديشه سخنان امام عسكرى (ع) و نشانه هايى بودم كه براى امام راستين پس از خويش بيان فرموده بود.
جعفر، پاسخ تسليت و تبريك مرا گفت، اما نه چيزى خواست و نه از مطلبى پرسيد.
درسـت در هـمين هنگام (عقيد) آمد و به جعفر گفت: (سرورم! پيكر مطهر حضرت عسكرى را كفن كرده ايم و آماده است كه نماز بگذاريد.)
جـعـفـر در حـالى كـه عـنـاصـرى از جـاسـوسـان دستگاه خلافت، پيشاپيش او و گروهى از شـيـعـيـان نـيـز بـا نـگـرانـى اطراف او را گرفته بودند، براى نماز بر پيكر حضرت عـسـكـرى وارد صـحـن خـانـه شـد و بسوى آن رفت تا نماز بخواند، اما هنگامى كه تصميم گـرفـت نماز را آغاز كند بناگاه كودكى بسان پاره ماه، با نقاب بر چهره و با موهايى پرپشت و زيبا و با دندانهايى باز و شمرده كه با فاصله هاى متناسب به سبك دلنشينى رديـف شـده بـودنـد، از درون خانه تجلى كرد و با شجاعت و شهامتى وصف ناپذير، رداى (جعفر) را گرفت و به شدت او را عقب راند و فرمود:
تاءخر يا عم! فانا احق بالصلاة على ابى.(2)
يـعـنـى: عـمـو! عـقب برو! من بايد بر پيكر پاك پدر نماز گذارم نه تو، چرا كه من بر نماز خواندن بر پيكر مطهر پدرم، از همه زيبنده ترم.
(جـعـفـر) در حالى كه رنگ از چهره اش پريده بود، عقب نشينى كرد و آن كودك شكوهمند پـيـش آمـد و بـر بـدن پـاك حضرت عسكرى (ع) نماز خواند و پيكر مطهر او در كنار مرقد منور پدرش امام هادى (ع) به خاك سپرده شد.
نشانه دوم
...آنـگـاه آن كـودك گـرانـمـايه به من نگريست و فرمود: (ابوالاديان! پاسخ نامه ها را بياور!)
بـى درنـگ همه را به او تقديم داشتم و با خود گفتم: (خداى را سپاس كه تا اين لحظه دو نـشـان از نـشانه هايى را كه حضرت عسكرى (ع) براى امام راستين پس از خود فرموده بود، در اين وجود گرانمايه ديدم اينك بايد در انتظار سومين نشانه باشم.)
نشانه سوم
از صـحـن خـانـه حـضـرت عـسـكرى (ع) بيرون آمدم و بسوى جعفر رفتم كه او نيز از بيت رفـيع امامت خارج مى شد. در كنار او بودم كه (حاجز و شاء) به او گفت: (جناب! اين كـودك چـه كـسـى بـود؟) گـويى در اين انديشه بود كه او را تكان دهد و از خواب غفلت بيدار سازد و حجت را براى او تمام كند.
اما جعفر پاسخ داد: (بخداى سوگند! تاكنون نه او را ديده ام و نه مى شناسم.)
در آنـجـا نـشـسـتـه بـوديـم كـه كـاروانى از شهر (قم) رسيد و از حضرت عسكرى (ع) پرسيدند و با سوگ غمبار رحلتش روبرو شدند.
پرسيدند: (اينك امام پس از آن حضرت كيست؟)
گروهى: جعفر را نشان دادند.
كـاروانـيان هوشمند پيش آمدند و ضمن عرض تسليت بخاطر شهادت حضرت عسكرى (ع) و تـبـريـك امـامـت و ولايـت جـعـفر گفتند: (عالى جناب! ما از ايران آمده ايم و به همراه خويش مـوال و نـامـه هـايـى آورده ايـم، تـقـاضـاى مـا ايـن اسـت كـه مـقـدار پـولهـا و نـام ارسال كنندگان نامه ها را بيان فرماييد)
جعفر برآشفت و بپا خاست و دامن لباس خويش را تكان داد و گفت (شما مى خواهيد ما از غيب خبر دهيم؟ و بر آنان پرخاش كرد.
درسـت در ايـن بـحـران بـود كـه يـكـى از خدمتگزاران حضرت مهدى (ع) از بيت رفيع امامت بـيرون آمد و خطاب به كاروانيان هم نام يك يك نويسندگان نامه ها را برشمرد و هم به آنـان پـاسـخ داد كـه: (در هـميان، يك هزار دينار است و ده دينار آن نيز سكه هاى تقلبى است.)
كاروانيان انديشمند و با درايت، شادمان شدند و گفتند: (همان وجود گرانمايه اى كه تو را بـسوى ما فرستاده است، او امام راستين و جانشين حضرت عسكرى (ع) است و نه ديگرى) و هـمـه امـوال را بـه هـمراه نامه ها، تقديم داشتند و من نيز سومين نشانى را كه سالارم حضرت عسكرى (ع) داده بود به چشم خويش ديدم.
نكاتى در مورد اين روايت
1 ـ نـخـسـتين نكته اين است كه: (جعفر كذاب) طبق اين روايت، در حالى خود را نامزد مقام پـرشـكوه امامت و خلافت مى نمود كه نه تنها فاقد تمامى ويژگيهاى آن بود، بلكه خود بـه گناه و فسق و فجور و رسواييهاى خويش نيز آگاه بود و اين نشانگر اين مطلب است كـه او نه ذره اى از خدا پروا داشت و نه به دين اهميت مى داد، چرا كه اگر جز اين بود مى بـايـسـت خـود را از آن مـقـام كـنـار مـى كشيد و به صراحت مى گفت كه او فاقد ويژگيها و خـصـايـص اين مقام پرشكوه الهى و معنوى است و جاسوسان و ساده انديشانى كه او را امام پـنـداشـته و به او تبريك مى گفتند، همه را با بيان حقيقت، از دجالگرى باز مى داشت. اما دريغا كه نه تنها حقيقت را نگفت، بلكه همه تبريكها را نيز جدى گرفت و پاسخ جدى داد و گويى كه خويشتن را شايسته مقام پرفراز امامت مى پنداشت.
2 ـ اين اصل در ميان شيعه مشهور است كه بر پيكر مطهر امام معصوم، تنها امام و جانشين او نـمـاز مـى گـذارد چـرا كـه نـماز ميت، در حقيقت دعاى نمازگزار بر ميت است، از اين رو، چه كسى جز امام زيبنده است آن را اقامه كند؟ به همين جهت هست كه هنگامى كه جعفر پيش رفت تا بـر پـيكر مطهر حضرت عسكرى (عليه السلام) نماز گذارد، خدا اراده فرمود تا پرده را از بـرابـر ديدگان انبوه مردمى كه در بيت رفيع امامت گرد آمده بودند، كنار بزند و امام راسـتين پس از حضرت عسكرى (عليه السلام) را به مردم معرفى نمايد تا بدينوسيله، هم عنصر دروغگويى را رانده باشد و هم به جامعه اسلامى اتمام حجت نموده باشد.
بر اين اساس بود كه در حساسترين لحظات، حضرت مهدى (عليه السلام) تجلى كرد.
رداى جـعـفـر را گـرفـت و او را كـه آمـاده شـروع نـماز بود با سخنانى كوتاه كه در اوج فصاحت و بلاغت بود، هم او را عقب راند و هم خويشتن را معرفى كرد.
آن خورشيد جهان افروز فرمود:
(تاءخر يا عم!)
به او فرمود: عقب برو و بدينوسيله اجازه نداد كه او نماز بخواند.
و فرمود: (يا عم) (عمو) و بدينوسيله به همگان اعلان فرمود كه جعفر عموى اوست. بنابراين، آن كودك پرشكوه، برادرزاده جعفر و فرزند حضرت عسكرى است.
و فـرمـود: (من بر نماز خواندن بر پيكر مطهر پدرم زيبنده ترم.) بدينوسيله هم نسب خـويـش را اعـلان كـرد و هـم امـامـت خـود را اثبات، چرا كه بر پيكر امام به حق، نماز نمى گذارد. و نيز روشن ساخت كه او ولى ميت است و وارث او و بس.
بـديـنسان روشنگرى فرمود كه جعفر، نه امام است و نه وارث امام عسكرى (عليه السلام) زيـرا امـام راسـتـيـن پـس از حـضرت عسكرى تنها حضرت مهدى (عليه السلام) است و جعفر اسـاسـا در ايـن مـوضـوع بـهره اى نداشت و جاه طلبى فريبكار بود كه آلت دست دستگاه بيداد پيشه و فريبكار خلافت قرار گرفته بود.(3)
آرى! خـواننده عزيز! با دقت در داستان خواهيد ديد كه جعفر از صحنه عقب نشينى مى كند و در برابر آن كودك پرشكوه نمى تواند كمترين مقاومتى از خود نشان دهد.
راستى توانايى و قدرت او كجا رفته است؟
و چـگـونه امكان بحث و جدل از او سلب گرديده است، تا جايى كه يك كلمه هم چون و چرا نمى كند؟
راسـتـى چـگـونـه يك عنصر مدعى امامت و ولايت در حالى كه انبوه جاسوسان و ساده لوح و نيز گروهى از اشرار، پشت سر او صف كشيده اند، از آن كودك با عظمت مى ترسد؟
آرى! اين نمونه اى از هيبت و شكوه و اقتدار امام راستين است كه در وجود گرانمايه حضرت مـهـدى (عليه السلام) متجلى است و عناصرى چون جعفر و نمونه هايى از اين قماش مدعيان دروغين و جاه طلب، بطور كلى از اين ابهت و عظمت و ويژگيها، بى بهره اند.
راستى چرا جعفر خود را مى بازد؟ رنگش زرد مى شود؟
چرا چهره اش سخت تغيير مى نمايد؟ چرا آن همه شرمندگى و خفت و شكست و رسوايى را در برابر انبوه ناظران تحمل مى كند؟
بـراى چـه بـطـور عـمـلى خـودش را تـكـذيـب مى كند؟ و ادعاى دروغين امامت خويش را، با عقب نـشـيـنـى از بـرابر آن كودك پرشكوه و نداى ملكوتى او كه فرمود: (عمو! عقب برو!) پس مى گيرد و سند دروغ پردازى خويش را براى عصرها و نسلها، امضا مى كند؟
راسـتـى كـه شـگـفـتـا! حـق و حـقـيـقـت چـگـونـه آشـكـار مـى گـردد و بـه بـاطـل بـنـگـر كـه چـگـونـه طـرد مـى گـردد و چـگـونـه راه زوال و نيستى را در پيش مى گيرد؟
اما دريغا!
يـكـى از دوسـتـداران و شـيـعـيان اهل بيت (عليهم السلام) با ژرف انديشى خاصى در همان بـحـران درهـم شـكستن نقشه دجالگرانه جعفر و دستگاه فريبكار خلافت، از او مى پرسد كه: (عالى جناب! اين كودك كه بود؟)
بـدان اميد كه وجدان مرده جعفر را برانگيزد و او را در برابر حق، تسليم نمايد تا بدان اعتراف كند، اما دريغا كه آن مرد جاه طلب و پليد، به خداى بزرگ سوگند ياد مى كند كه: نه او را ديده است و نه او را مى شناسد.
ايـنـجـاسـت كـه بـايـد او را مخاطب ساخت و گفت: (هان اى جعفر! اگر در سخن و سوگندت راستگو باشى، كارت عجيبت و سخت تاءسفبار است.
آخر اين كودك شكوهمند را احمد بن اسحاق قمى كه در شهر قم زندگى مى كند مى شناسد و حضرت عسكرى ولادت وى را ( به او مژده مى دهد، اما تو او را نمى شناسى؟
انـبـوهى از شيعيان خاندان وحى و رسالت در زمان پدرش حضرت عسكرى (عليه السلام) به ديدار او مفتخر مى گردند، اما تو او را نديده اى؟
راستى كه واى بر تو!
اگـر او را نـمـى شناسى و از اين حقيقت بى خبر هستى، اين فاجعه اى بزرگ است و اگر آگاهى و دانسته به منظور اهداف شيطانى دروغ مى گويى و سوگند دروغ ياد مى كنى، ديگر فاجعه سهمگين تر خواهد بود.)
اى كاش
كاش جعفر به همين كار رسوا و شرم آورش بسنده كرده بود، كاش در همين جا از ادعاى امامت دروغـيـن خـويـش دسـت بر مى داشت و كاش مردمى كه ديدند چگونه با فرمان امامت از نماز خـوانـدن بـر حـضـرت عـسـكرى (عليه السلام) مفتضحانه عقب نشينى كرد به نداى خرد و وجدان خويش گوش مى سپردند و حق را از باطل باز مى شناختند، اما دريغا كه مردم در پى آرزوها و هدفهاى پست خويشند و دلها و قلبها بيمار و آفت زده.
كـاش! هـنـگـامـى كه كاروان مردم قم به سامرا رسيد و با سوگ شهادت جانسوز حضرت عـسـكـرى (عـليـه السـلام) روبـرو شـد و از جـانشين راستين و امام پس از او جويا گرديد، رجاله ها جعفر را نشان نمى دادند و كاش او نيز ادعاى دروغين خويش را تكرار نمى كرد تا شرمسارى و رسوايى ديگرى ببار آورد.
جعفر و انحراف از خط اهل بيت
- بازدید: 3684